4. عقل منبع دینی و فقهی: اهتمام اسلام بر عقل، تنها در ملازمه بین حکم شرع و عقل منحصر نشده، بلکه عقل را به عنوان یکی از منابع چهارگانه در عرض قرآن و سنت به رسمیت شناخته است. استاد شهید در این باره میگوید:
«اسلام در اساس قانونگذاری، روی عقل تکیه کرده است؛ یعنی عقل را به عنوان یک اصل و به عنوان یک مبدأ برای قانون به رسمیت شناخته است... و این خیلی عجیب به نظر میرسد که در دینی، در مبادی استنباط، عقل را در ردیف کتاب آسمانی قرار بدهند، بگویند این مبادی چهار چیز است و یکی از آنها عقلاست.» [55]
لازمه در عرض قرآن و سنت قرار دادنِ عقل، عدم تعارض آن سهاست.
«این اولاً متضمن این مطلب است که آن دین به تضادی میان عقل و کتاب آسمانی و سنت معتقد نیست و اگر معتقد به این تضاد بود، محال بود که آن را در عرض این قرار بدهد.» [56]
استاد در ادامه متعرض فروض امکان تعارض عقل و دین میشود و تأکید میکند که «نص» قرآن و سنت با حکم قطعی عقل اصلاً تعارض نمیکند، امکان تعارض حکم قطعی عقل با ظاهر کتاب و سنت است که در این فرض به دلیل حکم عقل از ظاهر قرآن و سنت صرف نظر میشود. [57]
5. عدم کفایت عقل: اما بسنده نبودن عقل و اظهار بینیازی از دین در عرصههای مختلف؛ از جمله شناخت خداوند (ادعای دئیسمها) و عرصه اجتماع، اقتصاد و حکومت (ادعای سکولارها) از جهاتی قابل نقد است که اشاره میشود:
5.1. عدم شناخت مبدأ و معاد: عقل بیشتر انسانها به تنهایی قادر به شناخت خداوند و ایمان به آن نیست، لذا ارسال پیامبران برای بیداری عقل بشر برای شناخت خداوند لازم است. به بیان دیگر، با وجود ارسال 124 هزار پیامبر آسمانی، بشریت در شناخت خداوند به نقطه مطلوبی نرسیده است، حال اگر رسول آسمانی نمیآمد و بشریت به خودش واگذار میشد، وضعیت بشریت به مراتب بدتر از این میشد.
اما این ادعا که بعضی انسانهای نابغه قادر به شناخت خداوند هستند، باید گفت آنان نیز به صورت کلی و به شکل براهین عقلی قادر بر این امر هستند، اما شناخت کامل خداوند از قبیل صفات جمال و جلال خداوند با بیان پیامبران میسور است.
وانگهی در مسأله آخرت و چگونگی جزئیات آن، عقل ناتوان است و باید تصویر آن را از پیامهای آسمانی دریافت کرد.
نکته دیگر اینکه عقل به انسان تنها تصورات و تصدیقات صوری و منطقی میبخشد، اما اصل ایمان و عشق و محبت به مبدأ و معاد تنها از عهده ادیان و پیامبران آسمانی بر میآید. استاد نقش اعتقاد به معاد را ملازم با نیاز به دین و عدم عقل بسندگی میداند و در اینبارهمیگوید:
«اگر ما تنها مسأله آخرت را بپذیریم (برزخ و آخرت و اینها) بدون شک علم و عقل بشر کافی نیست، برای تحقیق در مسایل آخرت و تشخیص اینکه چه چیزی برای سعادت اخروی نافع است و چه چیزی مضر؛ حتی بشر با علم و عقل خودش اصلا نمیتواند پی ببرد به وجود یکنشأهای.» [58]
5.2. نیاز به دین در اجتماع: مسأله اصلی در عقل بسندگی ادعای استقلال بشریت از ادیان و پیامبران آسمانی در تنظیم امور اجتماعی خودشان است.
استاد مطهری در بررسی این مسأله، از دو رویکرد درون و برون دینی بحث میکند:
«آن چیزی که بیشتر باید رویش بحث کرد، مسأله زندگی اجتماعی است که آیا واقعاً این زندگی دنیایی بشر نیازی به پیغمبران دارد یا ندارد؟ اولاً ببیینیم خود قرآن چه میگوید؟ آیا در قرآن به این مسأله عنایتی هست یا قرآن فقط توجه به عالم آخرت دارد؟»
ما میبینیم قرآن تنها مسأله عالم آخرت را بیان نمیکند، مسأله زندگی دنیا را هم از نظر هدف انبیا مطرح میکند، خیلی واضح و صریح، در آن آیه معروف:
«لَقَدْ أرسلنا رُسُلَنا بالبَیِّنات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لِیَقُوم الناسُ بِالْقِسْطِ.» [59]
پس معلوم میشود قرآن این را یک نیازی دانسته است و برای این اصالتی قائل شدهاست. [60]
استاد مطهری در اثبات برون دینی نیاز به دین و نبوت با بعد اجتماعی انسان تأکید میکند که تبیین آن در نکات ذیل روشن میشود:
الف. زندگی اجتماعی خاص انسان: انسان بر خلاف بعضی جانداران، برای تأمین زندگی خود ناچار به تن دادن به زندگی نوعی و اجتماعی است.
«بشر یک موجود خاصی است که زندگیاش باید زندگی اجتماعی باشد؛ یعنی بدون اینکه با یکدیگر زندگی کنند و با یکدیگر ارتباط داشته باشند و زندگی تعاونی داشته باشند، امکانپذیر نیست.» [61]
ب. غریزه نفعطلبی انسان: اما زندگی اجتماعی انسان مانند بعضی حیوانات غریزی نیست، به گونهای که از طرف طبیعت و غریزه همه مناصب و مشاغل انسان و چگونگی رفتار وی با دیگران قبلا تعریف و پیریزی شده باشد، بلکه زندگی اجتماعی انسان، تنها در اجتماعی بودن مانند جانداران اجتماعی است. انسان بر خلاف جانداران، دارای نفس مختار است که منافع و مصالح جامعه و دیگران را به سود خود جلب میکند و به اصطلاح غریزه «نفعطلبی» در اینان نهفته است.
«بشر به موجب همین که مختار و آزاد آفریده شده است، امکان تخلف از وظیفه همیشه برایش هست و به حکم این که غریزه حیات دارد و میخواهد زندگی بکند، نفعجو آفریده شده و دنبال منفعت خودش هست، این است که هر فردی آن چیزی که ابتدائاً در باره آن فکر میکند این است که در اجتماع دنبال هدفهای شخص خودش و فرد خودش برود، نه دنبال مصلحتاجتماع.» [62]
ج. عدم تشخیص منافع و مصالح جامعه: نتیجه حس نفعطلبی انسان این میشود که همه فکر و همش منافع خودش باشد و اصلاً به فکر منافع دیگران و جامعه نیست، بلکه قادر به درک و شناخت آن نیز نمیباشد.
«آن چیزی که اول بار بشر و برای فکر بشر مطرح است، منفعت فرد است نه مصلحت اجتماع، مصلحت اجتماع را نه خوب تشخیص میدهد...» [63]
د. عدم رعایت منافع جامعه: نکته پیشین تأکید داشت که انسان به شناخت مصالح ومنافع قادر نیست، این نکته تأکید دارد نباید انکار کرد که در فرض تشخیص، صرف تشخیص کافی نیست، چرا که به دلیل غریزه نفعطلبی، انسان به همه تشخیص خود عمل نمیکند و منافع خود را بر دیگران مقدم میدارد.
«مصلحت اجتماع را نه خوب تشخیص میدهد و نه به فرض تشخیص دادن، رعایت میکند. حیوان اجتماعی به حکم غریزه مصلحت اجتماع را تشخیص میدهد میرود دنبالش و به حکم غریزه آن را اجرا میکند.» [64]
ه' . نیاز به نبوت در تشخیص و رعایت مصالح جامعه: رهاورد چهار مرحله پیشین این میشود که برای شناخت و رعایت مصالح جامعه - که سعادت حقیقی انسان در آن تأمین میشود - به ادیان و پیامبران آسمانی نیازی هست و گرنه عدالت اجتماعی از بین رفتهبود.
«بشر در هر دو ناحیه[تشخیص و رعایت مصالح جامعه] این نیاز را دارد، نیاز دارد به یک هدایت و رهبری که او را به سوی مصالح اجتماعیاش هدایت و رهبری کند و نیازمند است به یک قوه و قدرتی که حاکم بر وجودش باشد که آن قوه حاکم بر وجودش، او را دنبال مصالح اجتماعی بفرستد. میگویند [حکما] پیغمبران برای این دو کار آمدند. هم او را به مصالح اجتماعی راهنمایی میکنند و هم - که این دومی شاید بالاتر است - او را موظف میکنند، یک قدرتی بر وجودش مسلط میکنند به نام» ایمان که به حکم این قدرت آن مصالح اجتماعی را اجرا میکند. [65]
استاد در جای دیگر تأکید دارد که مقتضای عقل عملی انسان نفعطلبی است، پیامبران با نشان دادن منافع و مصالح فراتر از نفع شخصی و مادی، عقل عملی انسان را به سوی رستگاری و سعادت واقعی هدایت میکنند. [66]
استاد دلیل عدم قدرت تشخیص مصالح جامعه از سوی عقلای قوم را اختلاف آنان در اصل تفسیر سعادت و مصالح جامعه و عدم ارائه یک برنامه منسجم و متقن ذکر میکند:
«بشر هنوز در مسأله سعادت و راهی که باید برای خوشبختی کامل پیش بگیرد، به توافق نظر نرسیده است، همان اندازه که علما و فلاسفه در دو هزار و پانصد سال قبل در این زمینه اختلاف نظر داشتند، امروز هم دارند، چرا؟ برای اینکه درون ذرّه شناخته شده است ولی انسان هنوز مجهول و ناشناخته است. طرح و تنظیم برنامه سعادت انسان فرع بر این است که تمام استعدادها و ظرفیتها و کمالات انسان و تمام خط سیر تکاملی انسان، که هر دو سر به بینهایت میزند، شناخته شود.» [67] ●مبنای پنجم: لیبرالیسم [68]
لیبرال، در لغت به معنای رهایی و آزادی انسان ار هر گونه قید و بند است. انسان لیبرال انسانی است که آزادی خود را بر همه چیز مقدم میدارد و چون بعصی از آموزههای دینی، آزادی مطلق انسان را تحدید و تقیید میکند، از سوی انسان لیبرال پذیرفتنی نیست.
لیبرالیسم در عرصههای مختلف، از جمله عرصه سیاست و اقتصاد، مطرح است و به اعتبار آنها به لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی تقسیم میشود.
لیبرالیسم سیاسی بر آزادیهای انسان در عرصه اجتماع و سیاست تأکید میکند و معتقد است از آنجا که انسان آزاد آفریده شده، نباید آزادیهای فردی و اجتماعی او از سوی مکاتب و ادیان تحدید یا سلب گردد. [69]
لیبرالیسم اقتصادی با طرفداری از آزادیهای انسان در حوزه اقتصاد، در صدد تحصیل منافع اقتصادی انسان است، لذا واژگان دینی؛ مانند «حلال و حرام»، «ربا» و «مالیات شرعی» بی معنا و خردگریز است، همچنین لیبرالیسم اقتصادی بر این باور است که اکثر ادیان، با دادن وعدههای ثواب اخروی، متدینان را از فعالیتهای اقتصادی باز میدارند. [70]
●بررسی و تحلیل
در نقد این مبنا، نکات ذیل لازم به تأمل است.
1. اسلام دین آزادی: لیبرالیسم بر آزادی فرد تأکید دارد، در حالی که اسلام از چهارده سده پیش، حقوق و آزادیهای فرد به عنوان یک آموزه دینی دفاع کرده است.
«روح آزادی خواهی و حریت در تمام دستورات اسلامی به چشم میخورد. در تاریخ اسلام با مظاهری روبرو میشویم که گویی به قرن هفدهم دوران انقلاب کبیر فرانسه و یا قرن بیستم دوران مکاتب مختلف آزادی خواهی متعلق است». [71]
آزادی انسان در اسلام از شرافت و کرامت ذاتی او در دستگاه خلقت و آفرینش آزاد وی سرچشمه میگیرد. استاد با اشاره به وصیت امام علی (ع) به فرزندش حسن (ع) : «وَ لاتَکُنْ عبدَ غیرک و قد جعلک اللهُ حُرّاً» [72] میگوید:
«تعالیم لیبرالیستی، در متن تعالیم اسلامی وجود دارد، زیرا این گنجینه عظیم از ارزشهای انسانی در معارف اسلامی نهفته بود.» [73]
«از نظر اسلام، انسانها به حسب گوهر و ذات برابرند، مردم از دو گونه یا چندگونه آفریده نشدهاند، رنگ، خون، نژاد و قومیت ملاک برتری و تفوق نیست. سید قرشی و سیاه حبشی برابرند. آزادی، دموکراسی و عدالت در اسلام زاده برابری و مساوات انسانها است». [74]
استاد در باره تأکید اسلام بر انواع حقوق و آزادیهای فرد در عرصههای سیاسی، اقتصادی، قضایی و مدنی میگوید:
«فرد از نظر اسلام، چه از نظر سیاسی و چه از نظر اقتصادی و چه از نظر قضایی و چه از نظر اجتماعی حقوقی دارد. از نظر سیاسی حق مشورت و حق انتخاب و از نظر اقتصادی حق مالکیت بر محصول کار خود و حق انتخاب معاوضه و مبادله و صدقه و وقف و اجاره و مزارعه و غیره در مایملک شرعی خود دارد و از نظر قضایی حق اقامه دعوی و احقاق حق و حق شهادت و از نظر اجتماعی، حق انتخاب شغل و مسکن و انتخاب رشته تحصیلی و غیره و از نظر خانوادگی حق انتخاب همسر دارد.» [75]
بنابراین، اسلام بر خلاف مسیحیت، دین آزادی است و ناسازگاری مسیحیت با آزادی و رفتار ناشایست کلیسا موجب شد که لیبرالها میان آزادی و دین، ناسازگاری قائل شوند و برای آزادی، قید دین را بزنند، استاد در این باره مینویسد:
«تفتیش عقاید و اختناق و روش ضد آزادی و دموکراسی کلیسا بود که دنیا را به این حالت کشانید و این سؤال را در برابر خود مطرح کرد که یا باید خدا را بپذیریم یا دموکراسی را.» [76]
2. تفاوت آزادی غربی و اسلامی: در نقد حقوق طبیعی رایج در فلسفه غرب، به تفصیل گذشت که نگاه فلاسفه غرب به حقوق طبیعی، از جمله آزادی، نگاه مادی و محور قراردادن بعد حیوانیت انسان است، در حالی که اسلام «انسانیت انسان» را محور و مبنای تفسیر حقوق و آزادیهای انسان قرار داده است و از این منظر به تفسیر آزادی میپردازد. رهاورد آن اختلاف، آزادی انسان در دو فلسفه اسلامی و غربی میشود. پس آزادی و لیبرالیستی که استاد از آن جانبداری میکند، نه معنای غربی آن، که معنای فلسفی دینی آن است که توضیحش گذشت. استاد قسم دیگری از آزادی، به نام «آزادی معنوی» را مطرح میکند که آن تنها در ساحت دین جریان دارد. آزادی معنوی، آزادی روح انسان از انواع بند و اسارتهای مادی؛ از قبیل: نفعطلبی، جاهطلبی، شهوترانی و به بیانی روح انسان در اسارت این زنجیرها قرار نگیرد.
«آزادی معنوی بر خلاف آزادی اجتماعی، آزادی انسان خودش از خودش است. آزادی اجتماعی آزادی انسان است از قید و اسارت افراد دیگر ولی آزادی معنوی نوع خاصی از آزادی است...یعنی نگذارند شرافت انسان، انسانیت انسان به عقل و وجدان انسان، اسیر شهوت انسان بشود. اسیر خشم انسان بشود، اسیر منفعتطلبی انسان بشود، این معنای آزادی معنوی است». [77]
به دلیل تفاوت آزادی غربی و اسلامی، استاد میان «آزادی عقیده» و «آزادی تفکر» تفاوت قائل شده و اسلام را طرفدار - نه هر آزادی عقیده باطل، بلکه حامی - آزادی عقیدهای میداند که از تفکر و اندیشه صحیح و به اصطلاح از «دلیل» - و نه «علت» - سرچشمه بگیرد. [78] همچنین ایشان در آزادیهای سیاسی و اجتماعی، به محدودیتهایی قائل است که تفصیل آن در حوصله این مقال نیست. [79]
حاصل آنکه با توجه به اینکه آیین مقدس اسلام از همان بدو پیدایش خویش به انواع آزادیهای انسانی اهتمام خاصی را مبذول داشته است، با مسأله آزادی انسان، نه تنها هیچ چالشی ندارد، بلکه خود را از مدافعان تاریخی آن نیز میداند، لذا مشکل لیبرالیسم از عدم اهتمام مسیحیت به شرافت و آزادی انسان نشأت گرفته و به آن هم اختصاصدارد.
باری، بعضی نکات در لیبرالیسم وجود دارد که با آموزههای اسلامی نیز سازگار است؛ از جمله، آزادی مطلق در عقیده و ارتداد وآزادی جنسی. استاد با پیش کشیدن بحث فلسفی و اینکه منافع ومصالح حقیقی انسان و جامعه با آزادیهای مطلق همخوانی ندارد، به حل معارضه پرداخته است.
●مبنای ششم: اومانیسم [80]
اصل واژه اومانیسم در لاتین (HOMO)به معنای انسان است. اولین بار در رم، در بحث از انسانیت با عنوان «انسان انسانی» در مقابل «انسان الهی» مورد توجه قرار گرفت.
مطابق این عقیده انسان باید محور و مدار کائنات و کانون توجهات همه مکاتب و برنانههای آسمانی و زمینی باشد. بدین سان، اصالت در همه زمینهها از آن انسان و فهم او خواهد بود. رنه گنون از فلاسفه معاصر در باره اومانیستها میگوید:
«میخواستند همه چیز را به میزان بشری محدود سازند؛ بشری که خود غایت و نهایت خود قلمداد شده بود.» [81]
ماکیاولی از پیشگامان تز اومانیسم محسوب میشود. وی انسان محوری را جایگزین خدامحوری کرد و برای توجیه مبنای خود استدلال میکرد: درست است که هدف سیاست جلب رضایت خداست، اما در حقیقت هر آنچه «بنده خدا» را راضی و خشنود کند، «خدا» را خشنود کرده است. [82]
با این بهانه و مبنا، اعمال سیاست و حکومت نه برای جلب رضایت خدا، بلکه برای جلب رضایت و خشنودی انسان متمرکز شد با این ترفند، دین مسیحیت از صحنه سیاست وحکومت در حاشیه قرار گرفت.
اومانیسم به دو طیف متأله و ملحد تقسیم میشود؛ هر دو طیف اصالت را از آن انسان میدانند، طیف ملحد مانند سارتر، که معتقدند چون انسان آزاد است و وجود خداوند ملازم با محدودیت خواستههای انسانی است پس خدایی وجود ندارد. شهید مطهری در این بارهمیگوید:
«ژان پل سارتر در مقابل اینها میگوید: من به دلیل اینکه انسان آزاد است، میگویم پس خدایی نباید وجود داشته باشد، چون اگر خدایی وجود داشته باشد انسان دیگر نمیتواند آزادباشد.» [83] انسان محوری تا جایی پیش رفت که نه تنها منکر دین آسمانی شد، بلکه بشر، مدعی اختراع دین برای خود گردید. اگوست کنت در اواسط قرن نوزدهم دین بشری را عرضه داشت و برای آن مناسک خاص قرار داد. [84]
▪بررسی و تحلیل
در تحلیل اومانیسم نکات ذیل قابل تأمل است.
1. چالش مسیحیت با انسانگرایی: یکی از علل مهم ظهور مکتب اومانیسم در غرب، تحقیر انسانیت از سوی مسیحیت تحریف شده و کلیسا بود. مسیحیت با پیش کشیدن آموزه «گناه فطری» بر این باور بود که همه انسانها به دلیل گناه حضرت آدم در بهشت به گناه آلوده شدند و این گناه آدم به انسانها منتقل میشود. [85]
ریشه آموزه مسیحی، مورد انتقاد اندیشمندان؛ مانند روسو قرار گرفت که با مخالفت شدید کلیسا مواجه شد. اسلام نه تنها مخالف این تفسیر است، بلکه انسان را اشرف مخلوقات و جانشین خداوند در زمین میداند و از کرامت ذاتی انسان سخن میراند. [86] پس زمینه اومانیسم که به حاشیه راندن مسیحیت و در مراحل بعد به حذف دین منجر شد، به مسیحیت اختصاص داشته است و چنین بستری در اسلام یافت نمیشود.
2. تفسیر ناصواب از انسان: انسانگرایی یا انسان محوری به معنای حقیقی آن، یعنی مقدم دانستن انسانیت انسان، مورد تأیید اسلام است. آرای استاد را که در صفحات پیش گزارش شد که انسانیت انسان؛ یعنی جوهر معنوی و قدسی انسان بر لایه بیرونی آن یعنی حیوانیت انسان مقدم است. اما در غرب اومانیسمها همچنین اگزیستانسیالیستها جوهر قدسی انسان را نادیده انگاشتند و مقام انسانیت را به حد یک ماشین و حیوان تنزل دادند؛ که حاصل آن، نه انسانمحوری، که حیوان محوری انسان شده است.
استاد در این باره مینویسد:
«انسان از نظر غربی تا حد یک ماشین تنزل کرده و روح و اصالت او مورد انکار واقع شده است. اعتقاد به علت غایی و هدف دانستن طبیعت یک عقیده ارتجاعی تلقی میگردد.» [87]
«برای غرب لازم بود، اول در تفسیری که از انسان میکند تجدید نظر به عمل آورد، آنگاه اعلامیههای بلند در زمینه حقوق مقدس و فطری بشر صادر کند.» [88]
بر این اساس، اگر ما تفسیر صواب از انسان داشته باشیم، انسان محوری را تنها در تقدم خواستههای مادی وی حصر نخواهیم کرد، بلکه انسان محوری در تأمین حقیقی انسان؛ یعنی نیازهای معنوی و سعادت حقیقی او متجلی میشود و برای این منظور دین و حاکمیت دینی نه تنها با حقوق و خواستههای انسانی متعارض نخواهد بود، بلکه سهم بزرگی در تأمین نیازهای انسان و بالندگی آن خواهد داشت، از این پیوند به ملازمه دین و انسانیت تعبیرمیکند. [89]
●مبنای هفتم: تجدد و مدرنیسم [90]
انقلاب صنعتی اروپا، چهره جامعه را متحول کرده بود و همه چیز برای انسان با چهره نوینی ظاهر میشد. با پیشرفت حیرتانگیز علوم تجربی رنسانس خود را در قله کامیابی نسبت به انسان دوره قبل میدید و خود را از تعلقات سنت رها مییافت.
تجدد و مدرنیسم، نگاه انسان به دین را متحول میکرد، انسان پیشین که در محرومیت مادی به سر میبرد. با کامیابی خود در این دنیا، خوشبختی خود را در این دنیا یافت و دیگر به وعدههای خوشبختی ادیان آسمانی در جهان دیگر بهای لازم را نمیداد.
به تعبیر باربور:
«تصور میکردند که علم و پیشرفت مادی، خود به خود خوشبختی و فضیلت به بار میآورد، انسان میتوانست بهشت را برای خود بر روی زمین بسازد.» [91] انسان متجدد خود را به دوره جدید متعلق میدانست و لذا به عنوان کالای دوره کهن و ما قبل تجدد مینگریست که در زعم وی، انسان متجدد نباید خود را بدان ملزم نماید. [92]
دئیستها که پیشتر از آنها سخن گفتیم، که منکر نبوت بودند - با تمسک به دوره تجدد، اصول و عقاید و شعایر دینی را به بهانه اینکه با روحیه جدید نمیخواند، مشکوک و بیاعتبار نشان دادند. [93]
در جهان اسلام، از جمله ایران نیز تجدد و رونق اقتصادی غرب موجب شد که بعض روشنفکران به بهانه تجدد، همه الگوهای غربی، از جمله سکولار را در ایران پیاده کنند و بعضاً یگانه نسخه تجدد را پذیرفتن الگوی سکولار معرفی کنند.
استاد در این باره میگوید:
«برخی روشنفکران مسلمان را معتقد ساخت که اگر شرقی میخواهد متمدن شود، باید از فرق سر تا ناخن پا فرنگی شود، خطش خط فرنگی، زبانش زبان فرنگی، طرز لباس پوشیدنش همان طرز لباس پوشیدن فرنگی، آدابش، مراسمش، تشریفاتش، ادبیاتش، عقایدش، فلسفهاش، هنرش، اخلاقش، همه فرنگی شود.» [94]
●تحلیل و بررسی
در تحلیل این رویکرد، نکات زیر قابل توجه است:
1. سازگاری اسلام با تجدد و مدرنیسم: در تحلیل پدیده اجتماعی تجدد و مدرنیسم باید گفت اسلام به صرف امر نو و جدید بودن یک شیء مخالفت نمیکند، اگر امر جدید به نفع و مصلحت انسان باشد، از باب علمگرایی و آبادکردن زمین - که خواسته قرآن است - [95] امر مطلوب است. اینکه سنت و فرهنگ کهن جای خود را به فرهنگ و مدل جدید بدهد، نفس این پدیده بدون اشکال است؛ چرا که مبارزه با هر نوع امر جدید، مسلک طیف قشریگرای «خوارج» در تاریخ اسلام است که با روح اسلام ناسازگار است. استاد در این بارهمینویسد:
«همواره عدهای خارجی مسلک بوده و هستند که شعارشان مبارزه با هر شیء جدید است - حتی وسایل زندگی را که گفتیم هیچ وسیله مادی و شکل ظاهری در اسلام رنگ تقدس ندارد - به آن رنگ تقدس میدهند و استفاده از هر وسیله نو را کفر و زندقه میپندارند.» [96]
استاد در جای دیگر میان بدعت و نوآوری در دین و امور زندگی تفاوت قائل شده و تصریح میکند که نوآوری و بدعت تنها در دین حرام است:
«نوآوری در غیر امر دین عیبی ندارد. کسی در شعر میخواهد نوآور باشد، این مانعی ندارد، کسی در هنر میخواهد نوآور باشد، کسی در فلسفه میخواهد نوآور باشد، این مانعیندارد.» [97]
استاد تأکید دارد که وسایل و ابزارهای مادی در اسلام موضوعیت و تقدس ندارند تا اسلام با تحول و تجدد آنها مخالفت کند:
«در اسلام یک وسیله و یا یک شکل ظاهری و مادی نمیتوان یافت که جنبه» تقدس داشته باشد تا یک نفر مسلمان خود را موظف بداند آن وسیله و شکل را برای همیشه حفظ کند. [98]
به دیگر سخن، اسلام نه در امور خاص دنیوی مدل خاصی ارائه میکند و نه از مد خاص طرفداری یا مخالفت میورزد.
«اسلام نه برای کفش و لباس مد خاصی آورده و نه برای ساختمانها سبک و استیل معینی در نظر گرفته و نه برای تولید و توزیع ابزارهای مخصوص معین کرده است.» [99]
2. پرهیز از تجدد افراطی: در شماره پیشین گفته شد که اسلام با اصل تجدد و تحول و تنوع در عرصههای دنیوی مخالفتی ندارد، اما باید به این نکته توجه کرد که تجدد نباید موجب آسیب شود و ضرری را برای مسلمانان و جامعه اسلامی به دنبال داشته باشد، به این گونه که تجدد یا طرح آموزه و فرهنگ اصیل دینی یا انسانی را به عقب براند. به بهانه تجدد نباید جامعه اسلامی سرمایههای اولیه و اصیل خود را از دست دهد، بلکه باید راه اعتدال را بپیماید. با پذیرفتن الگوهای تجدد و تمدن غربی و الگوبرداری از آن، باید از تقلید انحرافها و فرهنگ آسیبزای آن خودداری کرد، و به بیانی، نباید در برابر تمدن و تجدد غربی، جامعه اسلامی به حالت خودباختگی و هضم خود در بیگانه ابتلا گردد.
«امااسلام یک چیز دیگر گفته است، گفته شخصیت باختن حرام است، مرعوب دیگران شدن حرام است. تقلید کورکورانه کردن حرام است. هضم شدن و محوشدن در دیگران حرام است. طفیلی گری حرام است. افسون شدن در مقابل بیگانه مانند خرگوشی که در مقابل مار افسون میشود، حرام است. الاغ مرده بیگانه را قاطر پنداشتن حرام است. انحرافات و بدبختیهای آنها را به نام» پدیده قرن جذب کردن حرام است. اعتقاد به اینکه ایرانی باید جسماً و روحاً وباطناً فرنگی شود، حرام است. [100]
استاد در جای دیگر «تجددگرایی افراطی» را از آفات نهضتها ذکر میکند. [101] ایشان د رموضع دیگر از آن به «تجددزدگی» تعبیر میکند. آن را از مظاهر «استعمار فرهنگی» میشمارد. [102]
3. سازگاری دیانت و معنویت با تجدد: ادعای مطلق تجددگرایی، ملازم با هر نوع تحول در خواستهها و نیازهای مادی و معنوی انسان است، مدرنیسم تأمین کننده خوشبختی و نیازهای انسان است و همچنین این ادعا که عصر دیانت منقضی شده و با روحیه انسان ناسازگار است، ادعاهای گزاف، باطل و بدون دلیل است. تبیین مفصل این بحث در این مختصر نمیگنجد که با اشاره میگذریم. دین، به خصوص دین اسلام به عنوان آخرین و جاودانهترین دین آسمانی مطابق فطرت انسان است. [103] اسلام با شمول خود به مبانی و اصول کلی و فطری نیازهای معنوی و ثابت انسان را پاسخ میدهد و با اصل اجتهاد به حل نیازها و مشکلات جزئی و روز انسان میپردازد. [104]
تجدد و مدرنیسم - که محصول علوم تجربی است - هر چند نیازهای مادی انسان را رفع میکند، اما قادر بر رفع نیازها و مشکلات روحی و معنوی انسان نیست. به تعبیر دیگر، دین دارای آثار و کارکرد خاصی در رفع اضطرابهای روحی و روانی انسان است که به هیچ وجه از عهده علم و مدرنیته برنمیآید؛ به گونهای که اگر ما روحیه دیانت و خداگرایی، از جمله اعتقاد به رستاخیز و ثواب و عقاب را از انسان متجدد بگیریم، جهان برای انسان متجدد نه تنها کامروا و بهشت نخواهد بود، بلکه به جهنم تبدیل خواهد شد. تبیین ضرورت دین و فواید آن، در آثار مختلف استاد آمده [105] و نگارنده نیز در مجال دیگر به تقریر آن پرداختهاست. [106]
●مبنای هشتم: تجربه دینی
یکی از مبانی سکولاریسم که مسیحیت را از عرصه اجتماع به شکل فردی و قلبی تنزل داد، رهیافت جدید در تفسیر گوهر دین بود. بنابراین تفسیر، گوهر دین امر قلبی، احساسات درونی و به تعبیر فنی «تجربه دینی» و «مواجهه با امر قدسی» است. رویکرد فردی و روانشناسی به دین از سدههای هفدهم و هیجدهم شروع شده بود که از مهمترین طراحان آن، میتوان ویلیام جیمز و شلایر ماخر را نام برد. [107] اختصاص دیانت به تجربه و شهود دینداران، نادیده انگاری بُعد معرفتی و در نتیجه قداست زدایی از آموزههای دینی است. این قرائت از دین، حتی با دیانت مسیحیت سر ناسازگاری نداشت. چنانکه کاپلستون مینویسد:
«پارسا مذهبی (پیتیسم جنبشی بود که در اواخر قرن هفدهم در کلیسای لوتر پدید آمد، هر چند به حق نمیتوان گفت که پارسا مذهبی دین را به احساس صرف تقلیل میداد، ولی در هر حال هیچ همدلی با مابعدالطبیعه یا الهیات نداشت، بلکه بر ایمان شخصی و زندگی درونی تأکید میورزید). [108] به دلیل هجمههای مختلف مخالفان مسیحیت سنتی یه دین و رواج الحاد و بی دینی در جهان غرب، کلیسا به مرور به رویکرد فوق راضی شد؛ چرا که برای نجات اصل دیانت، به حد اقل آن بسنده کرد؛ لذا در میان طرفداران تجربه گرایان دینی، مسیحیان سنتی متعددی یافت میشود.»
▪نقد نظریه
1. عدم سازگاری با اسلام: انحصار دین به امر قلبی و تجربه دینی، اگر با مسیحیت - که آن فاقد ساحت دنیوی و اجتماعی است - سازگار باشد، با اسلام همخوانی ندارد. اسلام آیین دو ساحتی است؛ یعنی برای دنیا و آخرت مردم آمده و برای هر دو برنامهها و جهات کلی را لحاظ کرده است که اینجا برای اثبات این مدعا به نکاتی اشاره میشود:
1.1. تلفیق دین و دنیا: آیین اسلام بر خلاف مسیحیت آیین اجتماعی و دنیوی است؛ به گونهای که عبادات و آخرت با دنیا مرتبط و تلفیق شده است. استاد در این باره مینویسد:
«به این موضوع توجه بفرمایید که در اسلام چگونه دنیا و آخرت به هم آمیخته است. اسلام غیر از مسیحیت است. در مسیحیت حساب دنیا از حساب آخرت جداست. مسیحیت میگوید هر یک از دنیا و آخرت به دنیای جداگانهای تعلق دارد، یا این، یا آن. اما در اسلام این گونه نیست. اسلام آخرت را در متن دنیا و دنیا را در متن آخرت قرار داده است.» [109]
1.2. آزادی اجتماعی فلسفه بعثت: اسلام دینی است که یکی از اهداف اصلی نبوت و پیامبران را آزادی مردم از یوغ زنجیر اسارت استعمارگران میداند. [110]
1.3. عدالت اجتماعی فلسفه نبوت: نگرش اسلام نسبت به ساحتهای دنیوی، جامع نگرانه است، به گونهای که فلسفه نبوت را تنها قیام بر ضد حاکمان جور و آزادی از بند اسارت ذکر نمیکند، بلکه به فکر آینده است؛ به این معنا که بعد از آزادی باید عدالت اجتماعی برپا گردد. [111]
با این سه عنوان و مشارکت دین در عرصه دنیا، چگونه میتوان اسلام را به یک تجربه دینی و امر قلبی فرد مؤمن منحصر کرد، تفسیر اسلام به امر قلبی، ماهیت و غایت آن را مخدوش میکند.
2. تجربه دینی انکار حقیقت دین: تفسیر گوهر دین به تجربه دینی و امر قلبی اشکال مهم دیگری دارد و آن اینکه تحلیل دین به یک حس درونی فرد و به تعبیر استاد «وجدان شخصی»، به معنای انکار حقیقت و واقعیت دین در هستی و ارجاع آن به یک حس درونی است که هر کس از آن احساسات مختلفی دارد و آن را ابراز میکند. استاد در تبیین این اشکالمیگوید:
«از نظر طرز تفکر بعضی از فلاسفه اروپا، دین و مذهب امری است مربوط به» وجدان شخصی هر فرد؛ یعنی هر فرد در وجدان خودش نیازمند است که یک سرگرمی به نام مذهب داشته باشد. این مقدارش را قبول کردهاند که انسان نمیتواند بدون سرگرمی مذهبی باشد. مسائلی که مربوط به وجدان شخصی هر فرد است، اصلاً خوب و بد ندارد، راست و دروغ ندارد، حق و باطل ندارد، حق و باطل و راست و دروغش بستگی دارد به پسند شما، هر چه را شما بپسندید آن خوب است. [112]
استاد در ادامه به رنگها و خورشها مثال میزند که پسند و خوب و بد آن امری سلیقهای و ذوقی است، لازمه تفسیر دین به وجدان شخصی، انکار واقعیت دین و لااقل جهل به آناست.
«در مسائل مذهبی و دینی، چون آنها [فلاسفه اروپا] نمیخواهند به واقعیتی برای دین و نبوت اعتراف کرده باشند و قبول کنند که واقعاً پیغمبرانی از طرف خدا آمدهاند و یک راه واقعی برای بشر نشان دادهاند و سعادت بشر در این است که آن راه واقعی را طی بکند، میگویند: ما نمیدانیم واقعیت و ریشه مذهب چیست؟...هر کس به ذوق و سلیقه خودش هر چه انتخاب میکند، همان خوب است.» [113]
حاصل آنکه اولاً، انحصار گوهر دیانت به: حس درونی و وجدان، با اسلام همخوانی ندارد و ثانیاً اصل این تفسیر اشکال اساسی دارد و پذیرفتن آن با انکار دیانت و لااقل جهل به آن مساوی است.
نکته سوم اینکه مشکل تجربه دینی بیشتر در بستر مسیحیت مطرح بود که فاقد کتاب اصیل دینی هستند، اما اسلام با «نص محوری» و دارا بودن کتاب اصیل آسمانی، گوهر دین را در آن مییابد. اما آنچه در تجربه دینی و قلب انسان اتفاق میافتد، آن به ایمان مؤمنبرمیگردد.
پی نوشت ها :
[1]. محقق حوزه و عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه.
[2]. ر. ک: براین/.ویلسون، فرهنگ و دین، مقاله جدا انگاری دین و دنیا، ص124، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، طرح نو، تهران، 1374
[3]. وایتسکر، سکولاریزاسیون چیست؟، مجله نامه فرهنگ، تابستان 1375، ص37
[4]. ر. ک. به: سید محمد نقیب العطاس، اسلام و دنیوی گری، ترجمه احمد آرام، ص15، دانشگاه تهران، 1374؛ برای توضیح بیشتر ر. ک. به: اثری از نگارنده، سکولاریزم در مسیحت و اسلام، ص 13 به بعد.
[5]. نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر، ص26، انتشارات صدرا، قم.
[6]. همان، ص27
[7]. نظام حقوق زن در اسلام، ص88، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1359
[8]. همان مدرک.
[9]. «این لغت به همان معنا است که در بالا گفته شد [سکولاریسم]، هر چند عربی نما است، در لغت نشانهای از آن پیدا نکردیم»، (نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر، ص26 پاورقی)؛ پیرامون انقلاب اسلامی، ص41، انتشارات اسلامی، قم، 1359
[10]. ر. ک. به: سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، بخش اول.
[11]. مبنای فوق از علل سکولاریزاسیون (فرایند جدایی سیحیان در غرب از کلیسا) است نه از مبانی سکولاریسم به عنوان یک مکتب.
[12]. سیری در نهج البلاغه، صص84 و 85
[13]. ر. ک. به: نگارنده، سکولاریسم در مسیحیت و اسلام، صص75 - 81
[14]. سیری در نهج البلاغه، ص87
[15]. «فقد جعل الله سبحانه لی علیکم حقاً بولایهٔ أمرکم و لکم عَلیَّ من الحقّ مثل الذی لی علیکم و الحقّ أوسع الأشیا فی التواصف و اضیقها فی التناصف لا یجری لأحد إلّاجری علیه و لا یجری علیه إلّاجری له»، (نهج البلاغه، خطبه 216).
[16]. سیری در نهج البلاغه، ص89
[17]. همان مدرک.
[18]. ر. ک. به: نگارنده، حکومت دینی از منظر شهید مطهری، فصل نهم. مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، تهران، 1379
[19]. ر. ک: پاپکین، کلیات فلسفه، ص113، ترجمه جلال الدین مجتبوی، انتشارات حکمت، تهران، 1373
[20]. «انسان گذشته یا ما قبل مدرن را میتوان» انسان مکلف نامید، و در مقابل، انسان جدید را «انسان محق.» زبان دین به خصوص دین اسلام آن چنانکه در قرآن یا روایات تجلّی شده است، بیش از آنکه زبان حق باشد، زبان تکلیف است، عبدالکریم سروش، کیان، شماره 26، معنا و مبنای سکولاریسم، ص9.
[21]. نظام حقوق زن در اسلام، ص142 و 143 و نیز ص146
[22]. ر. ک: همان، ص141
[23]. آشنایی با قرآن، ج6، ص158، انتشارات صدرا، تهران.
[24]. همان، ص 159
[25]. پیرامون انقلاب اسلامی، ص79 و 80
[26]. همان، صص80 و 82
[27]. آشنایی با قرآن، ج6، ص160
[28]. Scientism.
[29]. ر. ک. به: مقدمهای بر جهان بینی اسلامی، ص19 به بعد، انتشارات اسلامی، قم، 1362
[30]. ر. ک. به: ایان باربور، علم و دین، صص43، 210؛ ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1362، جامعهشناسی ادیان، ص132
[31]. ر. ک. به: علم و دین، ص72
[32]. ر. ک. به: همان، ص49
[33]. ر. ک. به: همان، ص78 و نیز: فرهنگ و دین، صص228 و 288؛ جامعهشناسی دین، ص30؛ جان هیک، فلسفه دین، ص84
[34]. ر. ک: عبدالکریم سروش، کیان، شماره 26، ص 8
[35]. عدل الهی، صص96 و 102، انتشارات اسلامی، قم، 1361
[36]. احزاب: 62؛ فتح: 23
[37]. عدل الهی، ص 110
[38]. مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص115
[39]. ر. ک. به: ده گفتار، ص133، انتشارات صدرا، تهران، 1361؛ بیست گفتار، ص216، انتشارات صدرا، قم،1358
[40]. پیرامون جمهوری اسلامی، ص127
[41]. اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج1، 2 و 3، ص389، مقاله نهم، انتشارات اسلامی، قم.
[42]. ر. ک. به: همان، صص411 و 27
[43]. عدل الهی، صص115 و 116
[44]. Rationalism.
[45]. برای توضیح بیشتر ر. ک. به: نگارنده، سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، صص44 تا 51 و صص54 و 75
[46]. ر. ک. به: علم و دین، صص49 و 76
[47]. ر. ک. به: همان، ص77
[48]. ر. ک. به: همان، ص78
[49]. ر. ک. به: همان، ص77
[50]. اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 247 و ج 2، ص 37، انتشارات صدرا، تهران، 1377
[51]. آشنایی با قرآن، ج1 و 2، صص58 - 47، انتشارات صدرا، تهران، 1376
[52]. اسلام و مقتضیات زمان، ج1، ص246
[53]. همان، ص247 و نیز: ج2، ص40
[54]. همان، ج2، ص3
[55]. اسلام و مقتضیات زمان، ج2، ص36
[56]. همان، ص37
[57]. همان، ص38 و 39
[58]. نبوت، ص17، انتشارات صدرا، تهران، 1377
[59]. حدید: 25
[60]. نبوت، ص17
[61]. نبوت، ص18
[62]. همان مدرک.
[63]. همان، ص18 و نیز مجموعه مقالات، ص 78، انتشارات اسلامی، قم، 1362
[64]. همان صص18 و 19
[65]. همان، ص 19
[66]. همان، ص 54
[67]. مجموعه مقالات، ص 87
[68]. Liberalism
[69]. ر. ک. به آربلاستر، آنتونی، ظهور و سقوط لیبرالیسم غرب، ص19 به بعد.
[70]. ر. ک. به ژولین فروند، جامعهشناسی ماکس وبر، ص 192 و نیز: مجله نامه فرهنگ، شماره 3، سال 1370، مقاله جامعهشناسی دین.
[71]. پیرامون انقلاب اسلامی، ص 32
[72]. نهجالبلاغه، نامه 31، ش 87
[73]. پیرامون انقلاب اسلامی، ص 34، پاورقی.
[74]. مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص 231
[75]. همان، ص 225
[76]. فلسفه اخلاق، ص 116، بنیاد 15 خرداد، تهران، 1362
[77]. گفتارهای معنوی، صص 22 و 40، انتشارات صدرا، تهران، 1363
[78]. ر. ک. پیرامون انقلاب اسلامی، صص 7.6؛ جهاد، صص 21 و 14 و 64 و 54؛ پیرامون جمهوری اسلامی، ص 90؛ آشنایی با قرآن، ج 3، ص 220
[79]. ر. ک. نگارنده، حکومت دینی از منظر شهید مطهری، ص 136
[80]. .Hamanism
[81]. نقل از: رضا داوری، مجله حوزه و دانشگاه، شماره 6 ص 75
[82]. ر. ک. بهاءالدین پازارگاد، تاریخ فلسفه سیاسی، ج 2، فصل ماکیاولی.
[83]. فلسفه اخلاق، ص 122
[84]. گفتارهای معنوی، صص 317 و 318 و نیز: ویلیام هوردن، راهنمای الهیات پروتستان، ص 74؛ جامعهشناسی دین، صص 40 و 288
[85]. رومیان، باب 3، آیه 20 و 24، باب 143، آیه 2، غلاطیان، باب 3، آیه 22؛ تیماؤس، باب 1، آیه 15
[86]. ر. ک. به: مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، صص 246-251
[87]. نظام حقوق زن در اسلام، ص 133
[88]. همان، ص 135
[89]. گفتارهای معنوی، ص 323
[90]. Modernism.
[91]. علم و دین، ص 79
[92]. ژان پل ویلم، جامعهشناسی ادیان، صص 132-133
[93]. علم و دین، ص 77
[94]. نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر، ص 25
[95]. جاذبه و دافعه علی (ع)، ص 177، انتشارات صدرا، قم، بیتا.
[96]. همان.
[97]. سیره نبوی، ص 66، انتشارات اسلامی، قم، 1364، استاد در ادامه تأکید دارد که اجتهاد در اسلام امر مقبولی است و آن بدعت نیست، بلکه «نو استنباط کردن» است، نه نوآوری، (همان، صص 66 و 67).
[98]. نظام حقوق زن در اسلام، ص 100
[99]. همان، صص 100،101 و 105
[100]. نظام حقوق زن در اسلام، ص 105
[101]. نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر، ص 86. استاد در تعریف تجددگرایی افراطی میگوید: «آراستن اسلام به آنچه از اسلام نیست و پیراستن آن از آنچه از اسلام هست، به منظور رنگ زمان زدن و باب طبع زمان کردن»، (همان، ص 88).
[102]. ر. ک. به: پیرامون انقلاب اسلامی، ص 127
[103]. ر. ک. امدادهای غیبی، ص 36، انتشارات دفتر مرکزی جهاد سازندگی، تهران، بیتا.
[104]. ر. ک. به:مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص 220؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج 1 و 2؛ پیرامون انقلاب اسلامی، ص 71؛ نظام حقوق زن در اسلام، ص 99؛ خاتمیت، صص 139 و 143، صدرا، تهران، 1364
[105]. ر. ک. به:بیست گفتار، مقاله فواید و آثار ایمان؛ امدادهای غیبی، صص 28 - 26؛ مقدمهای بر جهان بینی، صص 177 و 24
[106]. ر. ک. به: نگارنده، فلسفه نیاز به دین و پیامبران، قبسات، شمارههای 27 و 28
[107]. ر. ک. به: فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 7، س 156، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات علمی و فرهنگی و سروش، تهران، 1375
[108]. همان، ج 6، ص 119، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، تهران 1372
[109]. گفتارهای معنوی، ص 88؛ امدادهای غیبی، ص 137؛ نظری به اقتصاد اسلامی، صص 15 و 16، صدرا، تهران، 1377؛ نظام حقوق زن در اسلام، ص 76
[110]. گفتارهای معنوی، صص 16 و 18؛ امدادهای غیبی، ص 137؛ پیرامون انقلاب اسلامی، صص 49 و 78
[111]. مقدمهای بر جهان بینی اسلامی، صص 50، 424، 438 و 469؛ پیرامون انقلاب اسلامی، ص 122
[112]. پیرامون جمهوری اسلامی، ص 105
[113]. همان، ص 106
/ع