یکی از مهم ترین جاذبه های سیره امام موسی کاظم(ع)، اهتمام آن حضرت به تبلیغ عملی است. طبق روایات معتبر، آن امام بزرگوار، مدتی طولانی از زندگانی خود را در زندان های دستگاه خلافت عباسی گذراندند؛ با این حال، جاذبه شخصیت امام(ع) که در مشی و سیره عملی آن حضرت متبلور بود، حتی قلب های سنگین از بار گناهان را، نرم و با نور حقیقت آشنا می کرد. این ویژگی اساسی در سیره امام کاظم(ع)، می تواند الگویی برای تمام کسانی باشد که در جهت تبلیغ معارف دینی گام بر می دارند. آن چه در پی می آید، فرازهایی از کتاب ارزشمند «سیری در سیره ائمه اطهار(ع)» اثر استاد شهید، آیت ا... مرتضی مطهری است که در آن، به ویژگی تبلیغ عملی در سیره امام کاظم(ع) پرداخته شده است
زندان بانانی مرید زندانی
این که موسی بن جعفر(ع) شهید شده، از مسلمات تاریخ است و هیچ کس انکار نمی کند. بنا بر معتبرترین و مشهورترین روایات، موسی بن جعفر(ع)، چهار سال در کنج سیاه چال های زندان به سر برد و در زندان هم به شهادت رسید. در زندان، مکرر به امام(ع) پیشنهاد شد که یک اعتراف زبانی [به نفع دستگاه خلافت عباسی] از او بگیرند و آن حضرت حاضر نشد؛ این متن تاریخ است. امام(ع) در یک زندان به سر نبرد، در زندان های متعدد به سر برد. او را از این زندان به آن زندان منتقل می کردند و راز مطلب این بود که در هر زندانی که امام(ع) را می بردند، بعد از اندک مدتی، زندانبان مرید [آن حضرت] می شد.
ورود امام(ع) به زندان بصره
اول امام کاظم(ع) را به زندان بصره بردند. عیسی بن جعفر بن ابی جعفر منصور، یعنی نوه منصور دوانیقی، والی بصره بود. امام(ع) را تحویل او دادند که یک مرد عیاش شراب خوار و اهل رقص و آواز بود. در هفتم ماه ذی الحجه سال 178 امام را به زندان بصره بردند. امام(ع) مدتی در زندان عیسی بن جعفر بود. کم کم خود این عیسی بن جعفر، علاقه مند و مرید آن حضرت شد. او هم قبلاً خیال می کرد که شاید واقعاً موسی بن جعفر(ع)، همان طور که دستگاه خلافت عباسی تبلیغ می کند، مردی است یاغی که فقط هنرش این است که مدعی خلافت است، یعنی عشق به ریاست دارد؛ اما دید که نه! او مرد معنویت است و دنیاطلب نیست. بعدها وضع عوض شد. دستور داد یک اتاق بسیار خوبی را در اختیار امام(ع) قرار دادند و رسماً از امام پذیرایی می کرد. هارون محرمانه پیغام داد که این زندانی را از بین ببرید؛ عیسی جواب داد که من چنین کاری نمی کنم. در اواخر دوران زندانی شدن امام کاظم(ع) در بصره، خود عیسی به خلیفه نوشت که دستور بده این زندانی را از من تحویل بگیرند؛ والا خودم او را آزاد می کنم؛ من نمی توانم چنین مردی را به عنوان یک زندانی نزد خود نگه دارم و چون پسر عموی خلیفه و نوه منصور بود، البته حرفش خریدار داشت.
اعجاز شخصیت امام کاظم(ع) در زندان بغداد
امام(ع) را به بغداد آوردند و تحویل فضل بن ربیع دادند. فضل بن ربیع، پسر «ربیع»، حاجب معروف است. هارون، امام(ع) را به او سپرد. او هم بعد از مدتی به امام(ع) علاقه مند شد؛ وضع امام(ع) را تغییر داد و یک وضع بهتری برای آن حضرت به وجود آورد. جاسوس ها به هارون خبر دادند که موسی بن جعفر(ع) در زندان فضل بن ربیع به راحتی زندگی می کند و در واقع زندانی نیست و باز هم مهمان است. هارون، امام کاظم(ع) را از او گرفت و تحویل فضل بن یحیی برمکی داد. فضل بن یحیی هم بعد از مدتی با امام(ع) همین طور رفتار کرد و هارون، خیلی از این قضیه خشمگین شد و بالاخره هم امام کاظم(ع) را از فضل گرفت و او مغضوب واقع شد.
سخت گرفتن بر امام(ع)
بعد از مغضوب شدن فضل، پدرش یحیی، برای این که مبادا بچه هایش از چشم هارون بیفتند، در یک مجلس، سر زده از پشت سر هارون رفت، سرش را به گوش خلیفه نزدیک کرد و گفت: اگر پسرم تقصیر کرده است، من خودم حاضرم هر امری شما دارید اطاعت کنم، پسرم توبه کرده است. بعد آمد به بغداد و امام(ع) را از پسرش تحویل گرفت و تحویل زندانبان دیگری به نام سندی بن شاهک داد که می گویند اساساً مسلمان نبود و در زندان او، خیلی بر امام کاظم(ع) سخت گذشت. در آخرین روزهایی که امام(ع) زندانی بود و تقریباً یک هفته بیشتر به شهادت آن حضرت باقی نمانده بود، هارون، یحیی برمکی را نزد امام کاظم (ع) فرستاد و با زبان بسیار نرم و ملایمی به او گفت از طرف من، به پسر عمویم سلام برسانید و به او بگویید بر ما ثابت شده که شما گناه و تقصیری نداشته اید، ولی متأسفانه من قسم خورده ام و قسمم را نمی توانم بشکنم. من قسم خورده ام که تا تو اعتراف به گناه و از من تقاضای عفو نکنی، تو را آزاد نکنم؛ هیچ کس هم لازم نیست بفهمد. همین قدر در حضور همین یحیی اعتراف کن؛ حضور خودم هم لازم نیست، حضور اشخاص دیگر هم لازم نیست، من همین قدر می خواهم قسمم را نشکسته باشم؛ در حضور یحیی همین قدر تو اعتراف کن و بگو معذرت می خواهم! خلیفه مرا ببخشد! من تو را آزاد می کنم و بعد بیا پیش خودم و چنین و چنان. حال روحیه مقاوم موسی بن جعفر(ع) را ببینید؛ چرا این ها «شفعاء دار الفناء» هستند؟ چرا این ها شهید می شدند؟ در راه ایمان و عقیده شان شهید می شدند؛ می خواستند نشان بدهند که ایمان ما به ما اجازه [همگامی با ظالم را] نمی دهد. جوابی که امام(ع) به یحیی داد این بود که فرمود: «به هارون بگو از عمر من دیگر چیزی باقی نمانده است»؛ همین! بعد از یک هفته آقا را مسموم کردند.
چرا امام کاظم(ع) دستگیر شد
حال چرا هارون دستور داد امام(ع) را بگیرند؟ برای این که به موقعیت اجتماعی امام(ع) حسادت می ورزید و احساس خطر می کرد، با این که امام(ع) هیچ در مقام قیام نبود؛ واقعاً کوچک ترین اقدامی نکرده بود برای این که انقلابی به پا کند (انقلاب ظاهری)؛ اما آن ها تشخیص می دادند که این ها انقلاب معنوی و انقلاب عقیدتی به پا کرده اند. وقتی که تصمیم می گیرد که ولایتعهدی را برای پسرش امین تثبیت کند و بعد از او برای پسر دیگرش مأمون و بعد از او برای پسر دیگرش مؤتمن و بعد، علما و برجستگان شهرها را دعوت می کند که همه امسال بیایند مکه که خلیفه می خواهد بیاید مکه و آن جا از همه بیعت بگیرد، فکر می کند مانع این کار کیست؟ آن کسی که اگر باشد و چشم ها به او بیفتد، این فکر برای افراد پیدا می شود که آن که لیاقت برای خلافت دارد اوست، کیست؟ البته که موسی بن جعفر(ع). وقتی که می آید مدینه، دستور می دهد امام را دستگیر کنند. هارون دستور داد جلادهایش رفتند سراغ امام(ع). چرا [هارون این کار را می کند؟] چون می خواهد برای ولایتعهدی فرزندانش بیعت بگیرد.
نفوذ معنوی امام(ع)
از این جا شما بفهمید که نفوذ معنوی ائمه شیعه(ع) چقدر بوده است. آن ها نه شمشیر داشتند و نه تبلیغات، ولی دل ها را داشتند. در میان نزدیک ترین افراد دستگاه هارون، شیعیان وجود داشتند. حق و حقیقت خودش یک جاذبه ای دارد که نمی شود از آن غافل شد. علی بن یقطین، وزیر هارون است، شخص دوم مملکت است، ولی شیعه است؛ اما در حال استتار و خدمت می کند به هدف های موسی بن جعفر(ع)، ولی ظاهرش با هارون است. دو سه بار هم گزارش هایی دادند، ولی موسی بن جعفر(ع)، با آن روشن بینی های خاص امامت، زودتر درک کرد و دستورهایی به او داد که وی اجرا کرد و مصون ماند. در میان افرادی که در دستگاه هارون بودند، اشخاصی بودند که آن چنان مجذوب و شیفته امام(ع) بودند که حد نداشت؛ ولی هیچ گاه جرأت نمی کردند با امام(ع) تماس بگیرند. هارون از چه می ترسید؟ از جاذبه حقیقت می ترسید، «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم»، تبلیغ که همه اش زبان نیست، تبلیغ زبان اثرش بسیار کم است، تبلیغ، تبلیغ عمل است. آن کسی که با موسی بن جعفر(ع) یا با آبای کرامش یا با اولاد طاهرینش روبه رو می شد و مدتی با آن ها بود، اصلاً حقیقت را در وجود آن ها می دید و می دید که واقعاً خدا را می شناسند، واقعاً از خدا می ترسند، واقعاً عاشق خدا هستند و واقعاً هر چه که می کنند، برای خدا و حقیقت است.