ماهان شبکه ایرانیان

شهید آیت الله صدوقی و جوانان

گفتگو با دکتر سید محمدعلی سادات اخوی درآمد   توجه ویژه شهید آیت الله صدوقی به توانائی های جوانان در عرصه های مختلف سیاسی و اجتماعی یکی از رموز موفقیت وی است

شهید آیت الله صدوقی و جوانان
گفتگو با دکتر سید محمدعلی سادات اخوی

درآمد
 

توجه ویژه شهید آیت الله صدوقی به توانائی های جوانان در عرصه های مختلف سیاسی و اجتماعی یکی از رموز موفقیت وی است. ایشان با قدرت تمام در حمایت از جوانان با استعداد می کوشید و با وجود مشغله های فراوان، لحظه ای از آنان غفلت نمی کردند. در این گفتگو به تفصیل از این ویژگی سازنده سخن رفته است.

آیت الله صدوقی به چه دلیل این بیمارستان را تأسیس کردند و از چه زمانی توفیق یافتند که در این بیمارستان مشغول به کار شوید؟
 

آیت الله صدوقی انسان دردآشنائی بودند. ایشان در خانواده ای محترم، ولی با سختی بزرگ شده و طعم یتیمی را نیز چشیده بودند. بعضی از افراد اگر به سختی بزرگ شوند و چندی بعد به جایگاه بالائی دست پیدا کنند، ممکن است به خاطر حس انتقام جوئی به دیگران هیچ کمکی نکنند که به قول معروف به این دسته از افراد، تازه به دوران رسیده می گویند؛ اما آیت الله صدوقی بر خلاف این گونه انسان ها، تشنه خدمت به مردم بودند. ایشان علاقه داشتند به کارهای مردمی، انتفاعی، ساخت مسجد، مدرسه، بیمارستان، حوزه علمیه و خوابگاه برای طلاب بپردازند. هر نقطه از کشور که زلزله یا سیل اتفاق می افتاد، ایشان به کمک مردم می شتافتند. فعالیت های شهید صدوقی بیشتر جنب اجتماعی و عامل المنفعه داشت. همان طور که می دانید، یادگاری و آثار مکتوب چندانی از ایشان وجود ندارد. به خاطر دارم که خانمی در منطقه ای که هم اکنون بیمارستان سیدالشهدا(علیه السلام) در آن واقع است، دچار مشکل جسمی شدند. آن زمان من 10 – 12 سال بیشتر نداشتم. خبر بیماری این خانم به گوش آیت الله صدوقی رسید. از اینکه در آن ناحیه، امکانات درمانی برای مردم وجود نداشت، ناراحت شدند. در آن زمان مردم مجبور بودند به مراکز درمانی دولتی در سایر مناطق شهر بروند. مرکز درمانی فرخی، بیمارستان گودرزی و زایشگاه بهمن – که متعلق به زرتشتی ها و دولتی بود - از جمله مراکز دولتی آن زمان بودند. در پی این ماجرا شهید صدوقی تصمیم گرفتند یک مرکز درمانی تأسیس کنند. ایشان با دوستانشان جلسه ای را تشکیل دادند و درباره تصمیم خود با آنها صحبت کردند. آن زمان خیابان های یزد تا سر فرمانداری (اندکی جلوتر از ساعت مسجد جامع) آسفالت بود و بقیه خیابان ها خاکی بودند. قرار بر این شد که یک پلی کلینیک ساخته شود تا از ین طریق نیازهای اولیه مردم برطرف گردد و مردم برای رفع نیازهای اختصاصی شان به سایر مراکز درمانی مراجعه کنند. در مراسم اقامه نماز عید فطر در سال 1349 مردم تکبیرگویان از مسجد حظیره تا مکان فعلی بیمارستان سیدالشهدا(علیه السلام) حرکت کردند و در پایان مسیر، کلنگ بیمارستان زده و اقدامات لازم شروع شد. حساسیت شهید صدوقی در رسیدگی به امور بیمارستان برایم جالب بود. ایشان مرتباً به ساختمان سرکشی می کردند و تا زمانی که مشکلات را حل نمی کردند، خوابشان نمی برد. زمانی که قصد داشتم کنکور بدهم، پدرم برای قبولی من نذر کردند که اگر پزشکی قبول شدم، در بیمارستان سیدالشهدا(علیه السلام) مشغول به کار شوم. پس از اینکه ساختمان پلی کلینیک تا حدی پیش رفت، شهید صدوقی اعلام کردند که قصد دارند بیمارستانی را نیز تأسیس کنند. در سال 1361 کلنگ بیمارستان زده شد. البته بعد از مدتی آیت الله صدوقی به شهادت رسیدند، ولی با وجود این، ساخت بیمارستان متوقف نشد.

بنابر گفته شما، یک سوی خیابان کلینیک و در سوی دیگر بیمارستانی واقع است؟
 

بله، ابتدا کلینیک تأسیس شد، سپس ساختمان دیگری نیز ساخته شد. بخش هائی را به آن اضافه کردند و کلینیک دوم به بیمارستان تبدیل شد. لازم به ذکر است که بگویم مرحوم مهندس مؤید اعلائی نقشه بیمارستان را کشیدند.

آیا شما در زمان حیات آیت الله صدوقی کنکور دادید و آیا به ایشان گفته بودید که قصد دارید پزشک شوید؟
 

سال اول که کنکور دادم در رشته روان شناسی در دانشگاه اصفهان قبول شدم. آن زمان شهید صدوقی در مشهد بودند. وقتی خبر قبولی ام را به آیت الله صدوقی دادم، فوق العاده خوشحال شدند؛ اما پس از مدتی به دلیل علاقه ام به پزشکی تصمیم گرفتم دوباره در کنکور شرکت کنم. سال دوم در رشته پزشکی پذیرفته و در سال 1360 فارغ التحصیل شدم. اتفاقاً در همین سال نیز بیمارستان افتتاح شد. همان طور که می دانید شهید صدوقی در سال 1361 به شهادت رسیدند. پس از اینکه فارغ التحصیل شدم، شهید صدوقی به من پیشنهاد دادند تا ریاست بیمارستان را به عهده بگیرم. من درخواست ایشان را رد کردم.اول به این دلیل که به تازگی فارغ التحصیل شده بودم و تجربه مدیریتی نداشتم، دوم اینکه سربازی ام را نگذرانده بودم. همچنین به ایشان گفتم که دوران جنگ است و کشور به وجود من نیاز دارد. آیت الله صدوقی به من گفتند که مشکل سربازی را حل خواهم کرد و سربازی ات را به یزد منتقل می کنم. من گفتم: اجازه بدهید که به سربازی بروم تا ساخته شوم و از طرفی اگر شما در دوران خدمت، مرا به یزد منتقل کنید، دیگران پشت سرتان حرف می زنند و خواهند گفت که شما جوانان مردم را به جبهه ها می فرستید، در حالی که دوران خدمت آشنایان را به یزد منتقل می کنید. به این ترتیب دوران خدمتم آغاز شد. اواخر جنگ در سپاه فعالیت می کردم و به تدریج در سال 1372 دست تقدیر مرا به یزد کشاند.

پس اولین پیشنهاد برای کار در بیمارستان را از جانب شهید صدوقی دریافت کردید؟
 

بله. فرزند ایشان نیز به من پیشنهاد دادند تا به یزد بیایم و در بیمارستان مشغول به کار شوم. ایشان به من گفتند: «حرف آقا را که گوش نکردید، لااقل حرف مرا گوش کنید.»

آیا شما در دوران دانشجوئی تان با شهید صدوقی در ارتباط بوده اید؟
 

بله. من زمانی که تعطیل می شدم، به یزد می آمدم و اکثر اوقاتم را با ایشان می گذراندم. من حتی بیشتر از نوه هایشان با ایشان بودم.
اکثر اعضای خانواده و نزدیکان آیت الله صدوقی روحانی بودند. آیا زمانی که شما علم پزشکی را برای تحصیل انتخاب کردید، ایشان ناراحت شدند؟
خیر. فقط یک بار گفتند از نوه های من فقط دو نفر روحانی شدند. ای کاش تعداد بیشتری از آنها به مقام روحانیت می رسیدند. آقای معزالدینی و آقای جعفری در قم نوه های آیت الله صدوقی هستند که روحانی شدند. برادر و پدرم نیز روحانی بودند. شاید من شایستگی رسیدن به این مقام را نداشتم. به هر حال دست تقدیر مرا به سوی پزشکی کشانید.

رویکرد و برخورد آیت الله صدوقی با علوم جدید چگونه بود؟
 

ایشان دیدگاه و برخورد مناسبی با علوم جدید داشتند. مسئله جالب توجه این است که علاوه بر طلاب، دانشجویان و سایر جوانان نیز به ملاقات شهید صدوقی می آمدند. دانشجویان و قشرهای مختلف، درباره مسائل مختلف از جمله دیدگاه کمونیستی با ایشان صحبت می کردند. بسیاری از نزدیکان شهید صدوقی به ایشان می گفتند برخی از افراد را به ملاقات خویش راه ندهید، زیرا برای همکاری مناسب نیستند. شهید صدوقی در جواب می گفتند: «اگر آنها را بیرون کنیم، طرد خواهند شد و اگر آنها را به همکاری بپذیریم، امید به اصلاحشان وجود دارد.» کمترکسی پیدا می شد که بتواند از شهید صدوقی سوء استفاده کند و معمولاً ایشان از آنها در امور استفاده می کردند.

ارتباط شهید صدوقی با جوانان، دو طرفه بوده است. شهید صدوقی به جوانان اعتماد و به نقش آنها در جامعه اعتقاد داشتند، اما در آن زمان، شرایط ویژه ای بر جامعه حاکم بود و معمولاً نگاه مثبتی به روحانیت وجود نداشت. با وجود این، چرا دانشجویان به ملاقات شهید صدوقی می آمدند؟
 

مردم شهر یزد بسیار متدین هستند. یزد محیط مذهبی سالمی دارد. اگر به دانشجویان یزدی از دیرباز نگاهی بیندازید، خواهید دید که کمتر کسی از میان آنان طرفدار کمونیسم بوده است. برخی از دانشجویان مؤمن، روحانیونی را از جاهای دیگر به شهر یزد می آوردند تا به این طریق محیط مذهبی یزد را تقویت کنند. حتی در زمان طاغوت نیز اکثر دانشجویان، مؤمن و عضو انجمن های اسلامی بودند. در اصفهان تعدادی دانشجو مشغول به تحصیل بودند که برخی از آنها به شهید صدوقی اعتقاد چندانی نداشتند؛ اما گاهی اوقات نزد ایشان می آمدند و مشکلاتشان را مطرح می کردند. شهید صدوقی نیز با وجود آنکه می دانستند بعضی از این دانشجویان پشت سرشان بدگوئی می کنند، آنان را به حضور خویش می پذیرفتند. یک روز عده ای از این دانشجویان نزد ایشان آمدند. یکی از آنها به قول ما یزدی ها بدپیله بود. شهید صدوقی عصبانی شدند و با دو دست، خود را زدند. طبعاً آن دانشجو از خانه بیرو رفت. پس از ماجرا حاج آقا با خود فکر کردند که با این کارشان آن دانشجو دل زده و طرد خواهد شد و از طرفی پشت سر ما بد خواهد گفت. از این رو دوباره او را نزد خود خواندند و از او دلجوئی کردند و با حل یکی از مشکلات آن دانشجو ناراحتی را از دلش درآوردند. اگر شما غیر از من با اشخاص دیگری نیز مصاحبه کنید، آن افراد دید باز را از ویژگی های شهید صدوقی خواهند دانست. ایشان فوق العاده دلجو بودند. به دیگران تا حد امکان اعتماد می کردند و برای رفع مشکلات جامعه از کمک مالی مضایقه نمی کردند و خداوند نیز از طریق مردم برایشان پول می رساند. به نظر من هرگاه بنده ای به خاطر خدا و بندگان خدا دست به کاری بزند، خداوند نیز امکانات را برای او فراهم و باب رحمت خویش را به روی او باز خواهد کرد و من این حقیقت را در تشکیلات آیت الله صدوقی دیدم. البته هیچ کس جرئت نمی کرد در مقابل وجوهاتی که می پردازد و یا انفاقی که می کند، از شهید صدوقی درخواست کند که ایشان کاری برایش انجام دهند. اگر شهید صدوقی متوجه نیت آن شخص می شدند پیغام می دادند که این کارها برای خدا و امام زمان است. اگر می خواهید سوءاستفاده کنید، طرف من نیائید. مردم هم که اعتبارشان را در رضایت شهید صدوقی می دیدند، بلافاصله از نیت خود پشیمان می شدند. هرگاه زلزله ای در کشور اتفاق می افتاد (از جمله زلزله طبس) همه مردم با نیت خیر به کمک می شتافتند. در زلزله گلبافت کرمان، گروه آیت الله صدوقی اولین گروهی بود که به کمک مردم شتافت و تا پایان امدادرسانی ها در صحنه حضور داشت.

آیا شما در ماجرای این دو زلزله حضور داشتید؟
 

در زمان وقوع زلزله طبس در صحنه بودم. اما زمانی که زلزله کرمان اتفاق افتاد، نتوانستم به صحنه بیایم.

از زلزله طبس و حضور در صحنه، خاطره ای در ذهن دارید؟
 

آن زمان دانشجو بودم و آیت الله صدوقی هم به هدایت و سرپرستی گروه مشغول بودند.

آیت الله صدوقی به طبس می آمدند؟
 

شهید صدوقی پسرشان را به عنوان نماینده خویش به طبس فرستاده بودند و خودشان از یزد امور را سرپرستی می کردند. البته چند بار برای سرکشی کارها به طبس آمدند. آن زمان هرکسی که قصد داشت به زلزله زدگان کمک کند، به سراغ ارگان های دولتی نمی رفت؛ بلکه فوراً کمک خود را به مقر آیت الله صدوقی در باغ گلشن طبس می برد.

از ملاقات آیت الله صدوقی و مردم طبس، خاطره ای در ذهن دارید؟
 

در این مورد خاطره ای ندارم؛ اما دیدار ملکه با مردم طبس را به خوبی به یاد دارم. در سال 1356، اوایل انقلاب بود که گروه یزدی ها در طبس برای کمک مستقر شدند. قرار بود تا فرح هم به یزد بیاید و زمینی خاکی را برای فرود بالگرد آماده کردند. بالگرد نشست، مردم فرح را دیدند، معترض شدند که چرا بعد از یک هفته به اینجا آمده ای؟ کمک هائی هم که به دست ما می رسد، سربازهایتان مصرف می کنند. زمانی که زلزله رخ داد، سه دختر در پای دار قالی در حالی که مشغول بافندگی بودند، زیر آوار ماندند و عده ای نیز گوشواره های آنان را از گوششان درآوردند. حتی برای اینکه بتوانند بدون اتلاف وقت، النگوی زنی را از دستش درآورند، دستان او را قطع کرده بودند. مردم معتقد بودند که این کارها را نیروهای دولتی انجام می دهند. اگر در حال حاضر نیز از مردم طبس در مورد امدادرسانی های سئوال کنید، آنها نام ستاد آیت الله صدوقی را بر زبان می آورند و هیچ اسمی از نیروهای دولتی نخواهند برد.

دوران دانشجوئی شما به اوج فعالیت کمونیست ها مصادف بود و همان طور که مطلعید کمونیست ها در دانشگاه ها حضور پررنگ تری داشتند. آیت الله صدوقی در این زمینه چگونه به دانشجویان کمک فکری می کردند؟
 

اگر دانشجویان در مورد خط مشی فکری خاص و یا شکل گیری گروهی در دانشگاه به شهید صدوقی خبر می دادند و سئوالات خود را در این باره می پرسید، شهید صدوقی برای رفع ابهامات به افراد با صلاحیت و با سوادی که در دانشگاه های مربوطه مشغول به کار بودند، نامه می نوشتند و از آنان می خواستند تا برای دانشجویان سخنرانی کنند. زمانی که من در اصفهان دانشجو بودم، فرد باسوادی در دانشگاه برای ما سخنرانی می کرد. آن شخص مسئول انجمن دانشگاه هم بود. حتی گاهی اوقات سخنران مذهبی و معمم به دانشگاه دعوت می شد و دانشجویان سئوالات خود را از ایشان می پرسیدند. آن زمان اگر شخصی در مقابل فرد مذهبی از خدا و پیغمبر سخن نابه جائی می گفت و عقیده خود را بیان می کرد، آن شخص مؤمن با عصبانیت با او برخورد می کرد؛ اما آیت الله صدوقی به دیدگاه و اعتقادات افراد احترام می گذاشتند و به جای اینکه با آنها برخورد تندی کنند، به صحبت های آنان گوش می دادند و با آنها با منطق صحبت می کردند.

از روابط بین دکتر پاک نژاد و آیت الله صدوقی چه می دانید؟
 

دکتر پاک نژاد در یزد سمبل طبابت هستند و اگر از مردم یزد بخواهید تا نام بهترین پزشکان یزد را به شما بگویند، اولین اسمی که بر زبان خواهند آورد، نام دکتر پاک نژاد است.

شهید آیت الله صدوقی و جوانان

گویا حساب و کتابی بین دکتر پاک نژاد و آیت الله صدوقی بوده است که طبق آن از برخی افراد ویزیت گرفته نمی شد. در این مورد چه می دانید؟
 

زمانی که قرار شد کلنگ زمین سیدالشهدا(علیه السلام) زده شود، با دکتر پاک نژاد مشورت کردند. هرگاه شخصی برای درمان بیماری اش از شهید صدوقی کمک می خواست، ایشان به آن شخص سفارش می کردند که به دکتر پاک نژاد مراجعه کند و اگر کسی نیاز به دارو داشت، شهید صدوقی به آن شخص تأکید می کردند که برای تهیه دارو نزد مرحوم رمضان خانی برود. دکتر پاک نژاد از جمله طبیبانی بودند که ویزیت برایشان معنی نداشت. ایشان جعبه ای داشتند که بیماران به دلخواه مبلغی را داخل آن می انداختند و دکتر پاک نژاد نیز به هیچ وجه آن پول ها را نمی شمردند. اگر بیماری برای تهیه دارو مشکل مالی داشت، دکتر پاک نژاد نامه ای برای آقای رمضان خانی می نوشتند. آن بیمار نیز به آقای رمضان خانی در داروخانه رازی واقع در چهارراه میرچخماق می رفت و داروهایش را از داروخانه می گرفت. البته پول دارو را پرداخت نمی کرد، زیرا دکتر پاک نژاد و مرحوم رمضان خانی بین خودشان حساب و کتابی داشتند.

پس طبق فرمایش شما قبل از اینکه دکتر پاک نژاد در بیمارستان مشغول به کار شوند، چرخه خیریه کوچکی در امور درمانی داشتند.
 

دکتر پاک نژاد پزشک مورد اعتماد و انسان باسوادی بودند. کتاب های تألیف شده توسط ایشان بسیار پربار هستند. مردم یزد در مسائل مذهبی با آیت الله صدوقی و در مسائل علمی و امور دانشگاهی با دکتر پاک نژاد مشورت می کردند. زمانی که من در دبیرستان رسولی مشغول به تحصیل بودم، دکتر پاک نژاد دوشنبه ها در سالن کنفرانس مدرسه برای دانش آموزان صحبت می کردند و سپس به دانش آموزان اجازه می دادند تا سئوالات خود را در مورد مسائل روحی و جنسی مطرح کنند. دکتر پاک نژاد به دانش آموزان می گفتند: «از پرسیدن سئوالاتتان خجالت نکشید.» حتی گاهی اوقات سئوالات مفیدی را که از ایشان پرسیده می شد، در جلسات بعدی برای همه مطرح می کردند تا دیگران نیز استفاده کنند.

اگر امکان دارد از مراودت دکتر پاک نژاد و آیت الله صدوقی خاطره ای را برای ما تعریف کنید؟
 

بین این دو بزرگوار رابطه صمیمانه ای برقرار بود. دکتر پاک نژاد به همراه گروه فرهنگ، گروه پزشکی و یا هیئت امنای بیمارستان در اکثر جلسات شرکت می کرد و شهید صدوقی هم برای مشورت در مسائل بسیاری از نظرات دکتر پاک نژاد بهره مند می شدند. علاقه این دو بزرگوار به هم تا حدی بود که وقتی شهید صدوقی، دکتر پاک نژاد را می دیدند، با خوشحالی از جایشان بلند می شدند و ایشان را در آغوش می گرفتند. یک روز قرار بود دکتر به منزل شهید صدوقی بیایند. زنگ منزل آیت الله صدوقی به صدا درآمد و ایشان با خوشحالی از من پرسیدند که چه کسی آمده است؟ وقتی به ایشان گفتم پدرتان آمده اند، متوجه دم اندکی در خود فرو رفتند. البته شهید صدوقی به پدرشان علاقه وافری داشتند؛ ولی از آنجائی که مشتاقانه در انتظار دکتر پاک نژاد بودند و دیدند که ایشان هنوز نیامده است، کمی ناراحت شدند.

در مورد کمک های آیت الله صدوقی به افراد سیاسی و زندانی ها چه می دانید؟
 

آیت الله صدوقی اگر متوجه می شدند که فردی دچار مشکل مالی شده است یا خودشان مستقیماً کمک می کردند و یا از طریق نامه و تلفن به دیگران سفارش می کردند تا فوراً به آن شخص کمک کنند. افراد زیادی با شهید صدوقی همکاری می کردند. ایشان برای انجام فعالیت های مختلف، اشخاص بسیاری را به مأموریت می فرستادند. در این میان گاهی اوقات عده ای از کارکرد برخی از اشخاص شکایت می کردند. شهید صدوقی هم بدون قضاوت قبلی دست به اقدامی نمی زدند. ابتدا افرادی را برای بررسی امور می فرستادند و اگر متوجه می شدند که فرد مورد نظر مرتکب اشتباهی شده است، او را نزد خود می خواندند و بازخواست می کردند. شهید صدوقی یکی دو نفر را مأمور انجام کاری کرده بودند. گویا آنها در انجام مسئولیت خود مرتکب خطا شده بودند و وظایفشان را به درستی انجام نمی دادند. پسرخاله من که چهارسال از من کوچک تر بود، این مسئله را به آیت الله صدوقی گزارش داد. آیت الله صدوقی افرادی را مسئول بررسی امور کردند. پس از تحقیقات معلوم شد که آنها در انجام کارها کوتاهی می کنند و پسرخاله ام گزارش درستی به آیت الله صدوقی داده است. حاج آقا صدوقی آن دو نفر را به شدت بازخواست کردند و به آنها گفتند: «من با این سن و سال متوجه کارهای شما نشدم؛ اما نوه ام همه چیز را فهمید. فکر نکنید اگر من متوجه کارهایتان نمی شدم، دیگران هم از کارهایتان باخبر نمی شدند.» آنها گریه کردند و از شهید صدوقی به خاطر اشتباهاتشان عذخواهی کردند. حاج آقا هم به آنها سفارش کردند که دیگر خطاهایشان را تکرار نکنند.

نقش شهید صدوقی در زندگی شما چیست؟
 

آیت الله صدوقی برای من الگو بودند. ایشان شخصیت عالمانه و پیامبر گونه ای داشتند. چهره بشاش و نورانی شان هیچ گاه از ذهنم پاک نمی شود. بله، من هرچه دارم از این عالم بزرگوار است. حتی گاهی اوقات ایشان در رسیدگی به امور من از پدرم پیشی می گرفتند. زمانی که قرار بود وارد مقطع دبیرستان شوم، ایشان به پدرم سفارش کردند مرا در دبیرستان رسولی ثبت نام کنند، در حالی که اگر ایشان به پدر سفارش نمی کردند، پدرم به دلیل مسائل مالی مرا در نزدیک ترین دبیرستان محل زندگی مان ثبت نام می کردند. یک بار در مدرسه شاگرد دوم شدم و شهید صدوقی تصور کردند من در یزد شاگرد دوم شده ام. ایشان برای تشویق من در جلسه ای که بسیاری از بزرگان از جمله دکتر پاک نژاد حضور داشتند، گفتند که نوه ام در شهر یزد شاگر دوم شده است. البته من در آن جلسه گفتم، من در مدرسه شاگرد دوم شده ام. حتی زمانی که به تازگی وارد دبیرستان شده بودم، ایشان برای اطلاع از وضعیت درسی ام با مدرسه تماس می گرفتند. همچنین زمانی که قرار بود وارد دانشگاه شوم، ایشان گفتند، هرگاه با مشکلی برخورد کردی، فوراً به من بگو تا مشکلت را حلت کنم. در دوران دانشجوئی لطف خدا شامل حال من شد و حدود شصت نه سالی با شهید رهنما هم خانه بودم. البته پیش از آن من و ایشان با هم در مدرسه همکلاسی بودیم.

آیا شما با آیت الله صدوقی به مسافرت می رفتید؟
 

فقط یک بار با ایشان به مشهد رفتم.

خوش سفر بودند؟
 

بله، فوق العاده خوش سفر و خوش مشرب بودند.

از سفرتان به مشهد خاطره ای در ذهن دارید؟
 

در آن سفر دوستان آیت الله صدوقی به دیدارشان می آمدند.حاج آقا به حرم هم می رفتند. آیت الله صدوقی تهجد داشتند و از این رو صبح زود از خواب بلند می شدند. ایشان در بدترین شرایط نمازشان قضا نمی شد و با وجود خستگی بسیار، صبح زود از خواب بیدار می شدند. همسر ایشان در خاطرات زندگی مشترکشان با شهید صدوقی گفته اند:«هیچ گاه به یاد ندارم که آیت الله صدوقی نمازشان ترک شود.»

آیا هنگامی که شهید صدوقی برای خواندن نماز صبح بیدار می شدند، شما را نیز برای اقامه نماز بیدار می کردند یا خیر؟
 

به یاد ندارم که هیچ گاه ایشان ما را برای خواندن نماز بیدار کرده باشند. وقتی که حاج آقا دور اتاق قدم زنان ذکر و قرآن می خواندند، ما از خواب بلند می شدیم. ایشان در حین قرائت قرآن عادت داشتند بعضی از آیات را بلند بخوانند و از این رو ما از خواب بیدار می شدیم. نمازهایشان روحانی بود. از مسجد که بر می گشتند، ذکر می گفتند، قرآن می خواندند و سپس اندکی می خوابیدند تا بتوانندبه کارهای روزانه شان بپردازند. ویژگی دیگری که در شخصیت آیت الله صدوقی بارز بود، قاطعیتشان بود. هر گاه مسئول جدیدی‹ رئیس شهربانی، فرماندار، استاندار› به شهر یزد می آمد، می دانست که باید در انجام کارها با آیت الله صدوقی هماهنگ باشد و در بدو ورود به شهر، به ملاقات ایشان می آمد.

گویا در آن زمان استانداری برای ایشان رجز خوانده بود. در این مورد چه می دانید؟
 

آن زمان من در یزد نبودم؛ اما باخبر شدم که آیت الله صدوقی در این مورد سخنرانی کرده بودند، حتی بلندگوی مسجد را طوری تنظیم کرده بودند، که صدایشان به گوش کلانتری مقابل مسجد برسد. ایشان گفتند، آنها باید بدانند، صدوقی هست و مردم هم با صدوقی هستند. در پی این اتفاقات مأموران به مسجد حظیره حمله کردند. شهید صدوقی در مقابل آنها سینه سپر کردند و گفتند، ما از شما نمی ترسیم. حتی جای گلوله ها هنوز هم بر ساختمان مسجد حظیره مانده است. تصاویر اولین راهپیمائی در حال حاضر موجود است. شهید صدوقی مردم را در مسجد جمع کردند و در ابتدای صحبت هایشان گفتند:« گویا خطری وجود دارد. من می روم و غسل شهادت می کنم.» اشک از چشمان مردم جاری شد. آیت الله صدوقی در حمام مسجد غسل کردند. ایشان بسیار شجاع بودند. وقتی قرار شد که مأموران به مدرسه حمله کنند آیت الله صدوقی مقابل در مدرسه رفتند و گفتند:« اگر پایتان را داخل مدرسه بگذارید، همه شما را بیرون خواهم کرد.» حتی آیت الله صدوقی قبل از شهادتشان به دشمانشان گفتند:« مرغابی را از آب می ترسانید؟ مرا از مرگ می ترسانید؟» مسئولین اجرائی در زمان شاه هم می دانستند که ایشان از هیچ قدرتی هراس ندارند، در نتیجه گوش به فرمان ایشان بودند. در یک کلام باید بگویم که شهید صدوقی از نظر علمی و اجرائی بسیار قوی بودند. استاندار یزد ازلحاظ فکری طرفدار بنی صدر بود. فصل تابستان بود و من در یزد بودم. آیت الله صدوقی به او گفتند:« شما باید از یزد بیرون بروید. اگر از شهر خارج نشوید خودم بیرونتان می کنم.» یک شب ساعت1 حاج آقا در حیاط خوابیده بودند و تلفن هم کنارشان بود. همسر ایشان و چند نفر در حیاط خوابیده بودیم. حاج آقا مرا صدا کردند و گفتند:« شماره آقا مهدوی کنی را از دفترچه تلفن برایم پیدا کن.» شب بود و چشمشان نمی دید و من شماره منزل آقای مهدوی کنی را برایشان گرفتم. همسر آقای مهدوی کنی گوشی را برداشتند و گفتند که آقا خواب هستند. شهید صدوقی گفتند:« کار واجبی با ایشان دارم، لطفا بیدارشان کنید.» سپس شهید صدوقی به آقای مهدوی گفتند:« من استاندار را پس فرستادم و خداحافظ». در یک کلام باید بگویم که ایشان در دفاع از ولایت و راه امام نهایت تلاش را می کردند و از هیچ چیز نمی ترسیدند. با شجاعت در مقابل افراد زیادی می ایستادند. هیچ گاه اجازه نمی دادند که حرمت روحانیت شکسته شود و من این را در مقام مقام معظم رهبری مشاهده کرده ام. به عنوان مثال زمانیکه آیت الله خوئی در نجف بودند، فرح به عراق سفر کرد و به ملاقات ایشان رفت. آیت الله صدوقی اولین کسی بودند که نسبت به این مسئله اعتراض کردند. ایشان به آقای خوئی پیغام دادند که چرا فرح را راه داده اید؟ در واقع هرگاه فکر می کردند که باید کاری انجام دهند، فورا و بدون هیچ ترسی پا به میدان عمل می گذاشتند.

شما در خلال صحبت هایتان اشاره کردید که آیت الله صدوقی از مرگ هراسی نداشتند. آیا شما و اطرافیان شهید صدوقی نسبت به خطری که ایشان را تهدید می کرد نگران نبودید؟
 

فوق العاده نگران بودیم. آن زمان بسیاری از دوستان و آشنایان که در سپاه و بیمارستان مشغول به کار بودند، به من می گفتند که به آیت الله صدوقی بگوئید که مراتب خودشان باشند. من پیغام دوستان را به ایشان می رساندم. شهید صدوقی می گفتند، «من باید تکلیف خود را انجام دهم. چه کار کنم؟ اگر در خانه بمانم، کاری نمی توانم انجام دهم ».

خبر شهادت آیت الله صدوقی چگونه به گوش شما رسید؟
 

من آن زمان مسئول بیمارستان نجمیه تهران بودم. ماه رمضان بود. ساعت 2 بعدازظهر در اتاق نشسته بودم که ناگهان اخبار اعلام کرد که آیت الله صدوقی در نماز جمعه به شهادت رسیدند. فوراً خود را به یزد رساندم. البته آَشنایان و اقوام هم به یزد آمده بودند، ولی به دلیل اوضاعی که به وجود آمده بود، فراموش کرده خبر شهادت آیت الله صدوقی را به من اطلاع بدهند. زمانی که شهید صدوقی به دلیل جراحی چشمشان در بیمارستان قلب شهید رجائی تهران بستری بودند، دوستان باغی را در جمکران برایشان آماده و به ایشان پیشنهاد کردند که دوران نقاهت را در این باغ بگذرانند. دوستان معتقد بودند که اگر آیت الله صدوقی به یزد بروند، به دلیل مشغله کاری زیاد مجبور خواهند شد در یزد بمانند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان