زن و شوهر جوانی که بهخاطر روحیات مشترک وعلایق هنری زندگی مشترکشان را آغازکرده بودند، پس از چند سال زندگی، برای طلاق راهی دادگاه خانواده شدند.صبح یکی از روزهای سرد زمستان، زوج جوانی وارد شعبه 276 دادگاه خانواده شدند. مرد لاغر و قدبلند و زن چاق و قدکوتاه بودند. با آنکه تقریباً همسن و سال بودند، چهره زن شکستهتر بهنظر میرسید. وقتی که وارد شدند، به فاصله چند صندلی دور از هم نشستند.
قاضی «غلامرضا احمدی» اسم «کاوه» و «بیتا» را از روی پرونده خواند و رو به مرد جوان گفت:«بر اساس این دادخواست تصمیم به طلاق همسرتان گرفتهاید ولی شما زوج مناسبی بهنظر میرسید. چه شده که تصمیم گرفتهاید راهتان را از هم جدا کنید؟»
کاوه جواب داد:«همسرم خانم خوبی است. اما نه بهعنوان یک شریک زندگی. شاید بهعنوان یک شخصیت اجتماعی حتی وضعیتی بهتر از من داشته باشد، اما متأسفانه ما درک و دریافت مشترکی از زندگی نداریم و به قول معروف ما آدم همدیگر نیستیم.» قاضی روی صندلیاش جابهجا شد و با لحن صمیمانهای گفت: «اهل مطالعه بهنظر میرسید. شغل شما چیست؟» کاوه با بیمیلی لبخندی زد و گفت:«در حال حاضر هیچ کارهام جناب قاضی...»زن به میان حرف همسرش پرید و گفت: «شغلش عکاسی از زن و بچه مردم است. چرا نمیگویی تا دیروقت از دخترهای مدل عکس میگیری؟ و...»کاوه نگاهی به همسرش انداخت، سرش را تکان داد و بعد از سکوتی کوتاه گفت:«بله. وقتی با هم آشنا شدیم من عکاسی میکردم.
با این خانم هم در یک میهمانی آشنا شدم. آن روز میگفت که شغلم را دوست دارد و از هر لحظه زندگیاش میتواند عکسهای خاطره انگیزی داشته باشد. اما هیچ وقت اینطور نشد. راستش سه سال است که ازدواج کردهایم، اما حتی یک عکس هم از جشن عقدمان نداریم.»قاضی پرسید:«عجب؟ انگار کوزه گر از کوزه شکسته آب خورده!»
کاوه جواب داد:«بله، مصداق ماجرای ما بوده... وقتی آن میهمانی تمام شد رابطه ما هم شروع شد. میگفت به عکاسی علاقهمند است و از من خواست به او آموزش بدهم. معمولاً برای عکاسی از کوه و بیابان و رودخانه همدیگر را میدیدیم، نمیدانم لطافت طبیعت باعث شد که بههم علاقهمند شویم یا تحصیل بیتا در رشته کارگردانی سینما؟ هر چه بود من تمایلی به ازدواج نداشتم، اما ایشان اصرار داشت که هر چه زودتر زندگی مشترک را شروع کنیم و آیندهمان را بسازیم. اما وقتی ازدواج کردیم روی کارم حساسیت نشان داد، فکر میکرد من با تمام مدلهای خانمی که جلوی دوربینم میآیند رابطه دارم.
در نهایت مجبورم کرد آتلیه عکاسیام را که درآمد زیادی داشت تعطیل کنم و حالا گاهی طرحهای عکاسی صنعتی یا تبلیغاتی برای شرکتها قبول میکنم. اما خب مشکل اصلی ما اصلاً این نیست. در جشن عقدمان قرار بود یکی از دوستانم بیاید برای عکاسی، اما در راه تصادف کرد و به مراسم نرسید. با این حال تصمیم گرفتیم در جشن عروسی جبران کنیم، اما بهخاطر هزینه سنگین از جشن عروسی صرفنظر کردیم.»زن جوان باز هم حرف همسرش را قطع کرد و گفت:«ما حدود 2 سال دوست بودیم اما هیچ مشکلی با هم نداشتیم.
حتی سال اول بعد از ازدواج هم خوب زندگی میکردیم، حالا به سرش زده از من جدا شود. شاید یک سال باشد که اصلاً وارد بحث با من نمیشود، هر چه میپرسم کوتاه جواب میدهد و چنان بیتفاوت است که حتی دعوایم نمیکند. با این حال من نمیخواهم زندگی مشترکمان را به هم بزنم. ما هیچ مشکلی با هم نداریم.»نگاه کاوه روی چهره همسرش ثابت ماند و بعد از چند لحظه سکوت گفت:«متأسفانه ما دیگر نمیتوانیم با هم زندگی کنیم. ما ازدواج کردیم که زندگی بهتری داشته باشیم، اما تو به من اعتماد نداشتی و هیچ وقت سعی نکردی مثل یک همسر رفتار کنی. بیشتر شبیه یک رقیب با من بودی تا یک دوست واقعی.
تا به حال بارها به خاطر فیلمبرداری چند روزی به خانه نیامدهای، اما آیا یکبار شده بپرسم کجا بوده ای؟»بیتا شروع کرد به حرف زدن، در میان جملاتش هم از عشق و علاقه به همسرش میگفت و هم از او ایراد میگرفت. در همان حال گاهی ناخنهایش را هم میجوید یا صدایش را بلند میکرد. چند دقیقه بعد قاضی او را به آرامش دعوت کرد و بعد رو به کاوه گفت:«با توجه به اینکه شما دادخواست طلاق داده اید، باید مهریه، اجرت المثل، نفقه و نیمی از اموال به دست آمده بعد از ازدواج را به همسرتان بدهید.
آیا توانایی مالی این هزینهها را دارید؟»مرد جوان خواست حرفی بزند که زن به تندی گفت:«هیچ چیز ندارد. جناب قاضی فقط پول ودیعه آپارتمان است و یک سری تجهیزات عکاسی. خانوادهاش هم در خارج زندگی میکنند. بنابراین نمیتواند حرف از طلاق بزند.» کاوه هم گفت:«اصلاً یکی از مشکلات ما همین مهریه بود. چون خودش پیشنهاد ازدواج داده بود، میگفت فقط 14 سکه مهریه میخواهد. اما در دفترخانه خودش و خانوادهاش اصرار کردند بنویسیم 114 سکه طلا. متأسفانه تحت تأثیر قرار گرفتم و برای اینکه دلش نشکند قبول کردم.
اما زیر گوشش گفتم من وضع مالی خوبی ندارم و اگر روزی مهریه ات را بخواهی نمیتوانم بپردازم. حالا که کار به اینجا رسیده ناچارم تهیه کنم و بدهیام را بپردازم. من امضا کردهام و نباید زیر تعهدم بزنم. بقیه حق و حقوقش را هم میدهم. اما باز هم تأکید میکنم ما نمیتوانیم با هم زندگی کنیم. ما آدمهای خوشحالی نیستیم متأسفانه.»
قاضی متوجه تناقصهای آشکار در رفتار و گفتار دو طرف شده بود، با این وضع باز هم آنها را به ادامه زندگی مشترک و گذشت و صبوری دعوت کرد و وقتی با اصرار مرد جوان روبهرو شد ختم جلسه را اعلام کرد و از زن خواست برگه آزمایش عدم بارداری را ضمیمه پرونده کند و هر دو نفر نظریه داوران خود را به دادگاه تقدیم کنند تا رأی خود را اعلام کند.
منبع : روزنامه ایران