عرفان و مراحل کمال به سوی الله (۳)

محو انانیت   اگر سالک به این مرحله برسد، توانسته تیرگی قلب خود را از بین ببرد، و دیگر کدورت و ظلمت و آلودگی در قلب خود احساس نمی کند، در این مرحله دل سالک دارای طهارت و محبت و نورانیت و عشق به خداوند می گردد

عرفان و مراحل کمال به سوی الله (3)

محو انانیت
 

اگر سالک به این مرحله برسد، توانسته تیرگی قلب خود را از بین ببرد، و دیگر کدورت و ظلمت و آلودگی در قلب خود احساس نمی کند، در این مرحله دل سالک دارای طهارت و محبت و نورانیت و عشق به خداوند می گردد. و اشتیاق به ادارک اسماء و صفات الهی پیدا می کند، و از اینجا سیر در عوالم ماورای طبیعت آغاز می شود. و مقام عین الیقین شروع می شود. آنچه در این مرحله باقی است و جلب نظر می کند، تعلق به نفس خود است و این تعلق به اندازه ای عمیق و ریشه دار است که مخفی می باشد. در این زمان اگر عنایات الهی نباشد، انانیت و کبر او را می گیرد. و اگر در این مرحله کبر و عجب بر آنان غلبه نمی نمود، انوار عالم لاهوت را ملاحظه می نمودند.
در این حال چنانچه عنایت الهیه انقاد نکند به کفر اعظم مبتلا می شود، و آن متابعت از شیطان و هوی است. چنانچه فرمود: «الم اعهد الیکم یا بنی آدم لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین » (سوره یس، آیه 60)«و افرایت من اتخذ الهه هواه » (سوره جاثیه، آیه 23) (الطباطبائی نجفی، 1370، 101 ـ 103)

عشق و محبت
 

این حال یکی از عالی ترین و مهمترین احوال عارف و از مهمترین مبانی و اصول تصوف و عرفان است. چنانکه گفته شده است: عشق یگانه اکسیری است که انسان را به مقام انسانیت می رساند و او را از حرص و کبر و هستی و انانیت می رهاند. (گولپینارلی، مولانا جلال الدین زندگانی، فلسفه، آثار و گزیده ای از آنها، 1363، 335) پیمودن این مرحله محتاج به دل قوی و عزم راسخ دارد هر کسی را شایسته نیست که لاف عشق و محبت بزند، بلکه زنده دلی می خواهد که با یک جست و خیز خود را در آن آتش سوزان داخل نماید و با کمال شوق و جِد قدم در این سرزمین گذارد و در راه مقصود و سعادت جاودانی هیچ خوف و هراس و تردیدی نشناسد آن وقت خواهد دید هر چه هست عشق است و کسی حائز مقام و مرتبه یی نگشته مگر از پرتو نور عشق. اما عشق حقیقی را قرارگرفتن در جذبه کمال از طریق جمال دانسته اند. و همچنین گفته شده است عشق حقیقی، صاحبش را با نیروی اشتیاق کمال جویی، از راه گرایش به جمال در جاذبه کمال مطلق قرار می دهد. (جعفری، 1379، 183 ـ 184)
خداوند متعال در سوره مائده آیه 59 می فرماید: دوستی خود را نسبت به مؤمنین مقدم انداخته بر دوستی مؤمنین نسبت به او، و از اینجا معلوم می شود که محبت، جاذبه الهی است هر که را خواست به سوی خود می کشاند. و اینکه عشق و محبت، یک موهبت ربانی و یک قوه ملکوتی و یک نور الهی و یک جاذبه رحمانی است و این موهبت عظیم نصیب کسی می گردد که قلب خود را از آلایش طبیعت و خودپسندی پاک کند و تمام هم خود را بر این داشته که قلب و دل خود را متوجه به عالم الهی نماید و تا می تواند بکوشد که شاید خود را از قید عالم طبیعت دور کند. عشق حقیقی که عشق پاک نامیده می شود، وقتی صورت می گیرد که به کلی از آلایش اغراض طبیعی و از هوا و هوس و خود بینی عاری گشته و از امتحان خالص بیرون آمده باشد.
در دعای کمیل از حضرت امیر مؤمنان (ع) عرض می کند:
خدایا اگر صبر کنم بر عذاب تو چگونه صبر کنم بر فراق تو
خواجه عبدالله انصاری درباره محبت می گوید: محبت، عادت و عبادت نیست، بلکه نوعی بلوغ و رسیدن است. (انصاری، محبت نامه، 1363، 12)
رابعه عدویه از نخستین عارفان تصوف گفته است: خداوند اگر از بیم دوزخ می پرستم، در دوزخ بسوز، و اگر به امید بهشت می پرستم بر من حرام گردان، و اگر برای تو، تو را می پرستم جمال باقی دریغ مدار. (عطار، تذکره الاولیاء، ج 1، ص 73)
علی علیه السلام پرستش آزادگان را محصول عشق و محبت آنان به حضرت حق دانسته اند. (علی ابن ابی طالب، کلمات قصار، ش 237) در این مرحله انسان عارف متحول می شود، پیدا می کند. و در این مرحله به خاطر کمال، صفا و خلوص پیدا می کند و محور نور پروردگار متعال می شود، و برای انجام وظایف الهی از روی معرفت کامل قدم بر می دارد.
بزرگترین عاملی که تصوف و عرفان را بر اساس عشق و محبت استوار می سازد، عقیده به وحدت وجود است، زیرا همین که عارف خدا را حقیقت همه اشیاء بداند و غیر الله را عدم و هیچ بداند یعنی جز خدا چیزی نبیند قائل شود به اینکه:

جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای

نسبت به هر چیزی عشق و محبت می ورزد و مسلک و مذهب او صلح کل و محبت به همه موجودات می شود. سعدی می گوید:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

(غنی، تاریخ تصوف در اسلام، 1375، 325)
خواجه عبدالله انصاری می فرماید:
محبت تعلق دل است بین همت و انس، در بذل (برای محبوب) محبت از نخستین وادی های فنا است. (انصاری، منازل السائرین، 150)
خلاصه آنکه به عقیده عارف، عشق بزرگترین سّر و رمز الهی است و کمال درجه عارف سوزش او در محبت است. تقریبا همه صوفیان و عارفان، عشق را صفت حق لطیفه انسانیت و میزان سلامت عقل و وسیله تهذیب اخلاق شمرده اند. (حلبی، مبانی عرفان و احوال عارفان، 1374، 207)
اما بعضی عشق را مرحله دوم می دانند و می گویند در این وادی وجود سالک پر از عشق و شوق می شود، و چون وجود لبریز از عشق می شود، یکسره سوزان می شود و در تب و تاب می افتد. و عشق به پروردگار به صورت عشق به همه مظاهر هستی جلوه گر می شود. و در عین سوز و گداز سر تا پا صفا و صلح می گردد. در این حال سالک خود را در مسیر و جریان کل کاینات می بیند و با تمام ذرات هستی همراه و همراز می گردد.
 

سکر و حیرت
 

در این مرحله در دل عاشق و عارف به معارف حقه، در وقت تامل و تفکر و حضور، حیرت و سرگردانی وارد می شود و آنگاه او را متحیر می سازد و در طوفان اندیشه و معرفت سرگردان می شود. روزبهان بقلی در شرح شطیحات می نویسد: گفت اگر عیان کنی زندیقی، اگر شاهد شوی متحیر گردی، لیکن حیرت در حیرت و بیابان در بیابان (سجادی، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، 319). رسیدی به عالم عدم در عدم و در آن متحیر شدی تا ندانی که تو کیستی. آنگه در تو انوار قدم پدیدار شود و تو را در خود باقی گرداند. به او بمانی و به نعت تحیر و عجز از ادراک آن و حقیقت آن (ایضا، 485 و 332).
عطار می فرماید:

درمانده ایم و راه بسی دورست
ما راه بکار خود نمی دانیم

و یا:

در رهت حیران شدم ای جان من
بی سرو سامان شدم ای جان من

عشق وقتی بر قوای حیوانی و انسانی غالب آید و بر عقل چیره شود حالت بهت و سکر و سرگردانی پیدا می شود، و انسان را مبهوت و متحیر می کند و سرگردان به این طرف و آن طرف می کشاند، می داند و نمی داند، می بیند و نمی بیند، نمی داند خواب است و یا بیدار، مثل آدم مات زده نه صبر فراق دارد و نه تاب دیدار آنچه اندوخته و تعلیم نموده از کف می دهد.
عرفا مرحله تحیر را سخت ترین مرحله راه به سوی خدا می دانند و می گویند اگر انسان قدری چشم و گوشش را باز کند به اول قدمی که پا در راه انسانیت می گذارد او را حیرت می گیرد. و گفته شده است که حیرت منحصر به اهل الله نمی باشد. حیرت عوام در جهتی است و حیرت خواص در جهت دیگر، اهل الله چون نظر به اینگونه امور ندارند، گاهی در نظر بصیرت آنها، آن حقیقت وحدانی جلوه می نماید و گاهی کثرت موجودات پیش چشم ایشان خودنمایی می کند و گاهی به نور قلبی موجودات را مظاهر و نماینده آن موجود یکتای بی همتا مشاهده می نمایند. و او بین این تظاهرات مبهوت و متحیر مانده مانند انسان سرگردان، نمی داند خود و باقی موجودات چیستند. آیا این موجودات حقیقی هستند، و یا حتی اگر موجود هستند، یعنی بر فرض موجودیت چگونه موجودی می باشند. زیرا در وقت تجلی نور الهی از خود و باقی موجودات غافل گشته به طوری که به محضش توجه به آنها، فوراً آن حالت نورانی را از دست می دهند و نمی داند به چه وسیله ای به آن حالت بازگردد نه تاب فراق دارد و نه راه وصال تا آنکه پس از مرارت و سختی بی اندازه و کوشش و ریاضات و مجاهدات بی شمار فضل و رحمت الهی شامل حال او می گردد و از گرداب نجات می یابد، و او را به حق آشنا می نماید.
 

پی نوشت ها :
 

دانشگاه پیام نور- تهران
 

منبع: فصلنامه فکر و نظر شماره 12و13
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر