بسمه تعالی
1. نام عبدالرحیم ربانی فرزند حاج محمدهادی معروف به حاج بمانعلی فرزند مرحوم مشهدی رحیم بنی مشهدی حسن بن آقا محمدعلی شیرازی. نام مادر معصومه محل تولد شیراز در سال 1340 سوم شعبان مطابق با 1301 شمسی (طبق شناسنامه) شماره شناسنامه 22992.
2. در شیراز مشغول به تحصیل ابتدایی سپس از سال 1318 مشغول به تحصیل عربی شدم و در دوران اختناق رضاشاهی با بینشی که از طریق خانواده و دوستان مذهبی پیدا کردم یگانه راه نجات ایران از چنگال کفر تقویت روحانیت و احیای فکر اسلامی به خصوص
مذهب شیعه می دانستم و لذا با همه ی بدبینی که مردم از روحانیت پیدا کرده بودند و دروس قدیم را خرافات می پنداشتند و به کسانی که به آن اشتغال داشتند به دیده ی حقارت می نگریستند و او را مسخره می کردند به درس خواندن پرداختم و در برابر نقادان به دفاع سخت می پرداختم. در همان ایام با مرحوم آیت الله حاج سید نورالدین هاشمی شیرازی ارتباط پیدا کردم و با آنکه در منزل تحت نظر بود به هر قیمتی بود خود را به ایشان می رسانیدم و مدت ها من و دو نفر دیگر به جماعت او قاچاقی حاضر می شدیم بعد از شهریور 20 که ایشان از تحت نظر خارج شد و حزب برادران را که قبلا پایه گذاری نموده بود و به طور مخفی کار می کرد و من هم چندی پنهانی به عضویت آن درآمده بودم آشکار نمود و مشغول فعالیت های سیاسی شد، مرامنامه ی حزب، اعتقاد من را درباره ی روحانیت و ولایت مرجع دینی تقویت می نمود و زمینه ی رهایی ایران را از چنگال استعمارگران و مستبدان و احیای اسلام واقعی را ولایت مرجع دینی
معرفی می نمود، من هم علنا در آن حزب مشغول فعالیت شدم و جلساتی از آن را اداره می نمودم و تا سال 1325 تقریبا در آن حزب فعالیت می نمودم ولی از آن به بعد به عللی از حزب کناره گیری کردم.
با بینشی که برای نجات ایران داشتم اقلیت هایی که به نام دین مشغول فعالیت بودند اقلیت های سیاسی که برای تضعیف اسلام به وجو آمده می دانستم لذا با آنها دائما در معارضه و مباحثه می بودم از جمله صوفیه و بابیه و بهاییه و شیخیه. با فرقه ی صوفیه و بابیه و بهاییه زیاد بحث و گفتگو می نمودم به قسمی که از من گریزان بودند و حاضر به بحث نمی شدند. از همان ابتدای تحصیلات به تبلیغ پرداختم و در قراء و قصبات و شهرستان های شیراز منبر می رفتم و در سال 1326 در اثر تبلیغات در سروستان، 72 یا 83 [نفر] (فراموش کرده ام) از بهاییان مسلمان شدند که روزنامه های پرچم اسلام و آیین اسلام و غیر آن منعکس
نمودند.
پس از شهریور 20 فعالیت حزب توده روز به روز در شیراز اوج می گرفت و در سال 25 و 26 به بعد توسعه پیدا کرد و با این حزب مبارزاتی داشتم.
3. فعالیت علمی را تقریبا از سال 1318 شروع کردم ولی به واسطه ی بی رغبتی اساتید چندان موفق نبودم و بعد از شهریور 20 به تدریج رغبت ها زیاد شد.
سطوح را در نزد مرحوم شیخ محمد علی موحد، شیخ عبدالحسین حائری، حاج سید نورالدین حسنی و حاج شیخ بهاء الدین محلاتی در شیراز خواندم و سپس به حوزه ی علمیه ی قم در سال 1327 هجرت نمودم و فقه و اصول خارج را نزد مرحوم آیت الله بروجردی و آقای داماد و آقای گلپایگانی و حاج شیخ عبدالنبی اراکی خواندم و فلسفه را در شیراز نزد آقایان سید حسین کربالی و جواد مصلح و شیخ محمد علی حکیم و در قم نزد جناب علامه طباطبایی تحصیل نمودم و 4 اجازه ی روایتی از مرحوم شیخ محمد کاظم شیرازی و سید عبدالله بلادی و حاج آقا بزرگ تهرانی و دیگران دارم و مدتی طولانی هفته ای یک شب خدمت آقای علامه طباطبایی بودیم و بحث از اصول دیالکتیک می شد که نتیجه ی آن، کتاب موجود روش رئالیسم می باشد. در آن جلسه با عده ای از دوستان مانند آقای بهشتی، قدوسی، ابوترابی، امینی شرکت داشتم.
4. با آقایان منتظری، مشکینی، شبیری، موسوی اردبیلی، بهشتی، محسن حرم پناهی، مکارم، موحد ابطحی، واعظ زاده، صافی، علی پناه و طاهری اصفهانی و کسانی که در دوره های اول درس مرحوم آیت الله بروجردی و آقای داماد و گلپایگانی شرکت می نمودند هم درس بودیم.
5. در شیراز که بودم و اوایلی که به قم آمدم قسمتی از سطوح را درس می گفتم ولی به واسطه ی اشتغال به کتاب جامع الاخباری که مرحوم آیت الله بروجردی دستور داده بود و بعد به واسطه ی اصلاح وسائل الشیعه و تصحیح بحار و در نهایت به واسطه ی اشتغال به مبارزات از درس دادن محروم شدم.
6. علاوه بر تحصیل، اکثر وقت من صرف نوشتن و تصحیح و اصلاح سه کتاب گردید:
1. جامع الاحادیث که کتاب صلاه و آداب لباس و مسکن و ذکر و دعا یعنی آنچه از
کتب در جلد دوم وسایل الشیعه است به اتفاق آقای شیخ محسن حرم پناهی تألیف نمودم.
2. تصحیح و اصلاح وسائل الشیعه با نوشتن پاورقی که 16 مجلد از آن را تدوین نمودم و بقیه به واسطه ی زندان توفیق پیدا نکردم.
3. بحارالانوار که در تصحیح و نوشتن پاورقی آن اقدام کردم و قریب به 40 مجلد از آن را تصحیح و پاورقی نوشتم و در حدود بیش از 15 سال در این دو کتاب کار کردم.
علاوه بر این سه کتاب ترجمه هایی از علما و رجال به سبکی بدیع نوشته ام که در مقدمه ی وسائل الشیعه و بحارالانوار و معانی الاخبار چاپ شده است و شرح حال صدوق به نام قضاء الحقوق فی ترجمه الصدوق مخلوط است و کتاب های فارسی و عربی دیگری هم نوشته ام که ناقص و به صورت خطی موجود است. کتاب حرکت در طبیعت را در زندان در رد مارکسیست ها و مجاهدین خلق نوشته ام که چاپ شده است.
7. رشته ی تخصصی من فقه و اصول و رجال است.
8. آشنایی من به دو زبان فارسی و عربی است.
$ - بخش سیاسی
9. فعالیت سیاسی را قبل از شهریور 20 شروع نمودم.
10. در دوران ملی شدن صنعت نفت از طرفداران آیت الله کاشانی و دکتر مصدق بودم و در این راه تبلیغات می نمودم بعد از اختلاف بین این دو نفر با بینشی که قبلا عرض کردم داشتم با دکتر مصدق مخالف شدم البته نه به طوری که علنا با او مخالفت کنم. بلکه قلبا مخالف بودم و می دانستم که مصدق شکست می خورد لذا روزی که مصدق رفراندوم نمود من در بشنوه در باغ سرکشیک زاده به حسین آقای توفیق گفتم و او را وادار کردم که در دفترش یادداشت کند که از این به بعد اگر روزی دکتر مصدق از مردم استمداد جوید مردم به او پاسخ مثبت نخواهند داد و در آن ایام خیلی ناراحت و آزرده خاطر گشتم که مبارزات مردم ایران به واسطه ی
خودخواهی ها با شکست مواجه خواهد شد.
و اما در مبارزات 15 خرداد، مبارزه ی رسمی من از بعد از فوت مرحوم آیت الله بروجردی شروع شد چون خبر داشتم که شاه اقدامات ضد اسلامی خود را با فوت ایشان شروع می کند. لذا پس از فوت ایشان مدرسین را دعوت نمودم در منزل آقای حرم پناهی و چند جای دیگر و پیشنهاد انتخاب مرجع واحد را نمودم و در مقام نظرخواهی پیشنهاد مرجعیت آقای خمینی را نمودم. در آن جلسه این مطلب به ذائقه ی خیلی ها خوش نیامد و قبول ننمودند و ناچار طرح اتحاد مراجع مطرح شد که آقای خمینی و آقای نجفی قبول ننمودند و آقای گلپایگانی و آقای شریعتمداری مدتی با هم مشترکا شهریه ی قم را اداره نمودند ...
بعد در کلیه ی مبارزات شرکت داشتم و بیشترین اعلامیه هایی که به اسم حوزه ی علمیه ی قم منتشر گشته است و چندین اعلامیه و تلگراف که به امضای مدرسین است، متن آن از اینجانب است. نامه ای که از زندان به امضای این جانب و آقای منتظری است و همچنین نامه ی دیگری که این دو امضا را دارد متنش از من است اعلامیه علیه سرمایه گذاران خارجی که به چند زبان منتشر شد از من است و اولین اعلامیه ای که منتشر نمودم اعلامیه ای است که در موقع اصلاحات ارضی منتشر کردم و 40 مورد را برای اصلاح بیان نمودم و اگر کسی سبک شناس باشد می تواند با توجه به اعلامیه های ممضای من بقیه ی اعلامیه را بفهمد.
11. بعد از چند ماه از گذشت واقعه ی 15 خرداد به واسطه ی منبرهایی که در قم رفتم ممنوع المنبر شدم و تا آخر انقلاب این ممنوعیت بود ولی اعتنا نمی نمودم و در موارد لازم سخنرانی می نمودم. ظاهرا یازده مرتبه زندان و یک مرتبه تبعید شده ام و آخرین زندان در ماه محرم قبل از انقلاب است که بعد از سخنرانی در روز عاشورا در شیراز پس از راهپیمایی وسیع به تهران منتقل شدم و تا دو روز قبل از کابینه ی بختیار زندانی بودم. تبعید به کاشمر، فیروزآباد، سردشت و جیرفت.
12. قبل از انقلاب، آنها که در مبارزه بودند می دانستند که تداوم مبارزه عمده اش به واسطه ی من بود و اگر من کنار می رفتم وضع خیلی تغییر پیدا می کرد و خیلی از سرشناسان کنار
می رفتند من با به وجود آوردن جمعیتی مخفی که آقایان منتظری، مشکینی، قدوسی، محمد خامنه ای، علی خامنه ای، هاشمی رفسنجانی، امینی نجف آبادی، مصباح، حائری طهرانی در آن شرکت داشتند مبارزات را شکل می دادم و جلسات مدرسین را ترتیب می دادم. به واسطه ی این جلسه بود که نوعا مدرسین مجبور می شدند شرکت مختصری در مبارزات داشته باشند و اعلامیه ها را امضا کنند و با رفتن به زندان مبارزات را داغ می نمودم و از داخل زندان راهنمایی هایی می نمودم هر از مدتی به مناسبتی اعلامیه صادر می کردم و جریان تازه ای به وجود می آوردم و از قم، شهرستان ها را به وسیله ای رهبری می نمودم وقتی تا مدتی قسمتی از برنامه ی رادیوی عراق را با ارسال اعلامیه و اخبار اداره می کردم و تا مدتی با دوستان خارج تماس داشتم طومارهای زیادی که می نوشتم و به وسیله ی دوستان پر از امضا می شد و به رئیس جمهور امریکا و سازمان ملل و کمیسیون حقوق بشر و دانشگاه هاروارد می فرستادم زیاد مؤثر بود. در موقع اقامت موقت در مشهد جلسه ی دعای بالاسر را فراهم کردم و آقای خامنه ای به وجود آمدنش را محال می دانست و چندین ماه جلسه ی وی ادامه داشت و مردم را تهییج می کرد و عده ای را به همان خاطر گرفتند.
تا مدتی از آقایان مراجع مأیوس نگشتم و آنها را وارد به اقداماتی می کردم مخصوصا با مسافرت به مشهد چند اعلامیه از آقای میلانی گرفتم.
در برنامه ی ورود آقا بودم و پس از ورود، چند نفر مأمور اداره ی امور منزل آقا شدیم که دیگر به واسطه ی کارهای دیگر موفق نشدند و من منزل را اداره می کردم و درآن جا تحویل اسلحه و اموال و سایر کارها را ترتیب می دادم و کارهای دیگر را به کمک دوستان انجام می دادم ...
به وسیله ی احمد آقا پیغام دادم که دستور بدهید بختیار را بگیرند و یا اجازه بدهید من اعلامیه دهم. ایشان فرمودند تو اعلامیه بده. اعلامیه نوشتم و بردم، ایشان خواندند و گفتند خوب است منتشر کن متن اعلامیه را به آقای دکتر مفتح دادم که به خبرگزاری ها بدهد و تلفنچی به روزنامه ها و رادیو هم داد و به آقای بادامچی گفتم آن را چاپ و پخش کند ولی متأسفانه بعد از ظهر متوجه شدم که نه روزنامه ها نوشته اند و نه پخش شده و نه رادیو خوانده است. از
آقای مفتح توضیح خواستم گفت اعلامیه دستم بود، دیگران دیدند و اجازه ندادند پخش شود. من ناراحت شدم و گفتم آقای خمینی می گویند پخش شود و اطاعت نمی کنی و حرف دیگران را اطاعت می کنی و متأسفانه با ایشان در حال قهر بودم و دیگر او را ندیدم و اگر آن روز بختیار گرفته می شد خیلی مشکلات داخلی و خارجی وقوع پیدا نمی کرد.
قبل از تشریف آوردن آقا شب ها با چند نفر از افسران در کارها مشورت می کردم و راهنمایی هایی می نمودم و یک مرتبه آنها را نزد شریعتمداری فرستادم که موضعش را تصحیح نماید. در تهران امام دادستانی انقلاب را پیشنهاد نمودند و من گفتم به دو شرط می پذیرم: 1. محاکمات علنی باشد 2. همکاران را خودم انتخاب کنم (چون که آقا آقای خلخالی را معرفی کرده بود) ولی آقا قبول نکرد.
خلاصه موقع رفتن آقا به قم اموال را که به مبلغ کلانی بود تحویل نماینده ی دولت آقای افجه ای دادم و به اتفاق آقا به قم آمدم و چند روز در قضایای مدرسه ی فیضیه شرکت می نمودم بعدا به اتفاق عده ای از شیراز به دستور آقا به شیراز رفتم. البته ایشان فرمودند که یک هفته به شیراز بروید و اختلاف بین روحانیون را حل کنید و برگردید و به شورای انقلاب باید بروید ولی چون می دانستم در شورای انقلاب در افکار منفرد و یا در اقلیت واقع می شوم از شیراز برنگشتم و به رفع مشکلات در شیراز پرداختم؛ الف. اول کار روحیه ی ارتش را که دیگران می گفتند باید منحل شود بالا بردم و گفتم ارتش باید باشد و قوی تر از سابق هم باید بشود ب. بنیاد عمران و مسکن را تأسیس کردم و بعد که به آقا گفتم پسندید و جهاد سازندگی را دستور داد. ج. تقسیم حدود 3 هزار قطعه زمین از زمین های موقوفه در بین مستضعفین را انجام دادم. د. نهادهای انقلابی را به تدریج پایه گذاری کردم. هـ. به تمامی شهرستان های استان مسافرت نمودم و با سخنرانی آنها را به تداوم انقلاب و راهنمایی هایی در این زمینه هدایت نمودم و مشکلات مردم را رسیدگی نمودم.
از نتایج مقیم بودنم در شیراز به وجود نیامدن جنگ بین دولت و عشایر بود که ضد انقلاب دائما تحریک می نمود و دوستان ناآگاه هم تأیید می کردند.
در [این] بین به قم آمدم و اهالی ارومیه از آقا خواستند که به ارومیه مسافرت کنم لذا با هیأتی از نمایندگان وزارت کشور و جنگ و ژاندارمری به آذربایجان غربی و قسمتی از کردستان مسافرت نمودم و از ارومیه تا مرز بازرگان در بین استقبال های بی نظیر مسافرت نمودم و سخنرانی کردم و از کردستان هم تا سردشت و مریوان مسافرت کردم و مردم را به انقلاب دعوت نمودم در مهاباد در مجلس سخنرانی، قاسملو را مفتضح نمودم و مجال صحبت به او ندادم و بعد از رادیو و تلویزیون به صورت زنده سخنرانی کردم و پخش شد و غارت پادگان را محکوم نمودم.
خلاصه زمینه را کاملا آماده کردیم که همه ی مناطق بدون خونریزی گرفته شود ولی متأسفانه دولت موقت اجازه نداد و آقای ظهیر نژاد در این زمینه خیلی آمادگی داشت.
پس از بازگشت، نظرات خود را درباره ی آنجا نوشتم و عوامل مثبت و منفی در منطقه را شرح دادم کسانی که باید تشویق شوند و کسانی که باید دستگیر شوند نوشتم ولی متأسفانه دولت موقت اقدامی نکرد و بعدها رئیس ستاد مشترک گفت اگر نظرات تو را انجام داده بودیم به این روز نمی کشید و روزی که آقا دستور حمله را داد رئیس ستاد مشترک گفت نظرات شما روی میز است و داریم عمل می کنیم ولی عمل نکردند.
کارهایی که در مدت اقامت در شیراز انجام یافته بسیار زیاد است که هر ارگانی مخصوصا جهاد سازندگی و بنیاد مستضعفان باید شرح دهند.
رفع مشکلات را تا حدودی که امکان داشت نمودم به قسمی که مردم شیراز بلکه استان الان چشم امید فقط به من دوخته اند.
در این بین با انتخاب مردم شیراز در مجلس خبرگان و بعد به دستور امام در شورای نگهبان شرکت نمودم و در مجلس خبرگان با همکاری آقایان بهشتی، مشکینی، جوادی آملی، آیت، فارسی، دستغیب در کمیسیون 1 اصول کلیات قانون اساسی را تنظیم نمودم. در مجلس
خبرگان به اتفاق دوستان پافشاری شد که پیش نویس از دستور بیرون رود و به جای آن خود ما قانون جدیدی بنویسیم. و این اولین ضربه بر غرب گرایان بود. در مجلس خبرگان درباره ی ولایت فقیه، معنای صحیح شورا، برقراری قانون سپاه پاسداران و مسائل دیگر پافشاری نمودم. برادران نوعا ولایت فقیه [را] به مانند آقای بنی صدر به معنی نظارت می گرفتند و من بودم که در کمیسیون مکرر در این زمینه سخنرانی کردم و پافشاری نمودم. در این شوراها هم نظر آقای بهشتی نظام شورایی بود که با بحث مفصل با ایشان که نظام شورایی از پایین به بالا است و نظام پارلمانی از بالا به پایین است و این دو با هم غیر قابل جمع است، راضی شدند که شورا را به طرزی که فعلا در قانون است بیاورند. آنچه در مجلس خبرگان نظر داده ام قسمتی در صورت جلسات آمده است و قسمتی در نوارهای کمیسیون خصوصی موجود است.
بارها با امام ملاقات کرده ام و در اطراف مسائل روز و مسائل استان صحبت نمودم.
یک مسافرت به امارات خلیج و دمشق هم نمودم و در آنجا با سخنرانی ها موضع انقلابی ایران و معنای انقلاب اسلامی و معنی صدور انقلاب را بیان داشتم. با چند نفر از رؤسای آنها ملاقات کردم. بارها حضوری و یا به وسیله ی تلفن و یا نامه نظرات خود را درباره ی امور جاری به مسئولان امور رسانیده ام. قسمتی از آنها در دفتر شیراز و یا شورای نگهبان حاضر است. در ایام جنگ از مناطق جنگ زده و شهرهای آبادان، اهواز و حمیدیه و نزدیکی سوسنگرد و دزفول بازدید کردم و در نزدیکی سوسنگرد در یکی از سنگرها مورد هجوم واقع شدیم و در چند متری ما چند خمپاره اصابت نمود.
کمک رسانی های ما به مناطق جنگ زده خیلی زیاد بود از جهاد سازندگی و بنیاد امداد و بنیاد مستضعفان بیش از دویست تریلی و کامیون جنس و چند ملیون تومان پول کمک گردید. بنیاد امام که تحت نظر من است به وضع جنگ زدگان مقیم شیراز به طور وسیع رسیدگی نمود.
در شیراز حدود 250 دستگاه منزل و در دهات در حدود 200 دستگاه خانه از طرف بنیاد مسکن و بنیاد عمران ساخته گردید. بنیاد مستضعفان علاوه بر کشت وسیعی که نمود در کارهای اقتصادی و صنعتی نیز اقدامات خوبی داشت. آر.پی.جی 7 و تعدادی از ابزار یدکی جنگی را ساخت.
در شیراز می توان گفت وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بهتر از جاهای دیگر بوده است زیرا که سعی شده که نه با احساسات بلکه با تدبیر مشکلات حل شود، کارخانجات شیراز هم فعال بودند و بهتر از سایر کارخانجات بازدهی داشته به علت آنکه من جلوی اعمال احساسات را گرفتم.
نهادهای انقلابی در دوران انقلاب در شیراز همه زیر نظر من اداره می شدند.
گروه فرقان دو مرتبه به شیراز آمدند و دستگیر شدند و ظاهرا برای ترور من آمده بودند تا در شب 9 فروردین 60 پس از مراجعت از جهاد سازندگی در برابر بیمارستان حافظ از شیشه ی عقب مورد حمله واقع شدم. به مجرد آنکه در گردن احساس سوختگی کردم متوجه توطئه
شدم خودم را به کف ماشین انداختم راننده از فریاد من متوجه پیش آمدی گردید از ماشین پایین آمد یک نفر به نام محبی که همراهم [بود] تیری شلیک کرد کسانی که قصد ترور داشتند به فکر اینکه به مقصود رسیده اند با موتور فراری شدند به هر حال به راننده گفتم فورا مرا به منزل برسان و آنها را تعقیب نکن. به منزل رسیدم و از منزل به شهربانی و سپاه و بیمارستان تلفن نمودند. آمبولانس فورا آمد و مرا به داخل آمبولانس در حالتی که خون از گردن می ریخت و لباس ها آلوده شده بود به بیمارستان بردند ولی بحمدالله با اینکه تیر در حساس ترین محل بدن خورده بود ولی صدمات به کم ترین حد بود و پس از چند روز بستری شدن به منزل منتقل گشتم.
15 خرداد
فرازی از پیام امام خمینی به مناسبت رحلت آیت الله ربانی شیرازی:
... او در طول زندگانی شرافتمندانه ی خود، چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن در مقابل باطل و باطل ها ایستاد و از خود نرمش نشان نداد. او در حبس ها و زجرها و ناملایمات با قامت راست انسان های متعهد ایستادگی کرد و تسلیم نشد. او - که خدایش رحمت کند و به جوار قرب حضرتش بپذیرد - با روحی ملایم در مقابل دوستان و مؤمنان و مقاوم در برابر دشمنان خلق به لقاء الله پیوست ...
منبع:نشریه 15 خرداد، شماره 6.