3.آیه ابتلاء
«إنِّی جاعلک للنَّاس إماماً و من ذریِّتی قال لا ینال عهدی الظَّالمین»(بقره: 124)
هشام بن حکم، نخستین کسی است که در قرن دوم هجری برای اثبات عصمت امام(ع) به آیه ی ابتلا تمسک کرده است. پس از وی، سید مرتضی و شیخ طوسی نیز به آن تمسک کرده اند. هشام بن حکم، در مناظره خود با ضرار اباضی مسلک، پس از آنکه شرط امامت را عصمت از گناه می داند، چند برهان عقلی و یک برهان نقلی بر ادعای خود اقامه می کند برهان نقلی وی، همان آیه امامت حضرت ابراهیم(ع) است. هشام بن حکم توضیح چندانی درباره ی این برهان نمی دهد. تنها پس از بیان براهین عقلی، می گوید: «تصدیق ذلک قول الله تعالی: انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین»(بقره: 124) به ظاهر، هشام خود به طور مستقل از این آیه، برای اثبات عصمت امام استفاده نکرده، تنها آن را تأییدی برهان های عقلی خود می داند، اما مرحوم سید به طور مبسوط استدلال به این آیه را تبیین کرده است.
استدلال مرحوم سید را این گونه می توان تبیین کرد:
1.مقصود از امام در این آیه، همان امام معهود نزد شیعیان و مقصود از عهد، معنایی عام است که شامل امامت نیز می شود؛
2.براساس این آیه، خداوند عهد خود، یعنی امامت را به ظالمین نمی دهد؛
3.ظالمین در این آیه، عام است؛
4.براساس عموم آیه، کسی که ارتکاب هرگونه ظلم و گناهی، اعم از باطنی و ظاهری، مخفیانه و علنی سود، ظالم به شمار می آید شایستگی رسیدن به منصب امامت را ندارد؛
5.بنابراین مقدمات، می توان گفت: امام کسی است که مرتکب هیچ گناهی در طول زندگی نشده باشد.(1)
مرحوم سید مرتضی درباره ی مقدمه نخست و اینکه چگونه واژه عهدی را به معنای امامت دانسته اند، با دو دلیل پاسخ می دهد:
اولاً، موضوع آیه این سؤال را پاسخ می دهد؛ چرا که خداوند در این آیه، منصب امامت را به حضرت ابراهیم(ع) می دهد و آن حضرت بلافاصله درخواست چنین منصبی را برای فرزندانش می کند. آنگاه خداوند می فرماید: «عهد من به ظالمین نمی رسد».(بقره: 124) خداوند با این جمله، در مقام پاسخ به درخواست حضرت ابراهیم(ع) است و درخواست آن حضرت چیزی جز منصب امامت برای فرزندانش نیست. پس، مقصود از عهد، همان امامت است، در غیر این صورت، کلام بی معنا خواهد شد.(2)
ثانیاً، واژه «عهد»، لفظ مشترک است و بر هرچه که صلاحیت اطلاق آن را دارد، حمل می شود. پس، هرچه که بتوان به آن عهد گفت، به ظالم نمی رسد و یکی از اموری که می توان آن را عهد خداوند نامید، همانا امامت است: «و الوجه الآخر إن(عهدی) إذا کان لفظاً مشترکاً وجب أن یحمل علی کل ما یصلح له، و یصح أن یکون عبارة عنه، فنقول: إن الظاهر یقتضی أن کل ما یتناوله اسم العهد لا ینال الظالم»(3)چیزی که مرحوم سید با این استدلال به دنبال آن است، عصمت امام از گناه در همه مراحل زندگی از ظاهری و علنی و مخفیانه است.
همچنین شیخ طوسی با تأکید بر عمومیت این آیه، در پاسخ به این پرسش که آیا این آیه ظالمی را که پس از ارتکاب ظلم، توبه کرده است شامل می شود یا نه، معتقد است که اگر گنهکاری توبه هم کند، باز حکم آیه ی ــ یعنی «لا ینال»ــ شامل زمانی است که ظلم کرده است. به عبارت دیگر، این آیه عام است، مقید نیست، یعنی ظالم به طور مطلق نمی تواند به این منصب برسد. از این رو، امام کسی است که در طول عمر خود مرتکب هیچ گناهی نشده باشد.(4)
بررسی
درباره ی تمسک به این آیه برای اثبات عصمت امام، برخی دانشمندان اهل سنت، پس از آنکه مصداق امام را همان «نبی» دانسته اند، برای اثبات عصمت انبیا به این آیه تمسک کرده اند؛(5) همچنین برخی از اهل سنت، آنجا که در صدد ارائه برهان های امامیه برای اثبات عصمت امام هستند، همین آیه را بیان کرده اند.(6) پس از شیخ طوسی، برخی دیگر از مفسران و برخی از متکلمان نیز از این آیه برای اثبات عصمت امام(ع) استفاده کرده اند.(7)
در مقام داوری این برهان باید به چند سؤال پاسخ داد:
اولاً، آیا مصداق امام در آیه کریمه، همان امام مورد بحث نزد شیعیان است؟
پاسخ مرحوم سید، مثبت است. اما باید توجه کرد این مسئله چندان بدیهی و بی نیاز از برهان نیست؛ زیرا افزون بر اختلاف شدید در تشخیص مصداق امام میان اهل سنت،(8) در میان شیعیان نیز اندیشمندانی را می توان یافت که در این آیه مقصود از امامت را مساوی با امامت ندانسته اند؛(9) ثانیاً، قلمرو مفهومی و مصداقی واژه ظالم چه محدوده ای است؟ آیا گناه هرچند صغیره، موجب اطلاق ظلم بر آن گناه می شود؟
با استفاده از آیات قرآن کریم، ظلم، هرگونه تجاوز از حدود خدا را شامل می شود.(10) و هر کسی که از حدود الاهی تجاوز کند، ظالم است(11) و اینکه برخی از اهل سنت آن را تفسیر به کفر کرده و منحصر به آن دانسته اند،(12) نمی تواند صحیح باشد.
سؤال دیگری که در اینجا مطرح است اینکه، آیا واژه «الظالمین» تنها بر گناهکاران اطلاق می شود؟
در قرآن کریم این واژه و مشتقات آن بر مفاهیمی همچون شرک(13)، کفر(14)، تحریف آیات الاهی(15) و افترا به خداوند متعال(16) و مانند آن اطلاق شده است که همگی آنها از مصادیق گناه است؛ اما نباید از نظر دور داشت که واژه «ظلم» در لغت به معنای «وضع الشی فی غیر موضعه»(17) به کار رفته است. در قرآن کریم هرچند در موارد متعدد، واژه «ظلم» و مشتقات آن بر مصادیق گناهان اطلاق شده است، ولی واژه «ظالمین» و «ظلم» در پنج مورد برای مفهوم ترک اولی به کار رفته است، براساس معنای لغوی چنین استعمالی نیز درست است.(18) حال، با توجه به معنای لغوی ظلم و کاربردهای قرآنی آن در معنای ترک اولی، آیا می توان گستره ی عصمت امام را فراتر از عصمت انبیا و به عصمت از ترک اولی توسعه داد؟ یا اینکه با استفاده به این اصل پذیرفته شده ی اصولی که «استعمال، علامت حقیقت نیست»، باید تنها امام را از گناهان معصوم بدانیم؟ به هر حال، قدر متیقن این است که واژه «ظالمین»، گناهکاران را شامل می شود. در نتیجه، براساس این آیه، امام از گناهان معصوم است؛
ثالثاً، سؤال دیگر اینکه، براساس این آیه، امام در حال امامت از گناه معصوم است، ولی قبل از رسیدن به منصب امامت چطور؟ آیا اگر کسی در زمانی مرتکب گناهی شد و پس از آن توبه کرد، در آن می توان او را ظالم خطاب کرد؟(19)
اهمیت این سؤال در اینجاست که اگر پاسخ منفی باشد، از این آیه نمی توان عصمت امام پیش از امامت را نتیجه گرفت. به عنوان مثال، آیا کسی که در زمان کودکی و یا هر زمان دیگری مرتکب گناهی شده و پس از آن توبه کرده است را می توان ظالم دانست؟ پاسخ این سؤال در بحث اصولی مشتق روشن شده است. به گفته ی مرحوم آخوند خراسانی، مشهور از متأخرین علمای علم اصول شیعه و اشاعره بر این باورند که استعمال مشتق به لحاظ حال تلبس، حقیقت، و به لحاظ و اعتبار زمان گذشته و آینده، مجاز است.(20) به تعبیر مرحوم اصفهانی، اساساً ادعای وضع مشتق برای اعم از حال تلبس و گذشته امری غیرمعقول است؛(21) از این رو، نمی توان کسی را که زمانی گناهی کرده است در حال حاضر ظالم معرفی کرد. بر این اساس، آیه کریمه نمی تواند امام را از گناه قبل از تصدی منصب امامت، معصوم معرفی کند.
با این وجود، باید اذعان کرد که استعمال مشتق به لحاظ زمان گذشته، مجاز است و بنا بر اصل اوّلیه و عدم وجود قرینه است. حال آنکه، در این آیه قرینه ای وجود دارد که می توان بر اساس آن، عصمت امام از گناه حتی قبل از تصدی منصب امامت را نیز نتیجه گرفت. قرینه این است، انسان ها را می توان به چهار دسته تقسیم کرد:
ــ کسی که در تمام عمرش گناهکار بوده است؛
ــ کسی که در تمام عمرش گناهکار نبوده است؛
ــ کسی که ابتدای عمرش گناهکار بوده و اکنون گناهکار نیست؛
ــ کسی که در ابتدای عمرش گناهکار نبوده، ولی اکنون گناهکار است؛
از شأن حضرت ابراهیم به دور است که برای خود تقاضای منصب امامت برای نوع اول و یا آخر کرده باشد. پس، باید حضرت ابراهیم تقاضای این منصب را برای قسم دوم و سوم کرده باشد که می توان آن را به قسم دوم اختصاص داد.(22)
بنابراین، می توان با این قرینه، از این آیه، عصمت امام را از گناه، به طور مطلق و قبل از تصدی منصب امامت را نتیجه گرفت.(23)
نکته پایانی در ارتباط با این برهان، این است که:
اولاً، از این آیه، نمی توان عصمت امام از گناهان سهوی را به دست آورد؛ زیرا اگر کسی از روی اشتباه یا فراموشی مرتکب عمل قبیحی شد، نمی توان او را ظالم نامید؛
ثانیاً، از این آیه نمی توان عصمت امام از گناهان، قبل از زمان تکلیف را به دست آورد؛ زیرا قبل از آن تکلیفی نبوده است. از این رو، نمی توان مرتکب قبائح در آن زمان را ظالم و گناهکار نامید.
4.آیه اهل الذکر
«فسئلوا أهل الذِّکر إن کنتم لا تعلمون»(24) از جمله آیاتی که برخی متکلمان پنج قرن نخست هجری، برای اثبات عصمت امام(ع) به آن استناد کرده اند، آیه اهل الذکر است. مرحوم ابوالصلاح حلبی، تنها متکلمی است که به این آیه برای اثبات عصمت امام(ع) تمسک کرده است وی پس از آنکه مصداق اهل الذکر را ائمه(ع) می داند، چنین می نویسد: «و ذلک یقتضی علم المسؤولین کل مسؤول عنه و عصمتهم فیما یخبرون به، لقبح تکلیف الرد دونهما»(25)
این برهان را می توان در قالب منطقی ذیل چنین بیان کرد:
ــ اگر اهل الذکر علم نداشتند و در اخبار خود معصوم نبودند، قبیح بود خداوند ما را به سؤال از آنها تکلیف نماید؛
ــ ولی خداوند ما را به سؤال کردن از آنها تکلیف نموده است؛
ــ پس آنها دارای علم بوده و در اِخبار خود معصوم هستند.
بررسی
همان گونه که اشاره شد، در میان متکلمان پنج قرن اول هجری، مرحوم حلبی تنها کسی است که برای اثبات عصمت ائمه اطهار(ع) به این آیه تمسک کرده است. مفسران ما با وجود این آیه، به لزوم عصمت ائمه اطهار(ع) اشاره ای نکرده اند،(26) مرحوم حلبی در مجموع دو ادعا را مطرح کرده است:
1.مقصود از اهل الذکر، ائمه اطهار(ع) هستند؛
پیش از بررسی این ادعا، لازم است آیه مورد استناد را به طور کامل نقل کنیم. «و ما أرسلنا من قبلک إلاّ رجالاً نوحی إلیهم فسئلوا أهل الذِّکر إن کنتم لا تعلمون» درباره ی ادعای مرحوم حلبی باید گفت:
اولاً، به تصریح بسیاری از مفسران شیعه و سنی شأن نزول و مورد اهل الذکر در این آیه، همانا اهل کتاب،(27) دانشمندان یهود و نصارا(28)، مؤمنان از اهل کتاب،(29) یا خصوص اهل تورات(30) است. برخی نیز مصداق اهل الذکر را به طور عام، عالم به کتب آسمانی دانسته اند.(31)
ثانیاً، روایات مستفیضه ای بر تعیین ائمه اطهار(ع) به عنوان مصادیق اهل الذکر، به ما رسیده است(32) با توضیحات بالا از این رو، می توان گفت: اهل الذکر، عام بود و ائمه اطهار(ع)، یکی از مصادیق و بلکه مصداق کامل آن هستند.
2.حکم به سؤال از اهل ذکر مستلزم عصمت آنهاست؛
در ارتباط با این ادعا ــ که در واقع استدلال ابوالصلاح حلبی به شمار می آید ــ باید گفت: چنین استلزامی نادرست است؛ زیرا اگر اهل الذکر را عام بدانیم به گونه ای که قطعاً شأن نزول و اهل کتاب را نیز شامل می شود، باید بر این گفت که براساس این آیه و بنا بر تقریر مرحوم حلبی، اهل کتاب ضرورتاً از اشتباه معصوم هستند. حال آنکه، احتمال اشتباه و حتی دروغ در گفتار اهل کتاب منتفی نیست.
به نظر می رسد، همان گونه که برخی مفسران شیعه و سنی بیان کرده اند،(33) این آیه در صدد ارشاد به حکم عقلایی لزوم رجوع جاهل به عالم است و از آنجایی که، اهل کتاب در زمینه پاسخ گویی به وجود یا عدم وجود رسولان و انبیا پیش از پیامبراکرم(ص) عالم بودند، مشرکانی که در این زمینه در تردید داشتند، می بایست به آنها رجوع می کردند که چنین امری ملازم با عصمت آنها نیست.
با صرف نظر از این ملاحظه، اگر آیه را برای اثبات عصمت ائمه اطهار(ع) مناسب بدانیم، آیا می توان مدعی شد با توجه اطلاق آیه، عصمت ائمه اطهار(ع) از اشتباه در تمام نظریات ــ اعم از دینی و غیر دینی ــ به دست می آید؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت: این مدعا زمانی قابل پذیرش است که پیش تر، علم مطلق آن بزرگواران و لزوم مراجعه به آنان در تمام علوم ثابت شده باشد. همچنین توجه به این نکته لازم است که، این آیه در صدد اثبات عصمت متصدی منصب امامت نیست؛ زیرا اهل الذکر نه در مفهومی مساوی با امامت است و نه در مصداق مساوی با امامت. بنابراین، این آیه تنها عصمت ائمه اطهار(ع) و نه متصدی منصب امامت را ثابت می کند.
سؤال پایانی در این برهان این است که، آیا می توان با استناد به این آیه، عصمت ائمه اطهار(ع) را پیش از تصدی منصب امامت نیز به دست آورد؟
مرحوم حلبی در این باره توضیحی نداده است و آیه نیز در مقام بیان چنین مطلبی نیست. تنها می توان گفت هر زمان که اهل الذکر بر ایشان صادق باشد، بنابر تقریر مرحوم حلبی گریزی از اذعان به عصمت آنها وجود ندارد.
در پایان، نکات مستفاد از این بحث را می توان این چنین جمع بندی کرد:
اولاً، استدلال مرحوم حلبی به این آیه برای اثبات عصمت ائمه اطهار(ع)، نادرست است؛
ثانیاً، اگر هم این استدلال درست باشد، از این آیه عصمت ائمه اطهار(ع) از اشتباه در تمام امور به دست نمی آید و باید پیش از آن، محدوده علم آن بزرگواران روشن شود؛
ثالثاً، این آیه در صدد اثبات عصمت متصدی منصب امامت نیست؛
رابعاً، این آیه در صدد اثبات عصمت امامان پیش از تصدی منصب امامت نیست.
پی نوشت:
1.«لأنها إذا اقتضت نفی الإمامة عمن کان ظالما علی کل حال، سواء کان مسر الظلم أو مظهرا له، و کان من لیس بمعصوم و إن کان ظاهره جمیلا یجوز أن یکون مبطنا للظلم و القبح، و لا أحد ممن لیس بمعصوم یؤمن ذلک منه، و لا یجوز فیه، فیجب بحکم الآیة أن یکون من یناله العهد الذی هو الإمامة معصوما حتی یؤمن استسراره بالظلم، و حتی یوافق ظاهره باطنه» سید مرتضی، الشافی، ج 3، ص 139.
2.همان، ص 141.
3.همان.
4.شیخ طوسی، التبیان، ج 1، ص 449.
5.رازی، فخرالدین، عصمة الانبیاء، ص 14/همو، مفاتیح الغیب، ج 2، ص 36 و 37/سعد الدین تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 52 البته تفتازانی مراد از امام را در آیه نبوت یا امامت می داند.
6.عضدالدین ایجی، شرح المواقف، ج 8، ص 351.
7.فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص 380/محمد مشهدی، کنزالدقائق، ج 2، ص 136/ابوالفتوح رازی، روض الجنان، ج 2، ص 143/ملافتح الله کاشانی، زبدة التفاسیر، ج 1، ص 226/همو، منهج الصادقین، ج 1، ص 276/علی بن حسین عاملی، تفسیر الوجیز، ج 1، ص 138/سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج 1، ص 269/حسن بن یوسف علامه حلی، الرسالة السعدیة، ص 82/همو،مناهج الیقین، ص 299/فاضل مقداد سیوری حلی، اللوامع الالهیة، ص 328.
8.اهل سنت در این باره که مراد از امام کیست؟ دست کم دو نظر دارند: الف.امام، همان نبی است؛ ر.ک: احمد مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج 1، ص 209/محمد رشیدرضا، المنار، ج 1، ص 455/وهبه زحیلی، الفسیر المنیر، ج 1، ص 302/ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ج 1، ص 547.
ب.امام همان اسوه در دین است. ر.ک: محمود زمخشری، الکشاف، ج 1، ص 184/محمد بن محمد انصاری قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 1، ص 84/عبدالرحمن السعدی، تیسیر الکریم الرحمن فی تفسیر کلام المنان، ج 1، ص 135/طنطاوی ابن جوهری، الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم، ج 1، ص 119.
گفتنی است که فخر رازی با استناد به این آیه، عصمت انبیاء را ثابت می کند.(مفاتیح الغیب، ج 2، ص 36 و 37).
9.جعفر بن حسن محقق حلی، المسلک فی اصول الدین، ص 155 وی از این آیه برای اثبات عصمت انبیاء قبل از تصدی منصب نبوت استفاده می کند، بنابراین مراد از امام در این آیه به باور محقق حلی، اعم از امام و نبی است.
10.«و من یتعد حدود الله فقد ظلم نفسه»(طلاق: 1).
11.«و من یتعد حدودالله فاولئک هم الظالمون»(بقره: 229).
12.طنطاوی ابن جوهری، الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم، ج 1، ص 119/وهبة زحیلی، التفسیر المنیر، ج 1، ص 302.
13.لقمان: 13/بقره: 54.
14.بقره: 254.
15.بقره: 59/اعراف: 162.
16.یونس:17.
17.ابن منظور، لسان العرب، ج 12، ص 373. مرحوم سید مرتضی نیز واژه ظلم را در اصل به معنای نقص می داند. ر.ک تنزیه الانبیاء، ص 143.
18.بقره: 35/اعراف: 19 و 23/انبیاء: 87/قصص: 16 این آیات راجع به حضرت آدم، موسی و یونس(ع) هستند.
19.برخی از متکلمان اهل سنت نیز ظالم را گناهکار توبه نکرده دانسته اند. ر.ک: عضدالدین ایجی، شرح المواقف، ج 8، ص 351.
20.ر.ک: محمد کاظم خراسانی، کفایة الاصول، ص 45/محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج 1، ص 55/سیدابوالقاسم خویی، محاضرات، ج 1، ص 247/ضیاء الدین عراقی، مقالات الاصول، ج 1، ص 186 و... .
21.محمد حسین اصفهانی، نهایة الدرایة، ج 1، ص 135.
22.در این باره ر.ک سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج 1، ص 270، مرحوم علامه این کلام را از استاد خود نقل می کند و اشاره ای به نام استاد خود نمی کند. و نیز ر.ک: محمد آصف محسنی، صراط الحق، ج 3، ص 94 و 95.
23.لازم به ذکر است که برخی محققان، قدر متیقن از آیه مورد بحث را اثبات عدالت امام دانسته اند. ر.ک: محمدآصف محسنی، مشرعة بحارالانوار، ج1، ص 452.
24.نحل: 43/انبیاء: 7.
25.ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، ص 179.
26.ر.ک: ذیل تفسیر همین آیه از: محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج 6، ص 384/فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 6، ص 557/سیدعلی اکبر قرشی، احسن الحدیث، ج5، ص 445 و 446/ابوالفتوح رازی، روض الجنان، ج 12، ص 42 و 43/ملافتح الله کاشانی، زبدة التفاسیر، ج 3، ص 567/همو، منهج الصادقین، ج 5، ص 191/سید محمد حسین فضل الله، من وحی القرآن، ج 13، ص 232/سید محمد تقی مدرسی، من هدی القرآن، ج 6، ص 60ــ62/ محمد بن حبیب الله سبزواری نجفی، ارشاد الاذهان، ج 1، ص 277، همو، الجدید فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 227/سیدعبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج 8، ص 128/ابن سلیمان، مقاتل، تفسیر مقاتل، ج 2، ص 470/شریف لاهیجی، تفسیر لاهیجی، ج 2، ص 716/سید محمد حسینی شیرازی، تقریب القرآن، ج 3، ص 220/حسن مصطفوی، تفسیر روشن، ج 13، ص 53/محمد صادقی تهرانی، الفرقان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 349/سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج 12، ص 257 و 258/ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 11، ص 241 و 242.
27.فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 6، ص 557/سیدعلی اکبر قرشی، احسن الحدیث، ج 5، ص 446/ابوالفتوح رازی، روض الجنان، ج 12، ص 42/محمد مشهدی قمی، کنزالدقائق، ج 7، ص 211/ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج5، ص 191
/فخرالدین رازی، مفاتیح الغیب، ج 7، ص 211/سید قطب، فی ظلال القرآن، ج 4، ص 2172/وهبه زحیلی، التفسیر المنیر، ج 14، ص 143/محمود زمخشری، الکشاف، ج 2، ص 607/اسماعیل ابن کثیر قرشی، تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص 493/احمد مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج 14، ص 87.
28.محمد بن حبیب الله سبزواری نجفی، ارشاد الاذهان، ج 1، ص 227/همو، الجدید فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 227/سیدعبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج 8، ص 128/محمد مشهدی قمی، کنز الدقائق، ج 7، ص 211.
29.محمد انصاری قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 5، ص 78.
30.مقاتل ابن سلیمان، تفسیر مقاتل، ج 2، ص 470/سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج 12، ص 258.
31.سید محمد حسین فضل الله، همان، ج 13، ص 232.
32.محمد بن حسن صفار از محدثان شیعه در قرن سوم هجری قمری، 28 روایت را در این خصوص نقل می کند. ر.ک: بصائر الدرجات، ص 43ــ 38.
33.سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج 12، ص 258/فخرالدین رازی، مفاتیح الغیب، ج 7، ص 211.
منبع: نشریه معرفت کلامی شماره 1