چکیده
هدف از این مقاله بررسی نفس و مراتب آن در قرآن و حدیث می باشد. و روش پژوهش کتابخانه ای است. در این مقاله تلاش می شود نظرات فیلسوفان، عارفان، علمای اخلاق و صوفیان آورده شود. و همچنین به قوای نفس که مورد بحث دانشمندان اخلاق است پرداخته شود. و در ادامه انواع نفس که مورد توجه قرآن کریم می باشد آورده شده، و همچنین به موضوع نفس در احادیث پرداخته شده است.
و آنچه مورد توجه است این است که: نفس، موجودی است دارای مراتب، وجود حقیقی یگانه ولی دارای مراتب است. بنابر این نفس در پایین ترین مرتبه اش، فقط یک مرتبه از بدن بالاتر است؛ ولی بالاترین مراتب آن، حتی از اعظم ملائک نیز برتر است؛ و اگر انسان جنبه های روحانی خود را تقویت کند با فرشتگان و ارواح پاک همراه می شود. و اگر جنبه جسمانی خود را تقویت کند به حیوانات و درندگان شبیه می شود. اگر بخش روحانی بر بخش جسمانی پیروز شود، و تیرگیهای جسمانی را از خود دور کند، علم به حقایق برای او روشن می شود، و محبت حق تعالی در او آشکار و به فضایل نیک متصف می شود. و در این حالت است که نورانیت الهی بر او ظاهر می شود.
واژگان کلیدی:
قرآن - نفس - عقل - اخلاق - عرفان
مقدمه
ورای قلب محسوس «نفسی» است که حقیقت انسان است. بعضی آن را «نفس» و بعضی «دل» و بعضی «روح» گفته اند. این نفس برای «شناخت» حق تعالی و ادراک حقایق است به نحوی که اگر حجابی برای این نفس پیدا شود و از مشاهده ربوبیت و ادراک معقولات بماند بیمار است. و آن «حجاب» را قرآن «مرض» نامیده است.
(فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون) (بقره/10)
در دلهای ایشان بیماری است پس خداوند بیماری ایشان را زیاد کند و برای ایشان عذابی دردناک است بدین سبب که دروغ میگویند.
اما برای دفع و رفع این مرض باید چاره های اندیشید. و آن تمسّک به علم اخلاق است و عمل به دستور اساتید فن است.
علم اخلاق، پاک ساختن نفس است از صفات رذیله و آراستن آن به ملکات جمیله، که از آن به «تهذیب اخلاق» تعبیر می شود.
امام علی علیه السلام می فرماید: «عبادالله، ان من احب عبادالله الیه اعانه الله علی نفسه» ای بندگان خدا همانا بهترین و محبوبترین بنده نزد خدا، بنده ای است که او را در پیکار با نفس یاری داده است.(امام علی علیه السلام، دشتی، 1380، خطبه 87/1، 147)
و میتوان گفت نفس در پایین ترین مرتبه خود تنها مشغول پرداختن به بدن است، و توجه چندانی به عالم ملکوت و امور معنوی ندارد، لذا تمام کوشش آن، این است که خواسته های مادی انسان را برآورده سازد؛ لذا نفس را در این مرتبه، نفس امّارة می نامند؛ یعنی نفسی که به امور پست و صرفاً دنیایی امر می کند؛ اگر مرتبه نفس از این حدّ فراتر رفت، توجّه او به عالم ملکوت و معنویّات، بیشتر می شود؛ در این حالت، توجّه نفس، گاهی به عالم ماده و امور مادی است و گاه نیز توجّه به عالم ماده را کم کرده و به عالم ملکوت و معنویات نیز توجّه می کند؛ که در این صورت نفس، خود را از اینکه توجّهش تماماً به عالم مادّه است سرزنش و ملامت می کند؛ لذا از این مرتبه ی نفس، به نفس لوّامه، یعنی نفس ملامت کننده تعبیر می شود. هر چه مرتبه نفس بالاتر رود این حالت لوّامه بودن نیز قویتر می شود تا جایی که توجّه شخص به جنبه مادی خودش به حدّ اعتدال می رسد؛ در این حالت، نفس به مرتبه عدالت می رسد و شخص صاحب نفس مطمئنّه می گردد؛ در این حالت نفس از هر گونه اضطراب و نگرانی رها می شود و به بالاترین مرتبه که آن بازگشت به سوی خدا و مشاهده جمال او و خوشنودی است دست پیدا می کند.
خداوند در این خصوص در قرآن کریم می فرماید:
«یا ایّتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنّتی»(سوره فجر/27- 28) ای نفس مطمئن و دل آرام به سوی پروردگارت بازگرد که تو خشنود و او از تو راضی است و در صف بندگان خاص در آی و با خشنودی در بهشت وارد شو.
معنای لغوی نفس
نفس در لغت معنای متعدد دارد. گاهی در معانی روح و روان و جان و گاهی در معانی جسم و تن و جسد استعمال می شود. و گاهی در معانی اصل و حقیقت هر چیزی و یا خود و عین هر کسی یا چیزی به کار می رود.(دهخدا، 662،1384)
مفهوم نفس
انسان را از دو چیز آفریده اند، یکی کالبد ظاهر است و آن را تن گویند، و دیگر باطن که آن را نفس، جان و دل گویند، و آن را به بصیرت باطن میتوان شناخت. و حقیقت انسان معنی باطن است.(غزالی،1354، 15) تن انسان مادی و فنا پذیر است و نفس مجرّد و فناناپذیر است.
منظور از تجرّد نفس همانا تجرّد ذاتی است نه تجرّد از لحاظ فعل، زیرا نفس از جهت فعل به جسم و آلت نیازمند است، و تعریف نفس این است که جوهری ملکوتی است که در حاجات خود بدن و اندامهای آن را به کار می گیرد.(نراقی، 1372، 43)
اما خواجه نصیرالدین طوسی معتقد است که نفس انسانی غیر حواسّ جسمانی است بلکه شریفتر از آن و در اداراک کاملتر از آن است.(طوسی، 1369، 53)
اغلب فیلسوفان همچون همه عارفان و تمام ادیان الهی، انسان را دارای دو بعد «مادی» و «غیرمادی» دانسته اند. نفس که یکی از تعابیر بعد غیرمادی آدمی است، از نظر این فیلسوفان امری بسیط است که در عین بساطت و وحدتی که از آن انتزاع می شود، مجموعهای از تواناییها را دارا است که از آن با عنوان «قوای نفس» نام برده اند. به این ترتیب، وجود قوای متعدد نفس با بساطت و وحدت آن، ناسازگار نیست، چرا که این کثرت قوا از مراتب گوناگون نفس بسیط آدمی انتزاع می شود. و این شکلی از وحدت در عین کثرت است. از آن جمله میگوید: «فالنفس مع وحدتها تتضمّن جمیع القوای المدرکه و المحرکه...»(صدر المتالهین، 1410، 149) پس نفس با یکپارچگی و وحدتی که دارد، همه قوای مدرکه (درک کننده) و محرکه (به حرکت درآورنده) را در بر دارد. نفس در عین وحدت و یکپارچگی اش، دارای تمام نیروها و تواناییهای متعدد خود است.
پیشوایان و بزرگان صوفی به تدریج طریقه مخصوص برای ریاضت و تربیت اخلاقی و پرورش روح سالک ترتیب دادند. که اساس آن این است که در انسان عنصر بد و فاسدی هست که عبارت از روح شهوانی و خور و خواب او است و این عنصر بد که مایه هوی و هوس و شهوت است «نفس» نامیده می شود.
مفهوم نفس در قرآن
کلمه نفس در آیات قرآن 61 بار تکرار شده است و دارای معانی گوناگون میباشد. بعضی مفسرین میگویند: نفس دارای سه معنی است، یکی به معنی روح، دوم به معنی تأکید و سوم به معنی ذات و اصل.
در قاموس قرآن آمده است نفس در قرآن در 5 معنی به کار رفته است.
1- به معنای روح، مانند «الله یتوفی الانفس حین موتها...» (زمر/42) خداوند ارواح را هنگام موت از ابدان میگیرد.
2- به معنای ذات و شخص مانند «و اتقوا یوما لاتجزی نفس عن نفس شیئا»(بقره/48) بترسید از روزی که کسی از کسی کفایت نمیکند.
3- به معنی تمایلات نفسانی و خواهشهای وجود انسان و غرایز او مانند «و ما ابری نفسی ان النفس لاماره بالسوء...»(یونس/53) و من نفس خود را تبرئه نمیکنم که نفس بسیار به بدی فرا میخواند.
4- به معنای قلوب و باطن، مانند «واذکر ربک فی نفسک تضرعّاً و خفی»(اعراف/205) پروردگارت را در قلب خود از روی تضرع و خوف یاد کن.
5- به معنای بشر اولی مانند «خلقکم من نفس واحده ثم جعل منها زوجها»(انعام/98) شما را از یک نفس آفریده، آنگاه از آن نفس، زوج آن را قرار داد.(قریشی، 1376، ج7، 94 - 96)
پس نفس در قرآن کریم دارای چند معنا است، اما «نفسی» که اینجا مورد نظر است، نفس در معنای هوی و خواهشهای نفسانی است.
چنانکه گفته شده است که لفظ نفس جامع قوّت خشم و شهوت در آدمی است.(غزالی، 1352، 16)
قوای نفس
قوای عاقله، شهویه، غضبیه، و وهمیه (قوای محرکه) که موضوع بحث دانشمندان اخلاق است و در شمار مباحث مهم علم اخلاق و حکمت عملی جای میگیرد و نیز توانایی احساس، تخیّل، توهّم و تعقّل (قوای مدرکه) که مورد گفت و گوی فیلسوفان و در مباحث حکمت نطری، همه از تواناییهای نفس آدمی است.
البته برخی از این قوا در مرتبه دانی نفس و برخی در مرتبه عالی آن قرار گرفته است. برای مثال قوه غضبیه و شهویه به مرتبه حیوانی نفس آدمی مربوط می شود، ولی قوه عاقله، به مرتبه عالی نفس آدمی ارتباط دارد، همچنین احساس تخیّل و توهّم، به «ناطقیت» که فصل حیوانیت او است. در حالی که تفکر به «ناطقیت» که فصل انسانیت او است مربوط می شود. اگر قوه عاقله بر سایر قوا غالب شود، و همه را مقهور و مطیع خود گرداند، البته تصرف و افعال جمیع قوا بر وجه اصلاح و صواب خواهد بود، و انتظام در امر مملکت نفس و نشأة انسانیت حاصل خواهد گردید، و از برای هر یک از قوا، تهذیب و پاکیزگی به هم خواهد رسید، و هر یک را فضیلتی که مخصوص به آن است حاصل خواهد شد.(نراقی، 1378، 59) اما نیروی عاقله حقایق را درک می کند و به نیکی فرمان می دهد و از زشتی باز می دارد. نیروی غضبیه موجب کارهای می شود که درندگان انجام می دهند، و قوه شهویه کارهای حیوانات را انجام می دهد و قوه وهمیه انواع مکر و حیله های شیطانی را به کار میبرد.
از نظر افلاطون نفس دارای سه قوه است. قوای برتر و آن «عقل» است و دو قوه فروتر از آن، یکی قوه غضبیه که مرکز آن قلب است، و دیگری قوه شهریه که مرکز آن بطن است. شرط اساسی در سعادت نفس، آن است و سلامت نفس جز به توازن قوای آن و سیطره عقل بر شهوات ممکن نگردد و تنها در این صورت است که نفس به آن طینت و در نهایت طمأنینه و سعادت خواهد رسید.(فروغی، 1366، ج6،1) قوای عقلانی نفس عالیترین رکن نفس است و غیر فانی و شبیه لاهوت است و ده قوه دیگر فناناپذیر هستند. البته هر یک از قوا فایدهای دارند. قوه شهویه ادامه حیات را تضمین می کند. قوه غضبیه زیاده روی قوای شهوی و شیطانی را کنترل می کند.
فضیلت و سعادت وقتی برای انسان پدید میآید که هر یک از قوا به وظیفه خود عمل نمایند و شقاوت وقتی است که اینها از حد خود تجاوز نمایند یا به افراط و تفریط کشانده شوند.
در تفسیر تسنیم آمده است: انسان موجودی تک بعدی نیست تا مانند حیوان فقط با شهوت و غضب یا مانند فرشته تنها با تسبیح و تقدیس حیاتش تداوم یابد، بلکه او هم دارای قوای طبیعی و حیوانی و هم دارای قوای روحانی و الهی است که از اولی به «نفس» و از دومی به «عقل» تعبیر می شود و همواره در درون او بین دو جناح عقل و نفس درگیری است. عقل و نفس، دو مرتبه از مراتب حقیقت آدمی است.(جوادی آملی، 1378، ج2، 258)
امام علی علیه السلام می فرمایند: عقل تبهکاران اسیر هوای نفس آنها است. «و کم من عقل اسیر تحت هوی امیر»(امام علی علیه السلام، دشتی، 1380، حکمت 211/2، 674)
غضب و شهوت ممکن است جنود رحمانی باشند و موجب سعادت و خوشبختی انسان گردند، اگر آنها را تسلیم عقل سلیم و انبیاء عظیم الشأن نمایی. و ممکن است از جنود شیطانی باشند، اگر آنها را سرخود گردانی و «وهم» بر آن دو قوه با اطلاق عنان حکومت دهی، پس هر نفسی که با قوانین الهیه و موازین عقلیه ملکات، خود را تطبیق کرد، سعید است و از اهل نجات میباشد.(امام خمینی، 1376، 16-17)
در واقع منبع تمام خیرات و خوبیها و منشأ تمام شرور و بدبختیها نفس انسان است.
اگر چشم دل انسان باز شود و به حقیقت پی ببرد و به معایب نفس خود آشنا شود و اخلاق نفسانی خود را تبدیل به احسن کند آن وقت هر چیزی را به جای خود میشناسد و به وظیفه عمل می کند.
وظیفه و دستور واجب و لازم این مرتبه عبارت است از: سیر و حرکت از بندها و عادات حاصل از طبیعت، به وسیله امتثال اوامر و نواهی پروردگار، در تمامی حرکات و سکنات، قولاً و فعلاً تا در سایه آن به اعتدال کامل دست یافته، نفس از تمایلات و اشتغالات به اطراف و امور بدنی دست بردارد.(یثربی، 1374، 467)
حضرت امیرالمونین علیه السلام می فرماید که: «حق سبحانه و تعالی - مخصوص گردانید ملائکه را به عقل، و ایشان را بهره از شهوت و غضب نداد. و مخصوص ساخت حیوانات را به شهوت و غضب و آنها را از عقل بی نصیب کرد. و مشرّف گردانید انسان را به همه اینها، پس اگر شهوت و غضب را مطیع و منقاد عقل گرداند، افضل از ملائکه خواهی بود، زیرا که خود را به این مرتبه رسانیده با وجود منازعه، ملائکه را منازع و مزاحمی نیست.(المجلسی، ج 6، 299)(نراقی، 1378، 54)
البته تسخیر بدن و نفس در تحت رایت ایمان امکان پذیر است، که مبیّن احکام آن فقه جوارح و فقه نفس است. و معلم فقه نفس، عقل است.(الطباطبایی النجفی، 1370، 139 - 120)
بنابراین کسی که عقل داشته باشد، و با نفس خود دشمن نباشد، باید قوای عقلیه خود را غالب سازد، و وقت خود را در بدست آوردن صفات جمیله صرف نماید. و مگر به اندازه ضرورت در پی شهوات نفسانی و جسمانی نباشد. و از نظر فارابی هم عمل پسندیده و نیکو عملی است که در حد اعتدال باشد، زیرا افراط و تفریط هم برای نفس و هم برای جسم مضر است. فارابی در مورد رعایت حد اعتدال میگوید: «این کار به زمان آن عمل، مکان آن و شخصی که آن عمل را انجام می دهد و هدف او و وسایلی که به کار میگیرد، و به خود عمل، بستگی دارد. یعنی در همه این امور باید حد اعتدال رعایت شود.(مجلسی، 1403، ج 70، 163)
پی نوشت ها :
*کارشناس ارشد دانشگاه پیام نور، دانشجوی دوره دکتری دانشگاه همدرد.
منبع: فصلنامه فکر و نظر شماره 9و8