ماهان شبکه ایرانیان

محنت قرب

(بر اساس داستانی از هفت اورنگ «عبدالرحمن جامی») حکایت واقعه نزدیک یا دور بودن به محبوب است

محنت قرب
(بر اساس داستانی از هفت اورنگ «عبدالرحمن جامی»)

حکایت واقعه نزدیک یا دور بودن به محبوب است.
 

در بدو امر عامه گمان کنند که دوری از محبوب ناآرامی بیشتری دارد تا نزدیک بودن او، حال اینکه واقعیت بر خلاف آن است زیرا در دوری تنها یک ناراحتی وجود دارد و آن فقدان وصول است ولی در قرب و نزدیکی همواره ناراحتی ها و اضطراب های فراوان است از جمله اینکه مبادا خللی در جهت قطع این وصول رخ دهد، مثلاً حرفی و یا فعلی محقق گردد که موجب رنجش خاطر محبوب و محصول آن زوال یا خلل در قرب باشد.
محتوای اصلی داستان مربوط به عشق خالق و مخلوق است اگر چه در قالب عشق ظاهری مطرح شده است. خداوند متعال اولین عاشق انسان بوده و فرموده از خود اسنان به او نزدیکتر است؛ «... و نحن اقرب الیه من حبل الورید» و عارف واقعی نیز که {به درک این مطلب واقف است، }اولین عاشق اوست، بر این اساس هر دو هم عاشق و معشوق همند؛ بین این عاشق و معشوق نوعی علقه و وابستگی شدید رخ داده به حدی که خدا او را بر همه مخلوقات و عارف نیز خدا را بر همه موجودات برگزیده است؛ حال شخص عارف چون هر لحظه خدا را شاهد و ناظر بر اعمال، رفتار، افکار و امور خویش می بیند، به نوعی مضطرب است یا کم رونق شود.
پس ناراحتی نزدیکی به مراتب بیشتر از دور بودن است چون در دوری تنها امید وصول، ولی در نزدیکی هر لحظه بیم زوال است و بیم به مراتب سخت تر از امید می باشد.
اما داستان از این قرار است که؛ ذوالنون مصری حکایت می کند. روزی در کنار حرم کعبه نظاره گر طائفین حرم بوده، ناگهان جوانی عاشق و رنجور از شدت عشق با رخی زرد و بی تاب، لاغر و نحیف، توجهش را جلب نمود و او نیز از سر مهرورزی با جوان گفتگو کرد تا تسکینش دهد، ذوالنون بر اساس مشرب عامه ابتداً بنا را بر دوری و یا نامهربانی محبوب او گذاشته و بحث را آغاز نمود، ولی جوان، معشوقش را دوست، همیشه در کنار خود و بدون مزاحم معرفی نمود، لذا ذوالنون با تعجب علت نگرانی را جویا شده و پاسخ می شنود؛ که ابیات ذیل مطلب را وضوح بیشتری می بخشد:

والی مصر ولایت ذوالنون
آه به اسرار حقیقت مشحون

گفت در مکه مجاور بودم
در حرم شاهد و ناظر بودم

ناگه آشفته جوانی دیدم
نه جوان سوخته جانی دیدم

لاغر و زار شده، همچو هلال
کردم از روی ز سر مهر سؤال

که مگر عاشقی ای شیفته مرد؟
که بدین گونه شدی لاغر و زرد؟

گفت آری به سرم شور کسی است
کش چو من عاشق و رنجور بسی است

گفتمش بار به تو نزدیک است؟
یا چو شب و روزت از او تاریک است؟

گفت در خانه اویم همه عمر
خاک کاشانه اویم همه عمر

گفتمش یک دل و یک روست به تو
یا ستمکار و جفا جوست به تو؟

گفت هستیم به هر شام و سحر
به هم آمیخته چون شیر و شکر

گفتمش یار تو ای فرزانه
با تو همواره بود در خانه؟

سازگار تو بود در همه کار؟
بر مراد تو بود کارگزار؟

لاغر و زرد شده بهر چه ای
سر بسر درد شده بهر چه ای؟

گفت: رو رو که عجب بی خبری
به کز این گونه سخن درگذری

محنت قرب ز بعد افزون است
جگر از هیبت قربم خون است

هست در قرب همه بیم زوال
نیست در بعد جز امید وصال

آتش بیم دل و جان سوزد
شمع امید روان افروزد...

منبع : نشریه راه موفقیت، شماره 15
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان