خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: آن اسوه عشق و ادب را «باب الحسین» (ع) میخوانند؛ همو که در چنین روزی، عالم خلقت را به نور وجود خویش منوّر کرد تا سقّای حماسه ی عاشورا و اسوه وفا و شهامت متولد شده باشد.
آغاز این مولودی منظوم، ابیاتی از شعر مهدی نظری خواهد بود که ماه را در این روز، در دستان امیرالمومنین (ع) میبیند و با اشاره به نام بانوی ادب و کرامت، حضرت اُم البنین (س) میسراید:
به روی دست علی ماه هویدا شده است
این قمر آینه هیبت بابا شده است
به رُخ اش شمس خدا محو تماشا شده است
در دل زینب و ارباب چه غوغا شده است
گفت ارباب به زینب؛ قمرم میآید
دل ات آسوده که سردار حرم میآید
ناز این دلبر خوش چهره خریدن دارد
بوسه از لعل لب اش بَه که چه چیدن دارد
جامه ای دوخته مادر؛ چه به او میآید
واژه ی یاس معطّر چه به او میاید
رفته بر شانه ی حیدر چه به او میآید
نام فرمانده ی لشکر چه به او میآید
آمده درس ادب را به جهان باب کند
زَهره ی دشمن خود را به رجز آب کند
حلقه ی دار جنون بر سر گیسو دارد
بَه چه تیغ کجی این طفل به ابرو دارد
بازوانش چو علی قدرت و نیرو دارد
چون که «یا فاطمه» را نقش به بازو دارد
روی پیشانی خود نور ولایت دارد
یل مولاست که اینگونه شجاعت دارد
آمدی تا بشوی در همه جا یار حسین
لحظه لحظه بشوی مَحرم اسرار حسین
قبل اکبر تو شدی یوسف بازار حسین
تو فقط گشته ای عبّاس، علمدار حسین
و این هم بخشی از شعر مجید تال است در مدح و ثنای آن حضرت قمر العشیره که البته با عذرخواهی شاعر به پایان میرسد:
روزیِ شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
چون که بانوی کلابیه پسر آورده
چشم وا کن؛ پدر خاک قمر آورده
هر که از قافله فطرسیان جا مانده
نظرش خیره به گهواره ی سقّا مانده
زور بازوی تو بی حد و عدد خواهد شد
بعد از این اُمّ بنین، ام اسد خواهد شد
با وجود تو زمین حیدر دیگر دارد
کعبه جا دارد اگر باز ترک بردارد
از در خانه او پا نکشیدم هرگز
چون حسینی تر از عباس ندیدم هرگز
روی چشم تو بُوَد؛ جای حسن، جای حسین
هست ما بِین دو ابروی تو، بین الحرمین
پیش خورشید و قمر سایه ی تو سنگین است
و فقط محضر زینب، سر تو پایین است
او علمدار حسین است؛ ببخشید مرا
مدحِ او کار حسین است؛ ببخشید مرا
شعر دیگر این گفتار را علی اشتری سروده است که مرور ابیاتی از آن این عید نورانی خالی از لطف نیست؛ ابیاتی که آن حضرت را آبی ترین و مهتابی ترین شخصیت معرفی میکند:
آمد صدای جبرئیل از عرش بالا
ام البنین مژده که فرزندت پسر شد
از این به بعد این مزرعه ها یاس دارد
از این به بعد این روزگار عباس دارد
دیشب نشستم چشمهایت را کشیدم
پایین پای ات چند تا دریا کشیدم
روح القدس، ارواح ذهنم را مدد کرد
تا عاقبت تصویری از عیسی کشیدم
پای ضریح دست هایت گریه کردم
روح خودم را تا خدا بالا کشیدم
جمعیت روی زمین را تشنه ی آب
تنها تو را در این میان سقّا کشیدم
آقا اگر چه مَشک تو آبی ندارد
من بین مشک ات چند تا دریا کشیدم
تو از تمام آب ها، آبی ترینی
ماهی ولی از ماه؛ مهتابی ترینی
معنا ندارد ماه من بالا نباشی
بالاتر از اندازه های ما نباشی
معنا ندارد ما همه لب تشنه باشیم
عباس ما باشی؛ ولی دریا نباشی
با اینکه نبض نیل در دست تو باشد
اما تو ای مرد خدا، موسی نباشی
تو ماهی و فرمانروای آسمانی
فرقی ندارد اینکه باشی یا نباشی
حالا که با زینب برادر میشوی تو
معنا ندارد بچه ی زهرا نباشی
تو ماهی اما مثل خورشید شبی تو
این افتخارت بس غلام زینبی تو
بابُ النّجات عالَمی؛ مولا اباالفضل
یا کاشفَ کَربِ الحسین، مولا اباالفضل
و این هم ابیاتی از شعر یاسر مسافر که به این مناسبت فرخنده اختصاص دارد؛ بیانی که در آن از حضرت اُمُّ البَنین (س) به عنوان «مادر ادب» نام برده شده است:
این بزم عیش بی میو ساغر نمیشود
کامل بدون تک یل حیدر نمیشود
آن تک یلی که علمدار کربلاست
ساقی خیمه ها و سپهدار کربلاست
امّید بچه هاست و سردار کربلاست
عشق حسین و زینب و غمخوار کربلاست
از مادر ادب، عشق و ادب آفریده اند
یک بار جز احد، ز او کی شنیده اند
وقتی رسید شادی به این انجمن رسید
پایان غصه و درد و مِحَن رسید
خنده به لب های حسین و حسن رسید
حیدر به غمزه گفت؛ عجب، مثل من رسید
اکنون این گفتار را با ابیاتی از محمدمهدی رافع در مدح و ثنای حضرت ساقی (ع) به پایان میآوریم که در آن، نام مبارک «عباس» بارها تکرار شده است و البته حال و هوایی کربلایی و عاشورایی دارد:
ای یل حیدری مآب، عباس
وی خدا را چو دُرِّ ناب، عباس
ای تو معیار هر جوانمردی
وی تو میزان هر صواب عباس
ذره ای فضل تو نمیگنجد
در خط و صفحه و کتاب عباس
پیش دریای حُسن تو باشد
صد هزار نیل چون سراب عباس
ای که تو در میان هاشمیان
بوده ای سیّدُالشَّباب عباس
تا دمیجلوه ای کند مهتاب
رخ نهان کن پس نقاب عباس
از غم چشم های زیبایت
قلب هر سنگ شد مُذاب عباس
تا تو بودی عدو نمیدیدی
عافیت را مگر به خواب عباس
زان که از جرعه ای مضایقه کرد
شرمگین گشته از تو آب عباس
تشنه لب ز آب آمدی بیرون
پا نهادی تو در رکاب عباس
در کَف ات مَشک آب و سوی خیام
رو نمودی تو با شتاب عباس
از هزاران کمان، سرت میریخت
بارش تیرِ بی حساب عباس
تا به مشک ات رسید تیر انگار
آسمان شد سرت خراب عباس
تیر بر مشک آمد و ماندی
پیش طفلان، تو بی جواب عباس
دشمن ات زود کار خود را کرد
کم نمود از دلت عذاب عباس
کرد از ضربتی ز آهن سرد
چهره ات را ز خون خضاب عباس
بعد تو، پورِ فاطمه تنها
گشت در بین آن ذئاب عباس
بین گودال قتلگه دشمن
تشنه انداختش ز تاب عباس
خیمه ای را که نور حاجب بود
دشمنش کرد بی حجاب عباس
بعد تو رهسپار هر بازار
گشت ناموس بوتراب عباس
گر تو بودی زمان کجا میدید
زینب و مجلس شراب عباس