مهمترین اشکال وارد بر سقیفه
عمدهترین مسألهاى که مشروعیت سقیفه را زیر سؤال برده است، مخالفت آن بانص رسول خدا(ص) در مورد خلافت است، اینکه: نص در این مورد از رسول خدا(ص)رسیده است یا خیر؟ابن ابى الحدید معتزلى گوید: انصاف این است که نص صریح و قطعى که بر آن اعتماد گردد، در جانشینى و خلافت پس از رسول خدا(ص) وجود ندارد، او گفته است: امامیه معتقدند که در این زمینه نصى بر خلافت و ولایت على امیرالمومنین وجود دارد که در موارد مختلف رسول خدا(ص) او را به جانشینى خود معرفى نموده و مردم را به اطاعت و فرمانبردارى از او فراخوانده است.(55) او این مسأله را اینگونه ردنموده و گفته است: انصاف این است که گوئیم ماجراى پس از درگذشت رسول خدا(ص) نشان داد که به طور قطع چنین نصى وجود نداشته است، زیرا با وجود آن، در جانشینى آن حضرت اختلاف نمىشد و سقیفه به وجود نمىآمد. او در ادامه ازسخنان قبلى خود تنزل نموده گفته است:به نظر مىرسد در سخنان رسول خدا به صورت کنایه و اشاره در این موردمطالبى وجود دارد اما صریح و قطعى نیست، شاید برخى مسایل و مصالح آنحضرت را از تصریح بدان بازداشته است فرضیههاى ممکن در مورد جانشینى رسول خدا(ص)واینکه آیا رسول خدا (ص) براى جانشینى خود تدبیرى نیاندیشیده بود؟ براى پاسخ به این مسأله که رسول خدا جانشین پس از خود را براى امت تعیین نموده است یا خیر؟ نیازمند مقدمهاى است که با ذکر آن مىتوان این مسأله راروشنساخت.(56) دین اسلام انقلاب بزرگ و تحول عظیمى بود که در تاریخ بشر رخ داد. اهمیت این انقلاب آنجا است که از نظر زمانى و مکانى محدود نبوده همه عصرها و نسلها راتحت گستره خویش قرار داد، رسول خدا (ص) علاوه بر رسالت ابلاغ آموزههاى دین، بار رهبرى و زعامت جامعه را نیز بر دوشش داشت، بدین معنى که هم پیشواى سیاسى مردم بود و هم مرجع فکرى آنان.از سوى دیگر به اقتضاى قانون خلقت، رسول خدا(ص) چون دیگر انسانها حیات ظاهرى محدود داشت و پس از مدتى از این دنیا رخت بر بست و انقلاب با این همه عظمت، در حیات رهبرى خویش به همهاى خواسته هایش نرسیده و نیازمندفرصت و تلاش بیشترى بود.حال باید دید رهبرى این امت براى آیندهاى این انقلاب و امت چه طرح و برنامهاى داشته است. به یقین موضع رسول خدا(ص) از سه حال بیرون نبوده است:
1-او در این مسأله سکوت نموده و هیچ سخنى با امت نگفته است.
2- اواین مسأله را به امت واگذار نموده و بر تدبیر آنان و صحابه تکیه کرده است.
3-او خود آینده را رقم زده و کسى را به عنوان امام و رهبرى جامعه معرفى نموده است.
حال هر یک از این سه فرض را بررسى نموده با هم مقایسه مىنمائیم:
سکوت در امر جانشینى
اینکه رسول خدا(ص) در زمان حیات خویش رهبرى امت را برعهده گرفت ونسبت به آینده امت هیچ احساس مسئولیت نکرده سکوت نمود، به هیچ وجه درمورد رسول خدا(ص) صحیح و معقول نیست. زیرا خواستگاه این تصمیم مىتوانددو چیز باشد.
1-احساس امنیت و نفى هر گونه خطر،
2-بى تفاوتى نسبت به آینده امت، آیا کدام یک از این پیش فرضهامعقولاست؟!
1-احساس امنیت:
اینکه جامعه اسلامى پس از درگذشت رسول خدا(ص) با هیچ خطرى مواجه نبودو پس از در گذشت حضرت به بهترین وجه اداره مىشد، تصور نادرستى است زیرا:تحلیل دقیق جامعهاى آن روز و فرهنگ مردم آن زمانه به خوبى نشان مىداد که خطرهاى جدى و بنیان براندازى جامعه نورس اسلامى را تهدید مىنموده است که آن را اینگونه مىتوان شمرد:
الف: نورس بودن جامعه اسلامى:
جامعهاى را که رسول خدا(ص) بنیان نهاده بود، از شکلگیرى ابعاد فرهنگى، اجتماعى، سیاسى آن چندان نمىگذشت و هنوز ثبات لازم را نیافته بود و از طرفی، جنگهاى پى در پى امکان تعمیق و گسترش فرهنگ و اندیشهاى دینى را از رسول خدا(ص) سلب نموده بود، اضافه اینکه شمار مسلمانان نخستین که با عمق اندیشهاى دینى آشنا بودند اندک بود و بسیارى از مسلمانان از سال هفتم هجرى به اسلام گرویده بودند و در نتیجه آشنایى کمى با فرهنگ اسلامى داشتند.
ب: رهبرى متمرکز:
جامعه نورس که به آن اشاره شد، متکى به شخص رسول خدا(ص) بود رسول خدا(ص)، زمام امور فرهنگ، سیاست، قضاوت، اقتصاد، ... را برعهده داشت جامعه آن چنانی، اگر با فقدان رهبرى این چنین رو برو گردد، به تلاطم افتاده، دچار بحران مىشود، بسیارى از کسانى که عنوان صحابى داشتند، تصور درست و عمیق از دین ورسول خدا و ابعاد رسالت او نداشتند، از این رو گاه او را فردى تلقى مىکردند که ازسر خشم یا خشنودى سخن مىگوید.(57) حتى گاهى او را به عدالت ورزى توصیه مىکردند!!
ج: خطر منافقین و یهودیان:
از خطرات مهم که پس از رسول خدا(ص) جامعه را تهدید مىکرد منافقین ومسلمان نماهاى بودند که در پوشش ایمان در میان مسلمانان زندگى مىکردند ولى در درون با آیین حق در تضاد بودند و بسیارى از آنان پس از فتح مکه براى منافع شخصى یا از ترس جان به اسلام گرویده بودند، فقدان رهبرى هرگونه فعالیت خراب کارانه را براى اینها مهیا مىکرد. علاوه بر اینها یهودیان که اگر چند در جنگ احزاب به وسیلهاى رسول خدا(ص)سرکوب شدند ولى آنان با شدت عداوت که با مسلمانان داشتند، (58) احتمال هر نوع توطئه بر علیه جامعهاى اسلامى از جانب آنان وجود داشت. آیا با همه این خطرات مىتوان بر این باور بود که رسول خدا(ص) همه این خطرات را نادیده انگاشته و نسبت به آیندهى امت سکوت نموده است؟!از تمامى مطالب بالا استفاده مىشود که رسول خدا(ص) و مسلمانان نمىتوانستند نسبت به آیندهاى خود مطمئن و آسوده خاطر باشند، بنابراین احتمال اول: یعنى احساس امنیت، منتفى است.
2-عدم مسئولیت نسبت به آینده:
اگر گوئیم رسول خدا در عین حال که خطرها را احساس مىنمود، باز هم نسبت به آینده امت سکوت نموده است زیرا: او نسبت به آینده هیچ مسئولیتى نداشته و مسئولیت او با فرجام زندگى اش خاتمه یافته است! این تصور حتى در حق سیاست مداران عادى و دنیازده نیز معقول نیست؛ چه رسد به رسول خدا (ص) که آن قدر سخت کوش بود و در راه هدایت مردمان تلاش بى امان داشت که خداوند او را به آرامش دعوت نمود.(59) قطع نظر از همه، آیا داستان اصرار آن حضرت بر وصیت دربستر بیمارى نمىتواند گواه بر این باشد که حضرت به فکر آیندهاى امت پس از خودبودهاست؟! و جریان غدیر وبازگرداندن قافله درآن واقعه معروف و اعلام امامت کردن برای علی (ع)و داستان حدیث دار و برخى از قبائل که از رسول خدا(ص) مىخواستند که جانشین خود را به آنان واگذارد تا آنان اسلام بیاورند و جواب مىداد که مسألهاى جانشینى من با خداست ودر اختیار من نیست و...همه موید این مطلب است که حضرت برای آینده برنامه ریزی دقیق داشتند که مردم از آنها تخطی کردند .
2-واگذارى آینده امت به تدبیر آنان
این فرض که رسول خدا(ص) به آیندهى امت اهمیت مىداد، ولى انتخاب رهبر و پیشواى امت را پس از خود بر عهدهى مسلمانان نهاد تا خود بر اساس رایزنى آینده امت را رقم زنند، مبتنى بر این است: که بگوئیم: اول: مسلمانان و صحابهاى رسول خدا(ص) از نظر فرهنگ و آگاهى سیاسى به حدى رسیده بودند که صلاح امت را تشخیص داده امور خویش را اداره نمایند، درحالى که حوادث پس از رسول خدا نشان داد که مردم چنین بینشى نداشتند و طرح چنین ایدهاى پیش از زمان طبیعى اش بود. دوم اینکه: بگوئیم فرهنگ انتخاب حاکم با رأى مردم، براى آنان روشن و جا افتاده بود و آنان از کیفیت و جزئیات آن آگاهى داشتند، در حالى که بررسى تاریخى نشان مىدهد آنان هیچگونه آشنایى با نظام شورایى نداشتند و هیچ گونه آزمودهاى و تجربهاى قبلى را در این مورد به دست نیاورده بودند. سوم اینکه: رسول خدا(ص) نیز چنین نظام را به مردم معرفى نکرده است زیرا اگر بیان مىنمود در اذهان مردم انعکاس مىیافت، در جریان سقیفه، کسى اشارهاى به سخن رسول خدا نکرده و حتى در درگیرىها و مجادلات پس از آن نیز هیچگاه به سخنى از رسول خدا(ص) در این باره استناد نشده است. از مطالب فوق معلوم گشت که این فرضیه نیز هیچگونه نسبتى با سیره رسول خدا(ص) ندارد و از ساختههاى پیشینیان است در مورد آنچه روى داده است. بویژه عمر که بعدها بیعت ابى بکر را فلته ویک امر اتفاقى و تیرى به تاریکى دانست و مرتکبین بعدى آنان را واجب القتل مىدانست.
3-تعیین جانشین و نص بر خلافت و ولایت
فرض سوم: اینکه رسول خدا(ص) با حساسیت تمام جانشین پس از خود را تعیین نموده است، چگونه ممکن است رسول خدا(ص) که هرگاه مدینه را ترک مىگفت براى خود جانشینى تعیین مىکرد.(60) ولى براى قرنهاى پس از خود تدبیرى نیندیشینده باشد. تصریح رسول خدا(ص) بر جانشینى خویش و ولایت امام على(ع) چنان گسترده و روشن است که هیچ تردیدى را بر نمىتابد.
بررسى کتابهاى تاریخى نشان مىدهد که رسول خدا(ص) در موقعیتهاى مختلفى به این مسألهى مهم اشاره داشته است، که سابقهاى آن به روزهاى نخست رسالت بر مىگردد. به عنوان مثال وقتی آیه: وانذر عشیرتک الاقربین(61) بر رسول خدا(ص) نازل شد، حضرت نزدیکانش را جمع نموده فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب، به خدا سوگند، هیچ جوانى را در عرب نمىشناسم، که بهتر از آن چه من براى شما آوردهام، براى قومش آورده باشد، من خیر دنیا و آخرترا براى شما آوردهام، خداوند فرمان داده است تا شما را به سوى او بخوانم، پس کدامیک از شما در این امر یاریم مىکند، تا برادر و وصى و جانشین من در میان شما باشد؟ همگى رسول خدا(ص) را بى پاسخ گذاشتند، على(ع) که از همه کوچکتر بود، گفت: من یا نبى من وزیر و یاورت خواهم بود! رسول خدا فرمود: همانا این برادر و وصى و خلیفه من در میان شماست از او بشنوید و او را اطاعت نمایید. آن قوم برخاستند و در حالى که مىخندیدند به ابى طالب گفتند: فرمانت داد تا از پسرت بشنوى و اطاعت نمایى. (62) حدیث دیگرى که انس از پیامبر(ص) نقل کرده و آن حضرت تصریح به ولایت وخلافت حضرت على(ع) نموده است انس گوید: به سلمان گفتم از رسول خدا(ص)درباره جانشینى اش سؤال نما، سلمان از حضرت پرسید، حضرت فرمود: وصىّ حضرت موسى بن عمران چه کسى بود؟ گفت یوشع بن نون، حضرت فرمود: همانا وصى ووارث و وفا کننده وعدههاى من حضرت على بن ابى طالب(ع) مىباشد.(63) و نیزرسول خدا(ص) فرمود: هر پیامبرى را وصى و وارثى هست همانا وصى و وارث من على بن ابى طالب(ع) مىباشد.(64)جالبتر از همه اینکه روایات رسیده از رسول خدا(ص) نه تنها به وصایت حضرت على(ع) بلکه به جانشینان بعد از او نیز اشاره کرده است. قندوزى روایتی را که سند آن به جابر مىرسد، مىنویسد: رسول خدا(ص) فرمود: من آقاى پیامبران و على آقاى جانشینان مىباشد، همانا جانشینان بعد از من دوازده تن مىباشند که اولین آنها على(ع) و آخرین شان قائم ما مهدی(عج) است.(65) ابن عباس گوید رسول خدا(ص) فرمود: همانا جانشینان من حجتهاى خداوند بر مردم پس از من مىباشند که تعداد آنها دوازده تن مىباشد، اول آنها برادرم و آخر آنان فرزندم است؛ گفته شد یا رسول الله(ص)، برادرت کیست؟ فرمود: على بن ابى طالب، و فرزندت کیست؟ فرمود: مهدى، کسى که زمین را از عدل و داد پر سازد، آنگاه که از ظلم و جور آکنده باشد. در میان روایات رسیده از رسول خدا(ص) حدیث تاریخى غدیر در اوج آنها قرار دارد که بزرگترین گواه بر جانشینى امام على(ع) مىباشد. شاید در میان روایات به جا مانده از رسول خدا(ص) کمتر روایت را یافت که از نظر سند با حدیث غدیر برابرى نماید، بزرگان اهل سنت و شیعه در کتابهاى تاریخى و روایى خود آن را نقل نمودهاند.(66)چون رسول خدا از آخرین حج خود که به حجْه الوداع معروف است فراغت یافت، همراه با بقیهى مسلمانان عازم دیار خود شدند، در مسیر بازگشت به ناحیهاى که آن را غدیر خم نامیدهاند رسیدند، از آنجا مسیر مدینه و مصر و عراق از هم جدا مىشد، جبرئیل این آیه را از طرف خداوند بر پیامبر(ص) آورد: یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ اًِّلَیْکَ مِن رَبِّکَ.اى پیامبر آنچه به تو از پروردگارت دستور رسیده به مردم برسان.(67) به دستور پیامبر(ص) کاروانها از حرکت باز ایستاد، آنهایى که رد شده بودند و آنهاى که هنوز نرسیده بودند همه در یک جا گرد آمدند، پس از اقامهى نماز منبرى ساختند، رسول خدا(ص) خطبه ایراد نمود که در ضمن آن از رحلت خویش سخن به میان آورد، مردم را به رعایت ثقلین :قرآن و عترت فراخواند، که مبادا از آنها پیشى بگیرید و یا از آنها باز مانید که در هر دو صورت باعث هلاکت شما خواهد بود، آنگاه دست على را گرفته و بالا برد به گونهاى که همگان او را دیدند و شناختند، سپس فرمود: اى مردم چه کسى بر مومنین از خود آنان سزاوارتر مىباشد؟ گفتند: خدا و پیامبرش بهتر مىداند. فرمود: همانا خداوند مولا و سرپرست من و من سرپرست مؤمنین هستم، و از نفس آنان به آنها سزاوارترم! آنگاه این جمله را فرمود: فَمَنْ کُنتُ مَولاهُ فَعَلِىُّ مَولاهُ، الّلهمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ و عادِ مَنْ عَاداهُ و احبّ من احبه و ابغض من ابغضه، وَانْصُر مَن نَصَره، واخذل من خذله. هر که را من ولى و سرپرست او هستم على ولى و سرپرست اوست، بار خدایا دوست دار کسى را که با او دوستى ورزد، دشمن دار کسى را که با او دشمنى نماید، یارى نما کسى که او را یارى کند، خوار و ذلیل کن کسى که او را ذلیل کند.(68) آنچه ذکر شد نمونههاى از روایات رسیده از رسول خدا(ص) مىباشد که در آن تصریح به وصایت و ولایت حضرت على(ص) نموده است، که برخى این روایات را بزرگان اهل سنت نیز در کتابهاى خویش ذکر نمودهاند؛ با این حال اهل سنت اصرار دارند که مسأله نص بر خلافت از عقاید امامیه مىباشد و تنها آنها چنین روایتى را نقل نمودهاند:شهرستانى گوید: مسألهاى نص بر خلافت تنها عقاید گروه امامیه مىباشد که احادیث را روایت نمودهاند که بر وصایت و ولایت حضرت على(ع) تصریح دارد، او در ادامه گوید: امامیه پا از این فراتر نهاده بزرگان صحابه را مورد طعن و ناسزا و ظالم خواندهاند! حال آنکه قرآن بر عدالت آنها تصریح نموده است.(69) ابن ابى الحدید نیز چنانچه گفته شد، قضیهاى تشکیل سقیفه را دلیل بر عدم نص مىداند - و اینکه اگر نص مىبود اصحاب رسول خدا چنین نمىکردند.!!(70) حال با این همه شواهد تاریخى چگونه باید بپذیریم که نص بر خلافت وجود ندارد و آیا درست است که این همه حقایق را به خاطر اینکه عدالت اصحاب را زیر سؤال مىبرد انکار نمائیم و سخنان رسول خدا(ص) را با عمل صحابه تطبیق کنیم و هر جا که با سیره صحابه مغایرت داشت آن را از اعتبار بیندازیم!!!
موضعگیرى امام على(ع)در بحران سقیفه
پس از رحلت رسول خدا(ص) امیرالمومنین على(ع) مشغول تدفین پیکر پاک آن حضرت بود، اندوه از دست رفتن رسول خدا او را از هر اندیشه دیگرى بازداشته بود(71) در این هنگام به او اطلاع دادند که گروهى از مهاجر و انصار در سقیفه گرد آمده و بر سر جانشینى رسول خدا به نزاع پرداخته و پس از نزاع و درگیرى ابى بکر را به عنوان خلیفه برگزیدهاند.امام پس از شنیدن این خبر در حالى که مشغول تجهیز رسول خدا(ص) بود آیاتى از سوره عنکبوت را تلاوت نمود(72) و گویا از فتنهاى که مردم به این زودى پس از درگذشت رسول خدا به آن گرفتار شدند اظهار تعجب نمود.شایستگى امام براى احراز خلافت و ولایت به اندازهاى تردیدناپذیر بود که عبدالرحمن بن عوف، یکى از دلایل برترى مهاجران را براى احراز خلافت وجود على بن ابى طالب(ع) در میان آنان مىدانست، انصار نیز این سخن او را تا حدودى پذیرفته و گفتند: آرى در میان مهاجرین کسى است که اگر خلافت را بپذیرد، هیچ کس را توان مقابله با او نیست.(73)
بهانههاى کنار گذاشتن امام
اینکه چرا امام على را از خلافت و رهبرى کنار گذاشتند، دلایل گوناگونى مطرح گردیده که هیچ کدام از آنها با معیارهاى اسلامى سازگارى ندارد، عمر در گفتگویى به ابن عباس دلیل این کار را کراهت قریش از اجتماع نبوت و خلافت در یک خاندان مىداند که به زعم او این امر زمینهاى فخر فروشى بنى هاشم را فراهم مىآورد(74) ابن عباس این استدلال را که اجتهاد در برابر نص است و معیار گزینش پیامبر را نیز زیر سوال مىبرد، اینگونه جواب داد: در این صورت آنها از حکم خداوند روى برتافته فرمان الهى را ناپسند شمردهاند.(75)حقیقت این است که انتخاب على از طرف رسول خدا بر اساس شایستگىهاى ذاتى او بوده و مسأله نسبت خانوادگى و خویشاوندى با رسول خدا(ص) هیچ دخالتى در انتخاب او نداشته است، جالب است که عمر بعدها به رغم دیدگاه قبلى خود على را جزء شش نفرى که شایستگى خلافت را دارا مىباشند قرار داد.(76) و گویا دیگر قریش نیز کراهت نداشتند!!
عمر گوید: رسول خدا(ص) در واپسین ساعات عمر خویش خواست درباره خلافت على وصیت کند، اما من به دلیل جلوگیرى از فتنه، او را از این کار باز داشتم.(77)جالب است که علىرغم دیدگاه رسول خدا که انتخاب على را به عنوان جانشینى پس از خود به مصلحت اسلام مىداند، خلیفه دوم انتخاب او را موجب پیدایشفتنهمىداند! حضرت صدیقه طاهره در سخنان خود این دیدگاه را چنین نکوهش مىکند:تا هنوز رسول خدا(ص) به خاک سپرده نشده و زخمهاى ناشى از فقدان آن حضرت التیام نیافته بود که آنها بر سر جانشینى آن حضرت به جدال پرداخته و در پى به دست آوردن آن برخاستند، هدف آنها از این همه سرعت خوف از وقوع فتنه بود همانا بدانند و آگاه باشند که این کار اینها خود فتنهاى بود که در آن افتادند وگرفتارآمدند.(78) به نظر مىرسد عمدهترین و اساسىترین عامل برکنارى امام على(ع) از خلافت خوى و خصلت قبیلهاى و عشیرهاى بود که هرازگاهى در میان اصحاب رسول خدا((ص)) سر بر مىآورد. بهانههاى چون جوان بودن، (79) و اینکه سن او براى احراز خلافت کفایت نمىکند، و اینکه قریش اجتماع نبوت و خلافت را در یک خاندان بر نمىتابد.(80) و قریش توان پذیرش عدالت او را ندارد و...(80) همه ریشه در این خصلت آنها دارد و اینکه آنها هنوز در پذیرش حق و پیروى از خدا و رسول(ص) مشکل داشتند و به حدى از ایمان نرسیده بودند که در برابر دستورات خدا و رسول(ص) بدون چون و چرا سر فرود آورند. صدیقه طاهره(س) مىفرماید: به خدا قسم آنها جز این عیب بر على(ع) نیافتند که او در راه خدا بى محابا شمشیر مىزند، دشمنان را عقوبت و به خاطر خدا خشم مىگیرد.(82)
موضع گیری امام دربرابر اتلاف حق خودش:
امام على پس از آنکه از خلافت کنار گذاشته شد، سکوت و انزوا را برنگزید، بلکه با در نظر داشت شرایط جامعهاى اسلامى پس از درگذشت رسول خدا(ص)، موضع خویش را در برابر بحران موجود اظهار نمود. او تمام تلاشهاى خود را در جهتى سامان مىداد که هیچ خطرى متوجه اساس اسلام نشود او نمىپسندید چنان به تلاشهاى افراطى و خارج از اندیشه و تفکر معقول و منطقى دست بزند که نتیجهاى جز فروپاشى وحدت جامعهاى نوپاى اسلامى و در معرض آسیب قرار گرفتن اساس اسلام نداشته باشد، بدین جهت است که هرگاه بعضى از یاران او در موضع گیری هاى خویش در حمایت از او جنبه تخاصمى و افراطى مىدادند، از شدت آن مىکاست و خطر تجزیهى امت اسلامى را به آنها گوشزد مىنمود.(83)عمدهترین موضعگیرى امام على(ع)در برابر حاکم سقیفه را مىتوان در بیان مقام و برترى و حقانیت خویش نسبت به خلافت مشاهده نمود. امام على بر اساس اینکه جانشینى رسول خدا(ص) بر اساس نص خدا و رسول از آن اوست، هر فرصتى که مىیافت با مخالفان به احتجاج و استدلال پرداخته حقانیت خویش را به مردم گوشزد مىنمود و بر یاران و دوستانش اتمام حجت مىنمود، تا آیندگان چنین به قضاوت ننشینند که اگر او را حقى در حکومت بود چرا به دنبال آن برنخاست. از جمله اینکه در اعتراض به ابوبکر پس از واقعهاى سقیفه فرمود: کار ما را تباه کردى و با ما مشورت نکردى و حق ما را رعایت نکردى، ابى بکر بهانه آورد که من از بروز فتنه ترسیدم.(84)امام گاه براى اثبات حق خویش بر شایستگىهاى ذاتى خویش انگشت مىنهاد و اهل بیت را در دین و سیاست آگاهتر از همگان به شمار مىآورد.(85) و گاه به حدیث غدیر و سفارشهاى رسول خدا اشاره مىنمود.(86) و در مواردى راه جدال احسن را پیش گرفته در برابر کسانى که انتخاب خلیفه را شورایى مىدانستند فرمود: اگر با شورا کار آنان را در دست گرفتهاید چه شورایى بود که رأى دهندگان در آنجا حاضر نبودند.(87)امام در موضعگیرىهاى خویش تنها به گفتار و نصیحت اکتفا نکرده بلکه از راه مسالمتآمیز و در حدى که به درگیرى و تنش نینجامد عملاً مردم را به سوى خویش فرا مىخواند و شبانه به خانههاى مهاجر و انصار مىرفت(88) تا هم اتمام حجتى باشد بر آنها و هم کسانى را بیابد که به حمایت از او برخیزند. به طور کلى مىتوان گفت: پس از رحلت رسول خدا و وضع آشفته امت اسلامى دو راه جلو امام على قرار داشت:
1.قیام به شمشیر و دفاع مسلحانه و شورش در مقابل خلیفه و پذیرش همه عواقب آن.
2.سکوت و تسلیم در برابر حوادث براى حفظ مصلحت علیایى و برتر دین و انحصار آن در سکوت؛
امام راه دوم را برگزیده و آن را به نفع و منفعت اسلام دانست.او در سخنى بدین مناسبت فرمود: قریش در مورد حکومت بر ضد ما به پا خاستند و ما را از حق مان بازداشتند و چنان دیدم که شکیبایى بر آن کار از پراکنده کردن مسلمانان و ریختن خون آنها بهتر است زیراکه بسیارى از مردم، تازه مسلمان بودند و دین چون مشک پر از شیر بود که اندک غفلتى آن را تباه و کوچکترین تخلفى آن را واژگونمىکرد.(89)
دلایل سکوت امام على(ع)
از مجموعه سخنان امام دو دلیل اساسى براى این سکوت مىتوان یافت که عبارت است از:
الف - حفظ وحدت جامعه نوپاى اسلامى
اگر امیرمومنان براى ستاندن حق خویش به شمشیر دست مىبرد، بى گمان گروهى از روى ایمان و عقیده، وعدهاى روى انگیزههاى غیر دینى از وى جانب دارى نموده و آتش جنگى را شعله ور مىساختند، که فرو نشاندن آن جز با بهاى سنگین ممکن نمىگشت؛ بدین جهت امام بارها بر این نکته تأکید مىکرد که سکوت و خانه نشینى او براى جلوگیرى از اختلاف میان مسلمانان و ریختن خونهاى آنهامىباشد.(90)امام علی خلافت را نه به انگیزه ریاست طلبى که براى برپا داشتن حدود الهى خواستار بود، از این رو به راحتى حق شخصى خویش را فداى مصلحت جامعه اسلامى مىکرد و حکومتى را که تصدى آن به بهایى به گرانى فروپاشى نظام اسلامى فراهم گردد بى ارزش مىدانست.امام فرمود: خوب مىدانید که من به خلافت از دیگران سزاوارترم، به خدا سوگند بدان چه کردید گردن مىنهم چندانکه مرزهاى مسلمانان ایمن بود، و کسى را جز من ستمى نرسد، من خود این ستم را مىپذیرم و اجر این گذشت و فضیلت را ازخدا انتظاردارم، و به زر و زیورى که در آن بر یکدیگر پیشى مىگیرید چشم نمىدوزم.(91)بسیارى از قبایل، که از مرکز دور بودند و از گرویدن آنها به اسلام چند صباحى بیش نمىگذشت، براى پشت نمودن به اسلام و آموزههاى نبوى آمادگى فراوان داشتند، اندک تزلزل در حکومت مرکزى کافى بود که آنها به اسلام بدبین گردیده و به آئین پیشین خود بازگردند، افزون بر اینها پس از درگذشت رسول خدا(ص) مدعیان دروغین پیامبرى عرصه فعالیت و تاخت و تاز را آماده مىدیدند و مسیحیان ویهودیان نیز از ضربه زدن به دین اسلام از هیچ کوششى دریغ نمىکردند(92)؛این نکته را نیز باید افزود که بسیارى از مسلمانان ایمان و اعتقاد خویش را به حیات رسول خدا گره زده بودند و با درگذشت ایشان در برابر حوادث سخت مىلغزیدند، قرآن در نکوهش بعضى رزم آوران جنگ اُحُد فرمود: وَمَا مُحمَّدٌ اًِّلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَاًِّنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ و محمد جز فرستادهاى نیست که پیش از او پیامبرانى آمده و درگذشتهاند، آیا اگراو بمیرد و یا کشته شود از عقیده خویش بر مىگردید
نتیجه :
از آنچه در این نوشته گفته شد اینکه: پس از در گذشت رسول خدا تلاشهاى زیادى براى دستیابى به خلافت به وقوع پیوست که مهمترین آن در سقیفه خود را بروز داد وعده ای بدون در نظر داشت سفارشات رسول خدادر امر جانیشنى آن حضرت با ابى بکر بیعت کردند وسپس از مخالفین با زور سر نیزه و تهدید خواستار بیعت شدند.اشکالات متعدد بر سقیفه واردنمودیم که عمدهترین آن مخالفت با نص صریح رسول خدا(ص) در امر خلافت و جانیشینى مىباشد.امام على(ع) پس از واقعهاى سقیفه به دفاع از حق خویش بر خواست ولى شرایط حساس و خطیر جامعهاى اسلامى پس از درگذشت رسول خدا(ص) او را ازهرگونه بر خورد تند و تنش زا باز داشت امام نه به انگیزه ریاست طلبى که براى برپا داشتن حدود الهى خواستارحقش بود، از این رو به راحتى حق شخصى خویش را فداى مصلحت جامعه اسلامى نمود و حکومتى را که تصدى آن به بهایى به گرانى فروپاشى نظام اسلامى فراهم گردد بى ارزش مىدانست.لذا ازحقش برای چند سال گذشت تا مردم به خود بیایند وخود دنبال حق را بگیرند که همین گونه هم شد ومردم بعدازگذشت سالیان متمادی وقتی عثمان کشته شدبه دنبال علی (ع) آمدند و خلا فت اورا پذیرفتند .امابدعت هاوحق کشیهاوانحرافاتی که درطول 25سال خانه نشینی علی (ع)ودرسایه حکومت غاصبانه خلفاء ثلثه به وجود آمده بود جبران ناپذیر بودوعلی همه این نابسامانیها را باید سامان میداداما متاسفانه وسوگمندانه مردم فاصله زیادی ازآرمان های اسلام وشریعت ناب داشتند و نمیتوانستند تاب عدالت علی (ع) ر ابیاورند مانند طلحه ها وزبیر هاو...که کارشکنی های زیادی کردندونگذ اشتند عدالت به معنای واقعی در جامعه اجرا شود که خود تحقیق جداگانه لازم دارد.
پی نوشت ها :
1.احمد بن فارس، معجم مقائیس اللغْه، تهران، مکتبْ الاعلام الاسلامى، 1404 ق، ج1، ماده 14 ام ص 28
2.لسان العرب، ماده امامه ج12، ص 24 و 22.
3.حسن، حلى، شرح منهاج الکرامْ، قم، انتشارات هجرت، 1376 ش، چاپ اول، ج1، ص16. ر.ک: سید نورالله، مرعشى تسترى، احقاق الحق، قم، مکتبْ آىْ الله مرعشى، بى تا، ج2، ص286 الى 294، محمدحسن، مظفر، دلایل الصدق، قم، موسسه ال البیت لاحیأ التراث، 1423 ه، ج4، صص 205 - 206
4.ر.ک: عبدالرحمن ایجى، جرجانى، شرح المواقف، قم: منشورات الشریف الرضى، 1325 ش، چاپ اول، ج8، ص 344-353، محمد فخر رازى، الاربعین، حیدرآباد، مجلس دائرْ المعارف العثمانىْ 1353 ه، چاپ اول، صص 438و437؛ مسعود تفتازانى، شرح المقاصد، قم، منشورات الشریف الرضى، 1409 ه، چاپ اول:ج5، ص232-233.
5.راغب اصفهانى، مفردات القرآن، قم، انتشارات ذوى القربى، 1382 ش، چاپ سوم، ماده ولى، ص 885.
6.سعید، شرتونى، اقرب الموارد، ماده ولى، قم مکتبْ آىْ الله مرعشى، 1403 ه، ج2، ص1478، ر.ک، مبارک، ابن اثیر، النهاىْ فى غریب الحدیث و الاثر، ماده ولى.
7. النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ14 احزاب، آیه 6.
8.یَاأَیُّهَا الَّذِینَ اَّمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْکُمْ سأ، آیه 59.
9.اًِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَ الَّذِینَ مَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاََْ ه ویؤْتُونَ الزَّکَاَْ وَ هُمْ رَاکِعُونَ
10.کمال الدین، سیوطى، الدر المنثور، بیروت، درالکتب العلمىْ، 1421 ه، ، ج2، ص519، عبیدالله، حاکم حسکانى، شواهد التنزیل، تحقیق و تعلیق محمد باقر، محمودى، تهران، موسسه الطبع والنشر، 1411 ه، ج1، چاپ اول، ص 209 الى 239؛
11.محمد، کلینى، اصول کافى، ترجمه محمد باقر اسوه، 1379ش، ج2، چاپ چهارم، ص296.، قم، انتشارات کمره
12.گفتیم که حدیث شریف غدیر از قرائن و شواهد مهم است که مصداق ولایت را براى ما بیان داشته است.اهل سنت روى واژه ولى و مولى اشکال نموده به خاطر تعدد معانى آن، آن را به معنى سرپرست واولى به تصرف نمىدانند، علامه امینى گفته است: اندیشمندان علم لغت حدود بیست و هفت معنى براى ولى وولایت برشمردهاند، او گوید: با بررسى هر یک از این معانى و اطلاق آنها بر حدیث غدیر در مىیابیم. که هیچکدام جز معنى سرپرست و ولى به تصرف، بر حدیث غدیر صحیح نیست. او لفظ ولى را مشترک معنوى دانسته و گفته است:ولى و مولى جز یک معنى که اولى به شئ باشد، بیشتر ندارد، این اولویت به حسب استعمال در هر مورداختلاف پیدا میکند. او حدود بیست قرینه بر اینکه معنى مولى در حدیث اولى به تصرف است ذکر نموده ازجمله گوید: از قرائن که ما را به معنى مولى رهنمون مىسازد تفریع جمله من کنت مولاه فهذاعلى مولاه بر جمله الست اولى بکم من انفسکم است که هر دو از سنخ و نوع واحد مىباشد و معنى این واژه در هر دو جمله یکى است. ر.ک: الغدیر، ج 7، ص 646 الى 666.
13.ایهاالناس انى فرطکم و انتم واردون علىّ الحوض، الا و انى سائلکم عن الثقلین فانظروا کیف تخلفونى فیهماارشاد، ج1، ص 169، الفصول المهمْ، ص 40.
14.همان، ص 171، محمد، کاتب واقدى، طبقات الکبرى، بیروت، دار صادر، 1376 ه، ج2، ص 204، واقدى گوید: رسول خدا با غلام خود ابومویهبه به قبرستان بقیع رفت و براى آنان استغفار نمود، همان ص204.
15.شواهد التنزیل، ج 2، ص 284، الفصول المهمهْ، ص 42.
16.عبدالله بن قتیبه، الامامهْ و السیاسْه، قم، منشورات شریف رضى، 1371، ش، چاپ اول، ج1، ص 22.
17.طبقات الکبرى، ج2، ص 90.
18.تذکرْ الخواص، تهران، مکتبْ نینوى الحدیثْ، ص 31-30.
19.محمدابن اسماعیل بخارى، صحیح بخارى، بیروت دارالقلم، 1407، ج 1، ص 130.
20.محمد بن جریر، طبرى تاریخ طبرى، بیروت روایع التراث العربى، ج 2، ص 458.
21.ابن هشام، السیرْه النبوىْ، ج2، ص 204.
22. طبقات الکبرى، ج3، ص 157.
23.الامامه وْ السیاسْه، ج1، ص 23.
24.تاریخ طبرى، ج3، ص 53 - 54.
25.و نطق کاظم الغاوین، و نبغ خامل الاقلین ؛ احتجاج، ج 1، ص 233.
26.انسیتم قول رسول ا)ص( یوم غدیرخم من کنت مولاه فعلى مولاه و قوله)ص( انت منى بمنزلْ هارون من موسى الغدیر، ج1، ص 397.
27.صحیح البخارى، ج1، ص 120
28.همان، ج4، ص 531؛ طبقات الکبرى، ج2، ص 242.
29.قرآن در این زمینه تصریح مىدارد کهوَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى اًِّنْ هُوَ اًِّلاَّض وَحْىٌ یُوحَى سوره نجم آیه 4 - 3.
30.طبقات الکبرى، ج 2، ص 269.
31.همان، ص 267.
32.قرآن مجید، سوره زمر، آیه 30، انک میتٌ و انهم میتون.
33.طبقات الکبرى، ج 2، ص 267
34.ارشاد، ج 1، ص 171، طبقات الکبرى، ج 2، ص 204..
35.شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید. ج 2، ص 43
36. عزالدین على بن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارالحیأ التراث العربى، 1408 ه، ج 2، ص 14-11؛الامامهْ والسیاسْه، ج1، ص 10.
37.تاریخ طبرى، ج 2، ص 448و445؛ احمد بن واضح اخبارى، تاریخ یعقوبى، نجف، مطبعه الغرى، 1358ه، ج 1، ص 101-102؛ احمدبن حنبل، مسند الامام احمد بن حنبل، بیروت، دار صادر، بى تا، ج 1، ص56 - 55؛ جلال الدین سیوطى، تاریخ الخلفأ، مصر، مطبعهْ السعادْه، 1371 ه، چاپ اول، ص 68.
38.تاریخ طبرى، ج2، ص 457؛ حسین دیار بکرى، تاریخ الخمیس، بیروت، دار صادر، بى تا، ج 2، ص 200.
39.و لمّا احتج المهاجرون على الانصار یوم السقیفه برسول الله فلجوا علیهم، فان یکن الفلج به فاالحق لنادونکماالمعجم المفهرس، نامه 28، ص 154.
40.انا احق بهذا الامر منکم لا ابایعکم و انتم اولى باالبیعْه لى اخذتم هذالامر من الانصار و احتججتم علیهم بالقرابْه من النبى(ص) و تأخذوه منّا اهل البیت غصباً، الستم زعمتم للانصار انکم اولى بهذالامر منهم لما کان محمد(ص) منکم فاعطو کم المقادْه و سلموا الیکم الامارْه فاذا احتج علیکم بمثل مااحتججتم على الانصار نحن اولى برسول حیّاً و میتاً فانصفونا ان کنتم مؤمنین الامامْه و السیاسْه، ج 1، ص12، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج6، ص11.
41.المناقب خوارزمى، ص 126؛ محمد بن اسحاق، السیرْه النبویه، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1424 ه، چاپ اول، ج 1، ص 181؛ تاریخ الخلفأ، ص 166، الفصول المهمْه، ص 34 - 32
42.شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 12، ص 82
43.تاریخ طبرى، ج2، ص 439.
44.همان، ص 458
45.ر.ک: هاشم، الحسنى، سیرْ المصطفى، قم شریف رضى، 1415 ه، چاپ سوم، ص 713.
46.الارشاد، ج1، ص 48
47.ابوبکر جوهرى، السقیفه، و فدک، تحقیق: محمد هادى امینى، بیروت، شرکْه الکبتى، 1413 ه، ص 47.
48.الامامهْ و السیاسه، ج1، ص 29.
49.شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 82.
49.همان، ج1، ص 222.
51.تاریخ یعقوبى، ، ج2، ص 93.
52.تاریخ یعقوبى، همان ج 2، ص 93.
53.تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 103؛ تاریخ طبرى، ج 2، ص 446.
54.الامامهْ والسیاسْه، ج 1، ص 13
55.شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 59.
56.ابن مقدمه با اقتباس از سخنان شهید محمدباقر صدر، در مقدمهاى کتاب تاریخ الامامیه، تدوین شده است؛عبدافیاض، تاریخ الامامیه و اسلافهم من الشیعْ، بیروت، مؤسسه اعلمى للمطبوعات 1395 ق، چاپ دوم، ص 36 / 3.
57.حسن بن على بن شبعْ، الحرانى، تحف العقول، قم، موسسه النشر الاسلامى، 1404 ق، چاپ دوم، ص 36.
58.لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوًَْ لِلَّذِینَ اَّمَنُوا الْیَهُودَ، آیه 82.
59.مَا أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْاَّنَ لِتَشْقَى ؛ طه، آیات 1و2.
60.ر.ک: سیدمرتضى عسکرى، ترجمهاى معالم المدرستین، مترجم: محمدجواد کرمى، قم، دانشکده اصول دین، 1379 ش، چاپ اول، ج 2، ص 305 - 293.
61.شعرأ، 214.
62.تاریخ طبرى، ج2، صص 63-62ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج1، صص 488-487على بن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، بیروت، موسسه محمودى، 1398ق، چاپ دوم، ج1، ص 102.
63.ینابیع الموده، ج2، ص 157-158؛ تذکرْه الخواص، ص 43.
64. ینابیع المودْه، ج 2، ص 163..
65 همان، ج3، ص 291
66.در صفحه بعد نمونههاى از کتب اهل سنت و شیعه که حدیث غدیر را در کتابهاى خود آوردهاند ذکر مىگردد.:
67.قرآن کریم سوره مائده آیه 68
68.الغدیر، ج 1، ص 35 - 33. نمونههاى از کتابهاى اهل سنت که حدیث غدیر را ذکر نمودهاند؛ المناقب، خوارزمى، ص 155 -156-135 -136؛ احمد بن یحیى، بلاذرى، انساب الاشراف، قم، مجمع احیأ الثقافیه الاسلامىْ، 1416هچاپدوم، ص22-23-24؛ کنزالعمال، ج11، صص 609-610؛ على بن محمد بن اثیر، اسدالغابه، بیروت، دارالفکر، 1423 ه، ج3، ص 604؛ تاریخ ابن عساکر ترجمه الامام على ج1، ص 496؛ احمد بن حجر عسقلانى، الاصابْ فى تمییز الصحابه، لبنان، دارالکتب العلمیه، 1423 ه، چاپ دوم، ص 467؛ ینابیع المودْه، ج2، ص157-158؛ تاریخ یعقوبى، ج2، ص 93؛ تذکرْ الخواص، ص 28- 33؛ على بن محمد واسطى شافعى، مناقب على بن ابى طالب، تهران، مکتبْ الاسلامىْ، 1403ه، ص 114؛ ابوبکر احمد بن على بغدادى، تاریخ بغداد، قاهره، مکتبْ النحانجى، 1349 ه، چاپ اول، ج 8، ص 290
69.محمد بن عبدالکریم شهرستانى، الملل و النحل، چاپ مصر، 1317 ه، چاپ اول، صص 223-220.
70شرح نهج البلاغه، ج2، ص 59.
71.محمد بن عمر واقدى، الردْ، تحقیق محمود عبدالله، ناشر دارالفرقان، 1411 ق، صص 78-59؛ على بن الحسین المسعودى، التنبیه والاشراف، بغداد، مکتبْ العصرىْ، 1357 ه، ص 246.
72.الارشاد، ج 1، ص 259.
73.تاریخ یعقوبى، ج2، ص 13.
74.تاریخ طبرى، ج3، ص 289.
75.همان، ص 289.
76.همان، ص 293.
77.شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج12، ص 79.
78.هذا والعهد قریبٌ والکلم رحیب والجرح لما یندمل والرسول لما یقبر، ابتداراً زعمتم خوف الفتنْ الافىالفتنْ سقطوااحتجاج، ج1، ص 233.
79.شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج6، ص 12، الامامهْ والسیاسْه، ج1، ص 11.
80.الردْ، ص 67.
81.تاریخ یعقوبى، ج2، ص 137.
82.نقموا وامنه نکیر سیفه و قلْ مبالاته، لحتفه و شدّه و طأته و نکال وقعته و تنمره فى ذات الله احتجاج، ج 1، ص 247.
83.عتبته بن ابى لهب، به هنگام رحلت رسول خدا در مدینه نبود چون به مدینه آمد متوجه شد مردم با ابى بکربیعت نمودهاند، در میان مسجد ایستاد و ابیاتى در حقانیت خلافت براى بنى هاشم و امام على خواند، على او رااز آن منع نموده فرمود: چنین نگوید زیرا سلامت دین براى ما از هرچیز دیگر بهتر است.زبیر بن بکار، اخبار الموقفیّات، بغداد مطبعْ العانى، 1972 م، ص 580، تاریخ یعقوبى، ج2، ص 103.
84.افسدت علینا امورنا ولم تستشر ولم ترع لناحقا ؛ على بن الحسین مسعودى، مروج الذهب، بیروت، داراحیأ التراث العربى، 1422 ه، چاپ اول، ج 1، ص463.
85.لنحن احق الناس به لانا اهل البیت و نحن احق الناس بهذا الامر منکم ماکان فینا القارى للکتاب ا لله الفقیه فى دین الله العالم بسنن رسول الله الامامْه و السیاسْه، ج1، ص 12
86.مروج الذهب، ج 1، ص 307
87.واعجبا أتکون الخلافْ بالصحابْ ولاتکون بالصحابْه والقرابْی فان کنت باالشورى ملکت امورهم فکیف بهذا والمشیرون غیّب و ان کنت بالقربى حججت خصمیهمفغیرک اولى باالنبى و اقرب؛نهج البلاغه، حکمت، 190، ص 393.
88.الامامهْ و السیاسْه، ج1، ص12
89انّ الله لما قبض نبیه، استأثرت علینا قریش بالامر و دفعتنا عن حقٍ نحن احق به من الناس کافْ فرأیت ان الصبر على ذالک افضل من تفریق کلمْ المسلمین و سفک دمائهم والناس حدیثوا عهدٍ بالاسلام والدین یمخص مخص الوطب، یفسدوه ادنى وهن و یعکسه اقلّ خلف شرح نهج البلاغه، ج1، ص 310.
90.المناقب خوارزمى، ص 254.
91.لقد علمتم انى احق الناس بها من غیرى، والله لاسلمنّ ماسلمت امور المسلمین ولم یکن فیها جورٌ الا علىّ خاصه التماساً لاجر ذالک و فضله و زهداً فیما تنافستموه من زخرفه و زبرجه معجم المهفرس، نهج البلاغه، خطبه 74، ص30 السیرْه النبویه، ابن هشام، ج4، ص316.
92.السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص316.
/ع