داستان خیلی جالبی در مورد ثروتمندترین مرد جهان، Amancio Ortega در آخرین چاپ مجله اکونومیست خواندم و مفتخر بودم این 5 درس را از او بیاموزم.
برای موفقیت باید گرسنه باشی و برخی اوقات خیلی گرسنه...
به گفته کارمندان زارا که برایش کار می کنند "داستان واقعی آمانسیو اورتگا هرگز روایت نشده است." آقای اورتاگا پسر کارگر دوره گرد راه آهن که از سن 13 سالگی کار را در فروشگاه کوچک آغاز کرد فقط با یک چیز قد کشیده بود: یکی از همکاران قدیمیش گفت : شنیده غذایش فقط " سیب زمینی" بوده است.
من چندین بار این داستان را شنیدهام. از داستان افسانهای Dhirubhai Ambani که متصدی فقیر پمپ بنزین بود گرفته تا این حقیقت که George Soros یهودی آلمانی دوران سختی را در زمان نازیها پشت سر گذاشته بود، همه این داستانها یک پیش زمینه دارند: مشقت زیاد، گرسنگی، محرومیت و حتی ترس که انگیزه و کششی ورای تصور و خیال به سمت موفقیت در افراد ایجاد میکند.
چه میآموزیم؟ اگر در آسایش متولد شده اید (که باید به این خاطر شکرگزار باشید) احتمال اینکه پیشرفت خیلی خوبی داشته باشید هست اما برای موفق شدن به اندازه اورتگا، باید گرسنگی استخوانتان را لرزانده باشد.
موفقیتهای بزرگ فرمول ندارند - حتی تحصیلات هم عامل موفقیت نیست!
در ادامه مقاله در مورد بنیانگذار زارا آمده است "او مثل همه بزرگ نشد. سواد نداشتنش تاثیر عمیقی روی سبک مدیریتی او گذاشت. نزدیکانش میگویند رمان و روزنامه میخواند اما دست و پا شکسته چیزی مینویسد. هرگز برای خودش دفتر، میز یا کامپیوتر نداشته و ترجیح داده ایستاده در کنار همکارانش در اتاق طراحی زارای بانوان کار کند."
نظر اورتگا در مورد مدل بیزنسی را چک کنید!
امروزه در حدی روی تحصیلات عالی تاکید شده که بین دانش آموزان مسابقه مرگباری در گرفته. آنها بیرحمانه برای کسب مدرک IIT و IIM دانشگاهی رقابت میکنند. تحصیلات خارجی هم یعنی فروش ارث و میراث برای پرداخت هزینه دوره 2 تا 4 ساله تحصیلات بدون اینکه حتی شغلی پیدا شود.
چه میآموزیم؟ البته که تحصیلات چیز خوبیست اما قطعیترین و تنها راه موفقیت نیست. برندگانی مثل اورتگا حرفی که همیشه در دل داشتم را تایید میکنند: تحصیلات یک پروسه طولانیست و هیچ چیز به اندازه موفقیت در زندگی واقعی معلم خوبی نیست.
بهترین سبک مدیریتی سبکیست که بهترین جواب را بدهد
یکی از مدیر عاملان قدیمی ایندیتکس و شریک تجاری آقای اورتگا به مدت 31 سال، ژوزف ماریا کاستلانو میگوید روش کار رئیس سابقش این است که بطور گروهی و جدی در مورد مسائل بحث میکند، برای انجام کارهای اداری نماینده میگیرد، خوب به دیگران گوش میکند و ارتباط کلامی را به نگارش ترجیح میدهد.
ترجیح دادن تعاملات فردی حتی به او در جعل فرمول پشت پرده موفقیت زارا کمک کرده است. در زمانی که صنعت مد بیشتر برون سپاری را به چین و دیگر کشورهایی با نرخ دستمزد پایین (کاری که هنوز هم انجام میشود) محول کرده است، آقای اورتگا تصمیم گرفت بیشتر تولیدات را در وطنش انجام دهد. حدود 55 درصد از آن در اسپانیا، پرتقال و مراکش نزدیک بازارهای اصلی شرکت اتفاق میافتد. در عوض این امکان تحویل دو هفتهای کلکسیونهای مد کوچک اما به روز برای هر فروشگاه را میداد.
جایی خوانده بودم اِم بی اِی یعنیمدیریت بی ایراد.
برای موفقیت ویژه باید یک دیدگاه، فرصت و نیاز مهم را پیدا کنید. اما این پروسه توجه کردن نیازمند آن است که کارآفرین و یا مخترع در مقابل دیگران قرار بگیرد. این پروسه اغلب منحصر بفرد است و در کتابهای درسی فوق لیسانس تعریف نشده است.
اگرچه من درسهای با ارزشی در کارخانه تولید جوراب پدرم آموختم اما متوجه شدم هر روز سه دور کاری از کارخانه حضور دارد یعنی در ساعت 10 و 2 و 4 بعد از ظهر. به نظرم عجیب آمد. همه چیز خوب پیش میرفت و مدیران تولید کافی داشتیم تا همه چیز را تحت کنترل داشته باشند. اما وقتی در مورد عادت دردناکش تستش کردم میگفت "پسرم آلوک، این ماشین {کارخونه} ترانه میخونه. باید بیشتر اوقات صداش رو بشنوم."
او یک کارخانه کوچیک ایجاد کرد یکی که بیزنسی بسیار پر سود داشته باشه. من با همچین جایی برخورد داشتم و مطمئنم "ترانههایی" که خوانده را نمیشود در هیچ آلبوم موسیقی و سالن کنسرتی شنید.
چه میآموزیم؟ کار خودت را انجام بده. اگر باید به جنبههای زیادی از بیزنست توجه کنی حتماً اینکار را بکن. اگر باید از مردم در مورد چیزهایی که میتوانند ارائه کنند، سوال کنی، اشکالی ندارد. برای موفق شدن کاری که باید را انجام بده. و اگر کسی دانش مدیریتی واقعی به سمتت فرستاد زندگی زارا اورتگا را براشون تعریف کن!
هیچوقت بحث چارچوب مطرح نیست همیشه بحث نتایج مطرح است
سبک رهبری او خیلی به سمت درون گرایی تمایل دارد. یک ویدیو از جشن تولد سورپرایز 80 سالگیش در ماه مارس نشان میدهد اشک توی چشمانش جمع شده و از کسانی که جمع شده بودند فاصله گرفت. هیچوقت توی جمع حرف نمیزند و در مراسمهایی گرامیداشت ملی هم شرکت نمیکند. فقط در سال 2002 یک مدال کارگری را پذیرفت. همکارها میگویند از اینکه یک ژورنالیست مد به نام کوواندونگا اوشیا در سال 2008 بیوگرافیش را نوشت، آزرده خاطر شد. بنابراین عکس کمی از زمان قبل از موفقیتش هست در نتیجه سرمایهگذارانی که برای ملاقاتش میآمدند بطرز عجیبی او رو با بقیه پرسنل اشتباه میگرفتند.
این حرفش در مورد شهرت است!
اما این سود کم یعنی امکان اینکه بقیه مدیران برتر درخشش داشته باشند وجود دارد. رئیس و مدیر عامل ایندیتکس پابلود از سال 2011 درگیر کار بوده اما آقای اورتگا هر روز سر کار میآید. در خیلی از کارخانهها یک مدیر حرفهای ممکن است در برابر حضور یک موسس احساس ناراحتی کند اما چنین چیزی در ایندیتکس نیست.
این یک نکته بسیار جالب از داستان و البته سختترین بخش آن است.
شهرت جذابترین وسوسه جهان است.
لحظهای که موفقیت شروع میشود دنیا متوجه شما خواهد شد و شما را در مرکز توجه قرار میدهد. خیلی سخت است از ستاره شدن و قرار گرفتن در اخبار صفحه اول فاصله بگیری. اغلب، اعتیاد به شهرت و دائماً مرکز توجه بودن اولویت خیلی از موسسان است.
من نارایان مورتی را در هواپیما ملاقات کردم و از تواضعش لذت بردم. ببینید در 4 دقیقه چطور از او یاد گرفتم بعضی از باورهای منفی را دور بیندازم.
چه میآموزیم؟ مشهور بودن جالب است اما پاداش واقعی در موفقیت واقعی بیزنسی است. خیلی زود باید بین این دو یکی را انتخاب کنید.
نقطه شروع یا پایانی نداریم.
دیروبهائی در دهه 50 زندگی به اوج رسید. دوست من گورو سیری سیری همیشه به شوخی در مورد مفهوم فکر زیاد به کار حرف میزند و میگوید "بیخیال فکر به کار ینی چی؟"
زارا اورتگا 80 ساله است و هنوز سر کار میرود او میگوید:
من کارآفرینان بلندپروازی را ملاقات کردهام که فکر میکنند بهتر است وقتی در دهه 20 یا اوایل دهه 30 زندگی هستم شروع کنم. هرگز فکر نمیکنم کارآفرین باشم. به همین ترتیب خیلی از افراد موفق حرفهای را در دهه 40 و 50 زندگیشان ملاقات کردم فکر میکنند شروع کردن برایشان معنا داشته. فکر کنم همه ما باید از اورتگا درس بگیرم و وقتی که خواستیم و هر طور که خواستیم شروع کنیم و تمام وجودمان را وقف کنیم.
چه میآموزیم؟ موفقیت ابتدا و انتهایی ندارد. پروسهای است که فقط باید شروع کرد.
منبع: linkedin