مقدمه:
در شروع از اناجیل صحبت مختصری می شود و سپس نسبتهای نادرستی که به حضرت عیسی داده شده با محوریت کتاب انجیل یوحنّا عنوان خواهد گردید که شامل: پسر خدا بودن، به دار آویخته شدن، شراب دادن، ماجرای روح القدس و بحث حضرت عیسی با یهود که مخالفتشان با حضرت این است که حضرت عیسی خود را پسر خدا می داند؛ پس از بیان این عناوین هر کدام تبیین خواهد شد و جواب آنها با آیات و روایات بیان خواهد گردید. همچنین اعتقاد آنها به سه خدا یعنی تثلیث بیان خواهد شد که البته در انجیل به طور مستقیم بیان نشده ولی قرآن آن را به صراحت اعتقاد آنها می داند؛ و تحت عنوان تهمت پسر خدا بودن توضیح داده خواهد شد. سعی می شود هم دلایل عقلی و هم دلایل نقلی را بیان می کنیم.
اناجیل:
انجیل نام کتاب مقدس مسیحیان است که چهار کتاب است: انجیل متی، انجیل مرقس، انجیل لوقا و انجیل یوحنا. به این چهار کتاب اناجیل گفته می شود .انجیل متی، مرقس و لوقا هر کدام شرح مختصری از زندگانی، تعلیمات و وفات و قیام مسیح «علیه السلام» بدست می دهد. در صورتیکه انجیل یوحنا علاوه بر ذکر اتفاقات دوران مسیح، تعلیمات روحانی او و اوامر آن حضرت را نیز نقل می کند. در انجیل یوحنا به مطلب الوهیت مسیح بیش از سه کتاب دیگر اشاره شده اما درباره میلاد مسیح و عشاء ربانی و صعود مسیح در مقایسه با سه انجیل دیگر کمتر چیزی نوشته شده است.
بیشتر مندرجات و مطالب سه انجیل متی، مرقس و لوقا مشابه یکدیگر و حتی سنخ و سیاق عبارات یکی است. ظاهراً دلیل این امر آن است که منابع اطلاعات نویسندگان این اناجیل، مطالب و حقایقی بود که به وسیله رسولان، شاگردان و مردم عصر مسیح گفته و تکرار شده است. عقیده قوی آن است که انجیل مرقس زودتر از اناجیل دیگر نوشته شده و استناد او پطرس رسول است.
پس از آن متی و لوقا نوشته شدند، متی در نوشتن انجیل خود، مرقس و نسخه دیگری از گفته های مسیح را که شاید خودش تهیه کرده بود و قبلاً به زبان آرامی نوشته شده بود، منبع اطلاعات خود قرار داد. لوقا نیز مرقس همان نسخه گفته های مسیح را به کار برد.
از جمله دلایلی که بر صحت این چهار انجیل می باشد، یکی شهادت کاتبان قرن دوم میلادی و پس از آن است. دیگر آنکه ترجمه های قدیم این انجیل ها که در قرن دوم میلادی نوشته شده در تمام نکات با این اناجیل مطابق است.انجیل متی، مرقس و لوقا مابین سال 70 تا 60 پس از میلاد و انجیل یوحنا در حدود سال 90 میلادی نوشته شده است.نام انجیل برگرفته از کلمه ای یونانی و به معنای مژده و بشارت است.[1]
در قرآن نیز از آن نام برده شده است: نَزَّل علیک الکتابَ بالحق لما بین یدیه و انزَلَ التوره و الانجیل.[2]
یوحنا مولف انجیل چهارم، به عقیده بسیاری از مسیحیان پسر زیدی صیاد و یکی از شاگردان دوازده گانه «حواریین» مسیح و مورد علاقه شدید آن حضرت بوده است. گویند: چون «شرینطوس» و «ابیسون» و پیروانشان معتقد بودند که عیسی آفریده خدا بوده و وجودش بر وجود مادرش تقدم نداشته است، اسقف های آسیا و جز ایشان در سال 96 میلادی نزد یوحنا رفتند و از او درخواست کردند که آنچه را دیگران در انجیل ها ننوشته اند بنویسد و به بیان ویژه ای لاهوت مسیح را توضیح دهد و او نتوانست درخواست آنان را رد کند (در قصص الانبیا از کتاب جرجس زدین فتوحی لبنانی نقل کرده است.)
در تاریخ نوشتن انجیل یوحنا اختلاف است که آیا در سال 65 و یا 98 میلادی بوده، ولی گروهی دیگر مولف آن را یوحنای حواری نمی دانند. بعضی از این گروه آن را تالیف یکی از شاگردان مدرسه اسکندریه (از کتاب «کاتلک هرالد» نقل شده و در قاموس کتاب مقدس «ماده یوحنا» به آن اشاره شده است) دانسته و بعضی دیگر آن و سایر رسایل یوحنا را تالیف یکی از مسیحیان قرن دوم میلادی می دانند که برای جلب اعتماد مردم آن را به یوحنا نسبت داده و بعضی دیگر برآنند که اصل انجیل یوحنا دارای بیست باب بوده و بعد از مرگ وی کلیسای «افاس» باب بیست و یکم را بر آن افزوده است.
پسر خدا بودن و مقام الوهیت برای حضرت عیسی قائل شدن:
در انجیل یوحنّا این موضوع را بسیار متذکّر شده و از زبان حضرت عیسی بیان کرده که ایشان خود را پسر خدا می خوانده و می گفته اند: والدا. نکته قابل توجه اینکه در خود اناجیل و حتی یک انجیل صحبتهای متفاوتی بیان می شود، مثلاً یکجا از «کلمه بودن» حضرت عیسی صحبت می کند و در جایی از یکی بودن پدر و پسر و در جایی اذعان دارند خدا پدر آسمانی همه هست، همه می توانند، پسر خدا باشند؛ با این پراکندگی انسان متوجه نمی شود، آنها چه اعتقادی به عیسی دارند آیا از باب تشرف حضرت عیسی را پسر خدا می دانند و یا برای او مقام الوهیت قائل هستند که به زیبایی و صراحت این مطلب در قرآن آمده است، که آنها را معتقد به سه خدایی می داند. برای پاسخ به این مطلب هم از نظر عقلی و هم دلایل متقنی در قرآن ذکر شده است؛ برای بیان دلیل عقلی مناظره بسیار زیبایی بین مسیحیان و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این مورد صورت گرفته که بیان آن بسیار مفید است، صرف نظر از اینکه پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرموده اند، از نظر عقلی بسیار قابل قبول و پذیرش است. در ادامه برای بیان نقلی به نحوه تولد حضرت عیسی پرداخته و شباهت آن به خلق آدم و شبهه ی ایجاد شده را بیان می کنیم و دیگر اینکه حضرت عیسی خود را در قرآن با عناوینی معرفی می کنند که با پسر خدا بودن کاملاً متضاد است: خود را عبدالله می خوانند، رسول خدا می نامند، امر به پرستش خدا می کند و خود نیز عبادت خدا را می نماید. و همچنین بیاناتی از روایات ذیل آنها نیز آمده است.
مناظره: پنج گروه از مخالفین اسلام که هر گروه پنج نفر و جمعاً 25 نفر بودند، باهم تفاهم کردند و هم رأی شدند که به حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ شرفیاب شده و به بحث و مناظره بپردازند.
این گروهها عبارت بودند از: یهودی، مسیحی، مادّی، مانُوی و بتپرست. اینها در مدینه به حضور پیامبر آمدند، دور پیامبر صلّی الله علیه و آله را گرفتند، پیامبر صلّی الله علیه و آله با کمال خوشروئی، به آنها اجازه داد که بحث را شروع کنند.
گروه مسیحیان گفتند:«ما معتقدیم که حضرت عیسی علیه السّلام پسر خدا است، و خدا با او متّحد شده، به حضور شما آمدهایم در این باره، مذاکره کنیم، اگر از ما پیروی کنی و با عقیدة ما موافق باشی، ما در این عقیده از تو پیشی گرفتهایم و در صورت مخالفت، طبعاً با شما مخالف خواهیم بود.»
پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله به آنها رو کرد و گفت: شما میگویید خداوند قدیم، با پسرش حضرت مسیح متّحد شده است، منظورتان از این سخن چیست؟ آیا منظورتان این است که خدا از قدیم بودن، تنزّل کرده و یک موجود حادث (نوپدید) شده و با موجود حادثی (عیسی) متحد گشته یا به عکس، عیسی که موجود حادث و محدود است ترقی کرده و با پروردگار قدیم، یکی شده، و یا منظور شما از اتّحاد، از جهت احترام و شرافت حضرت عیسی علیه السّلام است؟! اگر سخن اوّل را بگویید یعنی وجود قدیم مبدّل به وجود حادث شده اینکه محال است، زیرا از نظر عقلی محال است یک شیءازلی و نامحدود، حادث و محدود گردد. اگر سخن دوّم را بگوئید، آن نیز محال است، زیرا از نظر عقلی تبدیل شیء محدود و حادث به شیء نامحدود و ازلی، محال است. و اگر سخن سوّم را بگویید، معنی سخن سوّم این است که عیسی مانند سایر بندگان حادث است ولی بندة مورد احترام و ممتاز خدا است در این صورت نیز متحد و برابر بودن خدای قدیم با عیسی قابل قبول نخواهد بود.
گروه مسیحی: چون خداوند، حضرت مسیح علیه السّلام را مشمول امتیازات خاصّی کرده است، و معجزات و امور عجیبی را در اختیار او قرار داده، از این رو او را بهعنوان پسر خود برگزیده است، و این پسر بودن به خاطر شرافت و احترام به اوست!
پیامبر: «عین این مطلب را در گفتگو با گروه یهود داشتیم و شنیدید که اگر بنا باشد خدا عیسی را بهخاطر امتیازش پسر خود بداند، کسانی را که مقام بالاتر از عیسی دارند یا در ردیف عیسی هستند باید پدر یا استاد یا عموی خود بداند» گروه مسیحی، در برابر این اشکال جوابی نداشتند، نزدیک بود که از گردونة بحث خارج گردند که یکی از آنها گفت:آیا شما ابراهیم را «خلیل خدا»(دوست خدا) نمیدانید؟پیامبر: آری میدانیم.
مسیحی: بر همین اساس ما هم، عیسی را «پسر خدا» میدانیم، چرا ما را از این عقیده منع میکنید؟
پیامبر: این دو لقب، باهم تفاوت دارند، کلمة خلیل در اصل لغت از «خلّه» (بر وزن ذرّه) گرفته شده به معنی فقر و نیاز است، نظر به اینکه حضرت ابراهیم بینهایت به خدا متوجّه بود، و با عفّت نفس و بینیازی از غیر، خود را تنها فقیر و نیازمند درگاه خدا میدانست، خدا او را «خلیل» خود دانست، شما بهخصوص داستان آتش افکندن ابراهیم را به نظر بیاورید. وقتی که (به دستور نمرود) او را در میان منجنیق گذاشتند تا در دل انبوه آتش بیفکنند، و جبرئیل از طرف خدا به سوی او آمد و در فضا با او ملاقات کرد، به او گفت از طرف خدا آمدهام ترا یاری کنم، ابراهیم به او گفت من نیازی به غیر خدا ندارم، یاری او برای من کافی است، او نیکو نگهبان است، خداوند از این رو او را «خلیل» خود نامید، خلیل یعنی فقیر و محتاج خدا و بریده از خلق خدا.
و اگر کلمة خلیل را از مادة «خِلّه» (بر وزن پِلّه) بدانیم به معنی تحقیق در خلال معانی و توجّه به اسرار و رموز حقایق و آفرینش است، در این صورت ابراهیم، خلیل بود، یعنی به اسرار و لطائف آفرینش و حقایق امور آگاه بود، و چنین معنی، موجب تشبیه مخلوق به خالق نمیگردد، از این رو اگر ابراهیم، تنها محتاج خدا نمیشد، و آگاه به اسرار نبود، خلیل نیز نبود، ولی در موضوع توالد و تناسل، بین پدر و پسر، رابطة و پیوند ذاتی هست، حتّی اگر پدر، پسر را از خود براند و پیوندش را از او قطع کند، باز او پسر اوست، و پیوند پدری و پسری دارند. وانگهی اگر دلیل شما همین است که چون ابراهیم، خلیل خدا است، پس عیسی پسر خداست، بنابراین بگوئید موسی نیز پسر خدا است، بلکه همانگونه که به گروه یهود گفتم، اگر بنا است درجة مقام افراد باعث این نسبتها شود، بگوئید موسی، پدر، استاد، عمو، رئیس و مولای خداست... ولی هیچگاه چنین نمیگوئید.
یکی از مسیحیان گفت: در کتاب انجیل که بر حضرت عیسی علیه السّلام نازل شده آمده که حضرت عیسی گوید: «من به سوی پدر خود و پدر شما میروم» بنابراین در این عبارت عیسی خود را، پسر خدا معرفی کرده است!
پیامبر: اگر شما کتاب انجیل را قبول دارید، طبق این سخن عیسی، باید همة مردم را پسر خدا بدانید، زیرا عیسی میگوید: «من به سوی پدر خود و پدر شما میروم» مفهوم این جمله این است که هم من پسر خدایم هم شما.
از طرفی این عبارت، سخن شما را که قبلاً گفتید (در مورد اینکه چون عیسی دارای امتیازات و شرافت و احترام خاصّی است، خداوند او را بهعنوان پسر خود خوانده است) مردود میشمرد، زیرا حضرت عیسی در این سخن تنها خود را پسر نمیداند بلکه همگان را پسر خدا میداند.
بنابراین، ملاک پسر بودن، امتیازات و ویژگیهای فوقالعادة عیسی نیست، زیرا سایر مردم در عین اینکه فاقد این امتیازات هستند، از زبان عیسی بهعنوان پسر خدا خوانده شدهاند. بنابراین به هر شخص مؤمن و خدا پرست میتوان گفت: او پسر خدا است، شما سخن عیسی رانقل میکنید ولی برخلاف آن سخن میگوئید.
چرا شما واژة «پدر و پسر» را که در سخن عیسی علیه السّلام آمده بر غیر معنی معمولی آن حمل میکنید، شاید منظور عیسی علیه السّلام که میگوید: «من به سوی پدر خود و پدر شما میروم» همان معنی معمولیاش باشد یعنی من به سوی حضرت آدم و نوح که پدر همه است میروم و خداوند مرا نزد آنها میبرد، آدم و نوح پدر همة ما است، بنابر این چرا از معنی ظاهری و حقیقی الفاظ دوری کنیم و برای آن معنای دیگر اتخاذ نمائیم؟!
گروه مسیحی، آنچنان مرعوب و محکوم سخنان مستدل پیامبر صلّی الله علیه و آله شدند که گفتند: ما تا امروز کسی را ندیده بودیم که این چنین ماهرانه با ما مجادله و بحث کند که تو با ما کردی، به ما فرصتی بده تا در اینباره بیندیشیم.[4]
نحوه تولد حضرت عیسی:
خود متولد شدن حضرت عیسی دلیل بر خدا نبودن اوست طبق آنچه در مناظره بیان شد. اما نحوه تولد، آنها را به خطا انداخته که مسیح پسر خداست! در قرآن دلیل بسیار جالبی و قابل تامّلی را می آورد و آن اینکه: إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُون.[5] پس اگر قرار باشد عیسی پسر خدا باشد، حضرت آدم هم باید پسر خدا باشد. در واقع اشکال آنها در نشناختن خدا و درک نکردن قدرت خداست که بر هر کاری قادر است. چنانچه خدا در پاسخ تعجب حضرت مریم از بچه دار شدن می فرماید: قالَ کَذلِکِ اللَّهُ یَخْلُقُ ما یَشاءُ، إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُون یعنی: اى مریم این تعجب تو جا ندارد، براى اینکه وقتى تعجب صحیح است که خدا قادر بر پدید آوردن چنین فرزندى نباشد و یا اگر هم باشد برایش دشوار باشد، اما در حالى که قدرت خداى تعالى نامحدود باشد و هر کارى بخواهد بکند، دیگر چه جاى تعجب است و مساله دشوارى هم وقتى تصور مىشود که کار نیازمند به اسباب و وسائل باشد، هر چه اسباب و وسائل بیشترى بخواهد آن کار دشوارتر است و هر قدر آن اسباب نایابتر و از دسترس دورتر باشد، باز کار دشوارتر خواهد بود. و خداى عز و جل هیچ چیزى را با ابزار و وسائل خلق نمىکند، بلکه هر وقت اراده امرى را کند، تنها کافى است فرمان دهد که «باش» و آن چیز موجود شود.[6] جمله «اللَّهُ یَخْلُقُ ما یَشاءُ» در این مقام است که عجز و ناتوانى زائیده از تعجب را از خداى تعالى نفى کند، و جمله «اذا قضى ...» در این مقام است که دشوار بودن خلقت فرزندى بدون پدر را از خداى تعالى نفى نموده، از چنین توهمى جلوگیرى نماید.[7]
همچنین در سخنان گهربار رسول خدا صلّی الله علیه و آله حین پاسخ به سوالی که از ایشان پرسیدند، در باب اینکه چرا ایشان در بدو تولد مانند حضرت عیسی سخنان حکمت آمیز نفرموده اند، به نحوه خلقت حضرت عیسی و اینکه شبیه آدم است اشاره می کنند؛ و در پاسخ اینچنین می فرمایند: موقعیت من غیر از موقعیت عیسی بن مریم بود، زیرا خداوند ایشان را از مادر بدون پدر آفرید، همانطور که حضرت آدم را بدون پدر و مادر خلق کرد، و اگر عیسی هنگام متولد شدن از شکم مادر سخنان حکمت آمیز نمی فرمود، مادرش نزد مردم عذری نداشت و ... .[8]
حضرت عیسی عبد خداست و امر به پرستش او می کند:
دلیل دیگر بر رد تهمت فرزند خدا بودن و به عبارتی خدا بودن حضرت عیسی این است که خود حضرت عیسی اذعان می کنند که بنده خدا هستند. قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا (30)وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا (31)[9] عیسى (ع) سخن خود را با جمله «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» آغاز نمود تا به عبودیت خود براى خدا اعتراف نموده، از غلو غلو کنندگان جلوگیرى کند و حجت را بر آنان تمام سازد، هم چنان که در آخر کلامش گفت «وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ»(مریم/36).[10] و در آیه 72 سوره مائده نیز امر به بندگی خدای می کند: وَ قالَ الْمَسِیحُ یا بَنِی إِسْرائِیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُم.
در این رابطه بخشی از مناظره امام رضا علیه السلام با جاثلیق نصرانی نیز مؤید همین مطلب است و آن این است که: حضرت رضا علیه السلام می فرمایند: ای مسیحی! به خدا سوگند ما به عیسی ای که به محمد صلی الله علیه و آله ایمان داشت، ایمان داریم، و نسبت به عیسی ی شما ایرادی نداریم بجز ضعف و ناتوانی و کمی نماز و روزه اش. جاثلیق گفت: بخدا قسم، علم خود را فاسد نمودی و خود را تضعیف کردی، گمان می کردم تو عالم ترین فرد بین مسلمانان هستی، حضرت فرمودند: مگر چطور شده است، او گفت: می گویی: عیسی ضعیف بود. کم روزه می گرفت و کم نماز می خواند، و حال آنکه عیسی، حتی یک روز را بدون روزه نگذراند و حتی یک شب نخوابید، همیشه روز ها روزه بود و شبها شب زنده دار! حضرت فرمودند: برای تقرّب به چه کسی روزه می گرفت و نماز می خواند؟! جاثلیق از کلام افتاد و سکوت کرد.[11]
همچنین مناجات او با خدا و سخنان خدا با او قابل تأمل است آنجا که خدا به او می فرماید:
«پسر مریم! برسر نعمت آخرت با سبقت جویان و کوشندگان بکوش، که آرمان آرزو مندان است، خوش منظر، خوشا به حالت. پسر مریم اگر بکوشی و کار کنی، با پدرانت آدم و ابراهیم در بهشتها و نعمتهائی بسر بری که هیچ چیز را با آن مبادله نکنی و هیچگاه دوریش را نخواهی، من با پرهیزگاران چنین کنم.
عیسی! از آتشی شرربار و غل و شکنجه دار، با گریزندگان به سوی من بگریز، آتشی که تا ابد هیچ شادی و رحمتی درونش نرود، و هیچ غمی از آن برون نیاید،... .
عیسی! هر کجا هستی مرا منظور دار، گواه باش که من ترا آفریدم، تو بنده ی منی، من تو را نقش بندی کرده و به زمین فرو آورده ام. ...»[12]
خطاب پسر مریم، مژده به نعم بهشتی و بیم از عذاب دردناک و مخلوق بودن آن همه گواه این مطلب است که او بنده ی خداست و نه پسرخدا.
حال چگونه ممکن کسی خود را بنده خدا بداند و او را عبادت کند و به بندگی او نیز دعوت کند و در عین حال پسر خدا و به قولی خدا باشد؟
رسول خداست:
در آیه 6 سوره صف حضرت عیسی به بنی اسرائیل می فرماید: وَ إِذْ قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُم این مطلبى که قرآن کریم از عیسى (ع) حکایت کرده، که فرمود «اى بنى اسرائیل من فرستاده خدا به سوى شمایم، و تورات را که قبل از من نازل شده تصدیق دارم، و من این بشارت را آوردهام، که بعد از من رسولى مىآید به نام احمد»، خلاصه دعوتى است که آن جناب داشته. نخست با جمله «إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ» اصل دعوت خود را اعلام داشته، اشاره مىکند به اینکه هیچ شانى و پستى و امتیازى به جز این ندارد، که حامل رسالتى از طرف خدا به سوى ایشان است، و آن گاه متن رسالت خود را شرح مىدهد تا رسالت خود را ابلاغ کرده باشد، مىگوید: «مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ ...»، هم نبوت و کتاب قبل از خودم را تصدیق مىکنم و هم از نبوت بعد از خود خبر مىدهم.[13]
و در آیه 157 سوره نساء هم گفته شده مسیح رسول خداست:... الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّه....
انکار مستقیم حضرت عیسی بر اینکه خود را خدا معرفی کرده:
آیات 116 تا 120 سوره مائده گفتگوى خداى تعالى را با عیسى بن مریم (ع) در باره آنچه که نصارا در حق وى گفتهاند حکایت مىکند، و گویا غرض از نظم و نسق این آیات بیان اعترافاتى است که عیسى (ع) به زبان خود نموده و وضع زندگى دنیوى خود را حکایت کرده باشد که حق او نبوده در باره خود ادعایى کند که حقیقت ندارد، چه او در برابر چشم خدا بوده، چشمى که نه خواب دارد و نه کم دید مى شود، و اینکه او ذرهاى از آنچه خداوند برایش تحدید و معین نموده تجاوز نکرده است، چیزى جز آنچه مامور به گفتنش بوده نگفته و کارى جز آنچه خداوند مامور به انجامش نموده نکرده است و آن کار همان شهادت است، خداوند هم او را در این اعترافات و در آنچه که در باره حق ربوبیت خدا و عبودیت بندگان ذکر نموده تصدیق فرموده است.[14]
در آیه 116 آمده: «وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» کلمه«اذ» ظرف زمان و متعلق است به محذوفى که مقام دلالت بر آن دارد، و مقصود از آن زمان روز قیامت است، بدلیل اینکه در چند آیه بعد مىفرماید: امروز روزى است که راستگویى راستگویان آنان را سود مىدهد، و نیز به دلیل اینکه خود عیسى (ع) در جواب خداوند عرض مىکند: من تا زنده بودم شاهد و ناظر اعمالشان بودم ولى بعد از اینکه مرا به جوار خود خواندى اطلاعى از اعمال آنها ندارم تو خودت رقیب و ناظر بر آنان بودى.[15]
در آیه مورد بحث از مریم به مادر تعبیر شده و گفته شده: مرا و مادرم را دو معبود بگیرید، با اینکه ممکن بود گفته شود: مرا و مریم را دو معبود، این تعبیر براى این بود که تا بر مهمترین حجتهاى آنان بر الوهیت عیسى و مریم دلالت کند. و آن حجت عبارت است از تولدش از مریم بدون وجود پدر، آرى جهت اصلى اینکه نصارا هوس پرستش این دو را کردند، همین مادرى و فرزندى اینطورى بود، بنا بر این تعبیر کردن از آن دو به «عیسى و مادرش» بهتر و رساتر دلالت بر این معنى مىکند، تا اینکه گفته شود: عیسى و مریم.[16]
و عبارت «مِنْ دُونِ اللَّهِ» در قرآن کریم بسیار آمده و همه جا در معنى اشراک (شریک و انباز گرفتن) استعمال شده نه استقلال، به این معنى که مراد از اتخاذ یک معبود جز خدا و یا دو و یا بیشتر این است که غیر خدا شریک خدا گرفته نشود. نه اینکه غیر خدا معبود گرفته شود و از خداى سبحان الوهیت نفى شود. براى اینکه یک چنین حرفى قابل تفوه نیست، بلکه از لغویاتى است که نمىتوان معناى محصلى برایش تصور کرد.[17]
«قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ ...» این آیه و آیه بعدش جواب مسیح است از سؤالى که از او شد، و همانطورى که گفتیم آن جناب در پاسخ خود ادب عجیبى بکار برده است، زیرا وقتى ناگهان و بدون انتظار از پروردگار خود مىشنود که نسبتى به ساحت مقدس او دادهاند که سزاوار و لایق مقام قدس و ساحت جلال و عظمت او نیست و آن نسبت عبارت است از اتخاذ مردم معبودها و شرکا براى خداى سبحان، لذا در آغاز سخن خداى خود را تسبیح و تقدیس مىنماید، آرى ادب عبودیت اقتضا مىکند که بنده در چنین موقعى پروردگار خود را از چیزهایى که سزاوار نیست در باره وى بشنود و یا تصور آن را به خود راه دهد تقدیس نموده و او را از آن نسبتهاى ناروا منزه سازد، مسیح (ع) پس از تسبیح خداى تعالى چیزى را که خداوند از انتسابش به وى پرسش نموده و آن این بوده که به مردم گفته باشد غیر از خدا، مرا و مادرم را هم دو معبود بگیرید، انکار نمود. البته مستقیما خود آن نسبت را انکار نکرد، بلکه به منظور مبالغه در تنزیه خداوند آن را به نفى سببش، نفى و انکار نمود، چون اگر مىگفت: من چنین حرفى نزدهام و یا چنین کارى نکردهام، فهمیده مىشد که چنین کارى ممکن هست که از وى سرزده باشد و لیکن او به اختیار خود نکرده، بخلاف اینکه سبب آن را نفى کند و بگوید: شایسته نیست براى من که چنین چیزى را که حق نیست بگویم. که در اینصورت چیزى را نفى کرده که گفتار مزبور موقوف بر آن است و آن این است: اولا: اینکه این گفتار صحیح و حق باشد و ثانیا: مسیح مجاز در گفتن آن هم باشد، وقتى حق بودن آن را نفى کند گفتن خود را هم بطور رساتر و بهترى نفى کرده، نظیر اینکه مولایى به عبد خود بگوید: چرا کارى را که نگفتهام انجام دادى؟ که اگر جواب دهد من نکردهام چیزى را نفى کرده که در مظنه وقوع بوده و او نکرده، ولى اگر بگوید: من عاجزتر از آنم که چنین مخالفتى مرتکب شوم، سبب را که همان قدرت و امکان است نفى کرده و گفته است: این عمل از اصل امکان ندارد که از کسى سر بزند تا چه رسد به اینکه از من سر زده باشد.
و اینکه مسیح گفت: «ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ» اگر کلمه «یکون» را ناقصه بگیریم در این صورت جمله «ان اقول» اسم آن و کلمه «لى» خبرش خواهد بود و چون لام «لى» لام ملکى است معنایش چنین مىشود: من قادر نیستم مردم را مالک چیزى کنم که خود مالک آن نیستم، و آن عبارتست از گفتن چیزى که حق نیست. و اگر کلمه مزبور را تامه بگیریم بنا بر این لفظ «لى» از متعلقات آن و جمله «ان یقول» فاعل آن خواهد بود و معنى آیه چنین خواهد شد که: قول به غیر حق از من سر نمىزند.
«إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ» نفى دیگرى است براى آن گفتارى که صدورش از مسیح سؤال شده. در اینجا هم صریحا آن را نفى نکرده، بلکه لازمه آن را که همان علم خداى تعالى باشد نفى نموده، چه لازمه صدور آن از مسیح این است که خداى تعالى عالم به آن باشد.[18]
آن گاه با جملات« تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ» علم خداى خود را از اینکه دستخوش جهل و آمیخته با آن شود منزه نموده است.[19]
«ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ» مسیح (ع) پس از آنکه نسبت مزبور را از راه نفى سبب از خود نفى نمود اینک مجدداً از طریق بیان وظیفه و اینکه از وظیفه خود تخطى نکرده آن را نفى کرده و عرض مىکند«ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ ...- من به آنان نگفتم مگر آنچه را که تو به من دستور دادى» کلام خود را به طریق نفى و اثبات ادا کرده تا افاده حصر نموده بر جواب پروردگار و نفى آنچه از او سؤال شده دلالت کند، و با جمله: «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» وظیفه خود را تفسیر کرد، و با جمله «رَبِّی وَ رَبَّکُمْ» خداى خود را توصیف نمود تا کمترین شبهه و توهمى در اینکه او بندهایست فرستاده شده از طرف خدایى که پروردگار او و همه مردم است و رسولى است که مردم را بسوى خداى واحد بىشریک دعوت مىکند باقى نماند، آرى مسیح علیه السلام- به طورى که قرآن شریف از او حکایت کرده- همیشه مردم را همین طور صریح و روشن به توحید دعوت مىنموده.[20]
«وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» در این کلام نیز وظیفه دیگرى را که از جانب خداى سبحان به عهده دارد بیان نموده و آن شهادت بر اعمال است، چنان که آیه شریفه زیر هم به آن اشاره مىکند: «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً»(نساء159) مسیح (ع) در این فقره از کلام خود عرض مىکند: من در بین امت خود وظیفهاى جز رسالت بسوى آنها و گواهى بر رفتارشان نداشتم. رسالت را به روشنترین وجهى که ممکن بود انجام دادم و تا مدتى که در بین آنان بودم شاهد و ناظر اعمالشان هم بودم و به هیچ وجه از وظیفهاى که برایم مقرر فرمودى تخطى نکردم. بنا براین، من از اینکه به آنها گفته باشم: مرا و مادرم را جز خدا دو معبود بگیرید، برى و منزهم.
«فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ» «رقوب» و «رقابه» به معناى حفظ است، و در اینجا مقصود از آن محافظت و مراقبت بر اعمال است و گویا غرض از تبدیل لفظ شهید به رقیب احتراز از تکرار لفظ شهید بوده، چون بعدا در جمله «وَ أَنْتَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» لفظ شهید ذکر مىشود، نکتهاى هم که اقتضا کند خصوص این لفظ تکرار شود در بین نبوده.[21]
«فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ..» «آنها بندگان تواند» به منزله این است که گفته باشد (فانک مولیهم الحق- تو مولاى حقیقى آنهایى) چنان که روش قرآن هم همین طور است که بعد از ذکر افعال خدا اسماى حضرتش را ذکر مىکند و در آخر همین آیه هم ذکر نموده.[22]
«قالَ اللَّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ» این جمله در مقام امضاء و تصدیق گفتههاى عیسى بن مریم (ع) است، البته نه به صراحت بلکه به طور کنایه. چون قرینه مقامیه مطلب را مىرسانده و حاجتى به تصریح مسیح نبوده.[23]
در تفسیر عیاشى از ثعلبه بن میمون از بعضى از اصحاب ما (امامیه) از حضرت ابى جعفر (ع) نقل شده که در تفسیر آیه «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» فرمود: خداى تعالى هنوز این سؤال را از مسیح نکرده، بلکه بعدا (روز قیامت) خواهد کرد. و اگر مىبینى که بلفظ ماضى (اذ قال) تعبیر فرموده از این نظر بوده که بطور کلى خدا تعالى حوادثى که مىداند واقع خواهد شد از آن به لفظ ماضى تعبیر مىکند.[24]
به دار آویخته شدن:
در مورد رفتن حضرت عیسی در اناجیلشان آورده اند که حضرت به دار آویخته شده و خود حضرت عیسی هم پیش گویی کرده اند که من به دار آویخته می شوم یعنی نسبت نادرستی که زده اند این است که: حضرت به دار آویخته شده است و کشته شده است و در حقیقت مرده است[25]؛ اما آنچه از آیات و روایات برمی آید این نظریه را رد می کند. آیاتی که در این مورد وجود دارد: 55آل عمران و 157نساء «وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً »[26] است.
حال به توضیح آن می پردازیم، که اصلاً ماجرا چه بوده است و چرا این افراد فکر کردند که حضرت کشته شده اند؟؟؟
*در روایتی از امام باقر علیه السلام بیان شده است که عیسى ع در هنگام عصرِ آن شبى که خداى تعالى او را به آسمان بالا برد، یاران خود را که دوازده نفر بودند، نزد خود خواند و ایشان را داخل خانهاى کرد و سپس از چشمهاى که در کنج آن خانه بود در آمد، در حالى که آب از سر و رویش مىریخت، فرمود: خداى تعالى به من وحى کرد که همین ساعت مرا به سوى خود بالا مىبرد، و مرا از یهود پاک مىکند، کدامیک از شما داوطلب مىشوید به شکل من در آید و خداى تعالى شکل مرا به او بدهد و به جاى من کشته و به دار آویخته گردد و در عوض در بهشت با من باشد؟ جوانى از میان آنان گفت: یا روح اللَّه من حاضرم، فرمود: بله تو همانى، آن گاه رو کرد به بقیه و فرمود: بدانید که بعد از رفتن من یکى از شما تا قبل از رسیدن صبح دوازده بار بر من کافر مىشود (و اظهار بیزارى از من مىکند)، مردى از میان جمع گفت: یا نبى اللَّه آن منم؟ عیسى ع گفت: مثل اینکه از نفس خودت چنین چیزى را احساس کردهاى، باشد تو همان شخص باش، آن گاه رو کرد به بقیه و فرمود: بعد از من دیرى نمىپاید که به سه فرقه متفرق مىشوید، دو فرقه به خداى تعالى افتراء مىبندند و در آتش خواهند بود و یک فرقه اهل نجات است، و آن فرقهاى است که از شمعون صادقانه پیروى مىکند و به خدا دروغ نمىبندد که آن فرقه در بهشت خواهد بود، این را که گفت در جلو چشم همه اصحابش از زاویه خانه به طرف آسمان بالا رفت و ناپدید شد.
از سوى دیگر یهود که مدتها در جستجوى مسیح بود، در همان شب آن خانه را پیدا کرده، آن جوانى را که داوطلب شده بود به شکل عیسى ع درآید، گرفتند و کشتند و به دار آویختند و سپس آن کس دیگر را که عیسى ع خبر داده بود تا صبح دوازده نوبت کافر مىشوى را گرفته و او همان کفرها را دوازده بار مرتکب شد.[27]
با بیان این ماجرا انسان به فکر می افتد که مردم حق داشتند اشتباه کنند؟! پاسخ این است که اولا جو چنان بوده که حضرت عیسی باید اینگونه غیب می شدند تا در امان باشند و نشان دهنده اعمال و افکار زشت یهود برای کشتن پیامبر خداست. از طرفی این اتفاق را یاران حضرت مشاهده کردند و آنها ناقل ماجرا بودند و همچنین بالاخره پیامبر اسلام نیز حلول کردند و حقیقت را بیان نمودند دیگر حجت بر آنها تمام شده است.
*در آیه 157سوره نساء به طور واضح این امر را توضیح داده است که عیسى به دست یهودیان از دنیا نرفته، نه به کشتن و نه به دار آویخته شدن، بلکه امر بر یهود مشتبه شد و غیر مسیح را به خیال اینکه مسیح است گرفتند و کشتند و یا به دار زدند و این واقعه خیلى هم بعید نیست بلکه امرى عادى است، چون در جوامع وحشى مخصوصا در موقعى که اجتماع هجوم مىآورند تا شخص مورد نظرشان را به قتل برسانند بسیار مىشود که در اثر غوغا مجرم حقیقى گم مىشود و غیر مجرم به جاى مجرم کشته مىشود و اتفاقا در داستان عیسى (ع) مباشرین قتل اطرافیان آن جناب نبودند تا او را به خوبى بشناسند بلکه لشگریان روم مباشر این عمل شدهاند و معلوم است که رومیان معرفتى کامل به حال و وضع آن جناب نداشتهاند پس ممکن است که شخص دیگرى را دستگیر کرده و به قتل رسانده باشند و با این حال در روایات آمده که خداى تعالى قیافه و شکل مسیح (ع) را بر شخص دیگر انداخت و این باعث شد که او را بگیرند و به جاى عیسى (ع) به قتل برسانند.[28]
و بسا از محققین تاریخ گفتهاند: داستانهاى تاریخى که در این مساله ضبط شده و حوادثى که با دعوت آن جناب ارتباط داشته و داستانهایى که تاریخ از حکام و داعیان معاصر عیسى (ع) ضبط کرده، همه با دو تن انطباق دارند که نام هر دو مسیح بوده و بین آن دو بیش از پانصد سال فاصله بوده است، مسیح اول مسیح حقیقى و پیامبر خدا بوده که کشته نشده و مسیح دوم مردى باطل گو بوده که به دار آویخته شده و از نظر این محقق به همین دلیل تاریخ میلادى که فعلا در بین مسیحیان معروف است، مورد تردید و شک قرار گرفته.
و بنا بر این نظریه پس آنچه قرآن کریم در این باره فرموده یعنى مساله تشبیه، منظور از آن، تشبیه مسیح بن مریم با مسیح مصلوب و به دار آویخته شده است- و خدا داناتر است-." وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ" یعنى آنهایى که در باره عیسى (ع) اختلاف کردند که آیا او را کشتند و یا به دار آویختند" لَفِی شَکٍّ مِنْهُ" در باره امر عیسى (ع) در شک هستند، یعنى جهل دارند" ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ"، علمى بدان ندارند و پیرویشان تنها از ظن و تخمین است و یا صرفا ترجیح دادن یک طرف احتمال است بدین جهت که فلانى چنین گفته است.[29]
*تحلیل دیگری که می توان از ماجرای به دار آویخته شدن داشت، این است که آیا کسانی که اناجیل را نوشته اند با چشمان خود ماجرا را دیده اند؛ چون بحث ما انجیل یوحنا است، در مورد او صحبت می کنیم. گفته شد نظر بر این است انجیل یوحنا بعد از سایر اناجیل نوشته شد، و چنانچه او شاگرد حضرت نبوده باشد به این معنی است که خود مصلوب شدن را مشاهده نکرده است، همچنین اگر بگویند یوحنا یکی از دوازده شاگرد حضرت عیسی است، باید گفت شاگردان، خود از ترس جانشان فرار کرده بودند و تنها آن شاگردی دستگیر شد که به جای حضرت به دار آویخته شد.[30]
فرض می کنیم صحبت مسیحیان در مورد حضرت عیسی صحیح باشد، آیا این سخن یعنی کشته شدن حضرت عیسی با الوهیت حضرت عیسی(ع) با هم جمع می شود؟ پس لااقل یکی از ادعاهای آنها غلط است. به نظر می رسد که موضوع به دار آویخته شدن حضرت عیسی را یهودیان مطرح کرده اند.[31]
شراب دادن:
در انجیل یوحنّا آمده است: «روز سوّم، در قانای جلیل عروسی بود و مادر عیسی نیز در آنجا حضور داشت.2عیسی و شاگردانش نیز به عروسی دعوت شده بودند.3چون شرابْ کم آمد، مادر عیسی به او گفت: «دیگر شراب ندارند!»4عیسی به او گفت: «بانو، مرا با این امر چهکار است؟ ساعت من هنوز فرانرسیده.» 5مادرش خدمتکاران را گفت: «هرچه به شما گوید، بکنید.»6در آنجا شش خمرۀ سنگی بود که برای آداب تطهیر یهودیان بهکار میرفت، و هر کدام گنجایش دو یا سه پیمانه داشت.7عیسی خدمتکاران را گفت: «این خمرهها را از آب پر کنید.» پس آنها را لبالب پر کردند.8سپس به ایشان گفت: «حال اندکی از آن برگیرید و نزد میهماندار ببرید.» آنها چنین کردند.9میهماندار نمیدانست آن را از کجا آوردهاند، ولی خدمتکارانی که آب را برگرفته بودند، میدانستند. او چون آب را که شراب شده بود، چشید، داماد را فراخواند10و به او گفت: «همه نخست با شراب ناب پذیرایی میکنند و چون میهمانان مست شدند، شراب ارزانتر را میآورند؛ امّا تو شراب ناب را تا این دم نگاه داشتهای!»
11بدینسان عیسی نخستین آیت خود را در قانای جلیل بهظهور آورد و جلال خویش را آشکار ساخت و شاگردانش به او ایمان آوردند.
شاید بعضی بگویند که شاید شراب در آن زمان حرام نبوده است، و دلیلی برای رد کردن آن نداریم! به چنین افرادی باید گفت: که پاسخ این سوال در تورات آمده است:
«پس خواهند خورد و سیر نخواهند گردید/ زنا خواهند کرد و نخواهند افزود سبب اینکه از توجه نمودن خداوند را ترک کردند.(10) زنا و شراب و شیره انگور دل را می گیرند.(11)»[32]
«وای بر آنانی که سحرگاه بر می خیزند تا آنکه پیروی مسکرات نموده تا شام درنگ می نمایند که شراب ایشان را گرم نماید.»[33]
یعنی در کتاب عهدین هم شراب نهی شده است.
همچنین آیا شراب خوردن یا دادن کار عاقلانه ای است، در واقع اصل شراب چیز خوبی است یا بد؟ پاسخ آن در خود قرآن آمده است:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ [34]
رجس به معنای هر چیز نامناسب و بسیار ناشایسته می باشد، از آن جهت که از عرف صحیح خارج بوده و عقل سالم آن را بسیار مکروه و ناپسند و قبیح می داند.[35]
همچنین در تفسیر المیزان آمده است: «رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ»،«رجس» (به کسر را) بنا بر آنچه راغب در مفردات خود گفته مانند نجس هر چیز پلیدى را گویند، و اما «رجاست» (به فتح را و سکون جیم) به معناى وصف پلیدى است، مانند نجاست و قذارت که عبارتند از پلیدى یعنى حالت و وصفى که طبایع از هر چیزى که داراى آن حالت و وصف است از روى نفرت دورى مىکنند، و پلید بودن اینهایى که در آیه ذکر شده است از همین جهت است که مشتمل بر وصفى است که فطرت انسانى نزدیکى به آن را براى خاطر آن وصفش جایز نمىداند، چون که در آن هیچ خاصیت و اثرى که در سعادتش دخیل باشد و احتمال دهد که روزى آن خاصیت از آن پلیدى جدا شود، نمىبیند، کما اینکه چه بسا آیه شریفه «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما» هم اشاره به این معنا داشته باشد، چون بطور مطلق گناه خمر و میسر را بر نفع آنها غلبه داده، و هیچ زمانى را استثنا نکرده، و شاید از همین جهت پلیدىهاى مذکور را به عمل شیطان نسبت داده، و کسى را با شیطان شریک در آنها نکرده، چه اگر در آنها جهت خیرى بود لا بد از ناحیه غیر شیطان بود، و آن غیر شیطان با شیطان شریک مىشدو در آیه بعد هم فرمود:« إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ ...»یعنى شیطان مىخواهد بوسیله همین پلیدىها یعنى شراب و قمار بین شما دشمنى و کدورت بوجود آورده و مانع شما از ذکر خدا و نماز شود.[36]
از بیان مطالب بالا برداشت می شود که سوای حلال و حرام بودن آن، خود شراب چیز پلید است و لازم نیست کسی دیندار باشد، چنانچه شخص عاقل باشد و نخواهد که عقلش ضایع گردد، از آن اجتناب می کند؛ شما خود قضاوت کنید آیا پیغمبر خدا که عصمت دارد و از هر گونه ناپاکی خودداری می کند و وقتی از بد بودن آن آگاه است، می تواند چنین عمل کند و برای دیگران آن را فراهم کند؟؟؟ هیچ انسان منصفی چنین مطلبی را تایید نمی کند که حضرت عیسی چنین کرده باشند، اگر چه ظاهر زیبا به آن داده باشند و آن را معجزه بخوانند.
ماجرای روح القدس :
روح القدس چیست؟
مفسران بزرگ در باره روح القدس، تفسیرهاى گوناگونى دارند:
1- برخى گفتهاند منظور جبرئیل است، بنا بر این معنى آیه مورد بحث چنین خواهد بود خداوند عیسى را به وسیله جبرئیل کمک و تایید کرد.شاهد این سخن آیه 102 نحل است قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ:«بگو روح القدس آن را به حقیقت بر تو نازل کرده است.»
اما چرا جبرئیل را روح القدس مىگویند؟ به خاطر این است که از طرفى جنبه روحانیت در فرشتگان مساله روشنى است و اطلاق کلمه «روح» بر آنها کاملا صحیح است، و اضافه کردن آن به «القدس» اشاره به پاکى و قداست فوق العاده این فرشته است.
2- بعضى دیگر معتقدند روح القدس همان نیروى غیبى است که عیسى ع را تایید مىکرد، و با همان نیروى مرموز الهى مردگان را به فرمان خدا زنده مىنمود.
البته این نیروى غیبى به صورت ضعیفتر در همه مؤمنان با تفاوت درجات ایمان وجود دارد و همان امدادهاى الهى است که انسان را در انجام طاعات و کارهاى مشکل مدد مىکند و از گناهان باز مىدارد، لذا در بعضى از احادیث در مورد بعضى شعراى اهل بیت ع مىخوانیم که پس از خواندن اشعارش براى امام به او فرمود:
انما نفث روح القدس على لسانک: روح القدس بر زبان تو دمید و آنچه گفتى به یارى او بود.
3- بعضى از مفسران نیز روح القدس را به معنى «انجیل» تفسیر کردهاند.
ولى دو تفسیر اول نزدیکتر به نظر مىرسد.[37]
البته حدیثی در مورد روح القدس به شرح زیر آمده:
از جابر از ابی جعفر علیه السلام: گفت از علم عالم از امام سوال کردم؟ پس به من گفتند: ای جابر! بدرستی در انبیاء و اوصیاء پنج روح است: روح القدس، و روح الایمان، و روح الحیات و روح القوت و روح الشهوت. پس به وسیله روح القدس ای جابر! آنچه زیر عرش است تا آنچه تحت الثری است را می شناسند، و این چهار روح از آن روح القدس حادث شده است پس آن روح بازیچه و لهو و لعب نیست. [38]
عقیده مسیحیان در باره روح القدس
در کتاب «قاموس کتاب مقدس» چنین مىخوانیم: روح القدس، اقنوم سوم از اقانیم ثلاثه الهیه خوانده شده است و آن را «روح» گویند، زیرا که مبدع و مخترع حیات مىباشد، و مقدس گویند بواسطه اینکه یکى از کارهاى مخصوص او آنکه قلوب مؤمنین را تقدیس فرماید، و بواسطه علاقهاى که به خدا و مسیح دارد او را «روح اللَّه»و «روح المسیح» نیز مىگویند.
تفسیر دیگرى که در این کتاب آمده این است که: «اما روح القدس که تسلى دهنده ما مىباشد همانست که همواره ما را براى قبول و درک راستى و ایمان و اطاعت ترغیب مىفرماید، و او است که اشخاصى را که در گناه و خطا مردهاند زنده مىگرداند و ایشان را پاک و منزه ساخته لائق تمجید حضرت واجب الوجود مىفرماید».
چنان که ملاحظه مىکنید در این عبارات قاموس کتاب مقدس به دو معنى اشاره شده است: یکى اینکه روح القدس یکى از خدایان سهگانه است که این موافق عقیده تثلیث است، همان عقیده شرکآلودى که آن را از هر نظر مردود مىدانیم، و دیگرى شبیه دومین تفسیرى است که در بالا ذکر کردیم.[39]
بحث حضرت عیسی با یهود که مخالفتشان با حضرت این است که حضرت عیسی خود را پسر خدا می داند:
ماجرا از این قرار است که در انجیل یوحنّا گفته شده: 30«من و پدر یکی هستیم.»(از زبان حضرت عیسی)31آنگاه بار دیگر یهودیان سنگ برداشتند تا سنگسارش کنند.32عیسی به ایشان گفت: «کارهای نیکِ بسیار از جانب پدر خود به شما نمایاندهام. بهسبب کدامینیک از آنها میخواهید سنگسارم کنید؟»33پاسخ دادند: «بهسبب کار نیک سنگسارت نمیکنیم، بلکه از آنرو که کفر میگویی، زیرا انسانی و خود را خدا میخوانی.»34عیسی به آنها پاسخ داد: «مگر در تورات شما نیامده است که ”من گفتم، شما خدایانید“؟35اگر آنان که کلام خدا به ایشان رسید، ”خدایان“ خوانده شدهاند - و هیچ بخش از کتبمقدّس از اعتبار ساقط نمیشود -36چگونه میتوانید به کسی که پدر وقف کرده و به جهان فرستاده است، بگویید ”کفر میگویی،“ تنها از آنرو که گفتم پسر خدا هستم؟37اگر کارهای پدرم را بهجا نمیآورم، کلامم را باور نکنید.38امّا اگر بهجا میآورم، حتی اگر کلامم را باور نمیکنید، دستِکم به آن کارها ایمان آورید تا بدانید و باور داشته باشید که پدر در من است و من در پدر.»39آنگاه دیگربار خواستند گرفتارش کنند، امّا از دست ایشان بهدر شد.
اصل ماجرا با توجه به آنچه در مورد حضرت عیسی از آیات بیان شد که هیچ وقت حضرت عیسی خود را پسر خدا نخوانده و دچار شرک نگردیده، مردود است، شاید بتوان پاسخ دیگری هم داد و آن اینکه خود یهودیان هم عزیر را پسر خدا نامیدند و این مطلب در همان آیه ای آمده که نصاری هم مسیح را پسر خدا دانستند. وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّه(توبه30) اما در این مورد نظرات دیگری هم وجود دارد؛ در تفسیر المیزان آمده: کلمه" عزیر" نام همان شخصى است که یهود او را به زبان عبرى خود" عزرا" مىخوانند، و در نقل از عبرى به عربى این تغییر را پذیرفته است.
و این عزرا همان کسى است که دین یهود را تجدید نمود، و تورات را بعد از آنکه در واقعه بخت النصر پادشاه بابل و تسخیر بلاد یهود و ویران نمودن معبد و سوزاندن کتابهاى ایشان بکلى از بین رفت دوباره آن را به صورت کتابى برشته تحریر درآورد. بخت النصر مردان یهود را از دم تیغ گذرانید و زنان و کودکان و مشتى از ضعفاى ایشان را با خود به بابل برد و نزدیک یک قرن در بابل بماندند، تا آنکه بابل به دست کورش کبیر پادشاه ایران فتح شد و عزرا نزد وى رفته و براى یهودیان تبعیدى شفاعت نمود. و چون عزرا در نظر کورش صاحب احترام بود، تقاضا و شفاعتش پذیرفته شد و کورش اجازه داد که یهود به بلاد خود باز گردند و توراتشان از نو نوشته شود.[40]
یهود بهمان جهت که عزرا وسیله برگشت ایشان به فلسطین شد، او را تعظیم نموده و به همین منظور او را پسر خدا نامیدند. حال آیا این نامگذارى مانند نامگذارى مسیحیان هست که عیسى را پسر خدا نامیدهاند و پرتوى از جوهر ربوبیت در او قائلند، و یا او را مشتق از خدا و یا خود خدا مىدانند، و یا اینکه از باب احترام او را پسر خدا نامیدهاند، هم چنان که خود را دوستان و پسران خدا خواند؟[41]
چیزى که هست ظاهر سیاق آیه بعد از آیه مورد بحث که مىفرماید: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ» این است که مرادشان معناى دوم است.
و مقصود از اینکه مىفرماید: «بجاى خداى تعالى احبار و رهبان را ارباب خود گرفتهاند» این است که بجاى اطاعت خدا احبار و رهبان را اطاعت مىکنند و به گفتههاى ایشان گوش فرا مىدهند، و بدون هیچ قید و شرطى ایشان را فرمان مىبرند، و حال آنکه جز خداى تعالى احدى سزاوار این قسم تسلیم و اطاعت نیست.و مقصود از اینکه مىفرماید: «و مسیح بن مریم را نیز بجاى خدا رب خود گرفتهاند» این است که آنها- همانطورى که معروف است- قائل به الوهیت مسیح شدند.[42]
و اتخاذ هر کدام یک معناى مخصوصى را داشت، لذا نخست اتخاذى را که در هر دو کیش به یک معنا بود ذکر نموده و فرمود: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» و آن گاه اتخاذ مسیحیان را که به معناى دیگرى بود بر آن عطف نموده و فرمود «وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ».و این طرز کلام هم چنان که دلالت بر اختلاف معناى اتخاذ در یهود و نصارى دارد بى دلالت بر این هم نیست که اعتقاد یهود به پسر خدا بودن عزیر غیر از اعتقاد مسیحیان به پسر خدا بودن عیسى است، اعتقاد یهودیان از باب صرف تعارف و احترام است، ولى اعتقاد مسیحیان در باره مسیح جدى و به نوعى حقیقت است.[43]
پس از این استدلال نمی توان استفاده کرد که یهودیها خود چنین معتقد بودند؛ آنچه روشن و واضح است این است که آیا یهود یکتاپرستی را درک کرده، اما فرستاده ی خدا دچار شرک است یا اینکه به گونه ای اعتقاد خود را بیان کرده که دیگران دچار اشتباه شده اند؟! قطعا پیغمبر خدا از هر دو حالت مبرّاست وگرنه شایستگی پیامبری را نداشت و آنگاه عصمت ایشان نیز زیر سوال می رفت.
عیسی از زبان پیامبر و ائمه:
بعضی از آیاتی که در مورد حضرت عیسی(ع) آمده بود بیان شد، در ادامه چند سخن از معصومین در رابطه با پیامبری و توحید و ویژگیهای ایشان می آوریم:
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله می فرمایند: بنی اسرائیل ششصد پیامبر داشتند که اولین آنها موسی بود و آخرینشان عیسی.[44]
امام صادق علیه السلام می فرمایند: «از داوود تا عیسی بن مریم چهارصد سال فاصله بود. شریعت عیسی بر پایه توحید و اخلاص و آن چیزی بود که نوح و ابراهیم و موسی بدان سفارش شدند. انجیل بر وی نازل شد و از او همان پیمانی گرفته شد که از پیامبران گرفته شد.
در انجیل برای او قانون برپاداشتن نماز با دین و امر به معروف و نهی از منکر و حرام شمردن حرامها و حلال شمردن حلالها مقرر گردید و در انجیل بر او مواعظ و امثال (و مقرراتی) نازل شد که در آن ها نه قصاص است و نه احکام حدودو نه ارث.
آن چه در تورات بر موسی نازل شده بود، به صورت سبک و تخفیف یافته بر عیسی نازل گردید و این سخنان خداوند است که می فرماید عیسی بن مریم به بنی اسرائیل گفت: «پاره ای از آن چه را که بر شما حرام گردیده، برایتان حلال می کنم.» عیسی به مؤمنانی که از او پیروی می کردند، دستور داد تا به شریعت تورات و انجیل ایمان داشته باشند.»[45]
حضرت علی علیه السلام می فرمایند: «و اگر می خواهی از عیسی بن مریم بگویم، که سنگ را بالش خود قرار می داد، لباس پشمی خشن به تن می کرد و نان خشک می خورد، میوه و گل او سبزیجاتی بود که زمین برای چهارپایان می رویاند. زنی نداشت که او را فریفته خود سازد، فرزندی نداشت تا او را غمگین سازد، مالی نداشت تا او را سرگرم کند، و آز و طمعی نداشت تا او را خوار و ذلیل نماید، مرکب سواری او دو پایش و خدمتگزار وی، دست هایش بود.»[46]
نتیجه:
اولاً ما معتقد به عصمت پیامبر هستیم و ثانیاً در پیامبری حضرت عیسی هم که شکی نیست(در ضمن مقاله به آن پرداخته شد)؛ پس با این وجود با تمسک به آیات و روایات و عقل سلیم این نتیجه حاصل می شود که:
همه تهمت ها بی پایه و اساس و بر خلاف آیات قرآن می باشد همچنین هر عقل سلیمی این نسبتها را به پیامبری که از جانب خدا باشد، نمی پذیرد؛
پینوشتها:
[1] http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page =%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AC%DB%8C%D9%84&SSOReturnPage=Check&Rand=0
[2] آل عمران/آیه3
[3] http://www.tahoorkotob.com/page.php?pid =8999
[4] احتجاج طبرسی/ج1/ص 25تا29
[5] آل عمران/آیه 59
[6] ترجمه المیزان/ج3/ص308
[7] همان
[8] تفسیر نورالثقلین/ج3/ص336--- ترجمه ازعلل الشرایع/ج1/ص283
[9] مریم/گفت: من بنده خدایم، مرا کتاب داده و پیغمبر کرده (30).و هر جا که باشم با برکتم کرده است، و به نماز و زکات ما دام که زنده باشم سفارشم فرموده (31)
[10] ترجمه المیزان/ج14/ص61
[11] عیون اخبار الرضا/ج1/صص321و322
[12] تحف العقول/ص801
[13] ترجه المیزان/ج19/ص425
[14] همان/ج6/ص346
[15] همان/ص347
[16] ترجمه المیزان/ج6/ص347
[17] همان/ص348
[18] ترجمه المیزان/ج6/صص352-353
[19] همان/ص354
[20] ترجمه المیزان/ج6/ص355
[21] همان/ص356
[22] همان/ص358
[23] تفسیر المیزان/ج6/ص359
[24] تفسیر نور الثقلین، ج1، ص: 692 443- فی تفسیر العیاشی عن ثعلبة عن بعض أصحابه عن ابى جعفر علیه السلام فی قول الله تبارک و تعالى لعیسى: «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» قال:لم یقله و سیقوله، ان الله إذا علم ان شیئا کائن أخبر عنه خبر ما قد کان/ترجمه المیزان /ج6/صص362-363
[25] یوحنّا24:19-17
[26] و این گفتارشان که ما مسیح عیسى بن مریم را کشتیم، با اینکه فرستاده خدا بود ولى نه او را کشتند و نه به دار آویختند بلکه از ناحیه خدا امر بر آنان مشتبه شد و آنها که در باره وى اختلاف کردند هنوز هم در باره عیسى در شکند، اگر ادعاى علم مىکنند دروغ مىگویند، مدرکى جز پیروى ظن ندارند و به یقین او را نکشتهاند.
[27] البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص: 628/ ترجمه المیزان، ج3، صص: 342-341
[28] ترجمه المیزان، ج5، صص: 217-216
[29] ترجمه المیزان، ج5، صص: 217-216
[30] بر گرفته از العقیدة النصرانیة بین القرآن و الاناجیل/صص144و145
[31] همان/صص151و152
[32] تورات/هوشع/فصل 4/آیه 10و11
[33] تورات/اشعیا/فصل 5/آیه 12
[34] مائده90:اى کسانى که ایمان آوردهاید، جز این نیست که شراب و قمار و بتها، یا سنگهایى که براى قربانى نصب شده و چوبههاى قرعه، پلید و از عملیات شیطان است. پس دورى کنید از آنها، شاید که رستگار شوی
[35] التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج4، ص: 5
[36] ترجمه المیزان، ج6، صص:177-178
[37] تفسیر نمونه/ ج1/ صص: 338-339
[38] تفسیر نور الثقلین، ج1، ص: 98
[39] تفسیر نمونه/ج1/ص340
[40] ترجمه المیزان، ج9، ص: 324
[41] همان
[42] ترجمه المیزان، ج9، ص: 326
[43] همان
[44] میزان الحکمه/ج12/ص6063
[45] میزان الحکمه/ج2/ص6065
[46] نهج البلاغه/خ160
منبع:تحف العقول/ص801
ارسال توسط کاربر محترم سایت :amir_dalvi