هفته نامه کرگدن - سجاد آوینی: شاید یکی از ده ها تجسم فراموشی فقر تردد بی شمار اتومبیل شاسی بلند در شهر باشد؛ مرکبی که به گونه ای رسمی انسان را مجاز می دارد متبختر باشد و به دنیا و مافیها از بالا نگاه کند. سخن گفتن در باب مسئله چندوجهی و پیچیده ای مانند فقر کاری است به غایت حساس و خطیر؛ کوششی است غالبا نافرجام در بازشناختن امری که طی سالیان دراز اقسام ایدئولوژی ها از آن سوءاستفاده کرده اند. به جای آنکه آن را در جایگاه واقعی اش بنشانند و بشناسند، مبدلش ساخته اند به یک مفهوم انتزاعی بی خطر و البته مقدس.
واقعیت آن است که در دهه های اخیر برخی قرائت های مبتذل معنای انضمامی، زمینی و آدمیزادی فقر را ذره ذره از میان برده و بر جایش تقدسی کاذب نشانده اند تا آن جا که دیگر به سهولت نمی توان چهره واقعی فقر و مردم فقیر را بازشناخت؛ چهره مردی که نه از جنس شعار و پارچه و آهن و پلاکارد، که از خون و گوشت و پوستند، آدمیزادند. اگرچه فارغ از حضور سنگین ایدئولوژی نیز نفس واقعیت زیستی این سال های ما با مفسده اقتصادی در مقیاس کلان درهم پیچیده است و تعاریفی که پیش از این ساده به نظر می رسیدند و در ذهنمان مرزبندی دقیقی داشتند- مفاهیمی مثل ثروتمند، پولدار، زرنگ، کلاهبردار- حالا بیش از پیش تار و کژ و کوژ و درهم تنیده شده اند.
به بیان صریح تر رانت خواری و اختلاس در هیئت یک هیولای دو سر مدتی است چنان به جانمان افتاده و با گستاخی در هوای شهرهامان دهان دره می کند که ما هرچه و هر که هم باشیم، فقیر یا غنی، درس خوانده یا بی سواد و از هر منظری که به اجتماع اطرافمان نظر کنیم، از عوارض آن مصون نیستیم و در مجاورت بخار مسموم و بویناکش به سرگیجه و هذیان افتاده ایم؛ چه خود بدانیم و چه ندانیم. در چنین وضعی هرگونه ژست علم باورانه ای که بخواهند مناسبات میان طبقات را در کشورمان به صورت منظم و منطقی و علمی بررسی کند، تا حد زیادی مشکوک است، بنابراین می خواهم از فقر در معنایی عام تر سخن بگویم، فقر به عنوان امری درونی و ذاتی انسان؛ همان چیزی که در روزگار ما انگار به دست فراموشی سپرده شده است.
فقر در معنای یک واقعیت عام انسانی به چه معناست؟ چیزی که هم شهر تهران فراموشش کرده و هم ما به عنوان شهروندان این شهر مدت هاست از یاد برده ایم. شاید یکی از ده ها تجسم این فراموشی جمعی تردد بی شمار اتومبیل شاسی بلند در شهر باشد؛ مرکبی که به گونه ای رسمی انسان را مجاز می دارد متبختر باشد و به دنیا و مافیها، به سنگ و درخت و گربه و آدمیزاد از بالا نگاه کند. درست همین نگاه از بالا، همین نشستن در محفظه ای بسته و خوگرفتن به انواع آلات تکنولوژیک است که ما را نسبت به بسیاری چیزها نابینا کرده است. البته در برابر کارتن خواب ها، معتادها و دیگر زخم خوردگان تک افتاده شهر مدت های نابینا شده ایم اما این زندگی اتوماتیزه دارد چشممان را بر هستی و نیستی خودمان هم می بندد.
مقصودم مطلقا ضدیت با ابزار مدرن یا فرستادن پیغام های نمور اخلاق نیست، غرضم تذکر این معناست که حضور تکنولوژی در همه چیز و همه جا به قدری تصورمان از زندگی را غیرطبیعی کرده که دیگر فقر را نه فقط در بیرون و در هئیت مردم فقیر، بلکه درون خودمان و به عنوان امری ذاتی نیز به جا نمی آوریم و نادیده می گیریم. به عنوان مثال آن کس که فقط با اتومبیل شاسی بلندش در شهر تردد می کند، کارهای بانکی اش را با موبایل هوشمند انجام می دهد و با حیوان خانگی اش خوش است، ذره ذره گمان می کند هم چیز در جهان برنامه ریزی شده و صاف و منظم است و همین تصور به او حسی از مصونیت و امنیت و قدرت درونی یکسره کاذب می بخشد و سبب می شود هر حفره کوچکی در این زیست اتوماتیک را خطری مهلک قلمداد کند و از یاد ببرد ضعف و بیماری و مرگ و در یک کلمه فقر، امری ذاتی بشر و بخش مهمی از طبیعت و هستی او است.
معنای فراموشی فقر به عنوان یک واقعیت عام انسانی نیز مشخصا همین است. ندیدن و از یاد بردن مردمان فقیر و غافل شدن از فقر درونی آدمیزاد، هر دو از یک نقطه سرچشمه می گیرند؛ از نقطه عادت به زندگی اتوماتیک و این ترس مدام که مبادا ماشینمان خط بیفتد، مبادا همه مایحتاج امشبمان را نخریده باشیم، مبادا زیر باران بمانیم و خیس شویم و در یک کلام مبادا این رفاه تکنولوژیک یک جایی به دادمان نرسد و مجبور شویم چشم در چشم واقعیت بپذیریم که انسان یعنی زیستن در مجاورت ضعف و بیماری و مرگ، زیستن در مجاورت فقر.