ماهان شبکه ایرانیان

عارف؛بچه شیطون کلاس بودم/عدس پلو غذای موردعلاقه‌ام است/در دبستان محمدرضا شاه سابق درس خواندم

محمدرضا عارف گفت: بازیگوش و پر شیطنت بودم. اما در مسائل آموزشی مطیع و قانع بودم. درسم خوب بود و به حرف معلم ها خوب گوشم می کردم و تکالیفم را هم به موقع و درست انجام می دادم. برای همین هم تنبیه نمی شدم.

به گزارش خبرآنلاین، محمدرضا عارف نماینده مردم تهران و رئیس فراکسیون امید گفت و گویی متفاوت داشته است که در اینستاگرامش منتشر کرده است. او در این مصاحبه به خاطرات دوران کودکی و دبستان پرداخته است. او می گوید بچه شیطون کلاس بودم. آنچه در ادامه می خوانید مشروح این گفت و گوی جالب و خواندنی است؛

 وقتی می‌گوییم کودکی ، چه تصویری جلوی چشمتان می آید؟ چه تصویری از کودکیتان می‌بینید؟

بازی و شیطنت . خیلی دلچسب بود. کودکی همین است دیگر . یادش به خیر- عاشق مادر بودن. مادرم را بسیار دوست داشتم .

دعواهای روزانه کودکانه با برادر بزرگترم  هم یک تصویر دیگر است که همین الان از جلوی چشمم عبور کرد. اختلاف سنی مان تنها 18 ماه بود. سر همه چیز بحث می کردیم. اما یکدیگر را خیلی دوست داشتیم و به وقتش هم به یکدیگرکمک می کردیم. به خاطر اختلاف سنی کم مان بهترین دوست یکدیگر هم بودیم.

خاطره خنده داری از کودکی دارید؟ اصلا چه طور کودکی بودید؟ آرام و متفکر مثل همین الان یا بازیگوش و پر شیطنت؟! اصلا" تا به حال تنبیه شدید؟

بازیگوش و پر شیطنت بودم. سر کلاس ها از دانش آموزان اصطلاحاً " شیطون " کلاس بودم.  اما در مسائل آموزشی مطیع و قانع بودم. درسم خوب بود و به حرف معلم ها خوب گوشم می کردم و تکالیفم را هم به موقع و درست انجام می دادم. برای همین هم تنبیه نمی شدم.

وقتی دانش آموز بودید ،درس تان چطور بود؟ آن وقتها فکر می‌کردید روزی دکتر عارف محبوب شوید؟ اصلا در رویای آن روزهایتان چه میگذشت؟ دلتان میخواست چه شغلی اختیار کنید؟

همیشه شاگرد اول کلاس بودم .یکی از اعضای فامیل که یکی از استادان برجسته ریاضی کشور بودند ، همیشه برایم الگو بودند  نامشان دکتر بهزاد بود. همیشه آرزویم این بود که استاد دانشگاه شوم. به آرزویم هم رسیدم.

کدام معلمتان هنوز در ذهن شما حضور دارد ؟ چرا؟ دوستش داشتید یا از او می‌ترسیدید؟ خاطره خوب یا بدی از معلم‌تان دارید؟

مرحوم آقای محمد تقی حجت (مدیر دبیرستان امیرکبیر یزد) و مرحوم آقای نواب رضوی (معاون دبیرستان یزد )و مرحوم استوار (دبیر ریاضی) و مرحوم سجادی(دبیر کلاس اولم ) . به هیچ عنوان ترسی در بین نبود . بخاطر زحماتی که برایم کشیدند و‌دلسوزی شان هیچگاه این عزیزان را از خاطر نمی برم. همواره به نیکی از آنها یاد می‌کنم.

در کدام مدرسه تحصیل کردید؟ آیا این مدرسه هنوز وجود دارد؟ چه امکاناتی داشت؟

در دبستان محمدرضا شاه  سابق 6 سال ابتدایی درس خواندم. در دبیرستان رضا پهلوی سابق  2 سال و در دبیرستان امیرکبیر 4 سال. هر سه مدرسه دولتی بودند. دو مدرسه اول جزو مدارس ضعیف شهر یزد بودند اما دبیرستان امیرکبیر جزو مدارس خیلی خوب یزد بود .

از همکلاسی ها و دو ستان صمیمی آن روزگارتان چه خبر؟ کسی را می‌بینید؟ دلتنگ کسی هستید؟

با بیشتر دوستان دبیرستانم ارتباطم را حفظ کردم، وقتی به یزد سفر می کنم با یکدیگر دیدار داریم . دوستی بسیار با ارزش است و همه انسان‌ها  دلتنگ دوستان صمیمی شان می شوند. من هم دلتنگ دوستانم می شوم و بسیار علاقه مندم آنها را بیشتر ببینم ولی به دلیل مشغله کاری کم تر فرصت این دیدارها را پیدا می کنم اما حتماً پیدا می کنم.

زنگ آخر چطور میگذشت؟ دلتان میخواست زودتر تمام شود؟ بعد از مدرسه ، چه میکردید؟ خانه یا فوتبال یا...؟

همواره منتظر زنگ آخر بودم . بله من هم مانند همه دانش آموزان دلم می خواست زنگ آخر زودتر تمام شود و از مدرسه بیرون بزنم.

معمولا به مغازه‌ی پدرم می رفتم تا در کارهای مغازه و خرید منزل به ایشان کمک کنم. در کارهای خانه هم ، به مادرم کمک می کردم.  عصر ها بعد از انجام تکالیف با بچه ها در کوچه بازی می کردیم .یادش به خیر من هم کودک بودم!

وضع مالیتان چطور بود؟ در رفاه بودید یا خیر؟ چند دست لباس در سال می‌خریدید؟

وضع مالی خانواده مان متوسط بود.  زندگی خوبی داشتیم . معمولا یک دست لباس نو در سال می خریدیم . 

  چه غذایی را بیشتر دوست داشتید؟

غذای مورد علاقه م عدس پلو و کباب کوبیده.

زنگ تفریح ها معمولاً چه خوراکی هایی میل می کردید؟

زنگ های تفریح ، معمولا از منزل تنقلات می بردیم مثل برگه و کشک ....

تفریح تان در کودکی چه بود؟

بیشتر اوقاتم را در مغازه ی پدر بزرگم می گذراندم ، علاقه‌ی بسیاری به ایشان داشتم و همیشه تاثیر زیادی در زندگی ام داشتند. بعد از اینکه به رحمت خدا رفتند ، وقتم را در مغازه‌ی پدرم می‌گذراندم.

چه بازیهایی می‌کردید؟ با چه کسانی؟

به پینگ پونگ علاقه خاصی داشتم و با هم کلاسی هایم بازی می کردم در تابستان هم به کوهنوردی و گشت و گذار در کوه های روستای طزرجان ( شیرکوه ) می رفتیم .

یک خاطره جالب از دوران تحصیل‌تان که همیشه به خاطر دارید و درس بزرگی به شما داده است را برایمان تعریف کنید..

سال چهارم دبیرستان بودم که رشته‌ی ریاضی را برای ادامه تحصیل انتخاب کردم. بسیاری از معلم های ریاضی شهرستان‌ها آن زمانها توانایی لازم را برای تدریس نداشتند. اما یزد به تازگی فرمانداری کل شده بود، و ما تصمیم گرفته بودیم در کنکور رتبه‌های خوبی کسب کنیم و من آرزویم قبولی در دانشکده‌ی فنی بود .

دبیرستان جدیدی به نام آرین در یزد تاسیس شده بود، مدیر این دبیرستان آقای نواب بودند که از اساتید برجسته ریاضیات در شهر یزد بودند.

ایشان از طریق یکی از دانش آموزان دبیرستان به ما وعده داد که اگر به مدرسه آنها برویم خیلی قوی در ریاضیات کار می کنیم و معلم‌های برجسته‌ای برایتان می آوریم و قطعا رتبه‌های خوبی می‌آورید .

روز اول سال تحصیلی به آقای نواب رضوی که معاون مدرسه‌مان بود مراجعه کردم و گفتم که من می‌خواهم از اینجا بروم .با یک لبخند خاصی به من گفت :" سریع برو سر کلاست " و موافقت نکرد.

ماهم نوجوان بودیم و مغرور ؛ دوباره اصرار کردیم که ما چند نفر می خواهیم از این مدرسه برویم .مدرسه خودمان (امیرکبیر) با اینکه دولتی بود ، دبیرستان خوبی بود .مدیر و ناظم خیلی خوبی داشت ، اگر روزی معلمی غیبت داشت خودشان به جای آن‌ها می آمدند و باسواد بودند و جبران می‌کردند .آقای ناظم با حالت قهر و عصبانیت به دفتردار مدرسه گفت :" کارنامه شان را بدهید که بروند".وقتی کارنامه‌مان را گرفتیم که بریم ، من را صدا زد.

گفت :" اگر می خواهید بروید ، بروید میل خودتان است ولی اگر خواستید برگردید، رویتان بشود ."این یعنی ظرفیت بالای این ناظم را نشان می‌دهد.

به مدرسه‌ی جدید رفتیم .روز اول دیدیم که تمام برنامه، درس‌ها و کلاس‌های شیمی و فیزیک و ... خالی است. .وعده‌ی آینده را می دادند.معلم درست و حسابی نداشتند .دو تا نصف روز رفتیم و فرداش تصمیم به بازگشت گرفتیم.

بچه‌ها همه گفتند که نمی‌شود و رویمان نمیشود و راهمان نمی دهند.من یاد صحبت مرحوم نواب رضوی افتادم و گفتم "بر می‌گردیم " .بدون گرفتن کارنامه مان برگشتیم مدرسه قبلی.مدرسه مان حدود 30 الی 35 تا پله داشت  و دفتر درست ، رو به روی پله‌ها بود .مدیر رفت و آمد دانش آموزان را می دید.از بالا که دید ما آمدیم ، از دور لبخندی زد،تا آمدیم دم در که حرف بزنیم گفت :" بچه ها زود برین سر کلاستون ". اصلا بحثی نکرد ...

رفتار و‌ منش ایشان در من 15 ساله چنان تاثیری گذاشت ،که با وجود گذشت 50 سال از مهر ماه سال 46 هنوز خاطره‌ی ایشان را در ذهن دارم . هر وقت که بخواهم رفتار تندی با کسی داشته باشم ، با یادآوری‌اش آرام می‌شوم.

29216

 

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان