روزنامه شهروند - امین فرجپور: رشته خیال برای سینمادوستان یکی از کنجکاویبرانگیزترین فیلمهای ماههای اخیر بوده است. فیلمی به کارگردانی پل تامس اندرسن همیشه کنجکاویبرانگیز که باوجود اینکه در مراسم اسکار کاملا نادیده گرفته شد، اما با داستان تکاندهندهاش درباره رینولدز وودکاک، طراح مُد دهه 1950 لندن توانسته منتقدان و سینمادوستان را راضی کرده و در فهرست محبوبترین فیلمهای این چند وقت اخیر جایگاه شامخی را به دست آورد.
داستان فیلم رشته خیال درباره طراح لباس زنان اشرافى جامعه انگلیس است که شیفته و فریفته هنرش است. این طراح که رینولدز وودکاک نام دارد و نقشش را دانیل دى لوئیس صاحبنام به شکل شگفتآورى بازى کرده؛ درگیر عشقی شگرف مىشود که موتور محرک فیلم است. درواقع روایت پل توماس اندرسن از لندن پسا جنگ جهانی در دهه 50 تمرکزش بر زندگی یک طراح لباس زنانه و خواهرش به نام رینولدز و سایرل وودکاک است که در مرکز مد لندن برای اشراف و ستارههای سینما و گاهی مردم عادی لباس طراحی میکنند و میدوزند. رینولدز که باوجود اقتضای شغلش که پر است از رفتوآمد زنهای گوناگون؛ تا میانسالی مجرد مانده، با زنی جسور به نام آلما یگانه عشق زندگیاش را تجربه میکند
و این تجربه تمامی زندگی او را دچار تغییر میکند. اندرسن در گفتوگو با اینترتینمنت ویکلی گفته: این فیلم یک داستان عاشقانه متعارف نیست و بیتردید نمونه خاصتر و عجیبوغریبتری است. فیلمسازان زیادی سعی کردند فیلمی مانند ربکا (آلفرد هیچکاک) بسازند، ولی ناکام ماندهاند؛ من هم احتمالا نفر بعدی خواهم بود. اما بههرحال این فیلم داستان متفاوتی دارد. من طرفدار پروپاقرص آن فیلمهای عاشقانه عظیم گوتیک هستم که استادان قدیم جهان سینما سراغشان میرفتند. موضوعی که درباره این داستانهای عاشقانه دوست دارم، تعلیق و هیجانی است که در آنها وجود دارد.
تعلیق تمامعیار در کنار داستانی عاشقانه، یک ترکیب جذاب است... فیلم در روایت داستانش از بازیهای حیرتانگیز دانیل دی لوئیس، لزلى مانویل و ویکى کریپس بهرهمند است؛ با اینکه در این رشتهها هم رشته خیال به نحو حیرتانگیزی نادیده گرفته شده و در محاق مانده؛ که این نیز نشان از خوشسلیقگى انتخابکنندگان آکادمی دارد! درباره رشته خیال این را نیز باید گفت که نخستین نمایش فیلم رشته خیال در تاریخ 11 دسامبر 2017 در شهر نیویورک بود و سپس در 25 دسامبر 2017 در بقیه ایالات آمریکا اکران شد.
این فیلم جایزه اسکار بهترین طراحی لباس نودمین دوره جوایز اسکار را به دست آورد و در پنج بخش دیگر ازجمله اسکار بهترین فیلم و بازیگر نقش اول مرد نامزد دریافت جایزه بود، همچنین جایزه ستلایت بهترین فیلم نیز به رشته خیال اهدا شد. درباره این فیلم گفتهاند با اینکه در نظر منتقدان تاکنون «استاد» بهترین فیلم کارنامه اندرسن قلمداد میشد، اما رشته خیال از بسیاری جهات از استاد هم فیلم بهتری است. آنچه در پی میآید گفتوگوی پل توماس اندرسن بزرگ است با نشریه اینترتینمنت ویکلی...
میتوانید بگویید که چرا تا این حد در اعلام نام این فیلم تردید داشتید؟ تا آنجایی که یادمان میآید نام فیلم خیلی دیر اعلام شد و تا مدتها فقط و فقط پروژه بینام پل توماس اندرسن نامیده میشد...
خب؛ اگر بگویم کمترین شک و تردیدی نداشتم، به این معنا خواهد بود که ایدههای مختلفی برای اسم فیلم در ذهنم بود و آن وقت شما خواهید پرسید که پس چرا حتی یکی از این همه اسم را اعلام نکردید. نه اینطور نیست. درواقع از همان ابتدا میخواستیم اسم فیلم را رشته خیال بگذاریم؛ که نام فوقالعادهای هم هست. اما از آنجا که رشته خیال در عینحال نام یک کمپانی فیلمسازی هم هست، بنابراین تلاش کردیم بگردیم و ببینیم آیا نام دیگری پیدا میشود که به همین اندازه خوب و فراخور حال داستان باشد یا نه.
این که فیلم را در جشنوارهها نمایش ندادید چه؟ آیا این عامدانه بود یا اینکه شرایط باعث شد تا فیلم بدون حضور در جشنوارهها اکران شود؟
نه، در این مورد هم قطع به یقین عمدی نداشتیم. راستش در این فیلم اصلا پس از پایان فیلمبرداری وقتی نداشتیم تا آن را به فستیوالها هم بفرستیم. ببینید؛ فیلمبرداری ما در ماه آوریل تمام شد. این یعنی دقیقا در همان روزهایی که از قبل قراردادهای اکران فیلم بسته شده بود، ما تازه تدوین فیلم را به پایان رسانده بودیم و بههمین علت هم کمترین فرصتی برای شرکت در جشنوارههای سینمایی نداشتیم...
بیایید یک بازی با هم بکنیم. فرض کنید اگر سالها قبل، مثلا بعد از مگنولیا به شما میگفتند هشتمین فیلمتان چنین فیلمی خواهد بود، چه تصوری میکردید؟
جالب است... خب حداقل بگذارید کمی فکر کنم... خب شاید میگفتم: یعنی واقعا من در هشت فیلمی که ساختهام فقط و فقط دوبار با دانیل دیلوئیس کار کردهام؟ فکر میکنم در مواجهه با چنین پرسشی این نخستین واکنش من میتوانست باشد.
جایی گفتهاید نخستین بار که دانیل دیلوئیس را دیدید مرعوب شخصیتش شدید؛ درست است؟ میشود بگویید که آیا اصلا بازیگران مرعوبتان میکنند یا نه؟
بگذارید برایتان مثالی بزنم. کوئنتین تارانتینو همیشه در این مورد یک جمله جالبی دارد. او گفته که من مرعوب بازیگران خوب نمیشوم، بازیگران بد هستند که من را وحشتزده میکنند. معنی این گفتهها هم روشنتر از روشن است، یعنی یک بازیگر خوب موجب ایجاد کاری راحتتر و لذتبخشتر میشود، ولی زمانی که کارگردان با بازیگری روبهرو میشود که قدرت انجام خواستههایش را ندارد یا اینکه حداقل در سطح انتظارش نیست، آن وقت است که همهچیز برایش دشوار میشود، حتی برای بازیگران دیگر هم همکاری با چنین بازیگرانی کار دشواری است و البته برای افراد پشتصحنه. بگذارید این را واضح بگویم که من خودم در این موقعیت دشوار قرار گرفتهام.
نخستین ملاقاتتان با دانیل دیلوئیس را یادتان هست؟ آیا قبل از فیلم خون به پا خواهد شد با او دیدار کرده بودید؟
یادم هست که وقتی نخستینبار به خانهاش در نیویورک رفتم، تنها کاری که با هم کردیم این بود که نشستیم و چای خوردیم و البته سه چهار ساعت هم با هم حرف زدیم. این دیدار فردای آن روز، روز بعد و روزهای بعدترش هم تکرار شد.
او را چگونه دیدید؟
خب؛ روز نخست بشدت استرس داشتم، بههرحال نمیدانستم چگونه آدمی است، اما خیلیزود ارتباطمان با هم بهتر شد و حتی میتوانم بگویم یک رابطه عمیق بین ما ایجاد شد.
میتوانید بگویید ایده اصلی فیلم رشته خیال چقدر طول کشید تا به مرحله عمل درآید؟
اتفاقا ایده این فیلم از آن مواردی است که خیلی تازه است، یعنی همین یکیدوسال پیش بود که تصمیم گرفتم یک چنین چیزی بسازم. این را شاید بتوانم بگویم که نخستین بار بود که چنین اتفاقی میافتاد و بیشتر فیلمهای قبلیام مدتهای مدیدی برای ساختهشدن صبر کرده بودند، ولی در مورد این فیلم؛ چون من اصولا درباره مُد نه اطلاع زیادی داشتم نه علاقهای؛ به واسطه آشنایی با شخصیتی به نام کریستوبال بالنسیاگا که زندگیاش را در انزوای کامل سپری کرده بود، کاراکتر اصلی فیلمم را از او الهام گرفتم، با اینکه در پایان نتیجه و کاراکتر کاملا متفاوتی از کار درآمد. درواقع قصه رشته خیال درنهایت به این سمت رفت که نشان دهد چه چیزی زندگی این آدم منزوی را بهم میریزد...
چه چیزی میتواند چنین زندگی را به هم بریزد؟
فقط عشق...
پس فیلمتان عاشقانه است، اما قطعا با شناختی که از شما داریم، باور نمیکنیم در ابتدا خواستهاید یک عاشقانه معمولی بسازید...
خب، قطعا رشته خیال با استانداردهای قصههای عاشقانه کلیشهای مطابقت ندارد که طبیعی هم هست. این یک فیلم عجیبوغریب است. وقتی میگویم طبیعی است، به این دلیل است که باور دارم به اینکه در تاریخ سینما خیلیها تلاش کردهاند مثل آلفرد هیچکاک یک ربکا بسازند، اما شکست خوردهاند. این را هم میدانستم که به احتمال زیاد من خودم هم نفر بعدی خواهم بود. اما نمیتوانم از این موضوع بگذرم که بشدت به فیلمهای عاشقانه گوتیکی که استادان سینما ساختهاند، علاقه دارم. نکته جذاب این فیلمها این است که تعلیق دارند. ترکیب یک قصه عاشقانه با تعلیق، بسیار جذاب است، بنابراین سعی کردم این تلفیق را در رشته خیال داشته باشم.
جایی گفته بودید که خیلی وقت است میخواهید دوباره با دیلوئیس کار کنید؛ درست است؟
بله، یک چند وقتی میشد که مدام داشتم به یک همکاری مجدد با دانیل دیلوئیس فکر میکردم، چون تجربه قبلیمان را هر دو بسیار دوست داشتیم. البته همیشه تلاش برای تکرار موفقیت کار خطرناکی است، اما خطر نکردن هم نوعی دیوانگی است.
چگونه این همکاری دوباره پیش آمد؟
خیلی ساده. ایده فیلم را با او مطرح کردم و او هم استقبال کرد. بعد هم که نوشتن فیلمنامه را شروع کردیم. تصمیم گرفتم به جای اینکه بنشینم و فیلمنامه را کامل کنم و بعد برایش بفرستم، مرحلهبهمرحله هرچه نوشتهام را به او نشان دهم و این شیوه همکاری موجب شد هم قصه درست شکل بگیرد و هم شخصیت بهخوبی پرداخته شود.
در زمان فیلمبرداری، او اعلام بازنشستگی کرد. شما هم در جریان این تصمیم بودید؟
به هیچ وجه درباره این موضوع با هم حرفی نزدیم. فکر کنم مدتها بود که میخواست این کار را انجام دهد. یادم هست زمانی به من گفته بود که دارد به کنارهگیری از سینما فکر میکند. البته خیلی خوشحالم پیش از عملی کردن تصمیمش این فیلم را با هم ساختیم.
میتوانید بگویید تا چه اندازه هر فیلمتان واکنشی است به آخرین چیزی که ساختهاید؟
اگر به این قضیه فکر کنیم، حس میکنم بشود گفت که همینطور است، البته دلیل هم دارد. من همیشه فکر میکنم وقت کم است و همیشه از خودم میپرسم مگر چند فیلم دیگر میتوانم بسازم؟ از آنجا که همیشه دوست داشتم در انگلستان فیلم بسازم و علاقه زیادی هم به آن نوع لباسهای فاخر و آن دنیای متفاوت دارم و البته ژانر عاشقانه گوتیک، بنابراین شاید بشود گفت تحتتأثیر این شرایط بهنظرم رسید وقت ساخت این فیلم رسیده است.
فکر نمیکنید بالا رفتن سن روی وسواس و کنترلتان بهعنوان کارگردان تأثیر گذاشته است؟
قطعا. خیلی هم زیاد. البته شاید هم بشود گفت که کمکم یادگرفتهام آن اخلاق کنترلگرایم را بهتر مخفی کنم. الان دیگر دوست ندارم مدام به همه دستور بدهم. امیدوارم آن تعادلی که در ذهنم دوست دارم ایجاد کرده باشم، چون بههرحال اتفاقات زیادی میافتد که از اختیار انسان خارج است و یک کارگردان باید ظرفیت مواجهه با تصادف را داشته باشد. جدی گرفتن کار گاهی آدم را به موجودی آزاردهنده و دیوانه تبدیل میکند...
فیلمهای کارنامه پل توماس اندرسن
پل توماس اندرسن
سیدنی (1996)
سیدنی یا همان برد دشوار، نخستین فیلم کارنامه پل توماس اندرسن است. او زمانی که توانست این فیلم را بسازد تنها 26سال داشت. البته با در نظر گرفتن آنچه نویسنده فیلمساز جوان پس از برد دشوار ساخت، این فیلم بیشتر به خاطر معمولیبودنش است که در یادها مانده است. داستانی از دوستی بین یک قمارباز مرموز با یک بدبخت فلکزده و بیپول که در رستورانی بین لسآنجلس و لاسوگاس با هم آشنا میشوند.
شبهای عیاشی (1997)
این شاهکار سرگیجهآور بهعنوان دومین فیلم پرمغز و احساس پل توماس اندرسن، کارگردان 28 ساله را بهعنوان مرد جوانی که در حرفه خود استعداد ذاتی فوقالعادهای دارد، ثابت کرد. اما این تنها اعتمادبهنفس پشت پرده نیست که از شبهای عیاشی یک فیلم فوقالعاده میسازد، بلکه سخاوتمندی فراوانی که اندرسن نسبت به شخصیتهایش، حتی رقتانگیزترین و زیباترین آنها دارد، فیلم را درخشان کرده است.
مگنولیا (1999)
من به تو بزرگترین حسرت زندگیام را خواهم گفت: گذاشتم عشقم برود. فیلم مگنولیا چیزهای بسیار زیادی دارد، اما قبل از هر چیز یک فیلم درباره مردمی است که برای زندگیکردن و عبور از دردهای خود میجنگند. این تم نهتنها در تمام ٩ قسمت این داستان جریان دارد، بلکه از هر دو فاز زندگی کاری پل توماس اندرسن تراوش میکند.
عشق مست لایعقل (٢٠٠٢)
پس از ضربه محکمی که فیلمهای جدی، دیوانهوار و سرگرمکنندهای مثل مگنولیا و شبهای بوگی با ایدههای متهورانهشان به تماشاگر زدند، فیلم بعدی اندرسن یک کمدی رومانتیک ٩٠ دقیقهای با حضور آدام سندلر، طرفداران او را دچار حیرت و غافلگیری کرد. عشق مست لایعقل یا همان پانچ درانک لاو فیلم تفرقهانداز این کارگردان است، حتی تا امروز هم بسیاری بر این عقیدهاند که این فیلم از بهترینهای اندرسن است و درواقع فیلم شاهکار او است و برخی دیگر هم آن را نشانه قفلکردن اسلحه او میدانند.
خون به پا خواهد شد (2007)
خون به پا خواهد شد عالیترین فیلم آمریکایی قرن بیستویکم است و این عبارت بیشتر طبقهبندی این فیلم است تا مدح و ستایش آن. این فیلم برای خود یک ژانر است که تاریخ انقضایش گذشته بود و پیشتر توسط همشهری کین و پدرخوانده از آن کپی شده بود و ماهیت داستان آن روانیهای خودساخته است که امپراتوری خود را روی اجساد دشمنان خود به پا کرده و رؤیای آمریکایی را دنبال میکنند تا زمانی که تنها چیزی باشد که برایشان باقیمانده است. اینها تصاویر عنصری پر از مردمی هستند که سرمایهداری را رقابتی خونین میبینند و با چنان ولعی پول درمیآورند که خشونت بنیادین بازار آزاد را آشکار میکند.
استاد (2012)
پیچیدهترین و رمزیترین فیلم اندرسن. استاد همیشه شما را به درون خودتان برده و شگفتزده میکند. ای. او. اسکات در توصیف دقیقی از این فیلم گفته: فیلمی که با فهمیدن مخالفت میکند، حتی زمانی که ایمانی شگفتانگیز و پراحساس را به مخاطب القا میکند. اما توضیحی برای اینها وجود دارد، حتی اگر اندرسن اشاره واضحی به آنها نکرده باشد، هر معنی و مفهومی که تصمیم بگیرید از این داستان بیرون بکشید با خودتان است.
فساد ذاتی (2014)
اگر استاد، فیلم نفوذناپذیز و مرموز اندرسن بود، پس فساد ذاتی هم به همان اندازه غیرقابل رسوخ و مبهم است، با این تفاوت که این بار به شکل تمکینناپذیری در مهای غلیظ فرورفته است. اندرسن در اقتباسی ماهرانه و دیوانهوار از رمان توماس پینچن با همین نام، سطح متراکم و غلیظ داستان کارآگاهی استونر/ نشئه او را میشکافد تا به حداکثر معنای نهفته در این داستان گیجکننده برسد. این فیلم یک ادیسه نوآر و شیرین از نظام سرمایهداری مهآلود اخیر است.