با این وصف، خانمها چگونه می توانند خود را بهتر و بیشتر بشناسند؟
اول در مورد انسانها صحبت می کنیم بعد می رسیم به دخترها و خانمها. اصولاً برای اینکه کسی خود را بشناسد باید ببیند که در زندگی اش چقدر راحت، شاداب و خوشحال است. سفر خودشناسی از اینجا شروع می شود. اگر کسی واقعاً خوشحال است و احساس رضایتمندی از زندگی اش می کند، این نشانه آن است که خود را می شناسد و خود واقعیش را زندگی می کند و جوانب مختلف خود واقعی اش را در زندگی تجربه و ارضاء می کند.
بررسی اینکه آیا یک آدم واقعاً خوشحال است یا خیر و از زندگی اش واقعاً راضی است یا نه، خود یک سوژه است. چون خیلی از افراد ممکن است به عنوان مثال احساس تفاهم با اطرافیانشان ، با جامعه شان و با خانواده و نزدیکانشان را نشانه خوشحالی خود بدانند، چون پرخاشگری و دعوایی در کار نیست، این را با خوشحالی اشتباه بگیرند. در حالی که درخیلی از مواقع این تفاهم به خاطر این است که ما تسلیم شده ایم و خود واقعی مان را سرکوب کرده ایم .
در اینجا ما یک خود کاذب داریم که با کمک آن خود را با چیزهایی که آدمها از ما می خواهند تطبیق می دهیم.
آیا ممکن است برعکس این مطلب هم باشد، یعنی بقیه با ما سازش کنند و ما از هر جهت احساس رضایت کنیم؟
بله ممکن است این هم باشد، در هر صورت تشخیص این مطلب خیلی مهم است که ما واقعاً چقدر شادیم.
به عنوان یک متخصص می توانید برای این شادی و رضایت، شاخصها و تعاریفی ارائه کنید؟ به عنوان مثال اگر از فرد تازه ازدواج کرده ای بپرسید آیا واقعاً را ضی هستی واو پاسخ دهد؛ بله،ممکن است بنا به دلایلی که برایتان در حیطه حرفه ای مهم است بخواهید او را د راین زمینه بسنجید ، برای این سنجش چه شاخص هایی را به کار می گیرید؟
- اولین شاخص همین احساس رضایتمندی عمیق قلبی است. یعنی احساس کنید دلتان سنگین نیست، احساس کمبود نکنید. احساس کنید که از زندگی می توانید لذت ببرید. از زمان حال می توانید لذت ببرید. فقط به امید آینده نیستید. توانایی تفریح کردن و از این تفریح لذت بردن را دارید. توانایی بازی کردن را دارید. توانایی دارید از ارتباطات خود احساس نزدیکی و صمیمیت واقعی بکنید.
بتوانید دراین دنیا با یک نفر آنقدر نزدیک باشید که همه چیزتان را به او بگویید و امن باشید. حس کنید این آدم از مطلب سوء استفاده نخواهد کرد. احساس کنید شما را می پذیرد با تمام کمی ها و کاستیهایتان . یعنی احساس کنید که کسی هست که با او خود واقعی تان باشید.
شاخصهای دیگر و غیر مستقیم این است که فردی که احساس رضایتمند ی دارد، شبها خوب وراحت می خوابد و صبح که بیدار می شود احساس می کند خسته نیست، اشتهایش خوب است، خوابهایی که می بیند خوابهای پریشان نیستند که او را از خواب نیمه شب بیدار و ناراحت کند، خواب ترسناک و وحشت آور نمی بیند. مثلاً این شخص ازدواج کرده، در ارتباطات فیزیکی با همسرش احساس رضایت می کند و در این زمینه مشکلی ندارد. این علامتها را باید در سنجش شادی و رضایت توجه کرد.
اگر فردی بداند که دنبال چه چیزی است، خواسته، آرزو، نیاز و یا هدفش چیست، صرف نظر از آنکه چه مقدار به آن دست یافته است، آیا خود دانستن این هدف و خواسته، شاخصی از سلامت روان است؟
- صد در صد. نه تنها اینکه بداندچه می خواهد و نیازهایش چیست، بلکه باید بتواند با احساساتش درتماس باشد. بسیاری از مواقع ما متوجه می شویم که آدمها با احساس نارضایتی، با ناراحت شدنها و کمبودهایشان درتماس نیستند.
نمی دانند که ناراحت هستند. نمی دانند که چیزی درزندگی آنها کم است. نمی دانند که راضی نیستند. نمی دانند که غمگین هستند. نمی دانند که در ترس و وحشت و ناامنی هستند. نمی دانند که در احساس حسادت و حسرت و غبطه خوردن در زندگی های ناکرده شان هستند.
منظور شما این است که همین اندازه دانستن یک مرحله خوب در خودشناسی به حساب می آید، یعنی اینکه انسان بداند آنچه را می خواهد و ندارد، چیست ؟
بله، بداند که چه ندارد. اتفاقاً در اینجا یک مسئله جالب پیش می آید و آن در رابطه با دخترهای فراری است. زمانی که در مرکز ریحانه با آنها کارمی کردیم، می دیدیم گاهی مواقع از نظر برخوردی یا نگرشی در رابطه با این دخترها گرایشی دربزرگسالان وجود دارد که خود آنها مقصر و یا دچار بعضی بیماریهای روانی شناخته می شوند یا به طور کلی می گویند خودشان ناسازگاربودند واین عمل را انجام دادند. من در تجربه ام با این دخترها متوجه یک بخش سالمی از وجود آنها شدم. در واقع آن بخش سالم آنها بوده که توانسته است تشخیص دهند این خانواده سالم نیست و باید خود را از این خانواده نجات دهند.
من از این بخش سالم استفاده می کردم برای اینکه به آنها کمک کنم این نقطه قوت را بشناسند وبه این بخش در خودشان اعتقاد پیدا کنند و از این بخش استفاده های دیگری در راستای کارهای سازنده تر داشته باشند. ازجمله اینکه د رارتباطات دیگری که درخارج از خانه دارند مراقب خود باشند. همانطوری که به خاطر مواظبت از خودشان بوده که از آن پدر، عمو یا یک فرد متجاوز خانواده یا فامیل فرار کرده اند.
آیا فکر نمی کنید این مسئله را باید به غیر از دخترها به بزرگترها و جامعه هم بباورانیم که این دخترها اصولاً و ذاتاً بد نیستند و این احساس بی اعتقادی به خود و احساس بد بودن است که آنها را به سوی رفتارهای نامطلوب سوق می دهد و امکان فرار مجدد را برای آنها فراهم می آورد؟
الان صدا و سیما به نحو احسن این کار را انجام می دهد. این همه تمرکز روی روان شناسی و برنامه های روان شناختی که تمام کانالها دارند، اصولاً فوق العاده و بی سابقه است. من که در هیچ جای دنیا ندیده ام .البته در این برنامه ها اگر صحبتها و سوالها عینی تر وملموس تر شوند، خیلی بهتر است . اگر مقداری درباره مسایل عاطفی ریز درون خانواده، صحبت و برای حل آنها کمک شود. می توان برنامه های مفیدتری هم داشت، طوری که سایرین هم از این کار الگو بگیرند. اگر در برنامه هایی، خود زوج یا مجموعه خانواده در تلویزیون ظاهر و حاضر به صحبت شوند و درجلسات مشاوره زنده ( مثلاً در پشت پاراوان بدون آنکه چهره شان معلوم باشد) حرف بزنند، کمک بزرگی به خانواده های دیگر می شود.
آیا شما خواسته های افراد را هم بررسی می کنید؟
مسلماً بعضی از خواسته ها، خواسته "خود" واقعی نیست؛ بلکه خواسته های " خودکاذب" است، مثل خواسته تایید شدن همیشه و صد درصد از بیرون. فرد یاد گرفته که همیشه عزت نفس خود را توسط تایید شدن از بیرون تامین کند. این تقصیر خود او نیست که این طور شده . از کودکی مدام به او گفته اند که اگر می خواهی دختر خوبی باشی کاری را که من می گویم بکن .
او یاد نگرفته همانی که هست، کافی و خوب است. وقتی کودکی این پیام را از بیرون می گیرد که هر جور باشد، کافی وخوب است و پدر و مادر او را دوست دارند، آن وقت دوست داشتن بی قید و شرط را در اوایل زندگی یاد می گیرد وبه صورت خودکار آن را به دیگران منتقل می کند. ما آدم ها به گونه ای ساخته شده ایم که وقتی دوست داشتن بی قید و شرط را در زندگی دریافت کنیم به طور طبیعی یک دگر خواهی وتوجه و مراعات به دیگران درما رشد می کند.
آیا این که فرد می خواهد همیشه از بیرون تایید بشود، مثالی ازخود کاذب است؟
دقیقاً! خیلی وقت ها ما از بچه ها توقع بیخود داریم . مثلاً در مورد درس خواندن و نمره 20 گرفتن ؛ معلوم نیست نمره بیست خواسته چه کسی است؟ آن قدر خواسته خود بچه ها و پدر و مادرشان مخلوط شده که معلوم نیست، این خواسته خودشان است یا خواسته پدرو مادرشان. این خود واقعی بعد از مدتی آنقدر دفن می شود که دیگر دسترسی به آن ممکن نیست.
لازم است که پدرومادرها ویژگی های کودکشان را که از دیگران متفاوت است کشف کنند تا او بتواند با این ویژگی های خلقی زندگی کند. آنها باید بدانند کودکشان جدی یا شوخ طبع است ، بازیگوش یا آرام است وبه طور کلی به او فرصت بدهند همان " خود" ی را که هست، ابراز کند.
خیلی از پدرو مادرها ازاین که کودک خودش باشد، می ترسند. اشتباه در تجربه "من" هیچ گاه ، اتفاق نمی افتد، مگر این که کودک الگو های بدی از پدر و مادرش گرفته باشد یا این که با محبت و علاقه واقعی بزرگ نشده باشد. فقط دراین صورت است که کودک درارضای خواسته های واقعی خود، به خطا می رود.
فرق نیاز واقعی و نیاز کاذب چیست؟
فرد باید وقتی کاری را انجام می دهد، به خود نگاه کند، ببیند آیا این کار را برای راضی نگاه داشتن پدر و مادر انجام می دهد. این راضی نگاه داشتن ممکن است خیلی ظریف و پنهانی و به صورت تشویق انجام شود.
تشویقی که درحقیقت تهدید است اما خیلی پنهان. مثلاً نوجوان وقتی به مادر می گوید می خواهد به خانه دوستش برود، ظاهراً مادر اعتراض نمی کند، ولی او متوجه می شود که مادر کمی غمگین می شود و در خودش فرو می رود. همین امرباعث احساس دلسوزی برای ما در می شود ونوجوان به خانه دوستش نمی رود. در خانه نزد مادر می ماند که او تنها نباشد.
در واقع مادر به نوجوان وابسته است و این نوجوان می فهمد، ولی نمی تواند بیان کند او فشاری را حس می کند، خود را ناجی مادر می داند. اینها را فقط ما - متخصصان - می توانیم دریک فرآیند خانواده درمانی به کلام در آوریم . آنجاست که وقتی این مسایل رو می شود، بچه کمی احساس درک شدن می کند، احساس می کند که دردش شنیده شده است.
وقتی مادری سرد است، قهر کرده یا مثلاً دیگر جوان را تحویل نمی گیرد، این تهدید کننده است.
گاهی نوجوان احساس می کند که عامل عزت نفس پدر و مادر شده است؛ به او این گونه باورانده اند که اگر موفق باشد، آنها بالا می روند و اگر موفق نباشد ، باعث سرافکندگی خانواده خواهد شد. یا اگر آنها درطول زندگی موفق نشده اند، کودک باید آن را جبران کند. تمام این مسایل باعث می شود که کود ک و نوجوان از همان ابتدا یاد بگیرد که به احساسات بیرون از خود توجه کند.
این مسائل ازکی شروع می شود؟
اوایل کودکی، یعنی از 5-4 سالگی شروع می شود و به همین شکل ادامه پیدا می کند، تا آنجا که به دختری 16-15 ساله تبدیل شده، که آن قدر روی احساس بیرون ازخود متمرکز شده که از خود کاملاً دور شده است، به طوری که اصلاً نمی داند چه می خواهد، "چه " و " که " هست ، و " چه کسی" قرار است بشود؟
در این گونه موارد سناریو به این شکل است که معمولاً مادر زنگ می زند و می گوید که دخترم مسئله ای دارد که مایلم او را نزد شما بیاورم تا درستش کنید . من درابتدا می گویم که تشریف بیاورید، ولی با تمام افرادی که در آن خانواده زیر یک سقف زندگی می کنید.
مادر ابتدا تعجب می کند که داستان چیست ؟ چرا همه خانواده را باید بیاورد؟ فقط دخترش مشکل دارد، او درس نمی خواند، غذایش کم شده ، افسردگی پیدا کرده و یا مثلاً از خانه فراری است یا ارتباط تلفنی یا ارتباطات دیگری با پسرها دارد و از این جور مسائل. جلسه اول می آیند. البته پدرمعمولاً نمی آید چون سرکار است. ما همان جلسه اول چهار چوب را عوض می کنیم یعنی برچسبی را که به فرزند خانواده خورده ( مثلا این که تو بیماری و ...) بر می داریم و می گذاریم روی کل خانواده. مثالی که معمولاً در چنین مواقعی برای آن خانواده می زنم ، این است که شما مثل یک بدنی هستید که این بدن سرما خورده و علامتش از یک ناحیه است، مثلاً آبریزش بینی دارد، وقتی که بینی آب ریزش دارد، نمی گوییم که باید بینی را جراحی کنیم؛
در واقع بینی اشکال ندارد، کل این مجموعه اشکال دارد.فقط بینی بیماری را نشان می دهد و علامتی است برای مشکل . بیان این مطلب معمولاً به دختری که مشکل خانواده را نشان می دهد، خیلی کمک می کند و تشویق می شود که درجلسات بعدی حضور یابد.
در این موارد معمولاً برای حل مشکلات خانواده مسوولیتی به جوان می دهید؟
معمولاً نه، من این کار را نمی کنم. فکر می کنم این مسئولیت به اندازه کافی به او داده شده واو هم این مسئولیت را پذیرفته که به اصطلاح بیمار خانواده بشود؛ یک قربانی که حاضر شده خود را به عنوان شخص بیمار قربانی کند تا خانواده از مسائل درونی خود منحرف بشود.
جنگ اصلی و مسئله اصلی بین پدر و مادر است. اگر این دختر قربانی شدن را نپذیرد، این پدرومادر با مسایل خودشان مواجه بشوند واین امر باعث نابسامانی پدر و مادر می شود و امنیت آنها را به خطر می اندازد. معمولاً من سعی می کنم که فقط دختر را از این مشکلات بیرون بکشم و این پیغام را به او بدهم که : " تو لازم نیست آن ها را ازمشکلات خودشان توسط مشکلات خودت منحرف کنی . الان تواگر درس نمی خوانی ، شاید به خاطر آن است که می خواهی به تو توجه کنند، ولی این مسئله به تو و آینده ات صدمه می زند. تو اگر واقعاً می خواهی برای خودت زندگی کنی ، درست را بخوان"
بنابراین فردی در مقطع نوجوانی یا جوانی می تواند با مراجعه به یک روانکاو، شرایط خود را تغییر دهد؟
بچه هر چه سنش پایین تر باشد، کمتر می تواند خودش این کار را انجام دهد؛ چون هنوز از نظر عاطفی به استقلال لازم نرسیده است. به نظر می رسد که در سنین پایین نقش پدر و مادر با تغییراتی که درجوعاطفی خانواده بوجود می آورند، برای کمک به کودک بسیار مهم است. امید ما این است که این کودک بتواند پدر و مادر خود را تشویق کند که به صورت خانوادگی درجلسات روان درمانی حاضر شوند.
در اینجا گفتگوی ما، با دکتر مرادی تمام شد، چون وقت ما تمام شده بود. اما هر دو می دانستیم که حرفهای مهمی در مورد رشد " خود" و " شخصیت" نوجوان و جوان مانده که باید در فرصتی دیگر به آنها بپردازیم . با سپاس از دکتر مرادی که دراین گفتگو شرکت کردند.
راستی آیا دوست دارید از خودتان، مسائلتان، ناگفته ها ی درونتان با کسی صحبت کنید؟ اگر می خواهید حرفی بزنید یا بنویسید، ما میتوانیم شنونده وخواننده خوبی برای حرف های شما باشیم.