«هواپیمای مسافری در یاسوج سقوط کرد.» این همه آن خبری بود که روز یکشنبه 29 بهمن در کانالها مخابره شد و همه را آشفته کرد. اتفاق؛ بزرگ و تکان دهنده بود. برخی میگفتند هواپیما 100 مسافر داشته و برخی دیگرهم ازحضور66 مسافروخدمه خبردادند و... با این حال هیچ خبر دقیقی وجود نداشت.
از طرفی این اتفاق در نیمه زمستان و آن هم در کوهستان برفی دنا افتاده بود که شرایط جستوجو برای کشف لاشه هواپیما و پیکرهای مسافران و خدمه را دشوارتر میکرد. سازمان هواپیمایی کشوری، شرکت هواپیمایی آسمان و... خیلی سریع جلسه اضطراری تشکیل داده بودند و کسی اطلاعاتی بیشتر از اینکه هواپیما در چه ساعتی و در چه مسیری از رادار خارج و ناپدید شده بود، نداشت.
با این حال دقایقی پس ازمخابره خبرسقوط هواپیما قرار شد همراه عکاس روزنامه به محل حادثه برویم. از تصمیمگیری تا اعزام بیشتر از نیم ساعت طول نکشید و بسرعت با خودرو راهی شدیم. ساعت حدود 6 عصر به اصفهان رسیدیم. آنطور که گفته شده بود محل سقوط در جنوب سمیرم بود. بنابراین بدون معطلی راهی این شهرستان، سپس «کمه»، «حنا» و بعد هم بخش پادنای علیا شدیم. عقربههای ساعت از نیمه شب گذشته بود که شرایط بد جوی، ما را در 15 کیلومتری روستای «دنگزلو» متوقف کرد.
تا چشم کار میکرد سیاهی و تاریکی بود. حتی خودرویی نیز در جاده به چشم نمیخورد. اما کمی که جلوتر رفتیم چراغهای خودروی راهداری نظرمان را جلب کرد. با کلی سؤال و جواب فهمیدیم که تنها 15 کیلومتر تا محل سقوط هواپیما مانده اما جاده بهدلیل شرایط بد جوی مسدود بود و باید تا صبح صبر میکردیم. جلسات ستاد مدیریت بحران در بخشداری پادنا - نزدیک ترین بخش به محل سانحه – در حال برگزاری بود.
ما هم برای اطلاع از اخبار دست اول و فوری بلافاصله راهی بخشداری شدیم. ساعت حدود 2 بامداد به آنجا رسیدیم. با اینکه ساعتها از پایان کار اداری معمول گذشته بود اما بخشدار و فرماندار به همراه جمع کثیری از نیروهای امدادی هلال احمر، اورژانس، یگانهای انتظامی و نظامی و متخصصان پروازی در آنجا حضور داشته و با برگزاری جلسات متعدد بهدنبال راهکاری بودند که عملیات تجسس در روز دوم با برنامهریزی بهتر و منسجمتر برای یافتن لاشه هواپیما و سرنشیناناش انجام شود.
بررسیهای ما نشان میداد که گروههای امدادی در روز اول از ساعت 10 صبح تا 19 در حال جست و جو بودند اما نه سرنخی از هواپیما بهدست آمده بود و نه کسی از سرنوشت سرنشینان خبری داشت. پس از بررسی اوضاع جوی و برنامهریزیها مقرر شد تا کار جست و جو بعد از طلوع خورشید صبح روز دوشنبه ادامه یابد.
روز دوم – دوشنبه 30 بهمن
بعد از پایان جلسات به دعوت یکی از ساکنان محلی مدت کوتاه باقیمانده تا شروع عملیات را میهمان خانهاش شدیم و ساعت 5 صبح به بخشداری پادنا بازگشتیم. سپس برای ورود به محل سانحه – رشته کوههای دنا – مجوزهای لازم را گرفتیم و بهسمت روستای «دنگزلو» و رشته کوه «نول» جنوبی حرکت کردیم. با گذر از روستا به حلقههای امنیتی رسیدیم و درپی عبور از چند ایستگاه بازرسی در نزدیک ترین مکان به محل سقوط، خودرو را پارک کردیم و از آنجا که نیروهای یگان ویژه بهسبب پرواز بالگردها اجازه ورود به خودروهای شخصی را نمیدادند، پیاده راهی محل استقرار نیروهای امدادی شدیم.بیش از 20 خودرو و 2 بالگرد اورژانس و هلال احمر در منطقه حضور داشتند.
به فاصله 200 متری از استقرار نیروهای امدادی، چند حلقه لاستیک را آتش زده بودند تا کار برای فرود بالگردها و رسیدن بهمحل پرواز راحتتر باشد. پای رشته کوههای دنا هوا بسیار سرد بود. ابرها گاهی آنقدر پایین میآمدند که نمیتوانستیم قلههای مرتفع دنا را پیش چشممان ببینیم. همه چیز گویای آن بود که امدادگران و تیمهای جست و جو کار سختی را پیش رو دارند چرا که جدای از برف و کولاک، فضای انباشته از برف رشته کوههای پرپیچ و خم دنا با بیش از 40 قله، کار تجسس را دشوارتر میکرد.
سرانجام نخستین بالگرد اعزام شد. درفاصله هر نیم ساعت یک بار، به استثنای زمان سوختگیری، بالگردها به بالای رشته کوههای دنا میرفتند اما هرکدام دست خالی برمی گشتند. نقشهای در دستان سرتیم پرواز بود که نشان میداد بالگردها باید به کدام مناطق سرکشی کنند. بعد از هر پرواز نقطه مشخص شده با یک ضربدر قرمز از نقشه حذف میشد و عملیات جست و جو با تمرکز روی نقاط دیگر ادامه مییافت.
این درحالی بود که پهپادها هم به پرواز درآمده بودند، اما بهخاطر وزش بادهای شدید، گروه جست و جوگر پهپادی نیز با وجود تلاش فراوان به هدف نرسید و این عملیات هم بینتیجه ماند.نور عمود خورشید نشان میداد نزدیک ظهر است و نیروهای امدادی در آن لحظات تنها کسانی بودند که قدر زمان را میدانستند.
زمزمههای ورود ابرها، تاریکی هوا و وزش بادهای شدید در منطقه کوهستانی وبرفی باعث شد تا بالگردها با احتیاط بیشتری به پرواز درآیند، اما کار جست و جو فقط هوایی انجام نمیشد. نیروهای مردمی و کوهنوردان حرفهای نیز پا به میدان گذاشته بودند و ساعتها در میان برف سنگین رشته کوهها بهدنبال ردی از لاشه هواپیما و سرنشینانش میگشتند.
دقایق بسرعت میگذشت اما هیچ رد و سرنخی وجود نداشت. به سبب ارتفاع برف امکان پیدا کردن اجساد جانباختگان نبود به همین خاطر امدادگران تلاش میکردند تا تمرکزشان را بر یافتن قسمتی از لاشه هواپیما بگذارند تا بتوانند سرنوشت سرنشینان را هم مشخص کنند.ساعت 6 عصر؛ در منطقه کوهستانی دنا امکان پرواز برای بالگردهای امدادی فراهم نبود و با بیسیم به کوهنوردان پیام داده شد که بهخاطر شرایط جوی بلافاصله برگردند و در محل کمپ به جست وجوگران بپیوندند.
پس از آن نیروها به انتظار بازگشت کوهنوردان ماندند و پایان عملیات روز دوم جست و جو اعلام شد.همه تیمها به بخشداری پادنا بازگشتند تا دوباره در جلسه مدیریت ستاد بحران، برنامههای روز دوم را جمعبندی کنند.مقابل بخشداری هم صدها نفر در اعتراض به پیدا نشدن اجساد جانباختگانشان وبلاتکلیفی اعتراض میکردند. برخی اشک میریختند و برخی هم فریاد میزدند که چرا عزیزان ما را در این سرما زودتر نجات نمیدهید. بخشدار پادنا هم که به جمع مردم آمده بود با متانت و بغضی فروخورده سعی میکرد آنها را به آرامش دعوت کند و قول داد که نیروهای امدادی از هیچ تلاشی برای یافتن سرنشینان هواپیما دریغ نخواهند کرد.
روز سوم – سهشنبه اول اسفند
همانند روز دوم، عملیات از صبح زود پس از طلوع آفتاب و با روشن شدن هوا آغاز شد. بالگردها از آغاز روز با تلاش بیشتری کار تجسس را انجام میدادند. بالگردها یکی پس از دیگری راهی قلههای دنا میشدند اما هرکدام با دست خالی بازمی گشتند.
تا اینکه با گذشت چند ساعت از شروع عملیات روز سوم، به یکباره در محل کمپ امداد، غوغایی برپا شد. یکی از بالگردها با استفاده از دوربینهای مجهز موفق شده بود بخشی از لاشه هواپیما را شناسایی کند. با اینکه همه افرادی که در محل حضور داشتند، به نوعی غم و اندوه چند روزهای داشتند اما با شنیدن خبر پیدا شدن لاشه هواپیما موجی از امید در دل امدادگران هویدا شد و همه به تکاپو افتادند تا با انگیزه و دقت بیشتری برای جستوجوی اجساد وکشف جعبه سیاه تلاش کنند.همه دغدغه تیمهای امدادی این بود که بتوانند زودتر پیکرهای سرنشینان پرواز را پایین بیاورند تا قدری از تألم و درد خانوادهها بکاهند.
بههمین دلیل جلسات فوری تشکیل شد و تیمها از زمین و هوا راهی محل سانحه شدند. حتی تکاوران تیپ 65 نوهد نیروی زمینی ارتش نیز با لباسهای مجهز کوهنوردی آماده رفتن شدند. فرمانده، نیروهایش را از زیر قرآن رد کرد و آنها را به میدان مبارزه با صخرههای برف گرفته و یخ زده فرستاد.
خداحافظی آنها با مافوقشان و در آغوش گرفتن یکدیگر پیش از آغاز عملیات بخوبی نشان میداد که گروه خودشان را برای عملیاتی آماده میکنند که شاید دیگر بازگشتی نداشته باشد. در کمتر از 10 دقیقه تیم تکاوران هم آماده شدند و با بالگرد به منطقه «نول» جنوبی اعزام شدند تا پس از آن پای پیاده به سمت لاشه هواپیما حرکت کنند.
ساعاتی تا غروب آفتاب نمانده و تاریکی هوا، پرواز بالگردها را غیرممکن کرده بود. سرتیمهای امدادی با نفرات اعزامی به رشته کوهها با استفاده از بیسیم و تلفنهای ماهوارهای گفتوگو کردند و از اوضاع جوی پرسیدند. به نظر میرسید امکان پیشروی بیشتر وجود نداشت و تیمهای مستقر در کوه باید هر چه سریعتر عملیات را متوقف کرده و برای در امان ماندن از سرما خود را به کمپ امدادی برسانند.
به این ترتیب ادامه جست و جو به روز چهارم موکول شد.سرما هر لحظه شدیدتر می شد. آنطور که می گفتند در محل سقوط هواپیما دمای هوا به منفی 40 درجه رسیده بود.من که پای کوه ایستاده بودم همه صورتم و دست هایم از شدت سرما و نیش حشرات سوخته و پر از زخم شده و درد شدیدی داشت. آن لحظه فقط به این فکر می کردم آنهایی که ارتفاعات 4 هزار متری کوه مشغول جست و جو هستند چه بر سرشان آمده است اما با همه سختی ها بدون هیچ چشمداشتی از جان گذشته و لحظه ای عقب نشینی نمی کردند...
روز چهارم – چهارشنبه 2 اسفند
هیچکس شب را نخوابید. طلوع خورشید مصادف شد با آغاز عملیات. قرار شده بود گروهها از دو منطقه« سی سخت» در یاسوج و «نول» در پادنا اجساد را از بالای کوه به پایین انتقال دهند. از اینرو من به منطقه سی سخت رفتم و امیر رجبی -عکاس روزنامه- به سمت «نول» جنوبی رفت. عزیمت به منطقه سی سخت از پادنا دو راه داشت. یکی از راهها بیش از 3 ساعت زمان میبرد و دیگری از گردنه بیژن بود که ارتفاعی بالای 3500 متر داشت. اهالی بومی بهخاطر بارش برف و کولاک بر این باور بودند که نباید در این موقع از سال از گردنه گذر کرد.
بهخاطر آنکه زودتر به محل انتقال اجساد برسیم و خبروتصاویر را از دست ندهیم، مسیر گردنه را انتخاب کردم. مسیری 27 کیلومتری که هر متر آن بسان صدها متر بود. با حداقل سرعت حرکت کردیم تا به فرمانداری سی سخت یاسوج رسیدیم. از آنجا با خودروی آفرود به منطقه سی سخت و ارتفاعات سیگل رفتیم. البته بماند که این مسیر هم بسیار خطرناک بود و تنها یک خودرو قادر بود به سختی از آن عبور کند.
به محل استقرار نیروهای امدادی رسیدم و منتظر انتقال اجساد ماندم. هوا بسیار سرد بود بنابراین نیروهای امدادی هر یک ساعت یکبار داخل چادر هلال احمر میرفتند تا با خوردن آب گرم قدری از سوز سرمایی که به جانشان افتاده بود کم کنند.
ساعتها گذشت و نگرانی در چهره برخی از سرتیمها دیده شد. ساعتی پس از ظهر اعلام شد که در منطقه اول تیم امدادی موفق شده است نخستین اجساد را به پایین کوه منتقل کند. اما در منطقه سی سخت شرایط به گونهای شد که سرتیمها ترجیح دادند امدادگران پیاده در رشته کوهها را متوقف و ادامه کار را به روزهای بعد موکول کنند.وضعیت هوا هر لحظه بدتر میشد و چون امکان پرواز بالگردها نبود و حتی حمل برانکارد نیز غیرممکن به نظر میرسید، فرماندهان عملیات دستور دادند تا امدادگران و تکاوران هر آنچه در محدوده سقوط پیدا میکنند در کوله هایشان گذاشته و پای پیاده پایین بیاورند که البته این عملیات سخت و شجاعانه، همچنان هم ادامه دارد....
چشم انتظاری خانواده قربانیان
عملیات انتقال اجساد با سختیهای فراوان پیگیری شد اما هنوز خانوادهها اوج فاجعه را باور نکرده بودند. زمانی که در همان اطراف دنبال کسب خبری از سرنوشت سرنشینان پرواز بودم ناگهان صدای گریه و شیون زنی را شنیدم. او تا فهمید خبرنگارم به سراغم آمد... برادرش از مسافران پرواز تهران – یاسوج بود.
با اینکه شنیده بود اجساد پیدا شده و هیچکدام سالم نیستند، باز هم از من همه آنچه را میدانست یک به یک پرسید. اما او نمیخواست باور کند که دیگر تنها برادرش را نمیبیند. نگاهش کردم و نمیدانستم چه بگویم.
مدام با چشمان اشکبار میپرسید؛ «به من بگویید پیکر برادرم سالم است؟!». بغض گلویم را گرفته بود و با اینکه میگفتند هیچ جسدی سالم نمانده اما نتوانستم جواب محکمی به او بدهم. انگار کولههای حمل جسد را دیده بود که گفت: «برادرم 100 کیلو بود، چطور میخواهند او را در این کیسهها بگذارند؟»اما من با بغضی درگلو فقط نگاهش کردم. نمیتوانستم خودم را جای او بگذارم اما تلاش کردم آرام اش کنم. بعدهم پدرش او را در آغوش گرفت و هر دو به تلخی گریستند.کمی آن طرف تر، خانواده چشم انتظار دیگری ایستاده بودند. جلو رفتم و تسلیت گفتم.
اما ناگهان آنها با ناراحتی به من اعتراض کرده و گفتند: «بچه ما زنده است و دوست نداریم کسی به ما تسلیت بگوید.» گویی هنوز هم باور نداشتند که هواپیما متلاشی شده و عزیز سفر کردهشان هرگز بازنمی گردد. در چند قدمیمان خانوادههای دیگری هم بودند که در آن سرمای سخت بدون هیچ لرزی ایستاده بودند تا در میان آن همه بیخبری از سرنوشت مسافرانشان خبردار شوند.
گذر از کنار خــــــــــــــــــــانوادههای چشم انتظار یکی از بدترین معابری بود که درطول عمرم تجربهاش کرده بودم؛ گذرگاهی که هم در آن امید بود و هم اشک و آه.
تصویر عشق، ایثار، جانفشانی و...
سفر ما به منطقه تا روز جمعه طول کشید. اما در این چند روز تصاویر و احساساتی را دیدم که شاید تجربه آنها اگر نگویم بینظیر، کم نظیر بود. از میهمان نوازی مردم منطقه پادناعلیا، سی سخت و جانفشانی امدادگران هلال احمر، تکاوران ارتش، نیروهای امدادی سپاه، نیروی انتظامی و سایرنیروهای امدادی وبخصوص عدهای ازقهرمانهای جان برکف واسکی بازهاوکوهنوردان که ازهیچ تلاشی دریغ نمیکردند... تا ایثار خلبانان بالگردها و حضور پرخطر کوهنوردان داوطلب. همه و همه تلاش کردند تا هرچه در توان دارند در راه رسیدن به هدفشان بهکار بگیرند. همه فقط یکدست و همدل شده بودند تا غم و اندوه خانوادههای قربانیان و جامعه کاسته شود.
حتی مسئولانی هم که یکی پس از دیگری به منطقه میآمدند، در نخستین گام بهدنبال راههای میانبری بودند که هرچه زودتر لاشه هواپیما و در ادامه آن اجساد جانباختگان پیدا شود. شاید انتقادات و ناسزاهایی هم به مسئولان گفته شد اما به شخصه شاهد بودم که هیچکدامشان سر بلند نکردند و فقط بهدنبال حل بحران بودند؛ بحرانی که نه تنها خانوادههای جانباختگان هواپیمای تهران – یاسوج را داغدار کرد، بلکه همه ایرانیان را در سوگ نشاند.حالا هم چشم یک ملت به دنا دوخته شده است تا پیکرها و بقایای سایرقربانیان را بازگرداند.شاید مرهمی باشد بردلهای سوخته خانوادههای 66 مسافروخدمه پرواز مرگ.
پرواز فراموش نشدنی بر فراز دنا
آن چند روزی که از روی زمین شاهد عملیات بودم، بارها با خودم فکر کردم مگر میشود که این تعداد پرواز انجام شود و از ارتفاع چند هزار متری لاشهای را پیدا نکنند. هزار فکر به ذهنم رسیده بود اما وقتی فرصتی پیش آمد و قرار شد با بالگرد هلال احمر به یکی از نقاط صعب العبور رشته کوههای دنا پرواز کنیم اوج سختی کار امدادگران را با همه وجودم حس کردم.
آن روز سرعت وزش باد 20 تا 25 نات بود. با اینکه متخصصان پروازی این سرعت را مناسب پرواز نمیدانستند اما خلبانهای بالگردهای امدادی و نظامی با ایثار و از خودگذشتگی در شرایط بسیار سخت پروازی کار تجسس قربانیان را متوقف نکردند. در یکی از سورتهای پروازی بهعنوان تنها خبرنگار با نیروهای واکنش سریع هلال احمر سوار بالگرد شدم. تا آن روز در شرایط مساعد آب و هوایی نیز سوار بالگرد نشده بودم و اینکه بخواهم در آن وضعیت بر فراز کوه پرواز کنم اضطراب عجیبی به جانم انداخته بود. اما کنجکاو بودم که شرایط را در منطقه از نزدیک ببینم.
پس از آنکه مهندس پرواز اجازه برخاستن بالگرد را صادر کرد، از کمپ امدادی به سمت کوه رفتیم. وزش باد آنقدر شدید بود که اگر با یک دست میله پشت صندلی را نمیگرفتم چندباری در داخل کابین به زمین میخوردم. بعد از دقایقی به بالای ارتفاعات دنا رسیدیم. از یک طرف با دقت لابه لای رشته کوهها را نگاه میکردم و از سوی دیگر نگران شرایط پرواز بودم. با این حال بهسختی، گوشی موبایلم را از جیبم درآوردم و برای بهتصویر کشیدن کار سخت امدادگران و وسعت کوه، چند عکس از کنار پنجره بالگرد گرفتم.
بعد از گذر از چند قله، کاپیتان بالگرد تصمیم گرفت تا قدری ارتفاع را کم کند، ارتفاع کم و کمتر شد ناگهان جریان باد ما را که در مسیر غرب به شرق نول جنوبی در حرکت بودیم به سمت مقابل پرتاب کرد. تنها کاری که میتوانستم انجام دهم نشستن در کف بالگرد و خیره شدن به قلهها و انتظار برای ثابت ماندن بالگرد بود. شرایط آب و هوا آن روز به گونهای بود که فقط شاید پیش از این در فیلمهای هالیوودی دیده بودم. بهخاطر وزش شدید باد و امکان سقوط بالگرد، خلبان تصمیم به بازگشت به کمپ اصلی پرواز گرفت.
وقتی که مردم پادنا در سوگ جانباختگان گریستند
به سمت روستای پادنای علیا حرکت کردیم به محض رسیدن به روستا با صحنههای زیبایی روبهرو شدیم. مردم روستا با یکدلی قابلمههای بزرگ آش وغذا را که در خانه درست کرده بودند به خانوادههای قربانیان و نیروهای امدادی میدادند. هیچکس بهدنبال دیده شدن نبود.همه چیز بیمنت وبی ریا بود. بیچشمداشت و فقط بهخاطر همدردی و همراهی با گروههای اعزامی عملیاتی و خانوادههای داغدار.
افرادی هم با آوردن قوریهای بزرگ به مردم چای میدادند. اگر کسی تازه وارد این منطقه میشد فضا به گونهای بود که احساس میکرد محرم است و همه در حال توزیع نذری هستند.آن شبی که لاشه پیدا شده بود، در کنار بخشداری پادنای علیا غوغایی برپا بود. جمع کثیری از مردم در اقدامی خودجوش با روشن کردن شمعی به یاد قربانیان هواپیما اشک ریختند و گریستند.
هوا تاریک بود و سوسوی شمعها تصاویر زیبایی را به وجود آورده بود. اهالی منطقه جوری اشک میریختند که انگار یکی از عزیزانشان در میان جانباختگان است. فضای غیرقابل وصفی بود. مردم این منطقه از روز اول سانحه همراه و همدل با خانواده جانباختگان بودند و نگذاشتند هیچکدامشان شب را در سرمای خیابان سپری کنند و حالا با پیدا شدن لاشه هواپیما برای آنها احیا گرفته بودند.
منبع: ایران