ماهان شبکه ایرانیان

نقدی بر عملکرد جشنواره فیلم فجر در دوره ۳۶/ اختراع هر ساله چرخ

اول از آخر شروع کنیم. از مراسم اختتامیه که طولانی، رسمی و کسل‌کننده بود و بیشتر نقاط هیجان‌انگیزش هم متأسفانه خجالت‌بار بودند

نقدی بر عملکرد جشنواره فیلم فجر در دوره 36/ اختراع هر ساله چرخ

اول از آخر شروع کنیم. از مراسم اختتامیه که طولانی، رسمی و کسل‌کننده بود و بیشتر نقاط هیجان‌انگیزش هم متأسفانه خجالت‌بار بودند.به گزارش سینماسینما، این میزان اعتراض،جنجال ، خودبینی و خودشیفتگی و این میزان خود را مرکز عالم‌دانستن از سوی برخی برندگان سیمرغ تاسف‌برانگیز بود. خط‌کشی‌های مرسوم جناحی هم در این‌جا محلی از اعراب نداشت و اعتراض‌های عجیب شامل هردوطیف و جریان سینمایی می‌شد. ماجرا چیست؟ ریشه این همه عصبانیت در کجاست؟ چرا یک فیلمساز محترم که روزگاری به‌شدت محبوب و موفق بود و چند‌سالی به دلایل مختلف و متنوع دچار افول شده، همیشه باید معترض باشد؟ چه سیمرغ بگیرد و چه نگیرد، مرغ او همیشه یک‌پا دارد. آن یکی فیلمساز باتجربه هم توجه زیاد هیئت داوران به فیلمش باعث تعجب خیلی‌ها شده بود، وقتی روی سن رفت، طلبکارانه از داوران انتقاد کرد که چرا به بازیگر فیملش جایزه نداده‌اند. فیلمساز جوان دیگری هم که یکی از بهترین فیلم‌های جشنواره امسال را ساخته بود، جور دیگری به اعتراض پرداخت. این میزان جنجال و اعتراض از سوی برندگان سیمرغ را بگذارید کنار نام‌های بزرگی که سال‌ها در جشنواره فجر قدر ندیدند و هیچ اعتراضی هم نکردند؛ سالی که «ناخدا خورشید» نادیده گرفته شد، دوره‌ای که کارگردانی «سرب» به چشم داوران نیامد؛ زمانی که «مادر» دیده نشد و ما شاهد هیچ اعتراض و گلایه‌ای از سوی ناصر تقوایی، مسعود کیمیایی و علی حاتمی نبودیم. از آن نسل فروتن و با پرنسیب به امروز رسیده‌ایم که فاتحان جشنواره وقتی برای گرفتن سیمرغشان روی سن می‌آیند، همه چیز را تا حد خواست‌های شخصی تقلیل می‌دهند. این همه خودبینی و خودپسندی برای فیلم‌هایی اغلب متوسط و معمولی که مشخص نیست چقدر در حافظه جمعی مردم ثبت می‌شوند و دوام می‌آورند، تاسف‌بار است.

نقاط روشن
باتوجه به اظهارنظرهای برخی از اعضای هیئت انتخاب، همه منتظر جشنواره‌ای متوسط بودند؛ جشنواره‌ای بدون پدیده، بدون شگفتی و حتی بدون هیجان. گرچه بسیاری از فیلم‌های فجر سی‌وششم دقیقا همین ویژگی را داشتند اما در همین جشنواره هم چند نقطه روشن داشتیم. ابتدا باید از «تنگه ابوقریب» بگوییم که با شایستگی بیشترین سیمرغ‌ها را به‌خانه برد. بهرام توکلی ماجرایی دیده نشده و در حاشیه‌مانده از جنگ را در نقطه دیدش قرار داده و بدون سابقه حضور در جبهه و تجربه ساخت فیلم جنگی، یکی از بهترین‌های این ژانر را کارگردانی کرده‌است. ماجرای ایستادگی رزمندگان ایرانی در تنگه ابوقریب در فاصله پنج‌روز مانده به پذیرش قطعنامه 598 که فیلم ادای دینی شایسته از این حماسه‌سازان انجام داده‌است، آن هم بدون این‌که لحظه‌ای لحن ایدئولوژیک به‌خود بگیرد، شعار بدهد و در ورطه احساسات‌گرایی بیفتد. نیمه دوم تنگه ابوقریب با فضای پرالتهاب و تکان‌دهنده‌اش، بهترین‌های رسول ملاقلی‌پور را به‌یاد می‌آورد. با این تفاوت که در اینجا خبری از گرما و حس و حال «سفر به چذابه» و «مزرعه پدری» نیست و در عوض فیلمساز توانسته سبک شخصی‌اش را با فیلم عظیم جنگی‌اش منطبق کند.
هومن سیدی هم در «مغزهای کوچک زنگ‌زده» تجربه‌گرایی «اعترافات یک ذهن خطرناک» را با تلاش برای قصه‌گویی و حضور در سینمای جریان اصلی فیلم «خشم و هیاهو» جمع‌زده و فیلمی ساخته که هم تجربی است و هم روایتگر. با فضاسازی فوق‌العاده و کارگردانی منسجم که هرگز لحن همگونش را از دست نمی‌دهد و در صحنه‌های شلوغ توانایی‌های تازه‌ای به‌رخ می‌کشد. «شعله‌ور» حمید نعمت‌الله به دلایلی کاملا قابل درک در حاشیه ماند و توجهی جلب نکرد. طبیعی است که تماشاگر ایرانی دوست نداشته باشد کاراکتر اصلی فیلم، تا این اندازه حسود باشد و تازه این کاراکتر حسود از نیمه دوم فیلم به هیولا تبدیل شود. این خلاف عادت‌بودن باعث شد «شعله‌ور» در جشنواره مدافعان چندانی نداشته باشد، مهجور بماند و دستاوردهای سازنده‌اش در روایت، پردازش کاراکتر و خلق درست فضا به چشم نیاید.
«بمب؛ یک عاشقانه» هم در یک‌قدمی فیلمی خوب متوقف می‌شود، ولی میان آثار متوسط جشنواره امسال، با فاصله از تمامشان یک سروگردن بالاتر است. پیمان معادی در پلان سکانس افتتاحیه فیلمش با گذر لیلا حاتمی در حاشیه خیابانی شلوغ، همان ابتدای کار نشان می‌دهد که فضای دهه 60 را بسیار خوب و باورپذیر از کار در آورده‌است. فیلم هرجا سراغ نشانه‌های دهه 60 می‌رود درخشان است، مثل سکانس‌های مدرسه یا فصل‌های پناه بردن همسایه‌ها به زیرزمین. مشکل فیلم بمب به پردازش رابطه زوج جوان (پیمان معادی و لیلا حاتمی) بازمی‌گردد؛ زوجی که در بیشتر دقایق فیلم با هم قهر هستند ولی این فقدان ارتباط تبدیل به درام و قصه نمی‌شود. به‌همین دلیل «بمب…» هرجا که سراغ رابطه معادی و حاتمی می‌رود، از اوج می‌افتد. معادی کارگردان در فیلم «بمب…» بهتر از معادی فیلمنامه‌نویس عمل کرده و حاصل کارش هم اثری است متوسط اما متین و قابل احترام.

ایده‌هایی که هدر رفتند
بعد از فیلم رادیکال و به‌شدت امیدوارکننده «من»، سهیل بیرقی در «عرق سرد» سراغ موضوعی واقعی رفته و کوشیده فیلمی پرتنش و جذاب بسازد. بیرقی از کارگردانی برداشت‌های بلند و طولانی به‌خوبی توانسته از مهارت بازیگرانش بهره بگیرد و صحنه‌ها را پرضرب و تأثیرگذار از کار در بیاورد، ولی هرجا خواسته سکانس‌ها را به نماهای کوتاه خرد کند، ناکام مانده‌است. اینکه در فیلمی شخصیت اصلی فوتبالیست باشد و معدود سکانس‌های فوتبالی بد و آشفته دکوپاژ شده باشد در نوع خود عجیب و جالب‌توجه به‌نظر می‌رسد. مسابقه فوتبالی که در ابتدای فیلم می‌بینیم و با پیروزی تیم ایران خاتمه می‌یابد حتی در سطح گزارش‌های معمولی و در مواردی پر ایراد تلویزیونی هم نیست و اغتشاش حاکم برصحنه (که نتیجه کارگردانی غلط است) چشم را آزار می‌دهد. جدای از این، فیلمساز چنان شیفته ایده اولیه‌اش شده که لازم ندیده روابط علی و معلولی میان کاراکترها را درست بپروراند. در فیلم پرسروصدای «لاتاری» هم باز زیادی اعتماد به‌نفس کارگردان و دست ‌کم گرفتن دستمایه‌اش موجب شده، حاصل کار با ساخته‌های قبلی مهدویان فاصله بسیار داشته باشد. به‌جا آوردن کارگردان خوش‌فکر و خلاق «ایستاده در غبار» و «ماجرای نیمروز» در فیلم لاتاری بسیار دشوار است. اینکه مهدویان با نیت ساخت فیلمی پرفروش سراغ «لاتاری» رفته، نه‌تنها هیچ ایرادی ندارد که اساسا خواسته‌ای مشروع و طبیعی است. فیلم از این نظر با تأثیر حسی و لحظه‌ای که بر تماشاگرش می‌گذارد موفق عمل کرده ولی این میزان موفقیت همان‌قدر قابل توجه است که بتوانیم توفیق مشابه فیلم‌های جریان اصلی دهه 50 را واجد ارزش بدانیم. موضوع این نیست که لاتاری ارتجاعی است یا معترض، مشکل از جایی شروع می‌شود که فیلم برای نزدیک‌شدن به خطوط قرمز و در عین حال امکان ساخت‌یافتن، کولاژی ناهمگون از الگوهای امتحان پس‌داده و موفق ارائه می‌دهد و در نهایت «لاتاری»، نه «قیصر» است و نه «آژانس شیشه‌ای». فیلم آخر مهدویان که یکی از مهم‌ترین استعدادهای فیلمسازی دهه90 است، فیلمی است که در آن انگیزه‌های ایدئولوژیک را با المان‌های فتح گیشه به شکلی شتابزده ترکیب کرده‌است. در «اتاق تاریک» هم باز فیلمساز، فیلمش را قربانی ایده جالبی کرده که در سینمای ایران زیاد نمی‌شود بازش کرد. روح‌الله حجازی در «اتاق تاریک»، راه را نیمه می‌رود ولی از آنجا که توان ادامه‌دادن مسیر ندارد، به حاشیه می‌زند و با تکرار، عرصه‌های کسالت را درمی‌نوردد. در این میان، ایده ازدواج مردی با همسری چند سال بزرگ‌تر از خود هم گم می‌شود؛ درست مثل خود فیلم که نمی‌تواند به انتظارهایی که برانگیخته، پاسخ بدهد. سال‌ها ایستادگی و تلاش محمدعلی باشه‌آهنگر برای ساخت «سرو زیرآب» بالاخره نتیجه داد، اما گویا در این مسیر و در فاصله بارها بازنویسی فیلمنامه برای گرفتن امکانات از نهادهای قدرتمند، بخش عمده‌ای از جذابیت‌های احتمالی اثر به تاراج رفته‌است. نتیجه این‌که خط اصلی فیلمنامه که روی کاغذ بسیار جذاب به‌نظر می‌رسد، با تمام تلاشی که باشه‌آهنگر در کارگردانی و علیرضا زرین‌دست در فیلمبرداری به خرج داده، در نهایت به فیلمی منجر شده که سکانس‌های اضافه بسیاری دارد؛ فیلمی که بی‌جهت دچار تکرار می‌شود و از سوی دیگر جایی که نیاز به ارائه اطلاعات دارد، از این کار پرهیز می‌کند.

سینمای حیرت
فهم اینکه احمدرضا معتمدی در «سوءتفاهم» چه می‌خواهد بگوید دشوار است. این دشواری هم نه حاصل پیچیدگی ذاتی اثر که نتیجه تلقی غلط فیلمساز، از رسانه است؛ اینکه سینما به‌عنوان هنری به‌شدت عینی، رسانه مناسبی برای فلسفه‌بافی و دغدغه‌هایی به‌شدت ذهنی نیست و مواردی هم نقض این ادعا را اثبات می‌کنند، حکم استثناهایی را دارند که نمی‌توانند به قاعده تبدیل شوند. نمی‌شود وارد قراردادهای فیلم روایی و داستانی شد و بعد انگاره‌های ذهنی را به شکلی شتابزده به قصه تحمیل کرد و انتظار فهم اثر را داشت. در «امپراتور جهنم» فیلمساز تصور کرده با امکانات و تجهیزات می‌شود جای خالی منطق، درام و شخصیت‌پردازی را پر کرد. البته از فیلمی که نام شخصیت اصلی‌اش را «ریاض» می‌گذارد نمی‌شود انتظار بالایی داشت. فیلم به شکلی اعجاب‌آور کل قضیه پیدایش داعش را به موضوعی ناموسی و یک انتقام‌گیری شخصی تقلیل می‌دهد و عجیب‌تر اینکه چنین فیلمنامه‌ای می‌تواند با امکانات مالی گسترده و بودجه‌ای چندمیلیاردی جلوی دوربین برود.

عادت می‌کنیم
سال‌هاست عادت کرده‌ایم پس از پایان جشنواره بخوانیم و بشنویم که این بدترین دوره جشنواره در همه این سال‌ها بوده‌است. میزان نارضایتی از جشنواره، از مرحله انتخاب فیلم‌ها آغاز می‌شود، با شروع جشنواره ادامه می‌یابد و در مراسم اختتامیه به اوج می‌رسد. از آن‌جا که عصر غول‌های سینما درحال سپری‌شدن است به‌ندرت شاهکاری ساخته می‌شود ولی در این شرایط هم هرسال چند فیلم خوب می‌بینیم و از استعداد و توانایی سازندگانشان لذت می‌بریم. چند فیلم هم متوسط و آبرومند از در کار می‌آیند و تعدادی از فیلم‌ها ضعیف و ناامیدکننده‌ هستند. این قاعده هرساله است که در فجر سی‌وششم هم رعایت شد. جشنواره‌ای که با کوه انتظار کارش را شروع می‌کند و با انبوهی حاشیه و اعتراض به‌پایان راه می‌رسد، هنوز هم مهم‌ترین اتفاق سینمایی سال است. مردم این جشنواره را دوست دارند و فیلم‌هایش را دنبال می‌کنند، حتی اگر کیفیت آثار خیلی درخشان نباشد. جشنواره‌ای که در شیوه برگزاری هرسال چرخ را از نو اختراع می‌کند و هر نسیمی از تغییرات را به توفان مبدل می‌سازد، با همه داشته‌ها و نداشته‌هایش و همه نقاط روشن و تاریکش، همچنان اهمیتش را حفظ کرده‌است. فرازونشیب‌های این سال‌هایش هم آن‌قدر زیاد نبوده که بشود یک دوره را شاهکار و دوره دیگر را فاجعه نامید. جشنواره سی‌وششم فجر هم یک جشنواره متوسط و معمولی بود که نه ناامیدمان کرد و نه خیلی به هیجان‌مان آورد؛ جشنواره‌ای که به‌تبع شرایط و زمانه، بیشتر با حاشیه‌هایش موج می‌آفریند تا «متن». این هم از ویژگی‌های دوره‌های متاخر است که به آن عادت کرده‌ایم.

منبع: آسمان آبی

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان