داد و ستد کودک در امور کم ارزش
در مورد داد و ستد اشیای کم ارزش گرفته شده است که صرف اجازه بدون اشراف و نظارت سرپرست کافی است. مانند اینکه کودک از پدرش مبلغی اندک برای خرید تنقلات بگیرد و پدر بدون اینکه نگران گول خوردن کودک باشد به او اجازه داد و ستد دهد. به خلاف زمانی که کودک از پدر مال زیادی را بگیرد و پدر به او اجازه معامله بدهد بدون اینکه بر چگونگی و ابعاد گوناگون معامله نظارت داشته باشد. بی شک در مورد اخیر، معامله و تصرف کودک به دلیل اینکه مشمول دلایل نهی تصرف کودک می شود، باطل است.
سیره متشرعه و سیره عقلا مهمترین دلیل صحیح بودن تصرف کودک برای داد و ستد چیزهای کم ارزش به صرف اجازه سرپرست است.
عبارات کودک بدون اثر نیست
ممکن است ادعا شود برخی دلایل روایی بر بی اثر بودن عباراتی که کودک انشاء می کند، دلالت دارد؛ مانند حدیث معروف رفع قلم که بر اساس آن قلم تشریع از انسان مادامی که به سن بلوغ نرسیده، برداشته شده است. (25) همچنین مانند روایت «عمد الصبی و خطأه واحد؛ عمد و خطای کودک یکی است.» (26) اگر کودک آنچه به قصد و عمد انجام می دهد خطا محسوب شود، هیچ معامله ای حتی در اشیای کم ارزش، حتی صدقه، وصیت و ... او صحیح نیست؛ زیرا عبارات مورد استفاده کودک در معامله بدون اثر است. علت بی اثر بودن عبارات کودک یا آن است که تکلیف از او برداشته شده و یا آن است که همه افعال صادر شده از او خطایی محسوب می شود.
پاسخ: در مورد حدیث رفع قلم باید گفت که شمول این روایت از دو جهت تخصیص زده می شود:
1) اکثر احکام وضعی مانند نجاست، ضمان، دیه و امثال آن در مورد کودک برداشته نشده است.
2) بر صحت بعضی از اعمال کودک مانند وصیت، آزادسازی برده، صدقه، هبه، تصرف برای خرید و فروش چیزهای کم ارزش با اجازه سرپرست یا تصرف در اموال خود تحت اشراف و نظارت سرپرست، دلیل خاص وجود دارد.
اما در مورد حدیث «عمد الصبی و خطأه واحد»، روایت دیگری وارد شده است که این حدیث را مخصوص باب جنایات ارتکابی کودک معرفی می کند. در موثقه اسحاق بن عمار از امام صادق (ع) از پدر بزرگوارشان امام باقر (ع) نقل شده است که امام علی (ع) فرمودند: «عمد کودکان خطا محسوب شده و بر عهده خویشاوندان نسبی (عاقله) است». (27) با توجه به قرینه «یحمل علی العاقله» مشخص می شود که این روایت مخصوص باب دیات است.
اشکال: بین دو روایت «عمد الصبی و خطأه واحد» و «عمد الصبیان خطأ یحمل علی العاقله» تنافی وجود ندارد که با تقیید یکی به دیگری بخواهیم رفع تنافی کنیم. هر دو روایت مثبت هستند و بر اساس قواعد اصولی دو روایت مثبت یکدیگر را نفی نمی کنند و تخصیص نمی زنند.
پاسخ: همان گونه که امام خمینی (ره) در کتاب البیع اشاره کرده اند (28) احتمال دارد که در زمان صدور روایات، در ارتکاز اذهان چنین بوده که «عمد کودک را خطا شمردن» مخصوص باب جنایات است و این ارتکاز، به حدی بوده که موجب انصراف روایت به باب جنایات شده است. وجود ارتکاز و ذهنیت مخاطب در حکم قرینه متصل برای انصراف معنای روایت به باب جنایات و دیات است. سکوت راوی در مورد قرینه متصل، این احتمال را که روایت به قرینه ارتکاز مخاطبین مربوط به باب دیات است، نفی نمی کند؛ زیرا راوی در زمانی که روایت را نقل می کرد مطمئن بود که مخاطبین متوجه هستند که منظور وی در مورد جنایات است و با این وجود نیازی به ذکر قرینه لفظی نبود. از طرف دیگر راوی به این امر ملتفت نبود که ممکن است در آینده مخاطبینی باشند که این قرینه برای آنان واضح نبوده و باید بر آن تصریح شود. بر این اساس امکان تمسک به اطلاق روایت وجود ندارد.
حاصل اینکه: دلیلی وجود ندارد که عبارات کودک در داد و ستد را بدون اثر بدانیم. آنچه باعث می شود تصرف کودک در اموالش باطل باشد، عدم اهلیت اوست. عدم اهلیت کودک مقتضی آن است که سرپرست، متصدی اموالش شود یا آنکه داد و ستدهای کودک تحت اشراف و نظارت سرپرست باشد. با این توضیح مشخص می شود باطل بودن قراردادهای کودک به معنای عدم امکان تصحیح قرارداد نیست. به واسطه اجازه سرپرست بعد از انجام قرارداد، یا اجازه خود کودک بعد از رسیدن به رشد و بلوغ می توان معامله منعقد شده در زمان کودکی را تصحیح کرد. قرارداد کودک بدون نظارت و اشراف سرپرست را می توان نوعی قرارداد فضولی شمرد. اگرچه دلایل مربوط به صحیح بودن عقد فضولی در خصوص قرارداد غیر مالک است، ولی مبتنی بر این فرض است که عدم وجود رضایت مالک، مانع اصلی صحیح بودن قرارداد فضولی است. به محض تحصیل رضایت مالک، مانع مرتفع شده و معامله اعتبار می یابد. در فرض معامله کودک نیز مانع اصلی، عدم کفایت رضایت کودک است که با تصحیح رضایت کودک با اجازه و اشراف سرپرست، این مانع برطرف شده و معامله صحیح می شود. از نظر عرف، عدم نفوذ رضایت کودک ناشی از محجوریت، شدیدتر از عدم نفوذ رضایت غیر مالک در قرارداد فضولی نیست.
قبول اسلام کودک
از آنجا که گفتیم عبارات کودک منشأ اثر است، اسلامش پذیرفته می شود اگرچه انجام واجبات شرعی متوجه او نباشد. برخی از فقهای امامیه (29) و همچنین مذهب شافعی بنابر آنچه که در کتاب «الفقه علی المذاهب الاربعه» نقل شده است مخالف این ادعا هستند:
کودک چه ممیز و چه غیر ممیز تصرفش صحیح نیست، عباراتش هیچ قراردادی را منعقد نمی کند، صلاحیت ولایت و سرپرستی بر چیزی را ندارد؛ به دلیل اینکه عبارات و ولایتش منشأ اثر نیست. پس اگر فرزند کافر شهادتین بگوید یا عقد ازدواج جاری کند مورد قبول نیست، ولی کودک ممیز عبادتش صحیح است، همین طور اجازه دادن او برای ورود بیگانه به خانه جایز است. (30)
قول صحیح آن است که اسلام کودک پذیرفته می شود. دلایل قبول اسلام کودک عبارتند از:
1. اسلام آوردن امری واقعی است که از هر کسی حتی کودک ممیزی که به بلوغ نرسیده، امکان پذیر است.
2. اسلام آوردن موکول به اقرار به شهادتین است و به واسطه این اقرار، مال به خون شخص محترم می گردد. بر این معنا زیادی دلالت دارد که از آن جمله موثقه سماعه است که از امام صادق (ع) نقل می کند که فرمودند:
اسلام عبارت است از شهادت به یگانگی خداوند و تصدیق به رسالت محمد بن عبدالله (ص). به واسطه این شهادت خون ها محترم شمرده می شود و ازدواج و ارث جریان می یابد و بر ظاهر همین شهادت جماعت مردم شکل گرفته است. (31)
ابوهریره از رسول مکرم اسلام (ص) نقل می کند که فرمودند:
فرمان می دهم که با کفار جنگ کنید تا اینکه بگویند «لا اله الا لله» هر کس گفت «لا اله الاّ الله» مال و جان او از جانب من در امان است و حساب جزای او بر خداست. (32)
همان گونه که آشکار است اطلاق این روایت، کودک ممیز را نیز در بر می گیرد در حالی که تکالیف الزام آور شرعی به دلیل حدیث رفع از او برداشته شده است. حدیث رفع در حقیقت نوعی لطف و امتنان در حق کودک ممیز است در حالی که عدم قبول اسلام کودک ممیز لطف محسوب نمی شود، لذا اطلاق حدیث رفع شامل عدم قبول اسلام کودک ممیز نمی شود.
سیره مداوم بر این بوده است که فرزند غیر ممیز کافر و مسلمان به تبع والدینشان، آثار کفر و اسلام بر آنها حمل می شود؛ یعنی در مورد احکام خانواده، ارث و ... کودک غیر ممیز کافر به عنوان کافر تلقی می شود، ولی به هیچ عنوان فرزند کافر به تبع پدرش کافرش مجازات نمی شود؛ چرا که خداوند متعال هر کس را به سبب اعمال خودش جزا می دهد. روایات متعددی وارد شده است که بر اساس آن، خداوند متعال کودکان را بعد از مرگ می آزماید و هیچ کدام از آنها را به پیروی از پدرانشان مجازات نمی کند؛ چرا که خداوند هیچ کس را بدون حجت و دلیل عذاب نمی کند. در روایت صحیحی، زراره از امام باقر (ع) نقل می کند:
از امام باقر (ع) پرسیدم: آیا از رسول خدا (ص) در مورد بهشت و دوزخ کودکان پرسیده اند؟ ا مام باقر (ع) فرمودند: آری، و رسول خدا (ص) در جواب فرمودند: خدا بهتر می داند که کودکان چه می کردند. سپس امام باقر (ع) فرمودند؛ ای زراره می دانی معنای این عبارت رسول خدا (ص) چیست؟ زراره گفت: نه. امام باقر (ع) فرمودند: مشیت خداوند بر این است زمانی که روز رستاخیز بیاید خداوند هفت گروه را مورد آزمون قرار می دهد: کودکان، کسانی که در فاصله زمانی بین دو پیامبر زندگی می کردند، پیرمردی که پیامبر را درک کرده ولی عقل خود را از دست داده باشد، کرها، لال هایی که قدرت تعقل ندارند، دیوانگان و ابلهان. هر یک از اینان در برابر خداوند حجت می آورند، خداوند متعال فرشته ای به سوی این افراد می فرستد و آتشی برای آنان بر می افروزند، سپس فرشته به آنها می گوید: خداوند شما امر فرموده که خود را در این آتش افکنید. هر کس خود را در آتش بیندازد آتش بر او سرد و سلامت گردد و هر کس نافرمانی کند به سوی دوزخ رهسپار می شود. (33)
البته برخی از احکام شرعی بر عنوان خاص مترتب می شود، چه از انسان سر بزند چه از غیر انسان، چه از کودک و چه از بالغ؛ مانند نجاست و جنابت که دایر مدار عنوان است. نجاست مترتب بر عنوان ملاقات با چیز نجس و جنابت مترتب بر عنوان آمیزش یا خروج منی است. بنابراین اگر حتی بدون علم، بدن انسان به چیز نجسی برخورد کند نجس می شود و حدیث رفع شامل این مورد نمی شود؛ زیرا حکم کسی که بدون علم بدنش با نجاست برخورد کند با کسی که از روی عمد و علم و قصد و اختیار خود را نجس کرده باشد یکی است؛ چرا که حکم نجاست مترتب بر ملاقات نجاست است و عمد و سهو در تحقق این عنوان تأثیری ندارد. از این رو اگر کودک مرتکب کاری شود که وضو را باطل می کند وضویش باطل می شود، همچنین اگر صدمه زدن به مال غیر، حتی اگر از کودک و بدون اختیار یا بدون علم و از روی غفلت صورت گیرد، موجب ضمان است. البته به دلیل اینکه تکالیف شرعی قبل از بلوغ متوجه کودک نمی شود مکلف به پرداخت خسارت تا بعد از بلوغ نیست. در مورد جنابت و نجاست نیز مکلف به غسل و پاکیزه کردن خویش تا بعد از رسیدن به بلوغ نیست.
عبادات کودک
از آنجا که عبارات مورد استفاده کودک منشأ اثر است، عبادات او نیز صحیح و قابل قبول است؛ زیرا منافاتی بین صحیح بودن عبادات و عدم تکلیف کودک وجود ندارد. اگرچه مراد از «رفع القلم» برداشتن قلم تکلیف از کودک است، ولی همان گونه که اشاره شد این روایت در مقام لطف و امتنان و مراعات حال کودک است. اینکه عبادات کودک صحیح یا قبول نباشد لطف و امتنان نیست. علاوه بر این در روایاتی که به پدر امر شده کودکان خود را امر به نماز و روزه کنید، در حقیقت امر بالفعل به کودکان بوده و غرض از آن، تحقق این افعال از کودکان است. امر به امر، طریقی برای ایجاد این افعال از سوی کودکان است. حلبی در روایت صحیحی از امام صادق (ع) نقل می کند:
ما اهل بیت فرزندانمان را زمانی که به پنج سالگی رسیدند به نماز امر می کنیم و شما فرزندانتان را از هفت سالگی به نماز امر کنید. ما فرزندانمان را از هفت سالگی به روزه امر می کنیم و تا هر زمان از روز که توانایی داشته باشند و تشنگی و گرسنگی بر آنها غلبه نکند، روزه می گیرند اگرچه تا نیمه روز یا کمتر و یا بیشتر از آن باشد، پس شما هم فرزندانتان را از هفت سالگی امر به روزه کنید و هر زمان از روزه که عطش بر آنها غلبه کرد افطار کنند. (34)
مجازات تعزیزی کودک
احکامی وجود دارد که شامل مرحله کودکی و عدم بلوغ نیز می شود، مانند احکام تعزیزی نسبت به کودکان به منظور تأدیب و تربیت و حفظ آنان از انحراف و هدایت و پرورش اخلاقی آنان. مجازات تعزیزی کودک با استناد به حدیث رفع قلم و منتفی بودن تکلیف برای کودک، ساقط نمی شود؛ چرا که در موضوع تعزیر کودک، عنوان کودکی اخذ شده است؛ لذا منتفی کردن تعزیر کودک به واسطه حدیث رفع، معقول نیست.
تعریف بلوغ در شرع
بلوغ در لغت به معنای ادراک است. صاحب جواهر در تعریف بلوغ می گوید:
رسیدن به سن ازدواج به سبب پیدایش منی در بدن و تحریک شهوت میل شدید به آمیزش و خارج شدن آب جهنده که مبدأ و منشأ پیدایش انسان است، حاصل می شود. بنابراین، بلوغ یک نوع کمال طبیعی برای انسان است که به واسطه آن، نسل باقی می ماند و عقل تقویت می شود و کودکان به مرحله کمال مرد یا زن بودن می رسند ... .
بلوغ از امور طبیعی است که در لغت و عرف شناخته شده است و از موضوعات شرعیه مانند الفاظ عبادات نیست که تنها با مراجعه به شارع شناخته می شود. از نظر لغت و عرف هرگاه پسر محتلم شود، بالغ شده و از کودکی خارج می گردد و مرد می شود. همچنین دختربچه زمانی که حیض ببیند، زن می شود. البته خروج منی، حیض و حامله شدن و امثال آن، نشانه هایی قطعی برای تشخیص عرفی و لغوی بلوغ بوده و نیازی به مراجعه به شرع نیست، ولی برای تعیین آغاز سن بلوغ در صورت شک در اینکه آیا کودکی به سن بلوغ رسیده است یا نه به شرع مراجعه می شود. (35)
برخی نشانه های طبیعی مقارن بلوغ مانند قدرت تمییز، بم شدن صدا، بزرگ شدن سینه ها، جوش صورت و امثال آن علائم یقینی برای بلوغ نیست؛ چون تلازمی بین این موارد و رسیدن به سن بلوغ وجود ندارد که موجب قطع و یقین شود.
بلوغی که منظور ما است و در ادامه نشانه های آن را ذکر می کنیم، مرزی است که انسان با رسیدن به آن، مکلف به انواع احکام و تکالیف شرعی از عبادات و معاملات و حدود و تعزیرات، اقرار و ... می شود.
نشانه های بلوغ
نشانه های رسیدن به سن بلوغ فراوان است. روایاتی که درباره نشانه های بلوغ وجود دارد آن قدر متفاوت و زیاد است که امکان جمع میان آنها به صورتی که مورد اتفاق و قبول همگان باشد، وجود ندارد. ما همه روایاتی را که در مورد هر یک از علائم بلوغ وارد شده است بررسی کرده و در صورت تعارض، روایاتی را که ترجیح دارد اخذ می کنیم.
نشانه های بلوغ دو قسم است، اول: نشانه هایی که بر بلوغ طبیعی دلالت می کند یا بلوغ طبیعی با آنها حاصل می شود. دوم: نشانه های که دلیل بر بلوغ سنی است.
قسم اول
نشانه اول: روییدن موی خشن در نواحی شرمگاهی انسان:
از مذاهب اهل سنت نیز مالک و شافعی در یکی از دو قولش این علامت را پذیرفته اند، ولی ابوحنیفه با این استدلال که روییدن موی در ناحیه شرمگاهی شبیه روییدن موی در سایر اعضای بدن است و از این حیث خصوصیتی ندارد با این نشانه مخالفت کرده است. (36) بر اساس نظر دیگر شافعی، روییدن موی در ناحیه شرمگاهی نشانه بلوغ برای مشرکان است. (37)
به عقیده ما نظر صحیح آن است که روییدن موی در شرمگاه مطلقاً - برای کافر یا مسلمان - نشانه بلوغ است و دلیل بر آن، روایات فراوانی است که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
1. در ماجرای بنی قریظه که سعد بن معاذ حکم کرد جنگجویان بالغ آنان کشته شده و افراد نابالغ اسیر شوند، پیامبر (ص) دستور دادند برای تمییز جنگجویان بالغ از کودکان، زیر کمربند آنها را ببینید اگر موی روییده بود جزو جنگجویان محسوب شوند و اگر مویی نروییده بود جزو کودکان به حساب آیند. (38)
2. عطیه قرظی یکی از دستگیرشدگان جنگ بنی قریظه می گوید در روز جنگ، مرا پیش رسول خدا (ص) بردند در حالی که در بلوغ من شک داشتند، رسول خدا (ص) دستور دادند زیر کمربند مرا نگاه کنند که آیا موی روییده است یا نه. بعد از آنکه معلوم شد مویی نروییده است مرا به کودکان محلق کردند. (39)
باید خاطرنشان کرد، قضیه مذکور در جنگ بنی قریظه و حکم مزبور از طرف سعد بن معاذ با سند ضعیف در روایات شیعه نقل شده است. همه روایات مربوط به این قضیه در کتب وسائل الشیعه، بحارالانوار، تهذیب و ... نقل شده که در سند آنها «وهب بن وهب» وجود دارد که در متون رجالی به دروغگوترین مخلوق معروف است. مشکل اساسی وارد شدن این قضیه در روایات اهل سنت است که بر اساس نظر فقهای اهل سنت بعضی از این روایات صحیح است. (40)
3. علی بن ابراهیم در کتاب تفسیرش، ذیل آیه شریفه «وَابتَلُوا الیَتَامَی ...» از قول امام صادق (ع) نقل می کند که ایشان فرمودند:
اگر نمی دانید کودکان به سن بلوغ رسیده اند یا نه اگر بوی زیر بغل یا موی اطراف آلت تناسلی آنان آشکار شده باشد، بالغ شده اند. (41)
این روایت به طور مسند از امام صادق (ع) در تفسیر صافی نقل شده است. (42)
این نشانه - روییدن موی - به عنوان یکی از علامت های طبیعی برای کامل شدن درک و فهم و خروج از حد کودکی، پذیرفته شده است، اگرچه روایات آن نزد فقهای امامیه ضعیف باشد. ممکن است در مورد اعتبار این نشانه ها برای زن ها اشکال شود؛ زیرا روایاتی که به عنوان مستند قرار گرفته است فقط در مورد مردان می باشد، در حالی که فقها آن را به عنوان نشانه بلوغ مرد و زن دانسته اند. شاید دلیل، آن باشد که روییدن موی یک نشانه طبیعی است که شارع آن را برای کشف بلوغ انسان، معتبر دانسته و در این زمینه تفاوتی بین زن و مرد نیست. شاید هم دلیل آنکه در روایات به روییدن موی برای زنان به عنوان نشانه بلوغ اشاره نشده است آن باشد که معمولاً روییدن موی در زنان، چند سال بعد از 9 سالگی آغاز می شود، در حالی که بر اساس نظر فقهای امامیه دختران در سن 9 سالگی به بلوغ می رسند، لذا به ذکر این نشانه به عنوان یکی از علایم بلوغ آنان نیازی نیست.
نشانه دوم: روییدن موی بر گونه ها و پشت لب:
این نشانه مخصوص مردان است. فقهای امامیه به دلیل برخی روایات، روییدن مو بر گونه ها و پشت لب را نشانه بلوغ پسران می دانند. روایت حمزه بن عمران از امام باقر (ع) از جمله روایاتی است که به آن استناد شده است:
تصرفات پسربچه در خرید و فروش جایز نیست و او از کودکی خارج نمی شود مگر با رسیدن به سن 15 سالگی، یا احتلام، یا ریش درآوردن، یا روییدن موی بر عانه. (43)
همچنین بر اساس خبر یزید کناسی:
پسربچه ای که پدرش او را همسر داده لکن هنوز به بلوغ نرسیده است، زمانی که به سن 15 سالگی رسید یا قبل از آنکه به سن 15 سالگی برسد در صورتش ریش درآمد، یا در اطراف آلت تناسلی او موی خشن رویید، اختیار فسخ ازدواج را دارد. (44)
نشانه سوم: خارج شدن منی:
خارج شدن منی به عنوان یکی دیگر از نشانه های بلوغ است. ضمن توجه به اینکه در این مورد مخالفتی از طرف فقها وجود ندارد، به برخی از دلایل این نشانه اشاره می کنیم:
1. آیه: وَ إِذَا بَلَغَ الاطفالُ منکُم الحُلُمَ فَلیَستَاذِنُوا؛ و هنگامی که کودکان شما به سنّ احتلام رسند باید اجازه بگیرند. (45)
2. آیه: وَ ابتَلُوا الیتَامَی حَتَّی إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ؛ و یتیمان را چون به حد ازدواج برسند، بیازمایید. (46)
3. آیه: وَ لاَتَقرَبُوا مَالَ الیَتِیمِ إِلّا بالتّی هی الحسَنُ حَتَّی یَبلُغَ اَشُدَّهُ؛ و به مال یتیم، جز به بهترین صورت (و برای اصلاح)، نزدیک نشوید تا به حد بلوغ (47) برسد. (48)
امام صادق (ع) در روایتی که هشام بن سالم از ایشان نقل می کند، می فرماید: «أشدّه» همان رسیدن به سن احتلام است که کودک به واسطه آن از یتیمی خارج می شود». (49) ابن سنان نیز در روایت موثقی از امام صادق (ع) نقل می کند:
شخصی در حضور من از پدرم در مورد عبارت «حتی یبلغ أشدّه» سؤال کرد و ایشان فرمود: منظور، رسیدن به سن احتلام است. (50)
4. روایتی که شیعه و سنی از پیامبر اکرم (ص) نقل کرده و به حدیث «رفع قلم» مشهور است. ابن ادریس در مورد این روایت می گوید: این روایت بین همه فقها اعم از شیعه و سنی اجماعی است و عبارت است از:
إنّ القلم یرفع عن ثلاثه: عن الصبی حتی یحتلم و عن المجنون حتی یفیق و عن النائم حتی یستیقظ؛ (51)
تکلیف از سه دسته برداشته شده است؛ از کودک تا زمانی که به سن احتلام برسد و از دیوانه تا زمانی که بهبود یابد و از شخص خواب تا زمانی که بیدار شود.
نکته: خروج منی علامت بلوغ است و منظور، خروج منی از مجرای خاص است، در خواب یا بیداری. تعبیر احتلام - خواب دیدن - که در برخی روایات آمده است، آسیبی به این معنا نمی رساند؛ زیرا قطع داریم که دیدن در خواب خصوصیتی ندارد، چه بسا رؤیایی که بدون خروج منی یا خارج شدن منی بدون خواب دیدن محقق می شود. پس آنچه ملاک و معیار حکم است خروج منی است، نه احتلام. آیه «حَتَّی إِذَا بَلَغُوا النَّکَاحَ» (52) نیز به همین حقیقت اشاره دارد، ممکن است کسی به سن نکاح برسد و ازدواج بکند و فرزنددار هم شود، بدون اینکه در خواب محتلم شده.
پی نوشت:
25. وسائل الشیعه، ج 1، باب 4 از ابواب مقدمه العبادات، ح 11 تام السند نیست و ح 12 تام السند و موثق است.
26. وسائل الشیعه، ج 19، باب 11 از ابواب العاقله، ح 2، و ح 3 «عمد الصبیان خطأ یحمل علی العاقله».
27.. «عمد الصبیان خطأ یحمل علی العاقله»: وسائل الشیعه، ج 19، باب 11 از ابواب العاقله، ح 3.
28. کتاب البیع، ج 2، ص 26.
29. برخی فقهای امامیه مانند صاحب جواهر به عدم قبول اسلام کودک نظر داده اند: جواهر الکلام، ج 38، ص 186.
30. الفقه علی المذاهب الأربعه، ج 2، ص365.
31. أصول الکافی، ج 2، ص 25: «الاسلام شهاده أن لا إله ألا الله و التصدیق برسول الله (ص) به حقنت الدماء، و علیه جرت المناکح و المواریث، و علی ظاهره جماعه الناس».
32. صحیح البخاری، باب قتل من أبی قبول الفرائض، ح 50: «اُمرت أن أقاتل الناس حتی یقولوا: لا إله إلا الله، فمن قال: لا إله إلا الله عصم من ماله و نفسه إلا بحقّه و حسابه علی الله».
33. فروع الکافی، ج 3، ص 248: قال: سألته هل سئل رسول الله (ص) عن الأطفال؟ فقال: قد سئل فقال: الله أعلم بما کانوا عاملین. ثم قال: یا زراره هل تدری قوله: «الله أعلم بما کانوا عاملین؟» قلت: لا، قال: لله فیهم المشیئه إنّه إذا کان یوم القیامه جمع الله عزّوجلّ الأطفال و الذی مات من الناس فی الفتره و الشیخ الکبیر الذی أدرک النبیَّ (ص) و هو لا یعقل و الاصمّ و الأبکم الذی لا یعقل و المجنون و الأبله الذی لا یعقل، و کلّ واحد منهم یحتجّ علی الله عزّوجلّ فیبعث الله الیهم ملکاً من الملائکه فیوجّج لهم ناراً ثمّ یبعث الله إلیهم ملکاً فیقول لهم: إنّ ربّکم یأمرکم أن تثبوا فیها، فمن دخلها کانت علیه برداً و سلاماً و أدخل الجنّه و من تخلّف عنها دخل النار.
34. وسائل الشیعه، ج 7، باب 29 از ابواب من یصح منه الصوم: قال: انا نأمر صبیاننا بالصلاه اذا کانوا بنی خمس سنین، فمرّوا صبیانکم بالصلاه اذا کانوا بنی سبع سنین، و نحن نأمر صبیاننا بالصوم إذا کانوا بنی سبع سنین بما أطاقوا من صیام الیوم إن کان إلی نصف النهار أو أکثر من ذلک أو أقل، فإذا غلبهم العطش و الغرث أفطروا حتی یتعودوا الصوم و یطیقوه، فمّوا صبیانکم إذا کانوا بنی تسع سنین بالصوم ما استطاعوا من صیام الیوم، فإذا غلبهم العطش أفطروا.
35. جواهر الکلام، ج 26، ص 4.
36. مراجعه کنید به: جواهر الکلام، ج 26، ص 5 و المغنی لابن قدامه، ج 4، ص 513- 514.
37. همان.
38. سنن البیهقی، ج 6، ص 58 و المغنی لابن قدامه، ج 4، ص 514.
39. همان.
40. از آنجا که این روایات به گونه ای بیان شده است که ممکن است توهم قساوت و سنگدلی مسلمانان و مظلومیت بنی قریظه را ایجاد کند لازم است توضیحی در مورد این قضیه داده شود.
بر خلاف گزافه گویی هایی که در مورد این قبیله و تعداد جنگجویان آن شده است بنی قریظه یکی از قبایل دارای قلعه های مستحکم و مسلط بر مدینه بود. بنا بر نقل تاریخی، حُیَی بن اخطب رئیس بنی نظیر به مشرکان قریش گفت: بنی قریظه که دارای مکان وسیع و 750 جنگجوست با شماست. این در حالی است که این قبیله با رسول خدا (ص) عهد و پیمان حمایت بسته بود، لکن به عهد خویش پایبند نمانده و به رسول خدا (ص) و مسلمین مدینه خیانت کردند و با قریش که برای ریشه کن کردن رسول خدا (ص) آمده بودند، هم پیمان شدند. بعد از آن رسول خدا (ص) فرستادگانی نزد آنها فرستاد که به پیمان خود وفادار باشند، ولی آنها مخالفت ورزیدند و خیانت خود و همدستی با احزاب را آشکار کردند. حتی پیامبر از آنان خواست که اگر طبق پیمان خود او را یاری نمی کنند، پس بی طرف بمانند و دشمنش را نیز یاری نکنند، اما آنان از این خواسته هم سرباز زدند.
این خیانت برای مسلمانان سنگین بود؛ چرا که مسلمانان مدینه بین مشرکان قریش که از بیرون آمده بودند و یهودیان بنی قریظه که داخل مدینه بودند، محاصره شده و به شدت آسیب پذیر شده بودند. پس از آنکه احزاب با کشته شدن عمروبن عبدود به دست علی بن ابی طالب (ع)، شکست خوردند و فرار کردند، پیامبر مکرم (ص) روی به دژهای یهودیان بنی قریظه آورد و آنها را محاصره کرد. سرانجام بنی قریظه پذیرفتند که سعد بن معاذ - که قبل از اسلامش از همین قبیله بود - حَکَم شود و هر حکمی کرد بپذیرند. سعد حکم کرد که جنگجویان بالغ این قبیله که علیه اسلام همدست احزاب شدند، کشته و افراد نابالغ اسیر و اموال آنان بین مسلمانان تقسیم شود.
بنابراین به هیچ وجه حکم به کشتن تمام مردان نشده بود، بلکه فقط به کشتن جنگجویان این قبیله که همدست احزاب شده بودند حکم شد. آیه شریفه 26 سوره احزاب: «فَرِیقاً تَقتُلُونَ وَ تَاسِرُونَ فَرِیقاً» نیز مؤید این نقل تاریخی است.
41. مستدرک الوسائل، ج 13، باب 2 از ابواب الحجر، ح 1: قال: قال: من کان فی یده مال یعض الیتامی، فلا یجوز له أن یعطیه حتی یبلغ النکاح و یحتلم، فإذا احتلم و وجب علیه الحدود و اقامه الفرائض، و لا یکون مضیعاً و لا شارب خمر و لا زانیاً، فإذا آنس منه الرشد، دفع إلیه المال و أشهد علیه، و إن کانوا لا یعلمون أنّه قد بلغ، فإنّه یمتحن بریح إبطه أو نبت عانته، فإذا کان ذلک فقد بلغ، فیدفع إلیه ماله إذا کان رشیداً، و لا یجوز له أن یحبس (علیه) ماله.
42. تفسیر الصافی (فیض کاشانی)، ج 1، ص 423.
43. وسائل الشیعه، ج 1، باب 4 از ابواب مقدمه العبادات، ح 2.
44. همان، ج14، باب 6 از ابواب عقد النکاح، ح 9.
45. نور، آیه 59.
46. نساء، آیه 6.
47. اسراء، آیه 34.
48. این احتمال وجود دارد که منظور از «یَبلُغ أَشدّه» کامل شدن قدرت باشد که در مقام تکلیف بوده و چیزی اضافه بر رشد است. البته در روایات، «أشدّه» به احتلام تفسیر شده است.
49. وسائل الشیعه، ج 13، باب 1 از ابواب الحجر، ح 1: قال الإمام الصادق (ع) فی خبر هشام بن سالم: انقطاع یتم الیتیم الاحتلام، و هو أشدّه.
50. همان، باب 44 از ابواب وصایا، ح 8: عن أبی عبدالله (ع): سأله أبی و أنا حاضر عن قول الله تعالی: حَتَّی یَبلُغَ أَشُدَّهُ؟ قال: «الاحتلام»
51. همان، ج1، باب 4 از ابواب مقدمه العبادات، ح 11.
52. نساء، آیه 6.
منبع:فصل نامه تخصصی فقه اهل بیت ع(58-59) ، انتشارات دائره المعارف فقه اسلامی برطبق مذاهب اهل بیت ع ،1388