
شهید عزیز، حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای دکتر مفتح، از دوستان خیلی پرسابقه و صمیمی اینجانب بودند. ایشان از نظر سنی بزرگ تر بودند. آن وقت که ما قم آمدیم و مشغول تحصیل شدیم، ایشان جزو فضلای بزرگ قم محسوب می شدند. کم کم ارتباط و آشنایی نزدیک پیدا کردیم تا اینکه در سال 42 در مسائل انقلاب، ارتباط ما بیشتر شد. از جمله مواقعی که به هم نزدیک شدیم، یک سال قبل از سال 42 بود که مرحوم آیت الله کمالوند برای خرم آباد یک منبری و سخنران خواستند. ما واسطه شدیم و جناب آقای مفتح را دعوت کردیم و ایشان راهی خرم آباد شدند. من هم دعوت داشتم نزدیک اراک و با اتوبوسی که ایشان می رفتند به خرم آباد، تا اراک رفتم. در آن سفر، ایشان در خرم آباد منبرهای خوبی رفتند. منبرهای ایشان در خرم آباد که مرکز ارتش و در واقع مرکز مهمی برای دولت بود، گرفت و ایشان در منبرها حملاتی به بی حجابها و مفاسد می کنند و ارتشیها هم در جلسه بوده اند و می خواستند ایشان را تهدید کنند که مرحوم آقای کمالوند واسطه می شوند، زیرا نفوذ داشتند و اقدام وجلوگیری کردند تا آنها نتوانند کاری بکنند، همین کارها باعث شدند که منبر ایشان برای مردم مفید و جالب باشد. ایشان آن عاشورا در خرم آباد بودند. به همین مناسبت وقتی آقای کمالوند به قم تشریف می آوردند، منزل ما وارد می شدند و پس از این جریان آقای مفتح هم با آقای کمالوند ارتباط داشتند و هر وقت می آمدند قم، یک شام و ناهار یا یکی دو روزی منزل ما بودند و ارتباط نزدیکی داشتیم. ارتباط دیگر ما وقتی بود که برای منبر به آبادان می رفتند. سال 43 بود. پس از مراجعت امام از زندان تهران به قم، آن سال من برای عاشورا به آبادان رفتم و آقای مفتح هم با آقای مکارم و سبحانی در آبادان بودند. آقای مفتح در آبادان خیلی منبرهای انقلابی و داغی داشتند و جوری بود که به قول معروف همه جا سخن از آقای مفتح بود. خیلی سالها باهم بودیم،ولی آن سال، یک سال استثنایی بود. جریانات نهضت بود. روز عاشورا در مسجد نو آبادان که آقای قائمی در آن نماز می گزاردند، خیلی صحبتهای داغ و پرشوری کردند. روزی جایی مهمان بودیم که رئیس شهربانی وقت آبادان آمد و به آقای مفتح التماس کرد که اینجا یک شهر مرزی است. مواظب باشید در بین آقایان، ایشان منبرهایشان انقلابی تر از همه بود. در آن ایام در روزهای جمعه، به نوبت تمامی ائمه جماعت نماز را برگزار می کردند و یادم می آید آقای مفتح در این مجالس صحبت می کردند. اواخر هم رژیم مانع شد. بعد از پیروزی انقلاب، مکرر ایشان را می دیدم و تا شهادت ایشان با هم ارتباط خانوادگی هم داشتیم. خانه ما و ایشان در قم نزدیک هم و در صفاییه بود. ارتباطهای زیادی با هم داشتیم. ایشان یک وقتی در قم درس و بحث فلسفه را شروع کردند. ابتد از تهران می آمدند. فضلای خوبی جمع می شدند. قبلا منظومه می گفتند. من جلسات درسی ایشان نبودم، ولی می دانستم که بحثهای خوبی دارند. در جلسات اگر یک صحبت فلسفی پیش می آمد، خیلی خوب صحبت می کردند و خوب به مطالب فلسفی وارد بودند. من یادم می آید یک وقتی توی راه می رفتیم مدرسة خان. ایشان خوب و شیرین صحبت می کردند و بیان خوبی هم داشتند. از ماهیت وجود صحبت به میان آمد و ایشان مطالب را خیلی قشنگ بیان کردند.
منبرهایشان هم خیلی خوب بودند. شعرهای خوبی هم می خواندند. در همان آبادان بعد از پایان منبر دو سه تا شعر می خواندند که خیلی زیبا بودند. صدای خوبی هم داشتند. به دانشگاه هم می رفتند و تدریس می کردند. در دانشگاه منشأ اثر و در قم از شاگردان برجسته امام و مرحوم آقای محقق داماد بودند.
قبل از اینکه ما قم بیاییم، این جمعی که در قم بودن، از قبیل آقای مکارم، آقای حائری تهرانی، آقای ربانی شیرازی، آقای مشکینی، مرحوم سعیدی، آقای آذری اینها یک جمع بودند که در زمان آقای بروجردی به عنوان یک جمعیت برنامه ریزی داشتند و با هم بودند. آقای اردبیلی و دیگران هم جلساتی داشتند، بعد هم جامعه مدرسین تشکیل شد و مدرسین همفکر بودند که جلساتی چه قبل و چه بعد از آیت الله بروجردی داشتند. من و شهید مفتح در این جلسات شرکت می کردیم.
در یک جمله می توانم بگویم ایشان مردی بودند عالم، فاضل، با تقوی، انقلابی و روشنفکر واقعی و مقید به دین و اسلام، خوش بیان، خوش قریحه و خوشرو. خیلی برخورد خوبی داشتند. خوش منبر بودند و خوش بیان و با تدریس خیلی عالی، انسان را جذب می کردند.
برگرفته از گفت و گوی منتشر نشده توسط حجت الاسلام دکتر حمید صبری
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14