ماهان شبکه ایرانیان

گفت‌وگو با «بهزاد نبوی»، مردی که رنج می‌برد (۲)

بهزاد نبوی «چپ» که دست «راست» محمدعلی رجایی بود، در ماجرای ۸ شهریور ۱۳۶۰، به نقش داشتن در انفجار دفتر نخست وزیری متهم شد.

سالنامه اعتماد - بهناز عابدی:

آقای مطهری به عنوان یک گزینه به امام پیشنهاد داده شد یا فقط در حد حرف بود؟

یادم نمی آید. من در جمعی بودم که برای پیشنهاد نمایندگی خدمت امام رفتیم ولی یادم نیست آنجا این موضوع طرح شد یا نه. به هر حال یادم هست وقتی که دوستان آقای راستی را مطرح کردند اما نظر مثبت دادند.

یعنی جز آقای مطهری و آقای راستی گزینه دیگری نبود؟

فرد دیگری در خاطرم نیست.

آرایش نیروهای سیاسی بعد از انقلاب در دو جریان لیبرال و خط امامی شکل گرفته بود. جامعه روحانیت مبارزه، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در جریان خط امامی بودند و طرفداران بنی صدر، اعضای نهضت آزادی و سازمان مجاهدین خلق در جریان لیبرال. چه شد که بعدها خط امامی ها در دو قطب متضاد قرار گرفتند؟ این تفاوت ها ابتدای کار به چشم نمی آمد؟

بعد از فرار بنی صدر و ورود مجاهدین خلق به فاز مسلحانه و انفعال نسبی نهضت آزادی، خط امامی ها به دو جناح راست و چپ تقسیم شدند. البته اختلاف نظر در ابتدا هم وجود داشت ولی به خاطر وجود بنی صدر و خط امامی ها امکان بروز نمی یافت؛ درواقع بین خط امامی ها نه وحدت ایدئولوژیک که وحدت استراتژیک وجود داشت. یعنی همه آنها امام را قبول داشتند و با مجاهدین خلق مخالف بودند. مشی شان هم طرفداری از انقلاب، نظام و امام بود.

گفت‌وگوی صمیمانه با بهزاد نبوی (2)

خب نهضت آزادی ها هم که به همین شکل بودند!

بله، آنها هم همین طور بودند ولی آنها موضعی که جریان خط امامی نسبت به مجاهدین خلق داشتند را نداشتند؛ آنها نگاه خوشبینانه ای به مجاهدین خلق داشتند.

 

صرفا نوع نگاه به مجاهدین خلق مرز جدایی میان این دو جریان بود؟

باید گفت این عامل جزو عوامل موثر بود و اهمیت کمی هم نداشت. مجاهدین خلق در ابتدای انقلاب پشت سر گروه های موجهی مثل نهضت آزادی قرار می گرفتند و آنها هم از این گروه حمایت می کردند. البته چیزهای دیگری هم مانند نوع نگاه به رابطه با امریکا از دیگر عوامل این مرزبندی ها بود. آن موقع، جریان خط امامی مخالف رابطه با امریکا بودیم و جریان لیبرال موافق بودند. البته در میان ما هم موفق بود و در بین آنها هم مخالف پیدا می شد. مثلا وقتی سفارت امریکا اشغال شد مرحوم عزت الله سحابی، شهید رجایی و چند نفر دیگر از نهضت آزادی در اعتراض به اینکه در مقابل اشغال سفارت از سوی نهضت موضع مناسبی اتخاذ نشده است، استعفا دادند.

در مقابل، مثلا در جامعه روحانیت مبارز و حزب جمهوری اسلامی هم کسانی بودند که موافق جریانی که سفارت آمریکا را اشغال کرده بود، نبودند؛ البته اعلام موضع رسمی و علنی نمی کردند. درواقع این تقسیم بندی ها، تقسیم بندی های جبهه ای بود و راهبردی. براساس یک راهبرد معین در یک مقطع معین یک عده بیشتر در کنار هم بودند و عده ای کمتر. شرایط که عوض می شد عده ای به هم نزدیک می شدند و عده ای دور.

در همین دوران، محمدعلی رجایی به نخست وزیر رسید و شما به جمع دولتی ها پیوستید.

همان طور که گفتم من از زندان شاه با شهید رجایی آشنا شده بودم؛ سه، چهار سال هم بند بودیم و در زندان تشکیلات حزب ایجاد کردیم. همان تشکیلاتی که بعدها نام امت واحده را گرفت و یکی از گروه های هفت گانه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شد.

ولی شهید رجایی که عضو سازمان نبودند؟

عضو نبود، ولی حداقل هفته ای یک بار به سازمان می آمد و من و ایشان جلسات منظم و مشترکی داشتیم. وقتی پیشنهاد نخست وزیری را با ایشان مطرح کردند، با من در میان گذاشت و شرط کرد در صورتی پیشنهاد را قبول می کنم که تو هم همراهم بیایی و کمک کنی. از اعضای سازمان هم درخواست کمک کرد. می خواست صادق نوروزی را نیز به عنوان وزیر خارج معرفی کند که من با تصور اینکه شاید فرد قوی تری معرف شود، مخالفت کردم.

بعضی ها می گویند که بهزاد نبوی تحت تاثیر شهید رجایی متشرع شد.

یعنی چه؟

شاید یعنی پایه های اعتقادی اش متاثر از شهید رجایی بود.

البته؛ من همیشه تحت تاثیر شخصیت والا و برجسته شهید رجایی بوده و هستم ولی ما با هم به صورت همزمان به این نتیجه رسیدیم که مجاهدین خلق آنچه تصورش را می کردیم، نیستند. هم جدا جدا و هم با هم به این نتیجه رسیدم که خرج مان را از آنها جدا کنیم. شاید من حتی کمی سنتی تر از شهید رجایی هم برخورد می کردم.

از چه لحاظ؟

مثلا می رفتیم وضو بگیریم من سه، چهار بار روی شیر آب می ریختم، شهید رجایی اعتراض می کرده می گفت کافی است! کافی است! او مرا به وسواسی بودن متهم می کرد. ولی به هر حال اثرگذاری هم ممکن است بوده باشد. ضمنا لازم به ذکر است من از 13 یا 14 سالگی مسلمان نمازخوان و روزه بگیر بوده ام و اگرچه شهید رجایی تاثیرات زیادی بر من داشت ولی مسلمانی و تدین من اگر خدا قبول کند به سال ها قبل از آشنایی با شهید رجایی باز می گردد.

به این ترتیب در کابینه ماندنی شدید و در دولت های بعدی (دولت شهید باهنر، آیت الله مهدوی کنی و مهندس موسوی) هم حضور داشتید. به تدریج از فعالیت های تشکیلاتی کمی فاصله گرفتید و به سمت کار اجرایی کشیده شدید.

در دولت شهید باهنر و مرحوم مهدوی اصولا فرصت چندانی برای تغییر نبود و به همین دلیل پست من در هر دو دولت حفظ شد. در دولت آقای موسوی از مهر 60 تا خرداد 61 در همان سمت وزیر مشاور در امور اجرایی و سخنگوی دولت بودم. بعد از آن، آقای احمد توکلی سخنگوی دولت شد و آقای آقازاده هم به سمت وزیر مشاور در امور اجرایی منصوب شد.

شما یکی از چهره هایی بودید که چه در دولت شهید رجایی و چه پیش از آن همواره مورد مخالفت بنی صدر قرار می گرفتید. دلیل این مخالفت چه بود؟

بنی صدر با شهید رجایی هم مخالف بود ولی شرایطی پیش آمد که نتوانست مخالفت کند و شهید رجایی نخست وزیر شد. بنی صدر با 4 نفر از وزرای آقای رجایی هم مخالف بود: با آقای توکلی برای وزارت کار، با مرحوم نوربخش برای وزارت اقتصاد و دارایی و با من هم برای هر وزارتخانه ای. دلیل مخالفتش را هم ضدیت مان با خود اعلام می کرد. درباره آن سه نفر، بر سر مخالفتش باقی ماند ولی درباره من شهید رجایی اصرار به حضورم در دولت داشت. به یاد دارم که مرحوم آیت الله انواری و آیت الله یزدی برای این موضوع بین شهید رجایی و بنی صدر واسطه شده بودند. شهید رجایی به بنی صدر پیغام داده بود که می خواهم نبوی را وزیر مشاور در امور اجرای ی کنم و هیچ وزارتخانه ای را در اختیارش نمی گذارم. آن دو نفر هم با بنی صدر صحبت کرده بودند، بنی صدر قبول نکرده بود و گفته بود نبوی می خواهد علیه من کار کند. درست در خاطر ندارم ایشان پیشنهاد کرده بود یا آقایان انواری و یزدی. به هرحال آن دو بزرگوار آمدند به من گفتند که شما یک متنی بنویسید که مخالف بنی صدر نیستید. من با رجایی مشورت کردم و گفتم حاضرم این متن را بنویسم.

واقعا حاضر شدید بنویسید؟

ناچار شدم اولین ندامت نامه بعد از انقلابم را بنویسم! البته نوشتم: «من با رییس جمهور قانونی کشور مخالفت نخواهم داشت.» بنی صدر رییس جمهور قانونی بود ولی نمی خواستم این نامه یک چک سفید امضا شده برای شخص او باشد. منظورم این بود که هر کس رییس جمهور قانونی باشد با او مخالفت نخواهم کرد. این نامه را به بنی صدر دادند و او هم از مخالفتش کوتاه آمد.

مخالفت ها با بنی صدر اغلب در اواخر دولتش بود، ولی شما در ابتدای دولت شهید رجایی مخالف او بودید. دلیلش چه بود؟

مخالفت ما با بنی صدر به لحاظ سیاسی بود به خصوص با مواضع وی بعد از ریاست جمهوری اش. خود شهید رجایی حتی بنایش مخالفت با بنی صدر نبود. به محض اینکه نخست وزیر شد حمله عراق به ایران شروع شد؛ 22 شهریور سال 1359 بود. بنی صدر می خواست به بازدید جبهه ها برود. شهید رجایی و من هر دو به این نتیجه رسیدیم که ما هم باید با بنی صدر برویم و روابط تلطیف شود. ولی بنی صدر در آن سفر به شهید رجایی خیلی بی احترامی کرد. فی المثل بدون اینکه به رجایی خبر بدهد اتومبیل مشترک شان را راه می انداخت و می رفت و شهید رجایی می ماند. درواقع، بنی صدر مواضع تندی علیه شهید رجایی و من داشت ولی ما به هیچ وجه مقابله به مثل نمی کردیم.

یادم هست دولت شهید رجایی مصوب کرده بود کارمندان بازنشسته حداقل هر سه ماه یک بار باید خودشان برای گرفتن حقوق رجوع کنند چون عده ای از بازنشسته ها به خارج از کشور رفته بودند و دریافت حقوق را به دیگران وکالت داده بودند.

مرحوم بازرگان همه افسران ارشد ارتش زمان شاه را به عنوان پاکسازی بازنشسته کرده بود و این بازنشسته ها همه شان به خارج از کشور رفته بودند و حقوق می گرفتند. آقای بنی صدر در مخالفت با این مصوبه در یک مصاحبه با تلویزیون گفت همه بازنشسته ها مثل پدر بهزاد نبوی ضدانقلاب و فراری هستند. او این حرف ها را رسما در مصاحبه ای تلویزیونی گفت. البته من خودم درباره خانواده و پدر همه این حرف ها را در مصاحبه ها گفته بودم و مشکلی نداشتم ولی می خواهم بدانید که بنی صدر تا چه حد نگاه منفی به دولت و امثال من داشت.

گفت‌وگوی صمیمانه با بهزاد نبوی (2)

محمدرضا شمس اردکانی که آن زمان نماینده وقت ایران در سازمان ملل بود، چندی پیش مدعی شد که با وجود اعلام رضایت مقامات ایران، بهزاد نبوی در جریان حضور شهید رجایی در مجمع عمومی سازمان ملل مانع از مذاکره دولت او با امریکایی ها شده بود.

اصولا شهید رجایی بنای مذاکره با دولت امریکا نداشت و تصمیم او و دولت از همان زمانی که کمیسیون مجلس مصوبه حل و فصل ماجرای گروگان گیری را به دولت ارجاع کرد، واسطه قرار دادن الجزایر بود. شهید رجایی اگر قرار بود با امریکا رابطه بگیرد چرا در نیویورک به سراغ مالک، نماینده الجزایر در سازمان ملل و سفیر الجزایر در امریکا رفت و از آنها خواست که بیایند و واسطه شوند؟! در همان روز هم به الجزایر رفتیم و با نخست وزیر آن کشور صحبت کردیم. در تمام این مذاکرات بحث این بود که الجزایر بیاید واسطه گری این مذاکرات را برعهده بگیرد چون ما و کل نظام بنای بر مذاکره مستقیم با امریکا نداشتیم. اظهارات آقای شمس اردکانی در این موارد خلاف واقع است.

ایشان گفته اند آن زمان، حتی شهید بهشتی هم اجازه انجام این مذاکرات را از جانب نظام صادر کرده بود ولی بهزاد نبوی معتقد بوده که ریگان برای ایران بهتر از کارتر است.

این مطالب را با توجه به اینکه هفته ای یک بار به اتفاق شهید رجایی با شهید بهشتی و مرحوم هاشمی به عنوان سران قوا جلسه داشتم و هرگز در آن جلسات و گفت و گوهای دوجانبه با شهید بهشتی مطرح نشده بود، قویا تکذیب می کنم. ضمنا من هرگز معتقد به بهتر بودن ریگان از کارتر نبودم و همه ما در تلاش برای حل مشکل در دو دوره کارتر بودیم.

با وجود گذشت بیش از 30 سال از ماجرای انفجار دفتر نخست وزیری، همچنان برخی از شما به عنوان کسی یاد می کنند که در آن پرونده نقش داشتید. در همین رابطه، چندی پیش آقای احمد سالک در مصاحبه ای گفته بود که بعد از انفجار نخست وزیری، بهزاد نبوی آنقدر که نگران مرگ کشمیری بود، از شهادت رجایی ناراحت نشده بود.

توضیح آقای سالک شبیه طنز و مزاح بود! گفته است: «ساعتی بعد از انفجار، به داخل ساختمان نخست وزیری رفتم، نبوی را دیدیم که مضطرب است، یقه اش را چسبیدم. گفت کشمیری شهید شد؛ اصلا سراغی از رجایی و باهنر نگرفت.» (نقل به مضمون) آدم گاهی بعض چیزهایی را نمی تواند تکذیب کند. معلوم است که این حرف خلاف است که من، آنهم به فردی که اگر روزی در خیابان ببینم نمی شناسمش بگویم «رجایی و باهنر هیچی، کشمیری را بچسب؟!» یعنی من با آن همه ارتباط و نزدیکی که با رجایی داشتم، نگرانش نبودم؟!

بگذارید این را هم بگویم در اولین جایی که شب اول انفجار مطرح شد که نبوی قاتل رجایی است، در حزب جمهوری اسلامی شاخه اصفهان بود؛ یعنی روز 8 شهریور ساعت 3 بعد از ظهر انفجار رخ می دهد و ساعت 8 یا 9 شب در حزب اصفهان برای اولین بار مطرح می شود که نبوی قاتل رجایی است و از قضا آقای سالک عضو شاخه اصفهان حزب بود!

یعنی این ادعا را آقای سالک مطرح کرده بود؟

نمی دانم چه کسی ولی این ادعا از حزب اصفهان بیرون آمد. شاید آقای خسرو تهرانی که آن زمان معاون اطلاعاتی نخست وزیر بود، بداند. در هر حال هیچ تحقیقی از 3 بعدازظهر تا 8 شب نمی تواند نشان دهد که چه کسی قاتل رجایی بوده است! اگر جایی هم تحقیقات صورت گیرد در تهران بوده، چطور این حرف از اصفهان درآمد؟! معلوم است که عده ای مثل ایشان [احمد سالک] دنبال این بوده اند که من قاتل رجایی معرفی شوم.

قبل از 8 شهریور با آقای سالک اختلاف داشتید؟

چنان که گفتم من آقای سالک را اگر الان ببینم نمی شناسم. نمی دانم مبنای این حرف ها چیست؟ من هیچ وقت با ایشان ارتباط نداشتم؛ این حرف ها کذب محض است. اصلا انفجار ساعت 3 بعد از ظهر 8 شهریور اتفاق افتاد و ما 2 بعدازظهر فردای آن روز فهمیدیم انفجار کار کشمیری بوده است. من بعید می دانم که آقای سالک در این 24 ساعت با من رو به رو شده باشد. در آن وضعیت همه منطقه بسته شده و تحت محاصره نظامی بود.

حتی صبح فردای انفجار هم که تشییع جنازه شهدای 8 شهریور برگزار می شد من هم اطلاعی از نحوه برگزاری مراسم نداشتم. از نظر پرسنل اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری، کشمیری از کارکنان خیلی خوب نخست وزیری محسوب می شد و کارکنان دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری که با او کار کرده بودند، می گفتند: «روز تشییع جنازه، از میان نمایندگان مجلس به یک روحانی گفتیم از جنازه کشمیری هیچ چیزی نمانده است، چه کار کنیم؟ آن روحانی گفت کمی خاکستر محل انفجار را جمع کنید و به جای جنازه بریزید داخل کیسه و ما همان کار را کردیم.» همین مساله موجب اتهام «جنازه سازی» شد.

ولی شما که آن موقع یکی از اعضای دولت و از نزدیکان شهید رجایی بودید، چطور از ماجراهای بعد از انفجار بی اطلاع بودید؟

به ما گزارش می دادند سه نفر شهید شده اند؛ در همین حد. هیچ مقام امنیتی و نظامی هم چیز دیگری به ما نگفت. طبیعی است که ما در 24 ساعت اول خبر نداشته باشیم استخوانی پیدا شده یا پیدا نشده. همان دو نفری که به زعم حضرات جنازه سازی کرده بودند، فردای روز انفجار خبر نبودن سوییچ و اتومبیل کشمیری را به خسرو تهرانی و من اطلاع دادند. آن لحظه تازه متوجه شدیم عامل انفجار کشمیری است.

آقای تهرانی بلافاصله دستور داد که خانه کشمیری را شنود بگذارند و همه مرزها را کنترل کنند. در شنود گفت و گوهای تلفنی، مادر و خواهرش گریه می کنند. به این نتیجه رسیدیم خوب است حالا که اینها فکر می کنند کشمیری شهید شده ما هم چنین وانمود کنیم، شاید طرف مقابل هم همین فکر را بکند.

براساس چنین برنامه ای، همان روز، آقای تهرانی کارکنان دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری را فرستاد منزل مادرش برای عرض تسلیت. همه می دانستند که اتفاقی نیفتاده ولی برای اینکه خانواده باورشان بشود که ما شهادت کشمیری را باور کرده ایم، این صحنه سازی را انجام دادیم.

این روند ادامه پیدا کرد چون می خواستیم ببینیم چه اتفاقی می افتد. البته از همان لحظات اول، مرحوم موسوی اردبیلی، مهدوی کنی، هاشمی رفسنجانی و ربانی املشی که دادستان کل بود و همه مقدمات قضایی و امنیتی در جریان قرار داشتند ولی قرار شده بود مساله به بیرون درز نکند تا ببینیم از این طریق به جایی می رسیم یا نه. دو، سه روز بعد، از طریق شنودهای منزل مادرش فهمیدیم، متوجه خندیدن وی (برخلاف روزهای اول) شدیم و برای مان قطعی شد که مادر کشمیری از زنده بودن او خبردار شده است. دو، سه روز بعد از آن هم آقای ربانی رسما این موضوع را در یک مصاحبه تلویزیونی اعلام کردند.

می گفتند خواهر کشمیری از اینکه در خانه مادری شان شنود کار گذاشته شده بود، اطلاع داشت و بررسی منزل او با هماهنگی برادر همسرش، محمد دلنواز، صورت گرفته بود.

من از چنین ماجرایی خبر ندارم. شاید آقای تهرانی بداند. خبر رسمی را بعد از مشخص شدن نتیجه، آقای ربانی املشی اعلام عمومی کرد. البته بعد معلوم شد همان روز انفجار برنامه ریزی شده بود و کشمیری و همسرش ار مرز خارج شده بودند و متاسفانه فردای آن روز آقای تهران دستور بستن همه مرزها را داده بود.

مگر می شود این همه پرونده سازی و حرف حدیث علیه شما در ماجرای 8 شهریور بی اساس بوده باشد؟!

متاسفانه پرونده انفجار دفتر نخست وزیری از همان روز اول سیاسی شد. سال 81 یا 82 که به عمره مشرف شده بودم، در مکه به توصیه خبرنگار روزنامه رسالت که همراه کاروان ما بود، با مرحوم عسگراولادی دیداری در اتاق این خبرنگار داشتم. این دیدار زمانی بود که عده ای پرونده پتروپارس را علیه من علم کرده بودند و می گفتند پتروپارس یک شرکت خصوصی خارجی است و ایشان [بهزاد نبوی] ریس هیات مدیره اش است! در آن دیدار به آقای عسگراولادی گفتم به دوستان تان بفرمایید لازم نیست بهزاد نبوی حتما دزد، فاسدالاخلاق، جاسوس، خائن و قاتل باشد تا افکارش فاسد و مسموم و غلط باشد؛ می تواند هیچ کدام از اینها نباشد ولی افکارش فاسد و غلط باشد.

گفت‌وگوی صمیمانه با بهزاد نبوی (2)

واکنش آقای عسگراولادی چه بود؟

ایشان نظر مرا کاملا تایید کردند البته بعدها خودشان هم این مساله را رعایت نکردند. در سال های اول دهه 90 که من در زندان بودم از ایشان مصاحبه ای خواندم که گفته بودند «امام پرونده نخست وزیری را مختومه نکردند بلکه مسکوت گذاشتند»؛ خدا رحمت کند ایشان را. این ماجرا را خدمت تان عرض کردم تا متوجه دلایل این پرونده سازی ها بشوید. این جماعت بر این باورند که برای زدن صدام باید به هر مکر و حیله و نیرنگی متوسل شد چون صدام خطری برای اسلام و مسلمین است و در قرآن آمده: «و مکرو و مکرالله والله خیرالماکرین».

این جماعت اول بهزاد نبوی را به صدام تبدیل کرده و سپس او را شایسته هر تهمت و افترایی می دانند! همین پرونده پتروپارس که اشاره کردم، بعد از اینکه از مجلس بیرون آمدم و دیگر کاره ای نبودم، فروکش کرد و هیچ کس دنبالش را نگرفت.

پرونده مسکوت ماند یا اینکه رفع اتهام شدید؟

سال 84 یا 85 بود، دادگاه رسیدگی به مفاسد اقتصادی من را احضار کرد و حکم تبرئه به دستم داد. در ابتدای متن حکم از خدمات پتروپارس به کشور بسیار تعریف شده بود. حدود 21، 22 که در این پرونده متهم بودند. در حکم آمده است که از متهمان فوق 10 یا 11 نفر در دادگاه حضار شدند و به دلیل عدم وقوع بزه تبرئه شدند و متهمان بعدی هم که نام شان در حکم آمده بود به دلیل شمول مرور زمان تبرئه شدند که هم جزو آن ها بودم!! آقایان کرباسیان و زنگنه و ترکان هم با من هم پرونده بودند.

آقای کرباسیان جزو دسته اول بود و دو نفر دیگر شبیه من مشمول مرور زمان شده بودند! از دادگاه سوال کردم چرا آنهایی که مشمول مرور زمان شده اند را به دادگاه احضار نکردید؟! مگر فراری بودهاند؟!

پاسخی هم گرفتید؟

متاسفانه هیچ پاسخی دریافت نشد! معلوم بود به دلیل عدم وجود هیچ مدرکی برای محکوم کردن، ناچار به مختومه کردن پرونده هستند ولی می خواهند ما را به دلیل «عدم وقوع بزه» تبرئه کنند. از اینجا می توانید بفهمید که این پرونده ها چقدر قضایی و چقدر سیاسی است. دلیل متهم شدن من به قتل شهید رجایی را هم شهید کچویی در یک دیدار تلویحا به من گفت.

ماجرا از این قرار بود که در دوران زندان شاه خاطراتی را برای اینکه به دست ماموران زندان نیفتد، روی کاغذهای نازک سیگار که در فروشگاه زندان به فروش می رسید نوشته بودم. که بعد از آزادی با خودم به بیرون از زندان آوردم. آن خاطرات را برای مطالعه در اختیار اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی قرار دادم.

در آن خاطرات درباره جناح بندی های درون زندان و مواضع و نقدهایی که به هر یک داشتم توضیحات مفصلی داده بودم. این نوشته ها به اعضای شاخه خراسان سازمان هم رسید. شهید فرودی فرمانده سپاه خراسان که آن زمانی مسوول شاخه در خراسان هم بود بدون اجازه و اطلاع من این نوشته ها را توسط یک موسسه انتشاراتی به نام «ستاره اسلام» به صورت یک کتاب منتشر کرد. بعد از انتشار آن نوشته ها، شهید کچویی نزد من آمد و از انتشار آن متن خیلی گله کرد. گفت خودتان شروع کردید اگر ما هم کاری کردیم گله مند نباشید!

نوشته های تان علیه شهید کچویی و دوستانش بود؟

بالاخره درباره عملکرد جناح های سیاسی داخل زندان بود. مخالفت های دوستان شهید کچویی با من از همان جا شروع شد.

شاید در ماجرای 8 شهریور خصومت های سیاسی هم تاثیرگذار بوده باشد، ولی اصرارهای آقای خویینی ها برای اینکه شخصا به پرونده رسیدگی کنند و اجازه بازجویی از شما را صادر نکردند به ابهامات پیرامون نقش شما در ماجرا دامن می زد.

نخیر این طور نبود. آقای خویینی ها گفتند هر سوالی از نبوی دارید، بدهید من خودم مطرح می کنم.

یعنی صرفا برای احترام به جایگاه شما؟

بله؛ آقای خویینی ها ضبط صوت گذاشتند و تک تک سوال هایی را که به ایشان داده شده بود را مطرح کردند و من هم جواب دادم. عین یک بازجو از من بازجویی کردند و فقط برای حفظ شأن وزیر، خودشان نقش بازجو را ایفا کردند. من بعد از اتفاقات سال 88، 5 سال زندان بودم ولی در تمام این دوره 5 ساله حتی یک بار یک بازجویی درباره پرونده نخست وزیری از من نشد.

شهید لاجوردی زمانی گفته بود این بهزاد نبوی را 24 ساعت به من بدهید آن وقت مثل بلبل حرف می زند. من 5 سال در خدمت عزیزان بودم و همه چیز از من می توانستند سوال کنند؛ منی که اتهام بزرگ ترم قتل رجایی بود و اتهام کوچک ترم «اخلال در نظم ترافیک». من را با چنین اتهامی به 5 سال زندان محکوم می کنند، چرا نباید به اتهام قتل رییس جمهور که اینقدر هم اهمیت دارد دستگیر کنند؟!

ماجرای اخلال در نظم ترافیک چیست؟

یکی از اتهاماتم اخلال در نظم ترافیک به دلیل شرکت در راهپیمایی 25 خرداد 88 بود. می گفتند با حضور در این تظاهرات موجب اخلال در نظم ترافیک شده ام!

خلاصه، می خواهم بگویم این مطالب که می گویند نبوی را در پرونده انفجار نخست وزیری بازجویی نکردند، درست نیست. همه افراد دخیل در آن پرونده را دوبار دستگیر کردند و اینطور نبود که آقای خویینی ها اجازه دستگیری امثال مرا ندهند. دفعه اول خسرو تهرانی را نگرفتند ولی دفعه دم در دوران دادستانی ایشان، حتی او را هم دستگیر کردند.

من در طول این 5 سال زندان اخیر، در اختیار اطلاعات سپاه بودم، دادستانی اگر می خواست می توانست در هر مورد سوال کند. به راحتی هیچ کس حتی یک سوال هم در رابطه با آن پرونده نکرد. اگر این اتهام واقعی بود و سیاسی نبود، قطعا در آن 5 سال می آمدند بازجویی می کردند. خیلی مسخره است که کسی قاتل رییس جمهور و نخست وزیر کشوری باشد و وقتی زندانی است، کسی از او سوالی در این باره نکند!

امروز 36 سال از آن تاریخ گذشته است و در این مدت مرتبا از سوی مراجع غیررسمی متهم به شرکت در انفجار دفتر نخست وزیری بوده ام. اگر این اتهام واقعیت داشت، می توانستم یک بار که به سفر عمره می رفتم دیگر برنگردم. پست و مقامی هم نداشتم که بگویم وزیر و وکیل هستم و حیف است پست و مقامم را از دست بدهم.

به نظر می رسد بعد از آنکه امام گفتند پرونده انفجار دفتر نخست وزیری مختومه شود، دیگر کسی پیگیر بررسی آن نشد.

از ادامه یا عدم ادامه پیگیری پرونده خبر ندارم. می دانم در گزارشی مکتوب که آقای موسی خویینی ها آن زمان در پرونده گذاشت، به نقل از امام آمده بود: «البته من از همان اول که این قضایا را شروع کردند سوءظن داشتم و می دیدم که هر وقت یکی از این افراد در جایی می خواهد مثلا وکیل بشود، فوری او را می خواستند و احضار می کردند و این آقای تهرانی و آن آقای دیگری که از اینها بزرگ تر است. اینها را یک وقت آقای رجایی مرحوم در همین اتاق و در آنجا نشسته بود که صحبت این آقای بهزاد نبوی بود.

مرحوم رجایی رحمت الله علیه گفت ایشان را می شناسم از همان زندان فردی مومن و قرص بود و ایشان را تایید می کرد. من از همان اول می دانستم که یک دستی در کار است که می خواهد این افراد را بدنام کند و کنار بزند. فکر کردم آقایان به قضیه می رسند و خاتمه می دهند ولیکن الان احساس می کنم باز قضایا به جاهای دیگر کشیده می شود و در روزنامه ها مطرح می کنند و من این سه نفری که این کارها را کرده [بازجویان پرونده] باید بشناسم. اسامی اینها را بدهید من خودم باید تحقیق کنم. اسلام برای افرادی که اینطور اشخاص را دستگیر می کنند و آبروی آنها را می برند، تکلیف اینها را مشخص کرده است. من باید بفهمم این افراد چه کاره اند و سوابق آنها چیست؟ آیا اینها از روی اعتقاد و برای تکلیف شرعی (تکلیف شرعی که این نیست، اینها خلاف تکالیف است) این کارها را کرده اند یا اینکه یک اغراض دیگری در کار است و از بیرون یک اموری را وارد قضایا کرده اند.

مقصود من این است که این پرونده باید ختم بشود و کنار برود و بسته شود. این افراد شناسایی شوند و من خودم باید تحقیق کنم و بفهمم چه کسانی هستند... اگر امروز اشخاصی بخواهند به بهانه هایی افراد را این طور گرفتار کنند... در جمهوری اسلامی کسی امنیت پیدا نمی کند.»

اینها را خود امام گفته بودند؟

دقیقا عین مطالب ایشان است.

بعد از دولت مهندس موسوی دیگر هیچ وقت به دولت ها نیامدید. نخواستید یا نشد؟

نخواستم. در روزهای آخر دولت مهندس موسوی وقتی استیضاح شده بودم، در مجلس اعلام کردم که از این به بعد در این قبیل پست ها حضور پیدا نخواهم کرد.

به خاطر همان استیضاح؟

به خاطر اینکه احساس کردم چون فضا علیه من سنگین است بهتر است در دولت نباشم. همانطور که می دانید، مهندس موسوی در سال 60، کابینه اش را 20 روزی دیرتر از موعد مقرر به مجلس معرفی کرد و دلیل اصلی اش هم این بود که من حاضر نبودم در کابینه باشم. خیلی از دوستان برای حضور من در کابینه اصرار می کردند، رفتم پیش آقای هاشمی و گفتم در میان مجموعه مقامات بالای کشور، شهید رجایی نزدیک ترین فرد به من بود و حالا که ایشان شهید شده است و این همه هم علیه من مساله و حرف و حدیث هست، اجازه بدهید که من کنار بروم تا این حرف و نقل ها بخوابد.

گفتم می روم کار غیردولتی می کنم و وارد پست های بالای دولتی نمی شوم. مرحوم هاشمی خیلی منع کردند و در خانه نشستم. یک روز آقای خامنه ای که رییس جمهور وقت بودند با من تماس گرفتند و گفتند: «فلانی ببین آقای موسوی اولین نخست وزیر حزبی شکور است (میرحسین موسوی عضو حزب جمهوری اسلامی بود) و من هم رییس جمهور حزبی هستم، می دانی که همه جا تبلیغ می کنند که حزب انحصارطلب است و همه قدرت ها را برای خودش می خواهد. تو یک چهره شاخص غیرحزبی هستی و اگر وزارت مهندس موسوی را قبول نکنی این اتهام بیشتر به ما می چسبد. من خواهش می کنم. که شما بپذیر.»

من هم واقعا احساس کردم که منافع جمع و منافع ملی، پذیرفتن وزارت را ایجاب می کند. آنها هم شاید به همین نیت به من پیشنهاد کردند نه اینکه مثل من پیدا نمی شد، چون می خواستند نفی انحصارطلبی بکنند. به این دلیل در جریان استیضاحم در مجلس سوم گفتم: «اگر جستم از دست این تیر زن، من و کنج ویرانه پیرزن.»

گفت‌وگوی صمیمانه با بهزاد نبوی (2)

بعد از استیضاح در مجلس سوم تا زمان ورود به مجلس ششم تقریبا کمتر در صحنه حضور داشتید. شبیه خیلی دیگر از چهره های سیاسی رفتید سراغ کارهای اقتصادی یا همچنان درگیر فعالیت های سیاسی بودید؟

در این مدت، رییس هیات مدیره شرکت دولتی مس شهید باهنر و پتروپارس بودم چون نمی خواستم کار خصوصی بکنم؛ نه می خواستم مسافرکشی بکنم و نه شرکت خصوصی تاسیس کنم.

انگیزه تان برای رفتن به مجلس چه بود؟

مجلس را کار اجرایی نمی دانستم. ضمن اینکه من تصمیم نگرفتم، بلکه دوستان مشارکتی و اصلاح طلب بدون اینکه با من صحبت کنند مرا در لیست خود گذاشتند. ضمنا نمایندگی مجلس پستی بود که مردم باید انتخاب می کردند و پست دولتی نبود، برهمین اساس کاندیدا شدن برا مجلس ششم را پذیرفتم. ضمن اینکه از قبل نه خودم به جایی پیشنهاد کردم که در لیست باشم و نه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران مرا به گروه یا جریانی پیشنهاد کرده بود.

تا به حال پیش آمده است که از استعفا در مجلس ششم و حرکت گروهی از اصلاح طلبان با آن عواقب پشیمان شوید؟

ترجیح می دهم فعلا د مورد این موضوعات صحبت نکنم چرا که اگر بخواهم به نقد خود و جریان متبوعم بپردازم، در کنارش خیلی جریان ها و افراد دیگر را هم باید نقد کنم. چون این نقدها را فعلا به مصلحت مُلک و مملکت نمی دانم، پاسخ شما را نمی دهم.

خب شاید نقد کردن همین افراد و جریان ها بتواند برخی اتهامات و برچسب ها را از اصلاح طلبان دور کند.

همان طور که گفتم ترجیح می دهم در این مورد صحبتی نکنم. من منافع و مصالح ملی را به منافع حزبی و جناحی ترجیح می دهم.

بعد از اتفاقات سال 88 به زندان رفتید و وقتی آزاد شدید، همه بهزاد نبوی متفاوتی را نظاره کردند؛ منظورم به لحاظ ظاهری است. همه می گفتند یکباره پیر شدید.

یک سنینی هست که افراد به یکباره تغییر می کنند. مثلا تا 45 سالگی معمولا تغییر ویژه ای اتفاق نمی افتد ولی بعد از آن چین و چروک ها کم کم پیدا می شود. من وقتی سال 88 به زندان رفتم 67 سالم بود. این سن، مرز پیرشدن است. به هر حال من پنج سال در زندان بودم و در جامعه حضوری نداشتم معلوم است آنهایی که مرا بعد از پنج سال می بینند در نظرشان خیلی پیر می آیم. نه به خاطر ایکه سختی ها را نتوانستم تحمل کنم و فشارها طاقت فرسا بود؛ برای من زندان دوم راحت تر ا زندان اول بود.

زندان اول، ورودی اش سنگین بود، شکنجه های سنگینی بود. در زندان دوم از نظر جسمی آنچنان مشکلات را نداشتم البته زندان دوم برایم گران تر تمام شد چون وقتی کسی خود را در زمره خادمین به یک انقلاب و نظامی می داند و می بیند به اتهام ضدیت با نظام دستگیر و به اتهام توطئه برای براندازی نظام محکومش می کنند، برایش سنگین است و به لحاظ روحی خیلی فشار بالاست. در زمان شاه هر اتهامی که به من زده بودند درست بود، چون واقعا می خواستیم رژیم را ساقط کنیم ولی در بازداشت دوم هیچ یک از این اتهامات بویی از واقعیت نداشت.

در طول آن پنج سال به بازپرس ها و بازجوها می گفتم در کیفرخواست و حکم دادگاه من در زمان شاه یک کلمه دروغ نیست ولی در کیفرخواست و حکم دادگاه بعد از انقلاب من یک کلمه با واقعیت تطبیق نمی کند. این انسان را خیلی رنج می دهد که برای یک نظام و انقلاب تمام جوانی اش را داده باشد و هیچ چیزی از این انقلاب و نظام نگرفته باشد و در پیری به پنج سال حبس محکوم شود. این موضوع فشار روحی و روانی زیادی داشت ولی بعید می دانم کمر را خم کند!

به قول خودتان جوانی تان را برای انقلاب گذاشتید؛ یعنی اصلا فرصت جوانی کردن نداشتید.

درست همان سنینی که باید جوانی می کردم وارد عالم سیاست شدم و جوانی ام را در آن مسیر طی کردم. هر کس یک طوری جوانی می کند؛ یک نفر سراغ مواهب زندگی مادی می رود و عده ای هم مثل من می روند دنبال اینجور کارها، دنبال سیاست.

از نوع جوانی کردن تان راضی هستید؟

بله؛ ناراضی نیستم.

بهزاد نبوی این روزها مشغول چه کاری است؟

من بازنشسته هستم و روزها در خانه ام. فعالیت در حد دیدار با افراد و گروه ها. دیدارهایم اغلب با افراد و دوستان سیاسی است. ارتباطم با عالم سیاست قطع نیست. ولی در مجموع فعالیت چندانی ندارم. بالاخره آدم باید بازنشستگی سیاسی را بپذیرد؛ من دیگر خیلی نمی توانم از نظر سیاسی فعال باشم.

حالا که فراغت بیشتری دارید نمی خواهید خاطرات گذشته را بنویسید؟

تا آنجا که می دانم تنها کسی که در مجموعه دوستان و بزرگان انقلاب یادداشت روزانه می نوشت مرحوم هاشمی بود. در سال 88 که مرا دستگیر کردند، هرچه که داشتم از سند و مدرک را بردند. آقای هاشمی تا زمان مرگ شان این خطر برای شان نبود ولی من چنین وضعی داشتم. حتی پیاده شده خاطراتی ضبطی که برای حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی گفته بود، وقتی زندان بودم آوردند تا ویرایش کنم، ولی نکردم در حالی که بهترین فرصت برای ویرایش خاطرات بود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان