گفتگو با ابوزید العاملی
درآمد
شاید بسیاری از خوانندگان، پس از مطالعه این گفت و شنود، چون ما به این باور برسند که گفتنی های ناب و جذاب درباره شخصیتهای بزرگ علمی و تاریخی، لزوما نزد اطرافیان آنان نیست که محققی با انگیزه و موشکاف می تواند قلل بسیاری از ناگفته ها را مسخر خویش سازد. «ابوزید» از طلاب پژوهنده لبنانی و دانشجوی کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث و مقیم حوزه علمیه قم است که داستان آشنائی خویش با شخصیت واندیشه شهید صدر و نیز تحقیق مبسوط خویش در باره ابعاد گوناگون حیات آن بزرگوار را در گفت و گوی حاضر بیان داشته است. او مولف کامل ترین مجموعه درباره حیات علمی، اجتماعی و سیاسی آیت الله صدر است که در 5 جلد نفیس در بیروت منتشر شده است، عنوان کتاب : محمد باقر الصدر السیره و المسیره فی حقائق و وثائق. عرض تفصیلی موثق لسیره الشهید الصدر من الولاده حتی الشهاده.
بی تردید نقش شهید صدر در ایجاد جنبشهای فکری و سیاسی اسلامی در عراق و کشورهای اسلامی و همجوار غیر قابل انکار است. به طور مشخص افکار عمومی از چه مقطعی شاهد ایفای این نقش بود؟
ابتدا باید به تاریخ جنبشهای اسلامی در عراق نگاهی بیندازیم. می دانید که آقای صدر جزو مؤسسین حزب الدعوه عراق بودند، ولی دو سه سال از تأسیس این حزب نگذشته بود که به دستور مرحوم آیت الله سید محسن حکیم از این حزب خارج شدند، ولی از نظر فکری،همکاری خود را با حزب الدعوه ادامه و در این زمینه، کارها و فعالیتهایی را انجام دادند، از جمله در تنظیم خط مشی و برنامه های حزب را رها کرده بودند، اما از نظر فکری، با آن همکاری داشتند. این وضعیت تا رحلت آقای حکیم ادامه داشت. آقای حکیم تمایل نداشتند تمایلات حزبی در میان اطرافیانشان آشکار باشد. حزب الدعوه زیر سایه آقای حکیم فعالیت می کرد و حتی اعضای حزب الدعوه در دفتر و تشکیلات آقای حکیم کار می کردند، مثلا افتتاح کتابخانه های آقای حکیم به دست حزب الدعوه بود، ولی تحت این نام، فعالیت نمی کردند، بلکه تحت نام آقای حکیم، این فعالیتها را انجام می دادند. شیوه های آقای خوئی و آقای حکیم و امام خیلی با هم فرق می کنند. آقای حکیم با اینکه فعالیت سیاسی آشکار نداشتند، اما گرایشات اجتماعی و سیاسی ایشان، علنی بود، اما آقای خوئی در این حد هم دخالت نمی کردند، لذا نمی بینید هنگامی که آقای صدر، پس از رحلت آقای سید محسن حکیم، نامه ای برای پسر ایشان، سید مهدی حکیم می فرستند، در آن به نکات خاصی اشاره می کنند. مثلا می نویسند ما پس از رحلت آقای حکیم، سایه ای را که بر سرمان داشتیم از دست دادیم. این اشاره نشان می دهد که آقای حکیم حامی مهمی برای جنبشهای اسلامی در عراق بوده اند. البته آقای صدر از آقای سید محسن حکیم توقع بیشتری داشتند، ولی بالاخره آقای حکیم در زمینه امور سیاسی و اجتماعی، گرایشات و فعالیتهایی داشتند که آقای خوئی نداشتند. پس از رحلت آقای حکیم، آقای صدر به تثبیت مرجعیت حضرت امام تمایل داشتند و این مسئله را در مجلس استشاری خودشان مطرح می کنند.
مجلس استشاری ؟
بله، ایشان هر هفته پنجشنبه ها با بعضی از شاگردانشان جلسه داشتند؛ از جمله سید کاظم حائری، سید محمود هاشمی، سید محی الدین مازندرانی، سید نورالدین اشکوری، مرحوم عبدالغنی اردبیلی که ثابت بودند و بعضی ها هم متحرک بودند و می آمدند و می رفتند. در آن جلسه این مسئله مطرح می شود و بعد از بررسی به این نتیجه می رسند که امام، خودشان را به عنوان مهمان در نجف معرفی کرده اند و نیز نزد مردم عراق و عربها از شهرت لازم برای احراز مرجعیت در آنجا، برخوردار نیستند و عمده شهرت ایشان در ایران است و در مجموع در نزد اعراب موقعیت آقای حکیم را پیدا نمی کنند ولذا مطرح شد که چه کسی باید در عراق مرجع شود. با آنکه آقای صدر به مرجعیت تام امام در ایران معتقد بودند، ولی ایشان و اعضای آن مجلس به این نتیجه رسیدند که در آن شرایط زمانی و مکانی، نمی توان مرجعیت امام را در عراق، همه گیر کرد. شاگردان آقای صدر گفتند که شما خودتان باید متصدی امر مرجعیت شوید و ما شما را معرفی می کنیم و مخالف تأیید مرجعیت آقای خوئی بودند. آقای صدر گفتند که در حال حاضر آقای خوئی هستند و اگر ایشان شیوه آقای حکیم را ادامه بدهند، من حاضرم مرجعیت ایشان را تأیید کنم.آقای صدر خودشان رفتند و با آقای خوئی مشورت کردند و گفتند من دو شرط دارم.آقای خوئی روشن بینی و بصیرت آقای صدر را قبول داشتند و معمولا به شرطهای آقای صدر، پاسخ مثبت می دادند. یکی از شرطها این بود که آقای خوئی، تصدی اجتماعی را از همان نقطه که آقای حکیم به اتمام رسانده بودند، شروع کنند، نه اینکه خودشان برنامه خاصی داشته باشند و از صفر شروع کنند و دیگر اینکه آقای صدر گفتند که مسئله وکلای آقای خوئی دست من باشد و من تعیین کنم که هر کسی کجا برود و کجا باشد. آقای خوئی قبول کردند و گفتند مانعی نیست و از این مرحله به بعد،آقای صدر مرجعیت آقای خوئی را تأیید کردند. این وضعیت یک سال و خرده ای برقرار بود و حرکت و جنبش عراق، کمی آسوده تر ادامه پیدا کرد تا مسئله اخراج ایرانیها از عراق پیش آمد که بسیار حساس و در واقع،اولین امتحان برای آقای خوئی بود. آقای خوئی در این وضعیت به لندن سفر کردند. اطرافیان امام از این اقدام ایشان، بسیار ناراضی بودندو این مساله در خاطراتشان پیداست. خود امام هم بسیار ناراضی بودند. آقای صدر هم بسیار تعجب کردند و چند ساعت قبل از رفتن آقای خوئی به لندن، نزد ایشان رفتند و اعتراض کردند و گفتند، «به محض دریافت این خبر، می خواستم نزد شما بیایم و بخواهم اعلامیه ای بدهید که طلاب در نجف بمانند، ولی شنیدم که می خواهید به لندن بروید.» آقای خوئی گفتند که بیمار هستند و پزشکان توصیه کرده اند که ایشان باید به لندن بروند. آقای صدر خیلی اصرار کردند که ایشان بمانند، ولی آقای خوئی نپذیرفتند. بالاخره آقای صدر گفتند حداقل یک فتوایی بدهید که طلاب از نجف خارج نشوند. آقای خوئی گفتند شما از قول من نقل کنید که من از این بابت ناراضی هستم. آقای صدر گفتند که این کافی نیست و شما باید خودتان بنویسید، چون من اگر نقل کنم، اطرافیان شما حرف مرا تکذیب می کنند. آقای خوئی گفتند خیر تکذیب نمی کنند و به مسافرت رفتند و اطرافیان آقای خوئی هم گفته آقای صدر را تکذیب کردند و این اولین برخورد علنی بین آقای صدر و اطرافیان آقای خوئی بود.
از همین جا بود که آقای صدر تقریبا به این نتیجه رسیدند که خودشان وارد عرصه مرجعیت شوند؟
این اوایلش بود. چند ماه بعد آقای صدر به این نتیجه رسیدند که تأیید مرجعیت آقای خوئی، مناسب نبود، یعنی راه حل قاطع مسئله نبود. ایشان دوباره مسئله مرجعیت حضرت امام را در جلسه استشاری هفتگی مطرح کردند و دوباره همان بحث مطرح شد که امام را نمی توان مرجع عراق اعلام کرد و زمینه های لازم برای مرجعیت
ایشان در عراق فراهم نیست و لذا، آقای صدر عملا از سال 1973 میلادی به عنوان مرجع مطرح شدند.
این مطرح شدن آقای صدر به عنوان مرجع به چه شکل بود؟
آقای صدر گفتند من شخصا نمی خواستم وارد عرصه مرجعیت شوم، ولی برخوردهای منفی و نادرست اطرافیان آقای خوئی باعث شد که من مرجعیت را قبول کنم و خود مردم خواستند که آقای صدر مرجع شوند، چون با توجه به فعالیت جنبشهای اسلامی و حزب الدعوه،مردم می خواستند که یک حامی و پشتیبانی پیدا کنند، چون می دیدند که آقای خوئی، در امور اجتماعی و سیاسی از آنها حمایت نمی کنند و آنها نمی توانند از کسی تقلید کنند که گرایش اجتماعی ندارد. آقای صدر می خواستند حتی الامکام تصدی و رهبری اجتماعی به دست آقای خوئی بماند، ولی با شرایطی که پیش آمده بود و با احساس مسئولیت اجتماعی و سیاسی توسط آقای صدر، ایشان بیش از این سکوت را جایز نمی شمردند و لذا قبول کردند که به عنوان مرجع وارد میدان مبارزه شوند. بعد هم که در سال 1374 (1974 میلادی) مسئله اعدام شیخ عارف بصری و آن پنج نفر پیش آمد که مسئله فوق العاده حساسی بود.

از شاگردان آقای صدر بودند؟
بله (بعضی این شهدا از شاگردان ایشان بودند، وبقیه از مریدین). سال 74 و 75 م هجوم گسترده و شدیدی از طرف بعثی ها به حزب الدعوه شروع شد و بسیاری از اعضا و سردمداران آن را دستگیر،زندانی و اعدام کردند. آن سال برای حرکت اسلامی در عراق، سال بسیار فاجعه باری بود. آقای صدر به این نتیجه رسیدند که اگر اینها مرجعیتی نداشته باشند که به او پناه ببرند، وضعیت بسیار دشوارتر و خطرناک تر می شود؛ لذا مرجعیت ایشان علنی تر و آشکار تر شد، و در سال 1975 به طور رسمی مرجعیت خود را اعلام کردند. یکی از نتایج ارزشمند مرجعیت آقای صدر این بود که حرکت اسلامی، یک حامی و پشتیبان خوب پیدا کرد ولی برد و گسترش سخنان آقای صدر به اندازه آقای حکیم نبود، چون اطرافیان حوزه از او ناراضی بودند.
چرا؟
چون ایشان وارد مسائل سیاسی می شدند و کلاً حوزه، ورود به عرصه سیاست را قبول نداشت ؛ مثل موضعگیری حوزه قم نسبت به امام. خیلی ها هم در حوزه قم، از حرکت سیاسی امام ناراضی بودند. از طرفی آقای صدر به هنگام اعلام مرجعیت هنوز چهل سال بیشتر نداشتند و این سن، در میان مراجع، بی سابقه و یا فوق العاده کم سابقه است، به همین دلیل به همان نسبت که در خارج حوزه از مرجعیت آقای صدر استقبال شد، در داخل حوزه وضعیت شکل دیگری داشت.در آنجا بعضی ها حتی ایشان را به عنوان مجتهد هم قبول نداشتند، چه رسد به مرجعیت، ولی از لحاظ مردمی خیلی از مرجعیت ایشان استقبال شد.
مرجعیت آقای صدر تا چه حد توسعه پیدا کرد؟
مردم بسیار زیاد استقبال کردند مخصوصا در عراق و لبنان، و از استفتاءاتی که به دست آمده معلوم می شود که در لبنان مقلد کمی نداشتند. مثالی می زنم. در سال 1975 تعلیقه ایشان بر منهاج الصالحین چاپ شد. بر اساس اسناد، یکی از کتابفروشی ها در یک روز، تعداد 250 جلد از این کتاب آقای صدر را فروخت. کتاب فتوای الواضحه هنوز در صحافی بود که چهار هزار نسخه آن طی بیست روز فروخته شد. طی یک ماه آقای صدر دوباره ده هزار نسخه از این کتاب را چاپ کردند. دوباره چند ماه دیگر چاپ دوم کتاب، به بازار عرضه شد. این مثال را زدم برای اینکه ببینید رساله های علمیه ایشان از سوی عامه مردم با چه استقبال عجیبی روبرو می شد. بر خلاف حوزه که از ایشان استقبالی نکرد. شاگردان و اطرافیان آقای خوئی به آقای صدر فشار می آوردند که ایشان اعلامیه بدهند که مرجعیت ایشان در طول مرجعیت آقای خوئی است و مرجعیت ایشان، مزاحم مرجعیت آقای خوئی نیست و ایشان از شاگردان آقای خوئی هستند. یعنی قضیه تا این حد رسیده بود. این رفتار اطرافیان بود، با اینکه خود شاگردان آقای خوئی می دانستند که مرجعیت عام بعد از آقای خوئی به کسی جز آقای صدر نمی رسد. و من از سید جعفر صدر نقل می کنم که ایشان یعنی سید جعفر یک روز در خدمت مرحوم میرزا جواد تبریزی بودند با حضور سید حسین هادی صدر، و آقای حسین صدر با حضور میرزا تبریزی یک داستانی از خود میرزا نقل کرد، که یکی از آقایان به آقای صدر اعتراض می کردند، میرزا جواد به ایشان گفت : اعتراض کردی یا نکردی، مرجعیت بعد از آقای خوئی به هیچ کس جز سید محمد باقر صدر نمی رسد، آن آقا گفت : اینها معمر نیستند، یعنی عمرشان کم است، منظورشان آقای صدر در این زمینه اعلامیه ای هم دادند.
بله، اعلامیه را دادند و من درکتاب آن را منتشر کردم، و اطرافیان آقای خوئی در نوشته هایشان و مجله هایشان خیلی منتشرش می کنند، ولی باید دید سبب صدورش چه بوده است محض تجلیل از استاد خویش نبود. آقای صدر در جائی گفته بودند که فلانی از طرف آقای خوئی نزد من آمده و گفته که باید اعتراف کنید که چاپ رساله عملیه چیزی است و مرجعیت چیز دیگری و من مزاحم مرجعیت آقای خوئی نمی شوم. مسئله تا این حد صراحت داشته است و فروتنی آقای صدر به آنها خیلی کمک کرد.
آقای صدر رساله رایگان به کسی دادند؟
به بعضی از شخصیت های علمی دادند، ولی اکثرا فروخته شد و آن رقم عجیبی که گفتم، همگی حاصل فروش رساله بود. به هر حال آقای صدر در داخل حوزه، حامی نداشتند و می دانستند اگر وضعیت دشواری پیش بیاید، نمی توانند از داخل حوزه، متوقع کمک و همراهی باشند.
یعنی اگر دستگیر شوند یا در معرض شهادت قرار بگیرند، ایشان توقعی نداشتند که حوزه حمایت چندانی بکنند. بله، آقای صدر به این نتیجه رسیده بودند.
آقای صدر در مقطعی از مرجعیت خود، به دلیل گرایشات و فعالیتهای سیاسی، قاعدتا از حوزه نجف فاصله می گیرند و به دلیل هم سنخ بودند شیوه شان با امام، به ایشان نزدیک می شوند. از این ارتباط و نزدیکی چه گفتنی هائی دارید.
در سال 85 هجری که امام وارد نجف شدند، آقای صدر به استقبال ایشان رفتند و مردم را هم برای استقبال ایشان آماده کردند. بعد از ایشان پرسیدند که آقا شما در ایران حزبی دارید که برای شما کار کند؟ امام گفتند خیر. می دانید که شیوه امام در مبارزه مبتنی بر حرکت مردمی بود و به حزب و این گونه سازماندهی ها اعتقادی نداشتند. آقای صدر تعجب کرده و به شاگردانشان گفته بودند، «تعجب می کنم که امام بدون داشتن یک حزب که برای اهداف ایشان فعالیت کند، چگونه می توانند به اهداف خود برسند؟» این یکی از تفاوتهای امام و آقای صدر است، چون آقای صدر قبل از برقراری حکومت اسلامی، معتقد به تشکل و فعالیت حزبی بودند و حضرت امام معتقد بودند که حرکت باید توسط عامه مردم صورت بگیرد. به زودی شایع شد که بین حضرت امام و آقای صدر از نظر شیوه های مبارزاتی، اختلاف نظر هست. یکی از شاگردان آقای صدر به نام حسان حسانی که فکر می کنم دو سال پیش فوت کرده باشد، رفت پیش ایشان و گفت، «شنیده ام که شما با جنبش امام مخالفید. آمده ام نظر شما را بدانم.» آقای صدر جواب دادند، «او محبوب ترین و نزدیک ترین شخصیت برای من است.»
از جمله مبارزاتی که از اروپا می آمدند ؛ آقای دکتر صادق طباطبایی بودند. آقای صدر اصرار داشتند که بعضی از شعارهای مبارزان در اروپا باید اصلاح شوند، مثلا بعضی ها، عکس چه گورا را به عنوان انقلابی می آوردند و شعارهای او را مطرح می کردند. آقای صدر می گفتند که او ملحد است و درست نیست برای یک حرکت اسلامی، عکس و شعار او را مطرح کنید. در سال 1391 قمری که آقای آیت الله خوئی به لندن رفتند، آقای صدر نزد امام رفتند و می خواستند که یک عملیات شهادت طلبانه انجام بدهند و گفتند من به این موضوع اقدام نمی کنم مگر اینکه تأیید امام را بگیرم. خود آقای صدر، مرجع تقلید بودند، ولی این را نزد امام مطرح کردند، امام گفتند من نمی دانم، آقای صدر از این جواب چنین نتیجه گرفتند که شاید امام صلاح نمی دانند که آقای صدر به حرم مطهر برود و چنین اقدامی کند. آقای صدر با اینکه مرجع بودند؛ به امام رجوع می کردند.
من شاید نتوانم چیز زیادی از رابطه آنها نقل کنم، ولی می دانم که آقای صدر نگاه خاصی به امام داشتند شیخ علی آل اسحاق نقل می کند که بعد از شروع امام به درس ولایت فقیه شهید صدر به آقای خوئی فرمودند: ان السید المخمینی أوعی المراجع، چون دارند این مباحث را مطرح می کنند، و آقای خوئی ناراحت شدند از حرف آقای صدر. امام هم بسیار به ایشان علاقمند بودند. با اینکه این علاقمندی از هر دو طرف در مراحل اولیه خیلی ظاهر نمی شد، به خاطر بعضی حساسیتها که بین اطرافیان هر دو وجود داشت. در رمضان سال 1978 میلادی، چند روز قبل از مفقود شدن امام موسی صدر، ایشان به شهید صدر زنگ می زنند و از ایشان می خواهند که نسبت به حضرت امام یک تأیید علنی تر نشان دهند. آقای صدر تردید داشتند و می گفتند که می خواهم این کار را بکنم، ولی شرایط چندان مساعد نیست. مدتی که گذشت، ایشان همین تردید را هم کنار گذاشتند و وقتی که امام به پاریس رفتند، آقای صدر نامه ای خطاب به مردم نوشتند و آنها را به حمایت از امام دعوت کردند که نامه بسیار جالب و معروفی بود. در آن زمان، آقای سید محمد غروی می خواستند به پاریس نزد امام بروند و زنگ زدند به آقای صدر. آقای صدر گفتند از امام بپرسید که انقلاب ایران به چه چیزهایی نیاز دارد که من فراهم کنم، چون می دانم در این اوقات، فشار امور سیاسی، بسیار زیاد است و امام وقت ندارند وارد برخی پژوهشهای فقهی یا حقوقی و مسائلی از این دست بشوند و این حداقل کمکی است که من می توانم بکنم. آقای صدر قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، اعلام حمایت می کنند و همین نشان می دهد که ایشان بسیار به این انقلاب، علاقه و امید داشتند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 18
ادامه دارد...