11- در مجالسی که به عنوان وحدت تشکیل می گردد، هر چند گوینده و نویسنده قصدش این باشد که در آخر بحث، اتفاق و اتحاد را نتیجه گیرد و اختلافات را مردود شمارد، لیکن تشریح و توضیح اختلاف، اثر سوء خود را در دل خوانندگان و شنوندگان می گذارد و مقصود سیاست های بیگانه تحقّق می یابد. شاید برخی از خوانندگان و شنوندگان، تابع احساسات و عواطف باشند و اثری که توضیح اختلافات در روح آنان باقی می گذارد، با نتیجه گیری آخر بحث، زایل نگردد، مانند فیلم های که در مدت یک ساعت راه های خیانت و جنایت را مو به مو با تمام فوت و فن های دقیق و ظریفش به صحنه می آورد و ارائه می دهد، سپس در آخر به مدت کوتاهی، زندانی شدن و گرفتار آمدن جانی را نشان می دهد. تجربه نشان داده است، خطوطی که از صحنه اول بر دل باقی می ماند، چنان عمیق و پررنگ است که پاک کن ضعیف و کم رنگ صحنه دوم تاثیر چندانی روی آن ندارد، این نکته در مقالات عالمانة «رساله الاسلام» رعایت شده و دلیل ما از نهج البلاغه در این مورد همان ادله شمارة 9 این مقاله است.
در خاتمة مقال می خواهم به دو امر اشاره کنم که به عقیدة نگارنده در بیش تر موارد، اتهام است نه حقیقت: اتهامی است به شیعیان و اتهامی دیگر به اهل سنت، خوشبختانه در این مورد هم شواهد بسیاری از نهج البلاغه داریم که در اینجا به برخی از آنها اشاره می شود.
1- شیعیان را متهم می کنند که ایشان با وجود اینکه علی بن ابیطالب علیه السلام را امام و پیشوای مفترض الطاعة خود می دانند و با وجود اینکه اختلاف آنها با اهل سنّت نتیجه و مولد طرز برخورد آن حضرت با خلفاء ثلاثة پیش از خود می باشد، اینان در مقام قضاوت نسبت به مقام و شخصیّت آن سه تن، مانند خود آن حضرت نیستند، یعنی در این قضاوت زیاده روی می کنند و از خود حضرت علی علیه السلام داغتر و تندتر و عصبانی تر جلوه می کنند و خلاصه حاضر نیستند بگویند قضاوت ما دربارة آنان همان قضاوت امام و پیشوای ماست. علی علیه السلام مدت 23 سال در حیات پیغمبر صلی الله علیه و آله و 25 سال بعد از وفات آن حضرت، با ایشان رفت و آمد و برخورد نزدیک داشت، رابطه خانوادگی و قرابت سببی داشت، زیرا دو تن پدر زن پیغمبر صلی الله علیه و آله و دو تن داماد آن حضرت بودند، در همه جنگ ها و شوراها و مسائل اسلامی و رفت و آمدهای خانوادگی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نام این چهار تن دیده می شود، ابوبکر حضرت زهرا را برای علی علیه السلام خواستگاری می کند و سپس مامور خرید جهیزیه می شود، عمر در زمان خلافتش بارها با علی بن ابیطالب مشورت می کند و یا بدون درخواست او علی علیه السلام نظر خود را بیان می کند و عمر تصدیق می نماید، سه مورد از این مشورتها و اظهار نظرها در نهج البلاغه به تفصیل آمده است. (1) حتی در تاریخ بیش از چهل بار نقل شده است که عمر بعد از شنیدن رای آن حضرت گفت: لولاک لافتضحنا، (2) لولا علی لهلک عمر، مابقیت لمعضله لیس فیها ابوالحسن و مانند این کلمات.
نسبت به عثمان که علی بن ابیطالب دلسوزی و خیرخواهی بیشتری می کند: چون مردم بر او می شورند، عثمان پیغام می دهد که آن حضرت از مدینه خارج شود، زیرا گمان می کند چون مردم علی را می خواهند با او مخالفت می کنند. علی علیه السلام می پذیرد و از مدینه خارج می شود، حتی این عمل چند بار تکرار می شود، یک بار نزد عثمان می رود و به او چنین می گوید:
مردم پشت سر من اجتماع کرده اند و مرا میان تو و خود به سفیری فرستاده اند، به خدا نمی دانم به تو چه بگویم؟! من چیزی نمی دانم که تو از آن بی خبر باشی و ترا به راهی راهنمائی کنم که آن را نشناسی، آنچه ما می دانیم تو می دانی، ما مطلبی را پیش از تو یاد نگرفته ایم که ترا از آن آگاه سازیم و در موردی خلوت نکرده ایم تا آن را به تو رسانیم. آنچه را ما دیدیم و شنیدیم، تو هم دیدی و شنیدی و در مصاحبت رسول خدا بودی چنانکه ما بودیم، ابوبکر و عمر به عمل کردن به حق از تو سزاوارتر نبودند، تو از جهت خویشاوندی با رسول خدا از آن دو نزدیک تری، تو به مقام دامادی آن حضری رسیدی و آنها نرسیدند، ترا به خدا دربارة خویش بیندیش، تو نابینا نیستی تا بینایت سازیم و نادان نیستی که دانایت کنیم... از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: روز قیامت امام ستمگر را بیاورند بدون یاور و عذرخواه، سپس در آتش دوزخ افکنند تا مانند سنگ آسیا در دوزخ بچرخد... مباد که امام مقتول این امت باشی که با قتل او باب کشتار و خونریزی تا روز قیامت باز می شود، امر اسلام بر امت مشتبه می شود و فتنه ها برمی خیزد، حق را از باطل تشخیص نمی دهند و در موج آشفتگی غرق می شوند (تا آنجا که کلمة پیراهن عثمان شعار و مظهر هر آشوب و فساد می شود) مبادا که هنگام پیری و سپری شدن عمر، آلت دست مروان باشی که ترا به راهی که می خواهد بکشد.
درست است که ما بعد از گذشت 14 قرن و دخالت تعصبات بیجا و حبّ و بغض های ناروای تاریخ نویسان و روایت سازان، نمی توانیم چهرة واقعی خلفاء راشدین و روابط آنها را درک کنیم، زیرا این عوامل حقایق را دستکاری و تحریف می کند، ولی خوشبختانه در قرآن و نهج البلاغه و احادیث و تواریخ مورد اتفاق فریقین، مواضع روشن بسیاری یافت می شود که با خالی کردن ذهن از القائات محیط، می توان حقیقت را پیدا کرد، البته اشکال بزرگ در همان تخلیه و تصفیه ذهن است، مثلاً همراه بودن ابوبکر با پیغمبر اکرم صلوات الله علیه از مسلّمیات نزد شیعه و اهل سنت است که قرآن مجید و اخبار و تاریخ مورد قبول طرفین هم آنرا تصدیق می کند، لیکن همین امر مسلم و مقطوع حتی نزد علماء بزرگ به دو نحو متناقض مورد توجه واقع می شود. دانشمندان سنت آنرا دلیل فضیلت و امتیاز ابوبکر دانسته اند و دانشمندان شیعه برعکس، در صورتی که حقیقت یک چیز است و تنها تعصّب و تقلید و اخبار جعلی انباشته شده در ذهن است که پرده روی حقیقت می افکند و حتی دانشمندان را دچار حیرت می کند.
2- و اما اتهامی که به اهل سنت مربوط می شود اینست که: جریان درگیری و نزاع میان شیعه و سنی بلکه سران و پیشوایان آنها حدود چهارده قرن است که ادامه دارد. در این جریان یک گروه همواره دارای قدرت و سلطه و حکومت بوده اند و به فکر ریاست و خودمحوری و برتری جوئی، اینان همواره برای رسیدن به مقاصد خویش از زورگوئی و تزویر استفاده کرده، زندان می کردند و شکنجه می دادند و تبعید می کردند و می کشتند و تظاهر به اسلام را هم وسیله رسیدن به این مقاصد کرده بودند و با این عمل، اسلام را از محتوای اصلی خود خالی می کردند. در برابر این دسته، گروهی دیگر از مسلمین بودند که همواره به فکر حفظ اسلام و کلمه توحید و وحدت کلمه بودند، اینان برای بقاء اسلام و وحدت مسلمین سکوت می کردند، از حق مشورت خود می گذشتند، زندان و شکنجه و شهادت را تحمل می کردند؛ تا اسلام عزیز، زنده و سرفراز باشد، جانبازی و ایثار و فداکاری آنها تا سرحد وقایع عاشورا در تاریخ به چشم می خورد، بعد از عاشورا فرزندان امام حسین علیه السلام را می بینیم، مانند زین العابدین و امام باقر و صادق و موسی بن جعفر علیهم السلام تمام عمر خود را صرف دعوت به اسلام و تبلیغ اسلام و نشر و توسعة آن می کردند، گاهی به صورت دعا و مناجات خدا، گاهی به صورت تفسیر قرآن و گاهی به صورت بیان احادیث پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و گاهی به صورت مناظره و احتجاج و کتب احادیث موجود است. امام سجاد در خانه ای محقر، روی گلیمی ساده در گوشة مدینه نشسته بود. امام باقر و صادق هم به همان منوال، کشاورزی می کردند و با کد یمین و عرق جبین لقمه نانی به دست می آوردند و بقیة اوقات خود را به نشر معارف اسلام و تربیت شاگردانی بر اصول مکتب واقعی اسلام مصروف می داشتند. شهید اول و ثانی و ثالث و رابع را می بینیم که به جرم دفاع از اسلام، به جرم نشر معارف علوی و جعفری، زندان می روند، بدنشان با تازیانه خاردار قطعه قطعه می شود، سرشان را از بدن جدا می کنند و بدنشان را می سوزانند و خاکسترشان به باد می دهند. ابن سکّیت را می بینیم که به جرم دوستی نوادگان پیغمبر صلی الله علیه و آله زبانش را از پشت سر بیرون می آورند و زیر لگد شهیدش می کنند، در صورتی که هر یک از اینان دانشمندان بی نظیر عمر خویش بوده اند، بلکه کتاب لمعه و شرح لمعة شهیدین 700 سال است که نظیرش نیامده است و خلاصه از نظر این گروه چه سران و چه پیروان، عزیزتر از جان و مال و شخصیت و خانواده و تمام شؤون زندگی، اسلام بود و معارف اسلام، قرآن بود و آیات قرآن، پیغمبر بود و فرزندان و نوادگان پیغمبر، آنهائی که متعهد بودند و راه جد بزرگوار خود می پیمودند، و گروه دیگر عزیزتر از همه چیز در نظرشان مقام بود و شخصیت، تن پروری بود و استراحت و حمایت از فرزندان، اگرچه مانند یزید و ولید باشند.
اکنون اتهامی که به اهل سنت زده می شود، اینست که: اینان همواره از این گروه یعنی صاحبان قدرت و سلطه و حکومت حمایت کرده و می کنند و گروه دیگر را به کلی از نظر دور می دارند و هیچ گونه اعتناء و توجهی به آنان ندارند، هرچند نوادگان پیغمبرشان باشند. تهمت زنندگان می گویند اهل سنت از صحابه و تابعین به احترام نام می برند حدیث و روایت و تاریخ نقل می کنند و به قول آنها استناد می نمایند، ولی به اقوال علی و فاطمه و فرزندانشان اعتنائی ندارند، در کتابخانه های ایشان تفاسیر و کتب رجال و حدیث شیعه چون قال الباقر و قال الصادق دارد، وجود ندارند. معاویه را می ستایند، تنها برای اینکه غلبه کرد، دربار و تشریفات داشت، گنجینه و جواهر داشت، و از علی نام نمی برند برای اینکه، لباس کهنه داشت، خانة محقر داشت، بیت المال را میان خود و فرزندان و تمام مسلمین بالسویه تقسیم می کرد. دشمن مستکبرین بود و یاور مستضعفین، برای ربودن خلخال زنی بی سرپرست، پرخاش می کند و به استاندارش که لقمة چربی خورده است، نامة عتاب آمیز می نویسد، به برادرش «عقیل» که سهم بیشتری از بیت المال می خواهد، آهن تفتیده نشان می دهد و آتش دوزخ را به یاد می آورد.
البته این از عادات و خصال نکوهیدة انسان است که چون خود را ضعیف و زبون می بیند و می خواهد در این جهان پهناور تنها نباشد، و در برابر حوادث و مشکلات پناه و ملجای داشته باشد، راه عاقلانه را در پناه بردن و تحت حمایت قرار گرفتن می بیند، و پیداست که پناهندگی به قدرتمند بهتر از پناهندگی به ضعیف و مستضعف است. بلکه از ضعیف و مستضعف باید دوری و بدگوئی کند، لیکن این گرایش و گریز تا زمانی است که انسان خام و بی تجربه باشد، تربیت نیافته و غیرمهذّب باشد، شجاعت و شهامت خدادادی خود را فراموش کرده باشد، کرامت ذات و شرافت نفس و مناعت طبع خود را باور نکرده باشد، ولی زمانی که به این پایه رسید، زیرپرچم حق و عدالت می رود و پیرو حقیقت و انصاف می شود، در هر مرکزی که پیدا شود، چه ضعیف و مستضعف باشد یا قدرتمند و صاحب حکومت.
چنانکه گفتیم این نسبت اگر به طور کلی باشد، اتهامی بیش نیست، زیرا در میان اهل سنت کسانی را می بینیم که نه تنها به علی بن ابیطالب علیه السلام توجه دارند، بلکه او را اعلم و افضل صحابه می دانند و بیشتر آنها یزید را ظالم و امام حسین و یارانش را فداکار و مظلوم می شمارند، از بنی امیه و بنی عباس ستمگر و از حجاجیان خونخوار تبرّی می جویند، قاتلین شهداء اربعه شیعه را نمی ستایند و همة آنها جانیان را سنّی نما می خوانند نه سنی، فتوای امام صادق را در کنار فتوای ابوحنیفه و مالک می گذارند و لااقل در کشور مصر می خواهند کرسی فقه جعفری داشته باشند و حتی برخی از کتب شیعه هم در آنجا چاپ و منتشر می شود، همچنین اتهام نسبت به شیعه هم در این زمان حقیقت ندارد، زیرا دانشمندان شیعه کتاب شریف نهج البلاغه را با تمام محتوایش و با تمام روابط نزدیکی که میان علی علیه السلام و خلفاء ثلاثه دربردارد از معتبرترین کتب شیعه می شمارند و اخوالقرآنش می دانند، بنابراین هر روایت و حدیثی که در کتب دیگر یافت شود، اگر مخالف با نهج البلاغه باشد، نهج البلاغه را مقدم می دارند، و آن را شرح و تدریس کرده و می کنند.
این گونه رجال در میان گروه شیعه و سنی، مردمی هستند مسلمان و متعهد، حرّ و آزاده، روشن بین و دوراندیش، با خلوص و بی ریا، شجاع و باصفا، که با کمال شهامت بندها و زنجیرهائی را که پدر و مادر و معلم و اجتماع بر فکر و اندیشة آنها گذاشته است پاره کرده، در فضای آزاد، فکر می کنند و خود را از اسارت تقلید می رهانند.
اینگونه مردم را، نان خوردن و زندگی کردن، ناخودآگاه به جانبی متمایل نمی کند. این گروه چه در میان شیعیان باشند و چه در میان سنّیان، هنگامی که در اختلافات میان مذاهب فکر می کنند، این معنی را در نظر دارند که اگر آنها هم در میان مذاهب دیگر رشد می کردند، ابتدا مانند آنها فکر می کردند، و اختلافات مذهبی را با توجه به این نکته بررسی می کنند و در نتیجه فکر و اندیشة خود را از محیط اجتماعی خویش بیرون کشیده، در فضائی آزاد و بی آلایش می برند.
خلاصه اگر این اتهامات و حساسیت نشان دادن در برابر اختلافات، در میان پدران و اجداد این ملت بوده است، اکنون دیگر همة مسلمین بیدار و هوشیار شده اند، نه این اتهامات را می پذیرند و نه نسبت می دهند. اکنون همگی فهمیده اند که اگر بخواهند بر دشمن مشترک خود پیروز شوند، جز با وحدت و اتفاق واقعی ممکن نیست و به خوبی دریافته اند که اگر فقط یکدیگر را برادر بخوانند و باز بوی اتهامات و اختلافات در اعماق دل استشمام شود، اتحاد واقعی تحقق نخواهد یافت و پیروزی بر دشمن مشکل و بلکه ناممکن می شود. مثلاً یکی از ترفندهای دشمن مکار اینست که در کشوری که شیعه و سنّی وجود دارد، ابتدا فقط به یکدسته از آنها امتیازی، در زندگی اجتماعی می دهد و در کناری به نظاره می نشیند. اگر اتحاد واقعی در میان نباشد، دستة امتیاز گیرنده نمی گویند چرا این امتیاز را به برادران ما نمی دهید، سپس دستة دیگر یا خودشان برمی خیزند و یا دشمن آنها را تحریک می کند و درگیری شروع می شود.
خلاصه و نتیجة سخن ما در این مقال اینست که طبق دستور مؤکد و مکرر امیرالمؤمنین در نهج البلاغه، مسلمین نباید از اختلافات سران خود، در چهارده قرن پیش سخن به میان آورند، تا چه رسد اختلافاتی که بعداً در میان آنها پیدا شده است.
علی علیه السلام می فرماید:
«سران شما مرده اند و نزد خدای عادل محاکمه می شوند.»
یعنی شما بهشت و دوزخ برای آنها معین نکنید. شما مسائل روز خود را مطرح کنید، پرداختن به آن مسائل برای شما سودی ندار، مگر برای معدودی از محققان علم رجال و تاریخ، برای نتیجه گرفتن از احادیث پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از واسطة موثق که در این عصر منحصر به فقیهان و مفتیان و مراجع تقلید است، یا برای باقی ماندن حقایق تاریخی، که آن هم منحصر به معدودی از محققان و تاریخ نویسان است، در سطح بسیار عالی و مترقّیش، یعنی کسانی که همّت خود را از یک قرن و دو قرن بالاتر برده، تا چهارده قرن برسانند، غیر از این دو دسته، مسلمین دیگر باید در برابر عقاید مخصوص به مخالفین خود بی تفاوت باشند، حساسیّت نشان ندهند و هر مسلمانی باور کند که دیگران هم، انسانهایی مانند او هستند و مانند او فکر و اندیشه دارند و مانند او در گزینش و انتخاب مذهب آزاد می باشند و همانگونه که او مذهب خود را با ادلة قطعی و مسلم، و براهینی غیرقابل خدشه و انکار، صحیح، حق و صواب می داند، دیگران هم مذهب خود را با همان گونه از ادله و براهین، حقّ و صواب می دانند، چنانکه دانشمندان طراز اول طرفین این گونه ادعا می کنند و بعد از بحث و مناظرات طولانی غالباً می گویند:
«انا و ایّاکم لعلی هدیً او فی ضلال مبین» مانند مباحثة سیدشرف الدین و شیخ سلیم مصری، مگر اختلاف در امر خلافت و امامت چه فرقی با اختلاف در مسائل علمی دیگر دارد؟!!
پی نوشت ها :
1- مورد اول خطبه 134 «و قد توکل الله لاهل هذا الدین با عزاز الحوزه و ستر العوره...» مورد دوم، خطبه 146 «انّ هذ الامر لم یکن نصره و لاخذلانه بکثره و لا قلّه... .» مورد سوم، حکمت 270 «ذکر عند عمر بن الخطاب فی ایامه حلی الکعبه و کثرته.. .»
2- حکمت / 270.
منبع: نشریه النهج شماره 15-16