ماهنامه کرگدن - حسن لطفی: اگر مرگ را شتری بدانیم که فقط یک بار جلوی در خانه عمر آدمی می خوابد، بیماری شتری است که خوابیدن و بلند شدنش دلایل مختلفی دارد. به همین خاطر از آمدن و رفتنش ملالی به دل راه ندهید، فقط اگر روزی روزگاری در کسوت پرستاری قرار گرفتید، یادتان باشد همه بیماران دنیا مثل هم نیستند. فقط راه های رسیدن به خدا متنوع نیست، برخورد آدم ها با بیماری شان هم هزاران رنگ و شکل دارد و به گمانم در نظر گرفتن فرامین زیر برخورد با آن ها را آسان تر می کند.
انتخاب محل درمان را به خودشان واگذار کنید
ممکن است بیماری عقل آدم را زائل کند اما باز هم نباید خودتان را عقل کل بدانید و خیال کنید با انتخاب درست عمر عزیزتان را بیشتر و رضایتشان را افزون می کنید. شاید آن بنده خدا برای خودش دلایلی دارد که شما ندارید. دلایلی که با ترس از آمپول و زشتی و زیبایی پزشک شروع می شود و تا مسائل مهم اعتقادی و اندیشه ای پیش می رود. برای آن که منظورم را بهتر درک کنید، دو مثلا می زنم: کسی را می شناختم که هر نوع مرضی می گرفت، سراغ دکتر «آ.ی» می رفت. دکتری که اعتقادی به آمپول نداشت و گمان می کرد درد سوزن فقط دردی بر دردهای بیمار اضافه می کند. شاید به خاطر همین نگاهش است که هنوز هم مطب شلوغی دارد. البته آن بنده خدایی که گفتم حالا دیگر نیازی به پزشک معالج ندارد؛
نه این که خودش خواسته باشد، بلکه چون مردگان اساس به ناز هیچ طبیبی نیاز ندارند. نفر دوم کسی است که گمان می کنم او را می شناسید و اگر نگرش سیاسی از انصاف دورتان نکرده باشد، همیشه نامش را به نیکی یاد می کنید. منظورم زنده یاد میرزا محمدخان مصدق السلطنه معروف به دکتر محمد مصدق است؛ نخست وزیر خوشنامی که افتخار ملی شدن صنعت نفت نیز به نیکنامی اش سنجاق شده است. آن طور که از فرزندش، دکتر غلامحسین مصدق، نقل شده به نخست وزیر معزول و در تبعید پیشنهاد می شود برای درمان بیماری اش به لوزان سوئیس برود. این پیشنهاد نه تنها خوشحالش نمی کند، بلکه باعث می شود با پرخاش بگوید: «چرا باید به خارج بروم؟ پس شما که ادعای طبابت می کنید و در خارج هم تحصیل کرده اید، چه کاره اید،
لعنت خدا بر من و هر کس که در این زمانه بخواهد مخارج زندگی چندین خانواده فقیر این مملکت را صرف آوردن دکتر برای معالجه من از خارج بکند. «البته آنچه شخصیت این سیاستمدار بیمار را جالب تر می کند، برخوردش با دکتر معالجش، اسماعیل یزدی، است. این پزشک حاذق روایت کرده است وقتی برای معالجه نخست وزیر بوده و دکتر یزدی به عنوان نماینده دانشجویان حضور داشته است. دکتر یزدی ماجرای آن دیدار را به یاد دکتر مصدق می آورد. نخست وزیر معزول و در حصر با یادآوری این دیدار می پرسد: «آقای دکتر آیا آن بار که مرا دیدید، راضی از پیش من رفتید؟» دکتر یزدی به گفته خودش پاسخ مثبت می دهد. دکتر مصدق با شنیدن این جواب، لبخند همیشگی اش را بیشتر می کند و می گوید: «حالا می توانم با خیال راحت دهانم را برای معاینه باز کنم.»
هیچ وقتی سعی نکنید از مسائل خصوصی بیمارتان سر دربیاورید
یادتان باشد بیمارجماعت به خاطر ضعف جسمانی دهن لق تر می شود. ممکن است در نقش یک مسیحی کاتولیک فرو رود و شمار ا کشیشی ببیند که با شنیدن اعترافاتش زمینه آمرزشش را فراهم می سازید اما بعدها از این اعتراف پشیمان و رابطه تان تیره و تار شود. البته اگر پرستار آدم های مهم خصوصا سیاستمداران و تصمیم گیرندگان برای مردم شدید، روش فرق می کند؛ نه تنها از آن ها حرف بکشید، بلکه یادداشت برداری هم بکنید تا فراموش نشوند. درست مثل آقای لی جی سویی، پزشک مخصوص مائو تسه تونگ، که نشان داده است دیکتاتورها کاین جلوه در پشت تریبون می کنند چون به خلوت می روند آن دیگر کار می کنند؛ البته با عذرخواهی از جناب آقای حافظ.
رنگ رخسار بیماران را به روی مبارکشان نیاورید
اگر رنگ پریدگی و زردی چهره بیماران را به آن ها یادآوری کنید، حالشان را که خوب می کنید هیچ، اعتماد به نفسان را هم می گیرید. این هم خودتان بهتر می دانید که مساوی با تشدید بیماری است. حتی بعضی ها از این روش برای بیمار کردن آدم های سالم استفاده می کردند. نمونه اش را حتما شنیده اید. منظورم آن ملای مکتبخانه است که شاگردانش یکی یکی به او مراجعه کردند و از رنگ زرد چهره اش گفتند؛ رنگی که فقط توی ذهن شاگردان بود. البته این روش این روزها جواب نمی دهد و دلایلش هم فراوان است. معلمین و اساتید همان شاگردان دیروز مکتبخانه اند.
گذشته از این ها آن قدر مطلب در تلگرام و اینستاگرام خوانده اند که دیگر به آینه هم اعتماد نمی کنند، البته مسئله بیمار واقعی فرق می کند. او که درد و سستی را لمس کرده است. پس حواستان را جمع کنید، تا به او رسیدید لبخند بزنید؛ نه، ممکن است از لبخندتان نتیجه بدی بگیرد، خصوصا اگر از جمله آدم هایی باشد که دنیا را از پشت عینک تیره ای نگاه می کنند. اصلا بهتر است به شخصیت بیمارتان توجه کنید و رفتارتان متناسب را ویژگی های او باشد.
به کسانی که خودشان را به بیماری می زنند، بیشتر توجه کنید
شاید در نگاه اول به نظر برسد کسی که خودش را به بیماری زده است، نیازی به تیمار ندارد. اگر این طور فکر می کنید باید در عقایدتان تجدیدنظر کنید. اصولا اغلب کسانی که در عین سلامتی خودشان را به بیماری می زنند، نیاز شدیدی به توجه دارند؛ البته شاید هم من این طور فکر می کنم. دلیلش هم خانم «م.د» است که هر وقت توجه شوهرش به او کم می شود، دست به دامان رختخواب و بیماری می شود. نمونه دیگرش پدران و مادران کهنسال و تنهایی هستند که شاید دور و بر شما هم باشند.
این بندگان خدا از آن جا که فهمیده اند بیماری بیشتر از سلامتی آن ها را به یاد عزیزانشان می آورد، هر چند وقت یک بار تن رنجورشان را رنجورتر نشان می دهند. در این مواقع بهتر است خودتان را به نفهمیدن بزنید. این طور نه تنها حال آن ها را بهتر می کنید، بلکه به خودتان هم فرصت خوب تر شدن می دهید. البته اگر بیمارتان مثل خانم «م.د» است، نوازش و حرف های عاشقانه و شاخه های گل فراموش نشود.
جلوی بیمار اشک نریزید و بی تابی نکنید
گاهی وقت ها بیمار یکی از نزدیکان ماست. بیماری لاعلاجی هم دارد؛ این که خودش خبر دارد یا ندارد چندان مهم نیست اما این مهم است که جلوی او صبوری کنیم. با چشم های خون افتاده و اشک روان تبدیل به آینه دق برای او نشویم. فکر نکنیم اگر زار نزنیم، خیال می کند دوستش نداریم. این نگرانی را طور دیگری برطرف کنیم. البته منظورم شستن پاهایش در شیر و آب و گلاب نیست، این طور بیشتر شک می کند. بهتر است روش های طبیعی تر را اجرا کنیم. آن هم با توجه به رفتار همیشگی که با او داشته ایم. هر چند مهربانی زیادش هم کم است اما این جور مواقع خیلی مهربان تر نشویم. ممکن است این مهربانی بیمار را کلافه کند. حواستان پی عواقب کار باشد.
مراقب سلامتی خودتان باشید
اصولا پرستار مریض به درد هیچ بیماری نمی خورد. عصای دستش که نمی شود به کنار، باری بر ذهن و دوشش خواهدشد. خیال نکنید اگر یکی از عزیزانتان بیمار شد، شما هم باید برای نزدیک تر شدن به او مریض شوید. حتی تظاهر به بیماری هم نکنید. منظورم رفتاری مشابه رفتاری است که دختر خردسالی برای ایجاد رضایت در برادر سرطانی اش می ند (مویش را از ته می زند و...)ممکن است با این کار به جای همدلی در او احساس نگرانی ایجاد کنید.
حرف های ناراحت کننده بیمارتان را به دل نگیرید
بیمارجماعت فقط جسمش رنجور نمی شود، جانش دچار نقصان می گردد. حساس تر می شود. انتظاراتش از کسانی که دوستشان دارد، بالاتر می رود و ممکن است حرف هایی بزند که به مذاق شنونده خوش نیاید. این وقت ها باید کر شد و نشنید یا صافی شد و بی مهری کلام را به مهر مبدل کرد؛ البته این که می گویم باید کر شد، نباید همیشگی باشد. بعضی وقت ها باید یخ باشی و حافظه نسل بعد و دیگران بشوی. مثالی بزنم از مردی که در فرمان اول هم از او یاد کردیم. از دکتر مصدق نقل شده است وقتی پزشک معالجش با نمونه هایی که از او گفته بود، قصد خروج از محل حصر را داشت، رو به مصدق می گوید:
«امیدوارم با خبر خوب برگردم.» منظورش خبر سلامتی آقای نخست وزیر معزول بود. جواب دکتر مصدق درد و سوز و آه دارد؛ چرا که گفته است: «امیدوارم خبر خوبی برای من بیاورید. امیدوارم بیماری ام سرطان باشد. من از این وضع تنهایی و زندگی خسته شده ام.» این حرف دکتر مصدق نشان می دهد چیزهایی آزاردهنده تر از بیماری هم وجود دارد؛ چیزهایی که باعث می شود بعضی ها فریاد بزنند «زنده باد بیماری لاعلاج!»