ما از هنگامی که با دنیای اطراف خود آشنا شدیم و توانستیم کمی از آن را درک کنیم، از اهمیت زمان آگاهی پیدا کردیم؛ در زندگی هر کاری برای خود زمانی دارد و به همین دلیل میتوان گفت که تمام جنبههای زندگی ما با مدیریت زمان اداره میشود اما آیا این امر خوب است؟ در ادامه با یوکن همراه باشید.
انسان جاویدان که تلاش میکند تا در مواجهه با مرگ اجتناب ناپذیر، زندگی معنیداری داشته باشد در یک دوشنبه تابستان سال 2007، هنگامی که کارمندان گوگل برای شنیدن یک سخنرانی توسط نویسنده و یک فرد کم معاشرت به نام مرلین مان، به جدیدترین مرحله خود وارد شد. بزرگترین مشکل حرفهای آنها ایمیل تهدید دیجیتالی بود که ساعتهای زیادی از وقتشان را میگرفت و زمان برای کارها مهمترین یا زندگی کردن را از آنها ساقط میکرد و مرلین مان، یک ستاره در حال رشد از جنبش بهره وری شخصی، به نظر میرسید که به جواب این مشکل را پیدا کرده است.
او سیستم خود را "Inbox Zero" نامید و ایده اولیهاش به اندازه کافی ساده بود. اکثر ما با عادتهای بدی با ایمیل خود روبرو میشویم ما هرچند دقیقه پیامهای خود را بررسی میکنم، آنها را میخوانیم و به صورت مبهمی نسبت به آنها مضطرب میشویم اما هیچ کاری در قبال آن انجام نمیدهیم، بنابراین اینها بر روی هم جمعه شده و یک تپه بزرگ مضطرب کننده را به وجود میآورند، به جای آن مرلین مان آن روز در کمپ سیلیکون ولی گوگل به حضار توصیه کرد که هر وقتی که شما به صندوق پستی ایمیل (اینباکس) خود نگاه میاندازید، شما باید به طور سیستماتیک به صفر برسید. اقدامات هر پیام را مشخص کنید (یک پاسخ)، یک ورودی در فهرست کارهایی که باید انجام بدهید، یا فقط آن را پر کنید. این عمل را تا زمانی که هیچ ایمیلی باقی نمانده باشد ادامه دهید، سپس اینباکس خود را بسته و به زندگی خود برسید.
مان بعدا یادآوری کرد که "این در اصل فقط یک راه برای گفتن اینکه "من کار با ایمیل را نمیدانم و این چند کار برای اینکه کمی بیشتر کار با ایمیل را یاد بگیرم، شاید برای شما مفید باشد."" اما او بر شکافی از اضطراب اجتماعی لغزیده بود. صدها هزار نفر سخنرانی او را به صورت آنلاین تماشا کردند و “Inbox Zero” در وبلاگها، همراه با کتابها و برنامههای کاربردی بسیاری منتشر شد. این یک کمک بسیار بزرگ برای مردم بود، حتی اگر خودتان هم نمیدانستید چگونه این کار را انجام دهید، شما کاملا مطمئن بودید که شخصی که میداند چگونه این کار را انجام دهد و این کار را به درستی انجام میدهد. دنبال کنندگان مان به صورت فاتحانه تصاویری از اینباکس خالی خود را در فضای مجازی به اشتراک میگذاشتند. مجله نیو یورکر، با آگاهی از دنبالکنندگان رو به افزایش او، سیستم مان را یک سیستم چیزی بین علمشناسی و مدیتیشن توصیف کرد. (که نیویورک پست آن را به درد نخور قلمداد کرد.)
اگر تمام این اشتیاقها شدید به نظر میرسید ( Inbox Zero فقط مجموعهای از دستورالعملهای فنی برای اداره ایمیل بود.) به رغم شرایط به این دلیل بود که ایمیل تبدیل به چیزی فراتر از یک مشکل فنی شده بود. ایمیل به عنوان نوعی فهرست از بینهایت از کارهایی که باید انجام میشد عمل میکرد، که هرکسی از این دنیا میتوانست چیزی بدان اضافه کند. برای کارکنان علم و دانش اقتصاد دیجیتال، هر دو استعاره و مکانیسم تحویل برای حس فشار برای انجام و تکمیل تعداد رو به افزایش وظایف در یک زمان محدود، تبدیل به کاری غیرممکن میشد.
همه ما این احساس ترسناک را از غرق شدن زیر آمال کارها را تجربه کردهایم، احساسی که نه تنها زندگی ما را پر از فعالیت نشان میدهد ( که میتواند فرحبخش باشد.) بلکه طوری میشود که زمان از دستان ما خارج میشود و امروزه، جنبش شخصی بهرهوری که مان به راه انداخت (که وعده داده است که دردها را با مشاوره مدیریت زمان مناسب با دوران گوشیهای هوشمند و اینترنت کاهش دهد.)، بیشتر از گذشته رشد میکند. در حال حاضر هزاران برنامه کاربردی در دسته "بهرهوری" اپل استور، از جمله نرمافزار برای شبیهسازی صدای محیط کار در یک کافیشاپ وجود دارد (این در یک آزمایش روانشناسی نشان دادهشده است که میتواند به مردم برای تمرکز بر کار کمک کند.) و یک ویرایشگر متن که اگر به اندازه کافی سریع ننویسید نوشتههای شما را حذف میکند.
تلاش برای افزایش بهرهوری شخصی (برای استفاده بهینه از زمان محدود) یک موضوع غالب در دوره ما است. دو کتاب در این زمینه نوشته شده توسط چارلز دویهیگ، روزنامهنگار نیویورک تایمز60 هفته را در بین کتابهای پرفروش آمریکا گذراندهاند و وعده غیرمنتظره یک کتاب دیگر، به نام 4ساعت کار هفتگی، به گزارشی تحسین 1٫35 میلیون خواننده را در جهان در برگرفته است. وبلاگهایی هستند که راهنمایی در مورد دوستیابی پربازده و نتایج بالقوه دوستیابی پربازده و والدینی پربازده را ارائه میدهند؛ حتی علائمی در هتلهای آمریکا دیده شده است که اقامتی پربازده را برای مشتریان خود آرزومندند. استارتاپ اولیه شهرک سیلیکون، در چند سال اخیر، وعده داده است که با برداشتن برخی اصطحکاکهای روزمره (مانند خرید، شستن لباسها یا حتی غذا خوردن) تنها به صرف انجام کار بیشتر، برای آنها زمان بیشتری باز کند.
و با این حال حقیقت این است که اغلب، تکنیکهایی که برای ارتقای بهرهوری شخصی فردی طراحی شدهاند، به نظر میرسد که در عوض خنثی کردن اضطرابها آنها را افزایش نیز میدهند. هرچه مدیریت زمان شما بهتر باشد، احساس میکنید که زمان کمتری دارید. حتی زمانی که مردم Inbox Zero را به صورت موفقیتانِ در زندگی خود استفاده کردند، به صورت قابل اطمینان آرامش را با خود به ارمغان نیاورد. بعضی از افراد تفسیر میکنند که این بدان معنی است که هر ایمیل لایق یک پاسخ است، که تنها آن ایمیلها را در اینباکس آنها مستحکمتر کرد (مان گفته است که این من را دیوانه میکند) دیگران هم که تصور میکردند پیامهایی که اینباکس را شلوغ میکردند باید دستنخورده باقی بمانند، به بررسی بیشتر پیامها پرداختند. تجربیات ناگوار من با Inbox Zero این بود که بیش از حد کارآمد بودن در ایمیل به معنای این بود که من ایمیل بیشتری دریافت میکردم زیرا هر پاسخ به ایمیل پاسخ دیگری را نیز به همراه دارد و اینگونه زنجیرهای از پاسخها ایجاد میشود. (در مقابل، کسانی که ایمیلهای خود را نادیده میگیرند، اغلب متوجه میشوند که پاسخ دادن به ایمیلها را فراموش کردهاند و این منافع خاصی را به همراه دارد؛ افراد راهحلهای جایگزینی برای مشکلاتی که میخواستند شما آنها را حل کنید پیدا میکنند یا زنجیرهی ناگوار از ایمیلها هرگز اتفاق نمیافتد.)
جذابیت مدیریت زمان این است که یک روز همه چیز ممکن است تحت کنترل باشد. با این حال اقتصاد مدرن برای بیحد و حصر بودنش مورد توجه است و اگر جریان ایمیلهای دریافتی بیپایان باشد، Inbox Zero هرگز نمیتواند آزادی را به ارمغان بیاورد، شما همانند سیزیف خواهید بود که تا ابد سنگی را به بالای تپهای هل میدهید و تنها با استفاده از این تکنیک کمی بر سرعتتان افزوده میشود.
دو سال پس از سخنرانی گوگل، مان یک ویدئو گیجکننده و کمی دیوانهوار را به صورت آنلاین به اشتراک گذاشته که در آن اعلام کرد که قراردادی برای کتاب Inbox Zero امضاء کرده است. اما شغل او به عنوان یکی از بزرگان عرصه بهرهوری شروع به لغزیدن و درگیری درونی کرده است. او به من گفت که "من پول بسیار خوبی از آن به دست آوردم." (از سخنرانی و مشاوره) "اما احساس بسیار بدی به من دست داد. این موضوع بهرهوری باعث ایجاد بدترین ضعف میشود، زیرا شما احساس میکنید که کاری انجام میدهید اما من کارهایی را انجام دادم که اهداف مشخصی برای گفتن به مردم داشتند که "بیایید و ببینید چگونه باید کار خود را انجام دهید به جای اینکه کار خود را انجام دهید."
این کتاب به تاریخ انتشار خود نرسید. هواداران شروع به سوال پرسیدن کردند، سپس بعد از دو سال، مان یک مقاله خودویرانگر منتشر کرد که در آن ناگهان اعلام کرد که پروژه خود را رها کرده است. این صدای سه هزار کلمهای از مردی بود که روزی پس از دیگری دختر سه سالهاش را به خاطر نوشتن کاری که امیدوار بود ویرایشگر کتابش را خوشحال کند و درباره اینکه دیگران چگونه زمان خود را مدیریت کند بنویسند، دخترش را ندیده بود. او اعلام کرد که "من اولویتهای خود را رها کردم تا درمورد اولویتها بنویسم..... من سهوا مشاوره خودم را نادیده گرفتم تا شما در کار سخت خود اشتباه نکنید." او اشاره کرد که ممکن است کتاب دیگری بنویسد، یک کتاب در مورد چیزهایی که واقعا اهمیت دارند، اما این کتاب هرگز منتشر نشد. مان اینگونه گفت که "من بیشتر این روزها از جنجال بهرهوری به دور هستم. اگر شما فقط از کارایی و بهرهوری استفاده میکنید تا کار بیشتر و بیشتری را در روز به کارهای خود اضافه کنید.. از کجا میدانید که این برای شما کارایی دارد؟"
قابل فهم است که ما برای پاسخ به نیازهای زندگی روزمره تلاش کنیم که بهرهورتر باشیم، اما اگر تمام این بهرهوریها همهچیز را بدتر کند چه خواهد شد؟
با توجه به اینکه متوسط طول عمر چهار هزار هفته است، داشتن اضطراب خاصی در مورد استفاده از آنها احتمالا اجتنابناپذیر است؛ ما تواناییهای ذهنی برای ایجاد برنامههایی بینهایت بلندپروازانِ را به ارمغان آوردهایم، اما تقریبا هیچ زمانی برای اعمال این برنامهها نداریم.
بر این اساس، مسئله چگونگی مدیریت زمان، حداقل به قرن اول میلادی، زمانی که فیلسوف رومی سنکا درباره کوتاه بودن زندگی نوشت و هموطنان خود را به دلیل هدر دادن روزهای زندگیشان بر مشغولیات بیاهمیت و "پختن بدنهایشان درون آفتاب" سرزنش کرد؛ "این فضایی که به ما به ارمغان داده شده است، به سرعت از دست ما خارج میشود و به قدری سریع است که تمام کسانی که مقدار کمی ذخیره کردهاند و زمانی که میخواهند زندگی کنند زندگیشان به پایان میرسد."
بدیهی است که چالش اینکه چگونه به خوبی زندگی کنیم چالش جدیدی نیست، با این حال میتوان گفت که شهروندان رم در قرن اول میلادی، معادل ترس از بهرهوری امروزه را تجربه نکردهاند. (پاسخ سنکا به این سوال که چگونه باید زندگی کرد، ارتباطی با بهرهوری بیشتر ندارد، بلکه منظور از چگونه زندگی کردن از نظر سنکا این بود که دست از به دنبال ثروت و مقام بودن برداشته و روزهای باقیمانده خود را به فلسفه بپردازید.) آنچه که منحصرا در مورد سرنوشت ما مدرن است این است که ما احساس میکنیم که موظف هستیم تا با به اندازه ممکن کارآمد بودن به فشاری که از طرف زمان به ما وارد میشود پاسخ دهیم، اما حتی زمانی که این کار را انجام میدهیم وعده تسکین استرسها با بهرهوری بیشتر عملی نخواهد شد.
کاهش زمان کار برای به دست آوردن زمان بیشتر یا غیرممکن است یا به نظر غیرممکن میرسد
مشکل فشار روحی وقت و زمان همیشه باید با پیشرفت جامعه بهتر میشد نه بدتر. در سال 1930، جان مینارد کینز به طور معروفی پیشبینی که طی یک قرن، رشد اقتصادی به این معنی خواهد بود که ما بیشتر از 15 ساعت در هفته کار نکنیم (که پس از آن انسانیت با بزرگترین چالش خود مواجه خواهد شد این که چگونه از ساعتهای اضافه خود استفاده کند. اقتصاددانان هنوز هم سر اینکه چرا پیشبینی مینارد کینز آنقدر با وضع فعلی ما در تضاد است بحث میکنند، اما سادهترین پاسخ "نظام سرمایهداری" است. به نظر میرسد که کینز فرض کرده است که ما به طور طبیعی ما به قدری کار میکنیم تا نیازهای ضروری خود را برطرف کرده، به علاوه چند آرزو اضافه را برآورده خواهیم کرد، اما در عوض ما فقط نیازهای جدیدی برای برآورده کردن پیدا کردیم. بسته به ستون شما از نردبان اقتصادی، کاهش زمان کار برای به دست آوردن زمان بیشتر یا غیرممکن است یا به نظر غیرممکن میرسد.
مسلما اولین از بزرگان عرصه مدیریت زمان (پیشرو این مفهوم که بهرهوری شخصی ممکن است پاسخی به فشار روحی وقت و زمان باشد.) فردریک وینسلو تیلور، یک مهندس که در سال 1898 توسط صنعت فولاد بتلهم با یک حکم برای بهبودی کارایی شرکت در پنسیلوانیا استخدام شد، بود. متیو استوارت در کتاب "افسانه مدیریت" مینویسد " از یک محوطه صنعتی که چندین کیلومتر مربع را از منظره پنسیلوانیا را در بر میگرفت، تماشا کرد که کارگران 41کیلوگرم ]میله آهنی[ را بارگیری کردند، هشتاد هزار تن میله آهن بود که باید به سریعترین شکل ممکن بارگیری میشد تا پاسخگوی تقاضای جدید ناشی از جنگ اسپانیا و آمریکا شود. تیلور چشمان خود را باریک کرد، یک اتلاف در این کار بود و او از وجود این اتلاف مطمئن بود."
تیلور محاسبه کرد که کارگر بتهلم هر شخص در روز 12ونیم تن حمل میکردند، اما همانگونه که انتظار میرفت، زمانی که او به گروهی از مجارستانیهای قدرتمند مقداری پول بیشتر پیشنهاد کرد تا برای یک ساعت با بیشترین سرعتی که میتوانند کار کنند، او متوجه شد که آنها عملکردی بسیار بهتر داشتند. با مقایسه یک روز کامل کاری و حدس زدن زمان استراحت تیلور با ترکیب معروفش از اعتماد به نفس و ریاضیات پیچیده به این نتیجه رسید که هر مرد باید 50تن در روز را جابجا کند که این مقدار 4برابر مقدار معمول بود. کارگران به طبعا از این تلاش کاملا واضح که تا با حقوقی ثابت کاری بیشتر بکنند، ناراضی بودند، اما تیلور به راضی بودن یا نبودن آنها اهمیت نمیداد؛ کار آنها انجام دادن کار بود، نه اینکه بخواهند فلسفه جدید او از مدیریت علمی را درک کنند. تیلور اینگونه نوشت که "یکی از نخستین الزامات شخصی که با آهن خام کار میکند این است که او باید آنقدر احمق و بیحال باشد که آرایش ذهنی او بیش از هر نوع دیگری به گاو نر شبیه است..او آنقدر احمق است که کلمه "درصد" برای او هیچ معنی ندارد."
ایده بهرهوری تیلور که در پی تحمیل بر صنعت فولاد بتهلم بود توسط مهندسین مکانیک در انقلاب صنعتی مورد استفاده قرار گرفت. این یک راه برای فکر کردن در مورد بهبود عملکرد ماشینها بود که اکنون به انسانها منتقل شده است و بسیار مشهور شد؛ تیلور از این شغل رده بالا به عنوان یک سخنران درباره این موضوع بسیار لذت برده و تا سال 1915، به گفته مورخ جنیفر الکساندر، کلمه بهرهوری در همه جا گنجانده شده بود. (در سر فصل اخبار، آگهیها، سرمقالهها، کتابهای کسب و کار، و حتی برروی تابلو اعلانات کلیساها). در دهه اول قرن بیستم با ترس بریتانیا از افزایش قدرت آلمان، جنبش بهرهوری ملی، سیاستمداران جبهه راست و چپ را متحد کردند. (ناظری در سال 1902 خاطرنشان کرد که در حال حاضر، کلیه بخشهای جامعه، در تمام جنبههای زندگی، یک تظاهرات جهانی برای بهرهوری به راه انداختهاند.)
درک این جذب شدنها سخت نیست، بهرهوری وعده میداد که شما کاری را که انجام میدهید را بهتر، ارزانتر و در زمان کمتری انجام دهید. مشکلی این ایده چه میتوانست باشد؟ البته اگر شما مصمم باشید تا با انسانها همانند ابزارهای ماشینی رفتار کنید (مانند کارگران صنعت فولاد بتهلم) هیچ مشکلی وجود نداشت.
اما با گذشت سالها چیز مهمی تغییر کرد، همه ما به فردریک وینسلو تیلورهایی تبدیل شدیم که بیرحمانه زندگی خود را اداره میکنیم. همانطور که عقیده بهرهوری تقویت شد و رشد کرد (همانطور که اخلاقیات بازار در جنبههای بیشتر و بیشتری در زندگی گسترش یافت و زندگی به فردگرایانه بودن تمایل پیدا کرد.) ما این عقیده را تبدیل به عقیدهای باطنی کردیم. در دوره تیلور، بهرهور عمدتا راهی برای متقاعد کردن (یا وادار کردن به وسیله ترساندن) افراد دیگر برای انجام کار بیشتر در زمان کاری عادی آنها بود، اما هماکنون بهرهوری یک حکومت است که ما بر خود تحمیل میکنیم.
با توجه به افسانهها، تیلوریسم برای اولین بار از آستانه بهرهوری شخصی عبور کرد، زمانی که چالز شواب، رئیس صنعت فولاد بنتهلم، ار مشاوری دیگر که یک تاجر به نام آیوی لی بود خواست تا کارایی مدیران اجراییاش را بهبود ببخشد. لی به این کارکنان یقه سفید توصیه کرد تا فرصتهای کار شبانه برای انجام شش کار مهم فردا را تهیه کرده و اولویت بندی کنند و سپس از صدر لیست شروع به کار کنند. بسیار بعید به نظر میرسد که کسی پیش از این به این فکر نکرده بود اما داستان زمانی اتفاق میافتد که لی به شواب میگوید که این کار را برای سه ماه آزمایش کند و سپس هرچقدر که به نظر شواب این کار ارزش دارد به لی پول بپردازد، او چکی به ارزش بیش از چهارصد هزار دلار به پول امروزی برای لی کشید و مدیریت زمان صنعت درحال اجرا بود.
در عصر اشتغال ناامن، ما باید به طور مداوم سودمندی خود را به صورت سراسیمه نشان دهیم.
بزرگان دیگری هم در راه بودند، با نوشتن پرفروشترین کتابهایی که روش اساسی لی را برای تنظیم اهداف بلندمدت (کتابی در سال 1973 به نام چگونه کنترل زمان و زندگی خود را در دست بگیرید از آلن لکین، کسی که بالید به پند دادن به آیبیام و گوریلا استینم و کسی که الهامبخش بیل کلینتون بود) و ارزشهای معنوی ( هفت عادت افراد بسیار موثر، در سال 1989 توسط استفن کوی کارشناس بهرهوری مورمن چاپ شد.) را اصلاح کردند.
مدیریت زمان یک حس غلبه بر جهان را وعده داد که در آن افراد به طور رو به کاهشی از طرف جامعهها مذهبی یا خود جامعه حمایت میشدند که به نظر میرسید فاقد این باشد. در عصر اشتغال ناامن، ما باید به طور مداوم سودمندی خود را به صورت سراسیمه نشان دهیم و مدیریت زمان میتواند به شما یک ارزیابی ارزشمند بدهد. در حقیقت، اگر شما در میان رتبههای در حال رشد شغل آزاد هستید، به عنوان یک فرد با شغل آزاد یا یک کارگر در اصطلاح اقتصادی، افزایش بهرهوری ممکن است برای بقا شما ضروری باشد. تنها شخصی که از بیهوده تلف کردن وقت از لحاظ مالی آسیب میبیند (یک گناه در محل کار که تیلور این کار را به عنوان دزدی قلمداد میکرد) خود شما هستید.
در واقع، مدیریت زمان وعده داده است که یک زندگی معنیدار در یک محیطی که همه به سود فکر میکنند نیز ممکن است، همانطور که ملیسا گرگ درباره مبارزه با بهرهوری، آیندهای در این حوزه را توضیح میدهد. با استفاده تکنیکهای مناسب، که پیامآوران مدیریت زمان همه بدان اشاره داشتند، شما میتوانید یک زندگی رضایت بخش داشته در حالی که همزمان به درخواستهای فزاینده کارفرمایتان توجه میکنید. گرگ اینگونه گفت که "هر زمان که یک رکود اقتصادی وجود دارد با نیروی بیشتری باز میگردد."
به خصوص در طیف استخدام با حقوق بالاتر، مدیریت زمان امکان چیزی حتی مطلوبتر را زمزمه میکند و آن آرامش واقعی ذهنی است. پادشاه معاصر عرصه بهرهوری، دیوید آلن، در کتاب پرفروشش در سال 2001 اعلام کرد که "این امکان وجود دارد که یک فرد تعداد طاقتفرسایی از کارهایی را که باید انجام دهد را داشته باشد ولی همچنان بتواند با کارایی، ذهنی باز و حس مثبتی از کنترل آرامش خود عمل کند. شما میتوانید آنچه را که هنرمندان رزمی "ذهنی مانند آب" مینامند و وزشکاران برجسته به عنوان منطقه به آن اشاره میکنند را تجربه کنید.
همانطور که گرگ اشاره میکند، قابل توجه است که "بهرهوری شخصی" بار وفق دادن خود با این تقاضاها را مستقیما بر روی شانههای ما به عنوان یک فرد قرار میدهد. بزرگان مدیریت زمان به ندرت از خود میپرسند که آیا در وهله اول حرکت کردن در اقتصاد مدرن (نگهداشتن کار، پرداخت رهن، والدین خوبی بودن) واقعا نیازی به تسلیم کردن خودمان به بهرهوری غیرانسانی دارد؟
علاوه بر این، در بازرسی دقیق، حتی وعدههای کوچک مدیریت زمان، تمام آنچه به نظر میرسیدند نبودند. یک حقیقت ناخوشایند در مورد بهرهوریهای مورد ستایش تیلور این است که آنها خیلی هم موفق نبودند. صنعت فولاد بتهلم در سال 1901 او را اخراج کرد و مبلغ قابل ملاحظهای را بدون در نظر گرفتن سود خود به او پرداخته بود. (یکی از نتایج مداوم طرحهای او این بود که آنها در ابتدا امیدوار کننده بودند، اما کارگران را به قدری خسته کرد تا نتوانند در طول بلند مدت به صورت مداوم کار کنند.)
به همین ترتیب، تجربه مکرر کسانی که سعی داشتند از نصیحت بزرگان بهرهوری شخصی (من با داشتن سالها تجربه این را میگویم) که یک ذهن همانند آب است را دور از نتیجه تضمین شده بود را به جا گذاشت. همانند Inbox Zero و در هر کاری به صورت کلی، هرچقدر با بهرهوری بیشتر کار خود را به سرعت انجام دهید، کارها و وظایف جدید نیز به سرعت به شما میرسند. ( همانگونه که مورخ انگلیسی سی نورثکوت پارکینسون در سال 1955 هنگامی که او آنچه را که به عنوان قانون پارکینسون شناخته بود متوجه شد به این نتیجه رسید که " کار آنقدر گسترش پیدا میکند تا کل زمان موجود برای تحققش را مصرف کند.")
سپس مسئله خودآگاهی وجود دارد؛ تقریبا نصیحت هر کارشناس مدیریت زمان این است که یک گزارش دقیق از استفاده از وقت خود را تهیه کنید، اما انجام این کار تنها باعث خودآگاهی شما از لحظات ثبت شده میشود و سپس به طور کامل به فراموشی سپرده میشود. با تمرکز بر اهداف بلند مدت خود، هرچه بیشتر این کار را انجام میدهید، شما بیشتر به طور مبهمی دلسرد میشوید که هنوز به آن اهداف دست نیافتهاید. اگر شما حتی موفق به دستیابی به یکی از اهداف خود شوید، سپس نوبت ایجاد یک هدف بلند مدت جدید دیگر است. درمان احتمالی فقط مشکل را بدتر میکند.
یک موازات تاریخی نیز برای تمام اینها وجود دارد این دقیقا همان اتفاقی است که هنگامی که گسترش ابزار نجات از کار(همانند ماشین لباسشویی) زندگی زنان خانهدار و خادمین خانگی را در سراسر اروپا و آمریکای شمالی از قرن نوزدهم به طور کلی دگرگون کرد. فنآوری در حال حاضر به این معنا بود که شستن لباس یک روز سخت کار کردن و خم و راست شدن را در بر نمیگرفت یا یک جارو برخی در عرض چند دقیقه یک فرش را کاملا تمیز میکرد.
کنفرانس زمان اهمیت دارد در سال 2016 به شدت مورد توجه قرار گرفت زیرا در ماه آگوست برگزار شد و بسیاری از مردم در تعطیلات بودند.
با این حال همانطور که مورخ روث کوان در کتاب "کار بیشتر برای مادر" در سال 1983 شرح میدهد، برای بیشتر قرن بیستم، اوقات فراغت میان کسانی که کار خانه را انجام میدادند افزایش نیافت، اما در عوض با افزایش بهرهوری کارهای خانه، استانداردهای نظافتی و نظم داخلی که جامعه انتظار داشتند، افزایش یافت. حال که میتوان فرش اتاق نشیمن را کاملا تمیز نگهداشت، باید کاملا تمیز باشد؛ حال که دیگر نیازی نبود لباسها چرکین باشند، چرکین بودن لباسها خوب نبود. امروزه، شما میتوانید به ایمیلهای کاری خود را نیمهشب در تختخواب پاسخ دهید. پس پیامی که شما 5ونیم صبح دریافت کردهاید تا صبح روز بعد برای پاسخ منتظر بماند؟
یک آخر هفته تابستانی بسیار گرم، اعضای مشتاق گروه سازمانی به نام زمان خود را پس بگیرید در یک سالن سخنرانی دانشگاهی در سیاتل جمع شده بودند، برای پیشبرد ماموریت حذف کار بیش از حد جهانی و در انجام این کار به کشف آنچه ممکن است به معنای یک زندگی واقعی که بر روی بهرهوری شخصی آنچنان متمرکز نیست برسند. کنفرانس زمان اهمیت دارد در سال 2016 به شدت مورد توجه قرار گرفت، به طوری که همانطور که سازماندهنگان اذعان داشتند ماه اوت بود و بسیاری از مردم در تعطیلات بودند و مشتاقترین سازمانهای ایجاد آرامش آمریکا هم به سختی میتوانستند از آن شکایت کنند. اما به این دلیل هم بود که امروزه حتی اگر کسی کمی هم ضد بهرهوری باشد (به ویژه در ایالات متحده) به عنوان یک موضع توطئهگرایانه محسوب میشود. این نوعی از سطح فکری نیست که با رویدادهای بزرگ پر زرقوبرق با حمایتهای شرکتهای بزرگ و کمپینهای بازاریابی موثر خود را وقف دهد.
کسانی که به کنفرانس رفتند 4روز از یک هفته کاری را برای از میان برداشتن ساعت تابستانی (افزودن یک ساعت بر ساعات روز)، برای برگزاری انتخابات در آخر هفته و عمدتا شبیه ساختن ایالت متحده به کشورهایی مانند ایتالیا و دانمارک بحث کردند. (برای منتقد بودن از فرهنگ کار آمریکا باید مشتاقانه به سرتاسر اقیانوس اطلس، نسخه نیمه اسطورهای از اسکاندیناوی و اروپای جنوبی چشم دوخت.) اما اعضای زمان خود را پس بگیرید به دنبال چیزی ریشهایتر از کمی زمان استراحت بیشتر بودند. آنها سعی داشتند همه نگرش سودمند ما را نسبت به زمان زیر سوال ببرند (این ایده که انجام کار بیشتر باید در وهله اول تمرکز ما باشد. جان دی گراف فیلمساز 70ساله که حتی کمی هم آرامش ندارد و نیروی محرکه این سازمان است گفت "شما مدام از مرد میشنوید که سر اینکه زمان استراحت بیشتر برای اقتصاد خوب است بحث میکنند، اما ما چرا باید زندگی را از جنبه اقتصاد توجیه کنیم؟ این با عقل جور در نمیآید!"
یکی از دامهای پنهانی نگرش مبتنی بر بهرهوری نسبت به زمان این است که ما شروع به احساس تحت فشار بودن میکنیم تا از اوقات فراغت خود نیز برای بهرهوری و کارایی استفاده کنیم. (نگرشی که نشان میدهد که با بهرهگیری از اوقات فراغت برای لذت بردن از آن که شما تصور میکردید که مفهوم اوقات فراغت همین است، به نوعی کافی نیست و ما دست به کارهای دیگری مانند سفر به مکانهای ناشناخته نه برای تجربه یک سفر بلکه برای اضافه کردن تجربهای به انبار ذهنی خود یا اضافه کردن این تجربه به صفحه اینستاگرام خود، میکنیم. ما قدم میزنیم و میدویم تا سلامت خود را بهبود ببخشیم نه برای لذت بردن از حرکت کردن، ما به وظیفه والدینی با تاکید بر موفقیت بزرگسالان آیندهای که امیدواریم ایجاد کنیم، نزدیک میشویم.
منتقد والتر کر در کتابش در سال 1962 "انحطاط لذت" متوجه این تغییر در تجربه ما نسبت به زمان شد "همه ما را برای سود و منفعت مجبور به خواند میکنند، جشن برای قراردادها، نهار برای مخابرهها...و در آخر هفته ما را مجبور میکنند تا برای بازسازی خانه، در خانه بمانیم." حتی استراحت و تفریح در فرهنگی که گرفتار بهرهوری شده است، ارزشمند تلقی میشوند از آن جایی که برای اهداف دیگری کارایی دارند. معمولا بازیابی انرژی با استراحت، برای این است که بتوان کار بیشتری انجام داد. (چندین مهمان کنفرانس، جنگ فعلی آریانا هافینگتون را به خاطر تشویق کردن مردم به خوابیدن بیشتر را ذکر کردند، برای آریانا هافینگتون به نظر میرسد که هدف اصلی خوابیدن بهتر شدن در دفتر کار است.)
اگر تمام این افزایش بهرهوریها هیچکدام از مزایایی را که باید به ارمغان میاورد به ارمغان نیاورد پس در عوض باید چه کاری انجام دهیم؟ در زمان خود را پس بگیرید، توافق بر این بود که تغییرات شیوه زندگی شخصی هرگز کافی نخواهد بود؛ اصلاحات باید با سیاستهای مربوط به تعطیلات، مرخصی مادران و اضافه کاری آغاز شود. اما در عین حال ما میتوانیم ما تلاش کنیم تا با حد ممکن کارآمد نبودن کنار بیاییم (با کاهش فرصتهای خاص، ناامید کردن بعضی افراد و تکمیل نکردن بعضی وظایف)؛ بسیاری از کارهای ناخوشایند برای بقا لازم است، اما دیگر کارها نیستند (ما تنها به این باور رسیدیم که آنها ضروری هستند. لازم نیست که پول بیشتر کسب کنید، به اهداف بیشتر دست بیابید، استعداد پنهانی خود را در هر بعد شناسایی کنیم یا بیشتر برای زندگی مناسب باشیم.) رابرت لوین، یک روانشناس اجتماعی از کالیفرنیا، در یک لحظه آرام در سیاتل، به نقل از طرفدار محیط زیست ادوارد ابی گفت "رشد به دلیل رشد ایدئولوژی سلولهای سرطانی است."
با این حال اگر اخلاق کارایی و بهرهوری، سلامت اقتصادی را بر خوشبختی انسان ترجیح داده و به خطر میاندازد، این درست است که حس فشاری که ایجاد میکند نیز برای کسب و کار زیاد خوب نیست این، به نظر میرسد درسی است که کسب و کار و تجارت علاقهای به یادگیری آن ندارد.
تام دیمارکو گفت که "پس از سالها رایزنی با مایکروسافت، من به طور ناگهانی به یک فرد ناخواسته تبدیل شدم ." دیمارکو یک افسانه کوچک در دنیای مهندسی نرمافزار است، او حرفه خود را در آزمایشگاه تلفن بِل، محل تولید لیزر و ترانزیستورها، آغاز کرد و بعدها متخصص در مدیریت پروژه نرمافزارهای پیچیده شد، یک عرصه که به دلیل هزینههای سرسامآور، مهلتهای از دست رفته است. اما پس از آن در دهه 1980، او مرتکب دگراندیشی شد؛ او شروع به بحث در مورد اینکه افزایش فشار زمان بر کارکنان یک روش وحشتناک برای پیشروی اینگونه پروژهها است، کرد. چیزی که او نیاز داشت تا با آن متوجه این موضوع شود، تمرکز بیشتر بر استفاده از زمان بهرهوری نبود، بلکه متضاد آن پشت گوش انداختن بیشتر بود.
تفکر در مورد زمان، فرد را به تماشای ساعت تشویق میکند، که بارها نشان داده است که کیفیت کار را پایین میآورد
دیمارکو میگوید که :بهترین شرکتهایی که من در طول سالها بازدید کردم، هرگز خیلی عجله نداشتند؛ شاید آنها از فشار آوردن از طریق زمان به عنوان نوعی اسباب تفریح استفاده میکردند، اما هرگز ثابت نبود. زیرا شما خلاقیت را به صورت رایگان دریافت نمیکنید، شما نیاز به افرادی دارید که بنشیند و فکر کنند." سرعت کارهای دستی میتواند حداقل مقداری با افزایش فشار زمانی بر کارگران افزایش یابد، اما ایدههای خوب وقتی که اسلحهای بر روی شقیقه آنها گذاشته شده است، حتی اگر وجود هم داشته باشد، آن ایدههای خوب از ذهن میپرند.
بخشی از مشکل این است که به سادگی تفکر در مورد زمان، فرد را به تماشای ساعت تشویق میکند، که بارها در مطالعات نشان داده است که کیفیت کار را پایین میآورد در یک آزمایش نمایشی از سال 2008، محققان آمریکایی از مردم خواستند تا کار قمار آیووا کامل کنند، یک آزمودن تصمیمگیری معتبر که شامل انتخاب کارتهای بازی برای به دست آوردن کمی پول نقد است. به تمامی شرکتکنندگان به یک اندازه زمان داده شده بود تا این آزمون را تکمیل کنند، اما به بعضیها گفته شده بود که زمان احتمالا کافی خواهد بود، در حالی که به دیگران هشدار دادند که زمان این آزمون ممکن است کمتر از زمان موردنیاز برای تکمیل آن باشد. برخلاف یک بصیرت که به خصوص توسط خبرنگاران محبوب بود (که فشار پایان مهلت چیزی است که آنها را مجبور به انجام کار با کیفیت بالا میکند.) گروه دوم بهمراتب عملکرد کمتری داشتند. آگاهی از داشتن زمان محدود حس اضطراب را در آنها فعال کرد که مانع عملکرد آنها شد.
اما تهدیدات بدتری در انتظار ما هستند. دیمارکو اشاره میکند که هر گونه افزایش بهرهوری، در یک سازمان یا زندگی فردی، مستلزم یک سبک سنگین کردن است؛ شما از فاصله زمانی استفاده نشده خلاص میشوید، اما شما همچنین از مزایای آن زمان اضافه نیز خلاص میشوید. یک ملاقات با دکتر خانوادگیتان یک مثال واضح را نشان میدهد، هرچه با بهرهوری بیشتر به مدیریت زمان بپردازند، برنامه آنها نیز پرتر میشود و این احتمال که شما در اتاق انتظار، منتظر بمانید تا کسانی که وقت قبلی دارند کارشان تمام شود. (این تمام چیزی است که صف نام دارد، اینگونه است که هزینه بهرهوری شخصی دیگر بر شانههای شما سنگینی خواهد کرد.) در بخش حوادث و فوریتهای اورژانسی در مقابل، کم بازده ماندن در این موضوع به معنای مرگ و زندگی است. اگر یک تمرکزی بر استفاده از زمان کارکنان به موثرترین شکل ممکن وجود داشته باشد، نتیجه این خواهد شد که بخش بیش از حد مشغول تمرکز بر این موضوع میشود تا اینکه بخواهد بیماران غیرقابل پیشبینی را پذیرش کند، که این تمام دلیل وجود چنین بخشی است.
مشکلی مشابه برای هر شرکتی که در تلاش است تا با تمرکز بر بهرهوری هزینههای خود را کم کند وجود دارد؛ هرچه ساعات بیشتری را صرف استفاده کارآمد کنند، برای پاسخ نیازها ضروری جدید در لحظه کمتر در دسترس خواهند بود، برای این نوع پاسخگویی، باید زمان بیکاری به سیستم اضافه شود.
دیمارکو مینویسد "یک سازمان که سرعت خود را زیاد کرده اما نتواند به آن جهت دهد همانند ماشینی است که میتواند با سرعت بالا حرکت کند اما نمیتوان آن را هدایت کرد. در کوتاه مدت در هر جهتی که حرکت کند پیشرفت زیادی خواهد داشت اما در درازمدت، تنها عامل یک تصادف جادهای خواهد بود." او معمولا با استفاده از مقایسه اعداد پازلهای کشویی، که در آن شما هشت تکه پازل دارید که در یک شبکه 9 شیاری حرکت میکنند تا تمامی اعداد به درستی در جای خود قرار گیرند، شما میتوانید برای استفاده بهینه از فضای در دسترس یک تکه پازل (نهمین تکه پازل) را به این شیارها اضافه کنید تا جای خالی را پر کنید، اما پس از اضافه کردن این تکه پازل شما قادر به حل کردن آن نخواهید بود. اگر پازل مسدود شده و غیرقابل حل یک استعاره مناسب برای زندگی شما است،دیدن اینکه چگونه بهبود بهرهوری شخصی (تلاش اجباری برای افزایش تکه پازلها) میتواند به شما کمک کند بسیار سخت خواهد بود.
در کمال خواسته مضطربانِ ما برای مدیریت زمان بهتر (خواستهای که هدایت کننده فردریک وینسلو تیلور، مرلین مان، من و شاید شما است) تشخیص یک انگیزه آشنا کار سختی نیست و آن انگیزه آشنا چیزی جز ترس از مرگ نیست. همانطور که توماس نیگل، فیلسوف، آن را بر هر زمان معین به غیر از زندگی خود انسان (از سیاره میگویند و یا کیهان) گفت "همه ما ممکن است که در هر دقیقه بمیریم." جای تعجب نیست که ما به این اندازه به سمت این مشکل که چگونه از روزهای زندگی خود بهتر استفاده کنیم کشیده شدهایم؛ اگر میتوانستیم این مشکل را حل کنیم، میتوانستیم از این احساس در کلمات سنکا که ما زمانی برای زندگی کردن آماده میشویم که همه چیز تمام شده است اجتناب کنیم. به مرگ با حس اینکه کاری برای انجام دادن باقی نمانده؛ چیزی کمتر از وعده جاودانگی نیست.
اما تعصب مدرن برای بهرهوری شخصی، ریشه در فلسفه کارایی تیلور دارد، که همه چیز را به صورت قابل توجهی چند مرحله فراتر میبرد. اگر ما تنها بتوانیم تکنیکهای مناسب را یافته و از انضباط نفس به اندازه کافی استفاده کنیم، نشان میدهد که ما میتوانیم بدانیم در تمامی کارها مناسب و مهم بودهایم و در نهایت احساس شادی و خوشبختی کنیم. این به خود ما بستگی دارد (درواقع این تعهد ما است) تا بهرهوری خود را به حداکثر برسانیم. این یک طرز تفکر مناسب از نظر کسانی که از سخت کار کردن ما سود میبرند است و افزایش ظرفیت ما برای صرف مصرفکننده است، اما همچنین به عنوان یک نوع اجتناب روانشناختی نیز عمل میکند. هرچه بیشتر خود را متقاعد کنید که شما هرگز نیاز به انتخابهای دشوار ندارید (زیرا زمان کافی برای هر چیزی وجود خواهد داشت) کمتر احساس مسئولیت میکنید تا از خود بپرسید که آیا زندگی مناسبی را انتخاب کردهاید یا اینکه زندگی که انتخاب کردهاید مناسب حال شما نیست.
بهرهوری شخصی خود را به عنوان پادزهری برای مشغولیت ارائه میدهد زمانی که بهتر است درک شود تا شکل دیگری از مشغولیت ایجاد شود و به همین ترتیب، همان نقش روانشناختی مشغولیت که همیشه بوده است را بازی میکند، حواس ما را به اندازه کافی پرت میکند تا مجبور نباشیم از خود این سوالات احتمالی وحشتناک را در مورد چگونگی گذراندن روزی که سپری میکنیم بپرسیم. فردریش نیچه در نوشتهای که شبیه یک خبر از پیش تعین شده از شرایط فعلی ما است مینویسد "چگونه ما در کار روزانه خود را به سختی و بدون تفکر کوشش و تلاش میکنیم تا زندگی خود را حفظ کنیم زیرا حتی ضروری است که اوقات فراغت برای توقف و تفکر نداشته باشیم؛ شتاب و عجله داشتن جهانی است زیرا همه در حالت فرار از خودشان هستند.
شما میتوانید هرچقدر که بخواهید نظم را بر اینباکس خود تحمیل کنید (اما در نهایت شما نیاز به مقابله با این واقعیت دارد که سیل پیامها و این تمایل که حس میکنید میخواهید به تمامی آنها رسیدگی کنید، ربطی به فنآوری ندارد. بلکه اینها مظهر معضلاتی شخصیتر و بزرگتر هستند. کدام مسیر را دنبال خواهید کرد و کدام مسیر را رها میکنید؟ کدام روابط را در مدت زندگی محدود خود اولویت میبخشید و چه کسانی از شما ناامید خواهند شد؟ چه چیزی اهمیت دارد؟
برای مرلین مان، مواجه شدن آگاهانه با این سوالات به پی بردن این موضوع بستگی داشت که مردم همواره مدعیات بیشتری از وقت او خواهند داشت (برای بیشتر بخشها ادعاهای مستحقی هم هستند) که فراتر از توان او بود و حتی بهترین و کارآمدترین سیستم برای مدیریت ایمیلهایی که برای او فرستادند هرگز یک راه حلی برای این مشکل ایجاد نمیکرد. او اینگونه گفت که "من در نهایت متوجه شدم که ایمیل یک مشکل فنی نیست بلکه یک مشکل مردمی است و شما نمیتوانید مردم را تعمیر کنید."
منبع: TheGuardian