ماهان شبکه ایرانیان

شهید مفتح و پایگاههای انقلاب

گفتگو با محمود مرتضائی فر درآمد   صدای گرم و پرطنین حاج محمود مرتضائی فر از نوجوانی با حضور در مسجد هدایت که یکی از گرم ترین کانونهای مبارزه بود با بسیاری از رهبران روحانی و مبارز انقلاب ارتباطی نزدیک و صمیمی یافت و این رابطه در سالهای بعد گستره و عمق فراوانی پیدا کرد

شهید مفتح و پایگاههای انقلاب

گفتگو با محمود مرتضائی فر
درآمد
 

صدای گرم و پرطنین حاج محمود مرتضائی فر از نوجوانی با حضور در مسجد هدایت که یکی از گرم ترین کانونهای مبارزه بود با بسیاری از رهبران روحانی و مبارز انقلاب ارتباطی نزدیک و صمیمی یافت و این رابطه در سالهای بعد گستره و عمق فراوانی پیدا کرد. شهید مفتح از جمله آن عالمان بودند که سابقه دوستی مرتضائی فر با ایشان دیرینه است و به دوران فعالیتهای مسجد قبا در سالهای پیش از انقلاب بر می گردد.
مرتضائی فر که اینکه برای ادای فریضه حج در مدینه به سر می برد، در گفت وگوئی تلفنی و در حالی که از یادآوری آن دوران شور و شوق خاصی صدای خسته اش را رنگ می زد، به بازگوئی آن سالهای پرشکوه پرداخت و از فرسنگها آن سوتر، ما را به روزهای پر حماسه مبارزه و شکل گیری انقلاب برد.

چگونه با شهید مفتح آشنا شدید و ایشان را به چه خصوصیاتی شناختید؟
 

آیت الله دکتر مفتح از اساتید دانشکده الهیات بودند. بعضی از اوقات هم دانشگاه تهران برای تدریس و سخنرانی، از ایشان دعوت می کرد و ایشان در همه کارها با شهید بزرگوار آیت الله مطهری مشورت می کردند. حتی یادم هست در یک سخنرانی که دردانشگاه برگزار شد و دختر خانمها هم شرکت داشتند، ایشان ناراحت بودند وبا آیت الله مطهری مشورت کردند و ایشان گفتند مانعی ندارد، شما برنامه خودتان را اجرا کنید. این سخنرانی خیلی هم اثر خوبی داشت. جاهای دیگری که ایشان سخنرانی داشتند، مسجد هدایت بود، حسینیه ارشاد بود، مسجد الجواد بود. امام جماعت مسجد الجواد آیت الله مطهری بودندو من هم مدیریت مسجد دستم بود. در آنجا کارهای مختلف علمی و فرهنگی با حضور دانشجویان دختر و پسر و اساتید انجام می شدند و با حضور آیت الله شهید مطهری، بسیار برنامه خوبی شد. من از مسجد هدایت با ایشان آشنا بودم. موقعی که آیت الله طالقانی در مسجد هدایت بودند، همه برنامه هایشان به عهده من بود و این گروه هم در واقع یک گروه بود: آیت الله طالقانی، آیت الله مطهری، آیت الله مفتح، مقام معظم رهبری، آیت الله هاشمی رفسنجانی، اینها همه در آنجا سخنرانی داشتند و در آنجا درخشیدند و آن روزها، فضای جامعه، فضای عوامانه ای بود و جاهای دیگر از این بزرگواران دعوت نمی کردند، چون دانشجویان و دانشگاهیان، هوادار اینها بودند و در هر صورت در مسجد هدایت درخشیدند.

رابطه آیت الله طالقانی با شاگردان مبارز و نواندیش امام از جمله آیت الله مفتح چگونه بود؟
 

همان طور که عرض کردم این عزیزان در چند کانون محدود در تهران امکان بروز و سخنرانی داشتند که از جمله آنها مسجد هدایت بود. اصولا آشنائی و ارتباط من با بسیاری از این شخصیتها از طریق آیت الله طالقانی بود و در مواردی، خودم واسطه دعوت آنها بودم. یادم هست در همان دوران که مسجد هدایت می رفتم، یک روز مرحوم طالقانی مرا صدا زدند و فرمودند، «آقا محمود! دوچرخه ات را بردار و برو بازار مدرسة شیخ عبدالحسین و از آقای هاشمی رفسنجانی برای یک دهه سخنرانی دعوت کن.» من رفتم آنجا و دیدم آقای هاشمی در حال تحلیل رویدادهای سیاسی روز برای طلبه ها هستند. مشاهده این سطح از بینش سیاسی در یک طلبه و روحانی جوان برای من بسیار جالب بود. من این طور با آقای هاشمی آشنا شدم. با آقای مفتح هم همین طور. آقای طالقانی به ایشان علاقمند بودند و چند بار هم از ایشان دعوت کردند. البته این رابطه ابعاد گسترده تری از فعالیتهای مسجد هدایت داشت. بعد از پیروزی انقلاب که من به تناسب رابطه ام زیاد به منزل آقای طالقانی می رفتم، می دیدم که آقای مفتح زیاد به آنجا رفت و آمد می کنند و پیگیری امور انقلاب دائما با ایشان مشورت می کنند، علی الخصوص برخی از پیامهای جامعه روحانیت را به ایشان می رساندند. از جمله خدمات بزرگی که مرحوم طالقانی به نهضت اسلامی کردند، آشنا کردن بخشی از قشر دانشجو و وروشنفکر با شاگردان روشن بین امام بود.

از کجا ارتباط شما با شهید مفتح بیشتر شد؟
 

از مسجد قبا که مجری برنامه های آن من بودم، اذان می گفتم، دعا می خواندم، اعلام برنامه می کردم و به رسم آن روز شعارهایی می دادم و این ارتباط ادامه پیدا کرد تا این که سالی رسید که نماز عیدفطر را به تپه های قیطریه بردند و این خیلی جالب بود. در این زمان آیت الله بهشتی و بسیاری از ائمه جماعت تهران آمدند و نماز بسیار باشکوهی برپا شد. بعد از انقلاب هم راهپیمایی شد و این اولین راهپیمایی عظیم انقلاب بود که با همت شهیدمفتح شکل گرفت. در آن روز به ایشان اهانت کردند و پلیس، ایشان را زد. ولی مردم راهپیمایی را ادامه دادند تا میدان آزادی. این اولین راهپیمایی بزرگ مردم تهران بود. بعدهم در ایام مبارزه، شبهای مسجد قبا خیلی معروف بود.

از مراسم ماههای رمضان مسجدقبا خاطراتی داریدنقل کنید.
 

آقای مهندس بازرگان و دیگران سخنرانی داشتند، بسیار برنامه ها جا افتاده بودند و همه مخصوصا جوانها فهمیده بودند آنچه که می خواهند در این مسجد هست. برنامه های شبهای ایام ماه مبارک رمضان در آنجا، بسیار فوق العاده بودند و منجر به اقامه نماز باشکوه عیدفطر در تپه های قیطریه شدند.

قرار برگزاری نماز عیدفطر را به چه شکل گذاشتید؟ از لحظه ای که به راه افتادید و نماز خواندید، چه خاطراتی دارید؟
 

قبلا اعلام نکرده بودیم که قرار است راهپیمایی کنیم چون رژیم نمی گذاشت و فقط به خودیها گفته بودیم. وقتی شهید مفتح راه افتادند، همه پشت سرشان رفتند رو به قیطریه. در آنجا نماز خواندند و از آنجا راهپیمایی شروع شد به طرف پایین. به حسینیه ارشاد که رسیدیم، سربازها بودندو مردم شروع کردند به سربازها گل دادن. خیلی جالب بودو بعضی از این سربازها و فرماندهان آنها تحت تأثیر قرار گرفتند و اشک از چشمهایشان جاری شد و مانع از حرکت راهپیمایان نشدند و این ادامه پیدا کرد تا خیابان آزادی و میدان آزادی.

آیا لحظه ای که به شهید مفتح حمله و ایشان را مضروب کردند، شما شاهد بودید؟
 

بله، ایشان را به زمین انداختند و کتک زدند. مردم دفاع کردند. فشار ماموران رژیم زیاد بود، اما راهپیمایی ادامه پیدا کرد و قطع نشد. جریان درگیری ایشان خیلی معروف است.

از دستگیری و زندان ایشان چه خاطره ای دارید و بعدها برای شما چه چیزی رانقل کردند؟
 

ایشان البته زندانهای مختلفی رفتند،ولی بعد می آمدند و به کارشان ادامه می دادند، چون آن موقع، تنها پایگاه مبارزه مسجد قبا بود. مسجد هدایت و الجواد را که بسته بودندو همه جاهایی را که حرکت انقلابی درآنجا صورت می گرفت، بسته بودند و تنها مسجد قبا باز بود. در آنجا خیلی کارها خوب پیش می رفت و همه آنجا می آمدند. در واقع آنجا از پرشورترین محافل انقلاب بود که توسط ایشان اداره می شد. جمعیت از پای محراب مسجد بود تا حسینیه ارشاد و در تمام کوچه های فرعی، مردم در حالی نشسته بودند که سربازها با سر نیزه بالای سرشان ایستاده بودند. این سخنرانیها ادامه داشتند خیلی هم جالب و پر اهمیت بودند و شب به شب هم شلوغ تر می شد.

شهید مفتح نسبت به سخنرانیها حساسیت هم داشتند و اگر سخنرانها نکاتی را می گفتند که به نظر ایشان صحیح نبود، فوراً اصلاح می کردند. آیا در این مورد خاطره ای دارید؟
 

می دانید که مردم برای امام سه صلوات می فرستادند. یک شب مرحوم مهندس بازرگان سخنرانی داشتند، اسم امام را آوردند و مردم سه تا صلوات فرستادند. بعد ایشان گفت بیست تا بفرستید، صد تا بفرستید. باز مردم صلوات فرستادند. سخنرانی ایشان قطع شد و رفت.آقای مفتح گفتند تا صبح مردم به خانه من تلفن زدندکه اگر ایشان فردا شب بیاید، مادرگیر می شویم. داریم به شما هشدار می دهیم. خود آقای بازرگان هم از آن شب نیامدند و آقای مفتح و دیگران برنامه را اجرا کردند.

از شیوه های برخورد ایشان با جوانها که برای آنها جذاب بودند، چه خاطراتی دارید؟
 

ایشان خیلی متواضع بودند و به جوانها پرو بال می دادند. مسجد قبا هم خیلی جای حساسی بود و گوینده هایی که می آمدند، یکی آقای مروی بودند که سخنرانی خیلی خوبی داشتند.یکی دوبار آمدند آقای مروی را بگیرند و ما ایشان را با لباس مبدل بیرون فرستادیم. آقای مروی در آنجا خیلی برنامه های خوبی داشتند.برنامه هایشان هم علمی بودند هم سیاسی و ایشان خیلی به جوانها فرصت فعالیت می دادند، ولی ایشان با مشاوره ای که آیت الله شهید مطهری می کردند، یک لحظه از ادامه راهی که شروع کرده بودند، کوتاه نیامدند و خیلی قوی برخورد می کردند.

از جریان کمیته استقبال از امام که شما در کنار شهید مفتح بودید، خاطراتتان را نقل کنید.
 

کمیته انقلاب که تشکیل شد، مقام معظم رهبری مسئول تبلیغات و آقای دکتر اسدالله بادامچیان معاون ایشان بودند. ایشان هم مرا برای اجرای برنامه انتخاب کرده بودند که شعار بدهم، اعلام برنامه کنم و جمعیت را اداره کنم. شهید مفتح هم در فرودگاه به استقبال امام (ره) رفته بودند، منتهی ماشاءالله به سرعت خودشان را رساندند به بهشت زهرا و وقتی امام (ره) آمدند، عکسشان هست که کنار اما نشسته اند. امام یک اشتباهی هم فرمودند که در سخنرانیشان گفتند سنا. شهید مفتح یادآوری کردندکه در قاعدتا مقصود حضرتعالی مجلس موسسان است. امام هم بالافاصله فرمودند بله، مقصودم این بود. شما خوب یادتان مانده. به هر حال ایشان در مبارزه بودند و بعد هم رئیس دانشکده الهیات شدند.

تا چه زمانی مسجد قبا می رفتید؟ آیا بعد از انقلاب هم در آنجا به شهید مفتح کمک می کردید؟
 

بله، مرتب آنجا می رفتم و در برنامه ها، به خصوص در روزهای تعطیل و شبهایی که مراسم داشتند، مجری برنامه بودم. با ایشان ارتباط تنگاتنگ داشتم و آقای مفتح گاهی می گفتند، «فلانی! بچه های من تو را خیلی دوست دارند.» خیلی به من محبت داشتند. ایشان برای سخنرانی همه جا نمی رفتند، فقط جاهایی که بعد الهی و علمی داشت، می رفتند و اوایل که در مسجد هدایت و با آقای طالقانی بودند و بعد هم به مسجد الجواد رفتند که با سرپرستی آیت الله شهید مطهری اداره می شد و برای دانشجویان پسر و دختر و انجمن اسلامی پزشکان که سرپرست آن دکتر یزدی و انجمن اسلامی مهندسین که مؤسس آن مرحوم مهندس بازرگان بودند. جلساتی گذاشته بودند و برنامه آنها را هم من اجرا می کردم. این دو انجمن در سال، پنج شب برنامه داشتند که گوینده آن شبها مقام معظم رهبری، آقای هاشمی رفسنجانی، آیت الله بهشتی و آقای مفتح بودند و من تا آخرین روزها در مسجد قبا رفت و آمد داشتم.

بعد از انقلاب هم بودید؟
 

یک مقداری می رفتم، ولی بیشتر در نماز جمعه فعالیت داشتم. این توفیق را نداشتم که مرتب بروم.

روزهای آخر ظاهراً از شهید مفتح خواسته بودید در نماز جمعه مشارکت بیشتری داشته باشند. این خاطره را نقل کنید.
 

ایشان خیلی گرفتاری داشتند، حتی با این که برایشان سخنرانی هم در نماز جمعه گذاشتیم، نتوانستند بیایند، دانشگاه بودند و گرفتاریها زیاد بود.

ماجرای تلفنی که به ایشان زدید چه بود؟
 

عده ای حرفهایی زده بودند که ایشان مخالف شکل برگزاری نماز جمعه هستندو من می دانستم که دروغ می گویند. از ایشان خواهش کردم که بیشتر شرکت کنند. می فرمود فرصت کم است،ولی گهگاه می آمدند.

از گروه فرقان و عناصر اصلی آن و تهدیدهایی که به شهیدمفتح می کردند، خاطره ای دارید؟
 

مسجد قبا به همت شهید حاج طرخانی ساخته شد و ایشان به افراد این گروه به عنوان افراد مبارز کمک مالی می کردند. بعد آقای مطهری و آقای هاشمی رفسنجانی و دیگران فهمیدند که اینها یک جریان غیر الهی و مارکسیست لنینیست هستند و از آن موقع ایشان دیگر با اینها برخورد خوبی نداشت. بیشتر کارهای مسجد قبا دست شهید بزرگوار آقای حاج طرخانی بود. چون منزلشان هم همانجا بود و از خیرین وانقلابیون بزرگ انقلاب ما بودند و اولین کسی را که شهید کردند، ایشان بودند.

آیا شما با اینها برخوردی داشتید ؟ به مسجد قبا می آمدند؟
 

شاید هم می آمدند، ولی ما که نمی شناختیم چه جریانی هستند. مخفی بودند. جوانها همه می آمدند، اینها هم می آمدند.

تهدیداتشان نسبت به شهید مفتح از کی شروع شد؟
 

مدتی قبل از ترور ایشان تلفن می زدند و نامه می دادند. می دانید که شهید مطهری را هم همینها زدند، البته آقای مفتح خودشان را آماده کرده بودند.

از شهادت آقای مفتح به چه شکل اطلاع پیدا کردید؟
 

الان یادم نیست که آن لحظه کجا بودم، اما به خاطر دارم که خیلی زود از این جریان مطلع شدم. طبعا برای من که سالها افتخار خدمتگزاری به این عزیزان، از جمله شهیدان مطهری و مفتح را داشتم و مشاهده می کردم که درراه احیا و تقویت معارف واحکام اسلامی چه مصائبی را تحمل کرده بودد و چه نقش عظیمی در بیداری نسل جوان داشتند و پس از انقلاب نیز با چه جانفشانی و فداکاری حیرت آوری در پاسداشت دستاوردهای انقلاب می کوشیدند، شهادت مظلومانه ی آنان به راستی دردنا ک و طاقت سوز بود. به هر حال کمیته ای تشکیل دادیم که مراسم تشییع، باشکوه برگزار شود. صبح فردا برای اداره مراسم به مسجد دانشگاه رفتم. پیکر ایشان و پاسداران ایشان را هم آوردند و وسط مسجد گذاشتند. یادم هست که شهید بزگوار آیت الله بهشتی آمدند و با پیکر شهید مفتح وداع کردند. وقتی جنازه را حرکت دادیم و بیرون آمدیم، دیدم جمعیت فراتر از تصورماست. مراسم بسیار باعظمت برگزار شد. نکته ای که آن روزها خیلی مرا آزار می داد این بود که تعدادی از فرزندان شهید مفتح خیلی کم سن وسال بودند و فقدان پدر برایشان بسیار دشوار بود. الحمدلله امروز همه شان موفق هستند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان