ماهان شبکه ایرانیان

شیطان و پیامبر اسلام (ص)

شیطان و میلاد پیامبر(ص) هنگام ولادت پیامبر اسلام(ص) ابلیس (پدر شیطانها) جیغ و فریاد بلندی کشید که همه شیطانها به گرد او جمع شده، پرسیدند: ای سرور ما! چه حادثه ای تو را این گونه بی تاب و وحشت زده کرده است؟ ابلیس در جواب گفت: وای بر شما! امشب وضع آسمان و زمین پریشان و دگرگون شده، و این نشانه بروز حادثه بزرگی است که از زمان عروج عیسی(ع) به آسمان، چ ...

شیطان و پیامبر اسلام (ص)

شیطان و میلاد پیامبر(ص)
هنگام ولادت پیامبر اسلام(ص) ابلیس (پدر شیطانها) جیغ و فریاد بلندی کشید که همه شیطانها به گرد او جمع شده، پرسیدند:
ای سرور ما! چه حادثه ای تو را این گونه بی تاب و وحشت زده کرده است؟ ابلیس در جواب گفت: وای بر شما! امشب وضع آسمان و زمین پریشان و دگرگون شده، و این نشانه بروز حادثه بزرگی است که از زمان عروج عیسی(ع) به آسمان، چنین حادثه ای رخ نداده است. در همه جهان پراکنده شوید و جستجو کنید تا ببینید این حادثه چیست؟
شیاطین در سراسر زمین به جستجو پرداخته سپس نزد ابلیس آمده و گفتند: چیز تازه ای نیافتیم.
ابلیس گفت: من خود برای جستجوی آن حادثه، سزاوارترم.
آنگاه به شکل گنجشکی درآمد و از جانب کوه حراء به مکه وارد شد. جبرئیل به او نهیب زد: «بازگرد، خدا تو را لعنت کند.»
ابلیس: ای جبرئیل! یک سؤال از تو دارم؛ حادثه ای که امشب رخ داده چیست؟
جبرئیل: محمّد(ص) چشم به جهان گشوده است.
ابلیس: آیا من در آن بهره ای دارم؟ [می توانم او را فریب دهم؟]
جبرئیل: نه، هرگز.
ابلیس: آیا در امّت او راه نفوذی دارم؟
جبرئیل: آری.
ابلیس: به همین اندازه خشنود شدم.(1)
شیطان و پیامبر اکرم(ص) و وجه نامگذاری قم
مرحوم صدوق(ره) در کتاب علل الشرایع از عیسی بن عبدالله اشعری نقل می کند که امام صادق(ع) فرمود:
پدرم از پدرش و او از پدرش تا رسول خدا(ص) خبر دادند که آن حضرت فرمود: «هنگامی که خداوند در شب معراج مرا به آسمانها برد، جبرئیل مرا بر دوش راستش گرفت، نگاه کردم به مکانی از ارض جَبَل (زمین کنار کوه) که رنگ سرخ داشت و آنچنان می درخشید که از رنگ زعفران، خوشرنگ تر بود و بویش از بوی مُشک، خوشتر بود.
ناگهان دیدم در آن مکان، پیری نشسته و بر سر خود کلاه دراز گذارده، به جبرئیل گفتم: این بُقعه و مکان سرخی که خوشرنگ تر از زعفران و خوشبوتر از مشک است، چیست؟
در پاسخ گفت: این مکان، محل سکونت شیعه تو و شیعه وصی تو علی(ع) است، گفتم: «این پیر کلاه دراز کیست؟» گفت او ابلیس (پدر شیطانها) است، گفتم او در آنجا چه می خواهد؟ گفت: او می خواهد مردم آنجا را از ولایت امیرمؤمنان (ع) باز دارد، و آنها را به سوی فسق و انحراف دعوت کند.
گفتم: ای جبرئیل ما را به آن مکان ببر.
جبرئیل مرا به آن مکان برد و همچون سرعت برق جهنده مرا به آنجا رساند، به آن پیر کلاه دراز گفتم: «قُم یا مَلعُون...» برخیز و از اینجا برو ای لعنت شده. برو به میان دشمنان مردم این سرزمین و در اموال و اولاد و زنان آنها شرکت کن، چرا که شیعه من و شیعه علی(ع) به گونه ای هستند که تو را بر آنها سلطه و دست اندازی نیست. از این رو (که پیامبر فرمود: قم یا ملعون) این سرزمین به اسم «قم» نامگذاری شد.(2)
 

نقشه و تصمیم گیری شیطان برای قتل پیامبر اکرم(ص)
 

مفسران و محدثان، آیه 29 سوره انفال را اشاره به حوادثی می دانند که منتهی به هجرت پیامبر(ص) از مکه به مدینه شد. این حوادث که با تغییراتی مختلف نقل شده، همگی یک حقیقت را تعقیب می کند و آن این که خداوند به طرز اعجازآمیزی پیامبر(ص) را از دام یک خطر بزرگ و قطعی رهایی بخشید. جریان حادثه طبق نقل «درالمنثور» چنین است: گروهی از قریش و اشراف مکه از قبایل مختلف جمع شدند تا در «دارالندوه» (محل جلسات بزرگ مکه) اجتماع کنند و درباره خطری که از ناحیه پیامبر(ص) آنها را تهدید می کرد بیندیشند.
(می گویند) در اثنای راه، پیرمرد خوش ظاهری به آنها برخورد کرد که در واقع همان شیطان بود از او پرسیدند تو کیستی؟ گفت: پیرمردی از اهل نجد هستم، چون از تصمیم شما باخبر شدم خواستم در مجلس شما حضور یابم و عقیده و خیرخواهی خود را از شما دریغ ندارم. گفتند: بسیار خوب، داخل شو. او هم همراه آنها به دارالندوه وارد شد.
یکی از حاضران رو به جمعیت کرد و گفت: درباره این مرد (اشاره به پیامبر اسلام) باید فکر کنید؛ زیرا به خدا سوگند بیم آن می رود که بر شما پیروز گردد (و آیین و عظمت شما را در هم پیچد) یکی پیشنهاد کرد او را حبس کنید تا در زندان جان بدهد.
پیرمرد نجدی این نظر را رد کرد و گفت: بیم آن می رود که طرفدارانش بریزند و در یک فرصت مناسب او را از زندان آزاد کنند و او را از این سرزمین بیرون بریزند، باید فکر اساسی تری بکنید.
دیگری گفت: او ر از میان خود بیرون کنید تا از دست او راحت شوید؛ زیرا همین که از میان شما بیرون برود، هر کار کند ضرری به شما نخواهد زد و سر و کارش با دیگران است.
پیرمرد نجدی گفت: به خدا سوگند این هم عقیده درستی نیست، مگر شیرینی گفتار و بلاغت زبان و نفوذ او را در دل ها نمی بینید؟ اگر این کار را انجام دهید به سراغ سایر عرب می رود و گرد او را می گیرند، سپس با انبوه جمعیت به سراغ شما باز می گردد و شما را از شهرهای خود می راند و بزرگان شما را به قتل می رساند! جمعیت گفتند: به خدا راست می گوید، فکر دیگری کنید.
ابوجهل که تا آن وقت ساکت بود، به سخن درآمد و گفت: من عقیده ای دارم که غیر از آن را صحیح نمی دانم! گفتند: چه عقیده ای؟ گفت: از هر قبیله ای جوانی شجاع و شمشیرزن را انتخاب می کنیم و به دست هر یک شمشیر برنده ای می دهیم تا در فرصتی مناسب، دسته جمعی به او حمله کنند و هنگامی که به این صورت او را به قتل برسانند، خونش در همه قبایل پخش می شود و باور نمی کنم طایفه بنی هاشم بتوانند با همه طوایف قریش بجنگند و مسلماً در این صورت به خون بها راضی می شوند و ما هم از آزار او راحت خواهیم شد.
پیرمرد نجدی (با خوشحالی) گفت: به خدا رأی صحیح همین است که این جوانمرد گفت. من هم غیر از آن عقیده ای ندارم (و به این ترتیب، این پیشنهاد به اتفاق عموم پذیرفته شد) و آنها با این تصمیم پراکنده شدند. جبرئیل فرود آمد و به پیامبر دستور داد که شب در بستر خویش نخوابد. پیامبر شبانه به سوی غار (ثور) حرکت کرد و سفارش نمود علی(ع) در بستر او بخوابد. هنگامی که صبح شد و به خانه او ریختند و جستجو کردند، علی(ع) را در بستر پیامبر(ص) دیدند و به این ترتیب نقشه های آنان نقش بر آب شد. صدا زدند پس محمد کجاست؟ فرمود: نمی دانم. آنها به دنبال ردپای پیامبر حرکت کردند تا به کوه رسیدند و به نزدیکی غار ثور اما با تعجب دیدند که تار عنکبوتی در جلو غار نمایان است، به یکدیگر گفتند: اگر او در این غار بود، اثری از این تارهای عنکبوت بر در غار وجود نداشت و به این ترتیب بازگشتند.
پیامبر سه روز در غار ماند (و هنگامی که دشمنان همه بیابان های مکه را جستجو کردند و خسته و مأیوس بازگشتند، او به سوی مدینه حرکت کرد.(3)

گفت و گوی پیامبر اکرم (ص) و شیطان
 

گویند روزی پیامبر اکرم(ص) از راهی می گذشت. شیطان را دید که خیلی ضعیف و لاغر شده، از او پرسید چرا این قدر لاغر گشته ای؟ گفت: یا رسول الله! از دست امت تو رنج می برم و در زحمت هستم. پیغمبر(ص) فرمود: مگر امت من با تو چه کار می کنند که رنج می بری؟ گفت: یا رسول الله! شش خصلت دارند که من نمی توانم این شش خصلت را در آنها ببینم.
اول- هر کجا به هم می رسند سلام می کنند.
دوم- باهم مصافحه می کنند.
سوم- از برای هر کاری که می خواهند بکنند ان شاء الله می گویند.
چهارم- استغفار می کنند، و با گفتن این جمله سعی مرا باطل می کنند.
پنجم- هر وقت نام مبارک تو را می شنوند بر تو صلوات می فرستند.
ششم- در ابتدای هر کاری که می خواهند انجام دهند بسم الله الرحمن الرحیم می گویند.(4)

نصیحت شیطان به پیغمبر اکرم (ص)
 

شبی که پیغمبر اکرم به معراج رفتند و برگشتند، صبحش شیطان خدمت آن حضرت مشرف شده و عرض کرد: یا رسول الله! شب گذشته که به معراج تشریف بردی، در آسمان چهارم، سمت چپ بیت المعمور، منبری شکسته و سوخته و به رو افتاده بود. آیا شناختی که آن منبر از آن چه کسی بود؟ حضرت فرمودند: از کیست؟ گفت: آن منبر از آن من بود. بالای آن می نشستم و ملائکه در پای منبر من حاضر می شدند و از برای آنها طریق عبودیت و بندگی حضرت منّان را بیان می نمودم و ملائکه از عبادت من تعجب می نمودند و هر وقتی که تسبیح از دستم می افتاد چندین هزار ملک برمی خواستند و تسبیح را می بوسیدند و به دست من می دادند و اعتقادم این بود که خداوند از من بهتری خلق نکرده است، یک موقع دیدم امر به عکس شد و از من بدتر در درگاه احدیت نیست. یا محمد! مبادا به خود غرور راه دهی؛ چون از کارهای الهی کسی آگاه نیست.

پرسشهای پیامبر اکرم (ص) از شیطان
 

ابن عباس می گوید: روزی رسول خدا(ص) از مسجد بیرون آمد، دید که شیطان درب مسجد ایستاده است حضرت فرمود: به چه سبب درب مسجد من آمده ای؟ شیطان گفت: خدا مرا آورده. حضرت پرسید برای چه؟ گفت: برای اینکه هر چه می خواهی از من بپرسی و من از روی صدق و راستی پاسخ گویم.
رسول خدا فرمودند:
1- به چه سبب امت مرا از نماز جماعت منع می کنی؟ گفت: هرگاه امت تو به قصد نماز جماعت از خانه بیرون روند تب شدیدی به من عارض می شود و آن تب دفع نمی شود تا اینکه آنان از نماز جدا شوند.
2- حضرت فرمودند: برای چه امت مرا از طلب علم و دعا منع می کنی؟ گفت: به علت این که کری و کوری مرا فرا می گیرد تا اینکه از دعا و کسب علم جدا شوند.
3- حضرت فرمودند: چرا امت مرا از قرآن منع می کنی؟ گفت: آنگاه که ایشان قرائت قرآن می کنند من مانند سُرب آب می شوم.
4- فرمودند: چرا امت مرا از جهاد و حج و صدقه دادن منع می کنی؟ گفت: وقتی عازم جهاد می شوند بندی بر پاهای من می گذارند تا وقتی که برگردند. وقتی که به حج می روند مرا در غل و زنجیر می کنند تا برگردند. و هرگاه قصد می کنند برای صدقه دادن اره ها به سر من می گذارند و مانند چوب اره می کنند.(5)

پی‌نوشت‌ها:
 

1-بحار، ج15، ص 258؛ آیینه عبرت، ص 255.
2-داستانها و پندها، ج8، ص 77.
3-داستانهایی از شأن نزول قرآن، ص 76.
4-کشکول عباسی، ص 135.
5-شیطان کیست، ص 213 و 220.
 

منبع:قنبری، حیدر؛ (1389) داستان های شگفت انگیزی از شیطان، قم، انتشارات تهذیب، چاپ ششم.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان