سالنامه اعتماد - وحید جعفری: محمد نصیری از آن دست آدم هایی است که اگر قهرمان هم نمی شد، هر آدمی با هر عقیده و نظری با یک بار دیدنش هرگز از یاد نمی بردش و دوستش می داشت؛ چه سیاسی، چه هنرمند و چه ورزشکار. برای همین هم وقتی قهرمان شد، عالمی را عاشق و شیفته خود کرد تا هرگز از یادها نرود. حتی وقتی سالیان سال در غربت زندگی کرد و از خانه دور بود، باز هم در ذهن ها ماند و امروز بعد از چند دهه از درخشش اش روی تخته های وزنه برداری، باز مردم کوچه و بازار می شناسندش و احترامش را نگه می دارند.
بزرگ مرد کوچکی که با حرف ها و کارهایش هر انسانی را وادار می کند تا دوستش داشته باشد. او از آنی که تصور می توان کرد هم صمیمی تر و با معرفت تر است، به قدری مهربان و خواستنی است که دوست و دشمن، دوست دارند با او دمخور شوند. قهرمان ما مرد رکوردها و تحسین هاست. اولین کسی است که سه برابر وزن بدنش را بالای سر برد. هرکول کوچولو و دوست داشتنی ما نخستین وزنه بردار ایرانی است که در رقابت های المپیک صاحب مدال طلا شد.
بعد از او حسین توکلی و حسین رضازاده و بعد بهداد سلیمی به طلای المپیک رسیدند. خروس طلایی وزنه برداری، اولین و تنها وزنه بردار تاریخ وزنه برداری ایران است که در پنج دوره آن رقابت های جهانی قهرمان شد. نخستین وزنه بردار ایرانی است که در یک وزن 2 مدال طلای بازی های آسیایی را به دست آورد. نخستین وزنه بردار ایرانی است که در سه دوره از بازی های آسیایی شرکت کرد. نخستین ورزشکار ایرانی است که در بازی های آسیایی صاحب 2 نشان طلا شد. اولین وزنه بردار 3 مداله تاریخ ورزش ایران در رقابت های المپیک و اولین وزنه بردار تاریخ ایران است که در چهار دوره متوالی از رقابت های المپیک شرکت کرد.
محمد نصیری از رقابت های جهانی، المپیک، قهرمانی آسیا و بازی های آسیایی در مجموع 12 مدال طلا کسب کرده است. به لحاظ تعداد مدال های جهانی و المپیک، نصیری با 6 طلا، 2 نقره و 4 برنز در رده یازدهم پر افتخارترین وزنه برداران جهان قرار دارد. او با کسب 5 مدال طلا، یک نقره و 3 برنز در جدول پرافتخارترین وزنه برداران تاریخ رقابت های جهانی نیز چهاردهم است. محمد نصیری در سال 2000 از سوی فدراسیون آمار و ارقام جهانی به عنوان «ورزشکار قرن» انتخاب شد. او متولد نهم مرداد سال 1324 است. در محله ای به نام «صابون پزخونه» تهران، جایی بین مولوی و شوش در دروازه غار سابق.
محمد آقا بیایید تصور کنیم در دهه 40 و 50 هستیم، آن زمان که شما در اوج قهرمانی بودید...
- ما الان دهه چندم هستیم؟
الان در دهه 90 هستیم.
- دهه 90؟
بله.
- اوه! چقدر گذشته است.
اجازه دهید فکر کنیم آن زمان هاست و شما در اوج قهرمانی هستید، قهرمان المپیک شدید و آن دوره هاست و نشسته اید اینجا. دوست دارید از این در چه کسی وارد شود؟ چه کسی را دوست دارید بیاید ببینیدش، کنارتان بنشیند و با او رفیق بازی کنید؟
- والا همانطور که می دانید همه دوستان، البته بیشترشان رفتند آن طرف، پیش خدا رفتند؛ پیش چه کسی هم رفته اند.
ما تصور می کنیم که همه دوستان صحیح و سالم هستند و در قید حیات.
- واقعا دوست دارم الان استاد خودم، دوست همیشگی ام بیاید. دوست دارم ناصر ملک مطیعی از در وارد شود.
خب خدا را شکر ناصر ملک مطیعی در قید حیات است و بین ما.
- آره الحمدلله.
پس خیلی دوستش دارید. به هر حال هنرپیشه معروفی بوده است. حالا فرض می کنیم ناصر ملک مطیعی آمده و کنارتان است، دوست دارید با او چه کارهایی انجام دهید؟ درباره چه موضوعاتی حرف بزنید؟ آن وقت ها که می آمد چه کارهایی می کردید؟
- او خودش خوب می شناسد. من را، و خودش من را راه می اندازد. تا قبل از مریضی اش که در رختخواب بخوابد و در بیمارستان باشد، ما هفته ای یا دو هفته یک بار می رفتیم مسافرت و برنامه ها داشتیم با هم. الان هم خدا کند باز روپا شود تا باز این کارها را بکنیم.
کجاها بیشتر می رفتید؟
- بیشتر شمال. جاهای مختلفش. ما بیشتر با آقای حسن دارایی زاده که صاحب مسکن «آ ب آ» هستند می رویم. بیشتر حسن آقا ما را می برد به ویلاهای خودش می رویم. ویلاهای افراد دیگر که ما را دعوت می کنند، از گرگان گرفته تا رشت.
پس مدام نوار شمالی را طی می کردید.
- بله، همین طور برنامه می چیدیم. هر دفعه یک جا می رفتیم.
پس با ناصرخان خیلی ایاق هستید؟
- سرور بنده هستند. ایشان استاد من هستند. خودشم ورزشکار بوده، مربی بوده، داور بوده.
در چه رشته ای؟
- هم کشتی، هم والیبال.
پس ورزش را خوب می شناسد؟
- درست است. ورزش را خوب می شناسد و همیشه هم در المپیک ها حاضر می شدند و مسابقات را از نزدیک تماشا می کردند؛ مخصوصا مسابقات کشتی و وزنه برداری را. هر زمان من مسابقه داشتم و وزنه می زدم می آمد و مسابقات را از نزدیک می دید.
من درست متوجه نشدم. فردی که می آمد و مسابقات را از نزدیک می دید و با حضورش حمایت می کرد، حسن دارایی زاده بود یا ناصر ملک مطیعی؟
- ناصرخان می آمد. البته آقای دارایی زاده هم صاحب آواز هستند خودشان و رزمی کار.
حالا که از ناصر ملک مطیعی اسم به میان آمد بد نیست به نقل قولی از ایشان که در مورد جهان پهلوان تختی است اشاره کنیم. ناصرخان یک خاطره خوبی دارد و می گوید من واقعا آدم شناخته شده ای بودم و آدم ها در همه جا من را می شناختند اما وقتی تختی مرد، تازه فرق بین مشهوریت و محبوبیت را فهمیدم. می گوید تختی مرده بود و در شهر خبرش پیچیده بود که تختی از دنیا رفته است. من ایستاده بودم گوشه خیابان و مردم دسته دسته می آمدند و می رفتند و ناصر ملک مطیعی را که یکی از مشهورترین آدم های آن زمان بود اصلا نمی دیدند. همه به خاطر تختی عزادار بودند و دسته دسته می آمدند و از کنار من عبور می کردند و می رفتند بدون اینکه توجهی به من داشته باشند. اینجا بود که من فرق بین مشهور بودن و محبوب بودن را متوجه شدم.
- وقتی یک نفر که در قلب مردم جای دارد و از دستش می دهند، تمام فکرشان درگیر آن فرد می شود. ناصر ملک مطیعی با خود می گوید من که این اندازه انسان مشهوری هستم، پس چرا مردم به من توجه نمی کنند؟! خب معلوم است چون تمام حواس مردم به مرگ تختی که در قلب شان جا داشته بود. البته همان بهتر که مردم به او توجه نکردند چون تمام ناراحتی که برای از دست دادن تختی داشتند، به ملک مطیعی منتقل می شد. این را باید به یاد داشته باشیم که همه چیز دست خداست و هر چیزی که او مقدر کند اتفاق می افتد.
شما چقدر با مرحوم تختی صمیمی بودید. ما می دانیم که بابک فرزند جهان پهلوان شما را عمو صدا می کرده است. برای مان از آقا تختی بگویید.
- الان از هر کسی بپرسید، «تختی را می شناسد یا نه؟ می گوید غلامرضا رو می گویی؟!» یعنی طوری صحبت می کند که انگار تمام 24 ساعت روز را در کنار تختی گذرانده. البته خدارا شکر می کنم که همه این اندازه با تختی رفیق بودند! آقا تختی مسیر خودش را طی می کرد. بعضی از مسائل هست که قابل گفتن نیستند و من هم دوست ندارم بعضی از مسائل بازگو شود، چون برداشت غلطی از آن می شود و بعضی ها می گویند دروغ است و بعضی ها می گویند راست است. پس بهتر است در مورد آن صحبت نکنیم. ما فقط می گوییم تختی بزرگمرد ورزش ما بوده است. انسان بوده. تختی واقعا یک انسان بود. من به عناوین و قهرمانی هایش کاری ندارم، چرا که در نهایت هر اتفاقی هم بیفتد، تختی تختی است؛ برای همین می خواهم برای تان از آقای عبدالله موحد که بزرگمرد تاریخ کشتی ایران است بگویم.
می رسیم به آقای موحد هم.
- نه، من باید بگویم.
در مورد آقای عبدالله هم صحبت خواهیم کرد اما در حال حاضر در بخشی از گفتگو هستیم که مربوط به جهان پهلوان تختی است. من از شما می خواهم که یک مقدار در مورد غلامرضا تختی برای مان بگویید. همه در موردتختی صحبت می کنند اما شما که با او در ارتباط بودید اگر در موردش حرف نزنید یک جور ظلم است.
- خب من خاطره تاریخی المپیک 1964 توکیو را برای تان تعریف می کنم. ببینید مثلا الان اگر ما می خواهیم برقصیم همه می گویند مملکت این شکلی است و نباید برقصیم، این را باید بگویم، آن را نباید آن طوری بگویم. یادم هست آن موقع ها مسئولان برگزاری بازی های المپیک برنامه ای برای قهرمان ها ترتیب داده بودند. سالنی بود که عصرها موزیک پخش می کرد و تمام قهرمان ها آنجا جمع می شدند، می رقصیدند؛ دختر و پسر، مخصوصا کشتی گیرانی که می خواستند وزن کم کنند و با رقصیدن که خودش نرمش است، وزن کم می کردند.
مثلا کشتی گیر بلغاری که اسمش در ذهنم نیست و چند وقت پیش فوت کرد، سه ساعت می رقصید، خیس عرق می شد با معشوقه اش که او هم ورزشکار بود می رقصیدند؛ اما ما ایرانی ها زیرچشمی نگاه می کردیم و حالا هم نگاه می کنیم و می گوییم ببینید دارد با آن دختر می رقصد؛ اما نمی دانیم که او از رقصیدن هدف دارد.
ورزشکاران کشورهای مختلف وارد سالن می شدند و رقص مخصوص کشورشان را انجام می دادند.
- ما کنار ایستاده بودیم و نگاه می کردیم که آقای تختی رو به من کرد و گفت «ممد پاشو یه رقص باباکرم کن!» فکر می کنم آن زمان 19 سال داشتم و بچه بودم. اولین المپیکی بود که رفته بودم گفتم «رقص بابا کرم؟» گفت «یه رقص باباکرم کن همه رو بذار سینه دیوار!» گفتم «آقا تختی رقص باباکرم موزیک می خواد، دست زدن می خواد، فلان می خواد و ...» دیدم آقا تختی یک سطل را برداشت خالی کرد و شروع کرد به زدن و به بچه ها گفت دست بزنید.
من هم کت یکی از قهرمانان که برخلاف من خیلی درشت هیکل بود را گرفتم پوشیدم و شروع کردم به رقص باباکرم. همه کنار کشیدن. دیدم خبرنگاران و عکاسان آمدند و دارند پشت سر هم عکس می گیرند. برنامه تمام شد و همه به اتاق خود رفتند. صبح که با آقای تختی داشتیم برای صبحانه می رفتیم دیدم آشپزها و کارمندهای هتل با انگشت ما را به هم نشان می دهند و به زبان ژاپنی و با صدای بلند چیزهایی می گویند.
شما را نشان می دادند یا تختی را؟
- من را. بعدا متوجه شدیم عکس من را بزرگ در حالی که دارم باباکرم می رقصم انداختند روی جلد روزنامه های ژاپن. آشپزها هم مدام با هم صحبت می کردند و من را به هم نشان می دادند. تختی گفت «ممد دیدی بهت گفتم بلند شو برقص چقدر خوب شد.» یک دفعه دیدم رییس مان دارد می آید.
رئیس تان چه کسی بود؟
- خدابیامرز مجید بختیاری. کسی که من را ساخت. کسی که من را برد المپیک. کسی که قهرمانی را به من یاد داد.
چقدر خوب.
- بختیاری همین طوری که مثل همیشه باوقار راه می رفت آمد سمت من و گفت «بیا ببینم.» گفتم «بله آقا؟ سلام صبح بخیر.» روزنامه را نشان داد و گفت «این چیه؟» گفتم «آقا، این ژاپنی ها از من تعریف می کنند و می گویند عجب رقص قشنگی کردی.» گفت «خفه شو پدرسوخته. من وقتی برگشتم برم به شاه بگم که رقاص بردم اونجا؟» گفتم «خب آقا این رقص ملی ما است دیگر. این هم جزو افتخارات است.» خلاصه بالاخره آقا تختی به بختیاری گفت این بچه است، زیاد سر به سرش نگذار. اذیتش نکن، ناراحت می شود و بختیاری هم دیگر با من کاری نداشت.
چه جالب.
- خب، بالاخره رییس بود و من هم جوان بودم و مقام آنچنانی هم نداشتم. البته اگر وزنم کم نبود، در همان المپیک هم قهرمان می شدم. 310 کیلوگرم را بالای سر بردم در حالی که وزنم از رقبایم کمتر بود و در دسته 56 کیلوگرم روی تخته حاضر شدم. اگر در آن مسابقات دسته 52 کیلوگرم بود و من دیگر وزنه برداران زیر 56 کیلوگرم می توانستند در آن شرکت کنند می توانستم به قهرمانی برسم، چنانچه در ادامه این اتفاق افتاد.
آقا تختی که سطل را برداشت و شروع کرد به زدن، خوب می زد؟ منظورمان این است که بلد بود بزند؟
- دیگر یک تالاپ تالاپ کردن و صدایی از سطل در آوردن را همه بلد هستند.
پس زیاد وارد نبودند؟
- نه، فقط می خواست ایرانی ها شاد شوند و لحظات خوبی داشته باشند.
نمی دانم دیده اید یا نه! عکسی از المپیک توکیو هست که آقا تختی را نشان می دهد که کنار دختران ژاپنی نشسته است. عکس حس و حال خوبی دارد و جهان پهلوان را شاد و سرحال نشان می دهد.
- بله دیده ام. از این عکس ها زیاد است. من هم هستم در آن عکس ها.
عروسی پهلوان تختی
این سوال را پرسیدیم تابه موضوع دیگری اشاره کنیم. می گویند تختی زن ستیز بوده، زن گریز بوده، یعنی با زن ها نمی جوشیده، حرف نمی زده، اصلا از زن ها فراری بوده. واقعا تختی اینجور آدمی بوده؟ اگر این طور بود، پس چرا کنار زن های ژاپنی نشسته و دارد می گوید و می خندد؟
- نمی دانم چی بگویم. زن ها هم برای خودشان شخصیت دارند و باید به آنها احترام گذاشت و تختی هم آدم محترمی بود و به همه احترام می گذاشت. اینطور که شما می گویید یعنی آقاتختی 20 میلیون زن را قبول نداشته است! اینکه نمی شود قربانت بروم. فکر نکنم اینطور بوده باشد. همانطور که خود شما هم می گویید خارج از کشور هم که بودیم آقا تختی کنار دختران نشسته بودند. این یعنی این که با زن ها مشکلی نداشته که اگر داشت، کنارشان نمی نشست. همین کافی است تا بگوییم تختی زن گریز نبوده است.
این حرف درستی است، چرا که اگر از زن ها فراری بود هرگز با شهلا توکلی ازدواج نمی کرد.
- شهلا خانم از یک خانواده پولدار بود. یک زن تحصیلکرده، استادیار دانشگاه بود، کم شخصیتی نبود.
البته آن زمان که با تختی ازدواج کرد، تازه داشت درس می خواند و هنوز درسش تمام نشده بود.
- شهلا خانم استاد همین دانشگاه تهران بود. خود من صد بار پیش ایشان رفتم. به هر حال این دو همدیگر را دوست داشتند. اگر دوست نداشتند که با همدیگر ازدواج نمی کردند، بالاخره یک چیزی بوده که ازدواج کردند.
تختی در خاطرات خود می گوید من عاشق شهلا شدم. شهلا هم می گوید من تختی را خیلی دوست داشتم. خانم توکلی به لوریس چکناواریان رهبر ارکستر که برای ساختن سمفونی تختی رفته بودند پیش شهلا می گوید اگر یک بار دیگر برگردم به آن دوران باز با تختی ازدواج خواهم کرد. این نشان می دهد که این دو همدیگر را دوست داشتند، عاشق همدیگر بودند. مرحوم حسین شاه حسینی عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران که از نزدیک با تختی آشنا بوده به این موضوع اشاره می کند که تختی و شهلا اختلاف طبقاتی نداشتند، اختلاف فرهنگی داشتند. خانواده تختی که از خانواده های سنتی تهران بودند یک جور فکر می کردند و خانواده شهلا که خانواده های مدرن و تحصیلکرده بودند جور دیگر، در واقع اختلاف فرهنگی داشتند.
- یعنی اگر خانواده شهلا پولدار بودند، پس آدم های بدی بودند؟!
نه ما چنین چیزی نمی گوییم، چرا باید بد باشند؟ پولدار بودن که بد نیست.
- خیلی ها این طور فکر می کنند و این به خاطر فرهنگ اشتباهی است که داریم. ما خودمان باید فرهنگ مان را بسازیم.
دقیقا.
- ما فرهنگ چند هزار ساله داریم. فرهنگ مان در دنیا نمونه است. اگر ما خودمان نمی توانیم به درستی از این فرهنگ استفاده کنیم نباید دیگران را متهم کنیم. مثلا در یک رستوران چهار نفر به یک شکل خیلی خوب غذا می خورند و چهار نفر دیگر به یک شکل زشت و زننده. چطور است که آن چهار نفر می توانند با فرهنگ و خوب غذا بخورند، اما چهار نفر دیگر نه؟ مگر هر دو برای یک سرزمین نیستند؟ منظور این است که ما فرهنگش را داریم و باید با توجه به آن پیش برویم. حالا یکسری بی فرهنگی می کنند، نمی شود گفت که فرهنگ نیست یا نداریم. در واقع فرهنگ هست اما آنها آن را نادیده گرفته اند.
بابک، فرزند غلامرضا تختی شما را عمو صدا می کرد؟
- بله. تا وقتی که از ایران بروم من را عمو صدا می زد. شهلا خانم در شمال ویلا داشتند. من هر زمان می رفتم شمال و آنجا بودند می رفتم بابک را بر می داشتم با خود می بردم بیرون. شهلا خانم می گفت: «ممد اینو زود بیار.» می گفتم «چشم. می خوای اصلا نبرمش؟» می گفت«نه پسر؛ اما خب بچه اس، همه اش بهونه می گیره می گه این رو می خوام اون رو می خوام، اذیتت می کنه. فقط مراقبش باش.» اجازه نمی دادند بابک را دست کسی بدهم.
آقای نصیری! تختی را کشتند یا مرد؟ منظورمان این است که خودکشی کرد؟
- تختی را نکشتند.
منظورتان از این که می گویید «نکشتند» چیست؟ یعنی خودکشی کرد؟ اگر این طور است پس چرا مردم مرگ تختی را به افراد و گروه های خاصی نسبت می دهند؟
- این را نمی دانم چه کسی درست کرده است. اینهایی که می خواهند خودشان را لوس کنند، اینهایی که می خواهند خودشان را بزرگ کنند، الکی سر مردم را کلاه بگذارند، سر دولت خودمان را و دیگران را کلاه بگذارند. دولت فعلی مان را می گویم. آخر برای چه؟ همه می دانند آقا تختی را نکشتند. روزی که ما در اردوی هتل آمریکا بودیم، هتل آمریکا درست روبروی سفارت آمریکا بود. آقا تختی آمد با ما ناهار خورد.
آن زمان در ورزشگاه امجدی، شیرودی فعلی تمرین می کردید دیگر؟
- بله. در امجدیه تمرین می کردیم. همین سالن کشتی، سالن جهانبخت توفیق. سالن توفیق یک زمان برای وزنه برداری بود. آقا تختی آمد پیش ما. من دوست آقا تختی بودم و با هم این ور و اون ور می رفتیم. بیشترم فرودگاه را دوست داشت و می رفتیم فرودگاه.
فرودگاه را؟!
- بله.
منظورتان چیست که فرودگاه را دوست داشت؟
- رستوران فرودگاه را می گویم.
رستوران فرودگاه کجا بود؟
- همین مهرآباد.
متوجه شدم. می رفتید رستوران فرودگاه مهرآباد؟
- بله، مهرآباد، می رفتیم رستوران آنجا.
چرا آنجا را دوست داشت؟ به خاطر این که آدم های مختلف در حال مسافرت بودند و می آمدند و می رفتند؟
- نمی دونم چرا دوست داشت. هیچ وقت هم نپرسیدم که آقاتختی چرا اینجا را دوست دارید. حتما به خاطر این که تمیز و شیک بود دوست داشت. خب مردم برای رفتن به خارج می آمدند فرودگاه.
شاید از رفت و آمد مردم لذت می بردند؟
- امکان داشت اما من هیچ وقت نپرسیدم دلیلش را. هر چی می گفت روی حرفش حرف نمی زدم چون دوست داشت دیگر. مثلا من می گفتم بیا برویم لاله زار نمی آمد.
آخرین بار چه زمان تختی را دیدید؟
- ظهر بود، آمد محل تمرین ما. گفت «آقا برومند من ممد رو با خودم ببرم تا عصری میارم.» آقای برومند گفت «این داره تمرین می کنه، می دونی که ببریش تا صبح دیگه نمیاد.» راست می گفت. من را از اردو می بردند بیرون صبح فردا هم بر نمی گشتم. آقاتختی گفت باشه و رفت. فرداش خبر دادند که آقاتختی مرده. ظهر روز قبل در اردو با من بود. حالا مرگش را بگذاریم به حساب چه کسی؟ اگر من با او می رفتم ممکن بود این کار را نکند. ممکن بود تاریخ عوض شود یا زمان این کار عقب بیفتد. بگذارید به نقل از دوستان چیزی به شما بگویم. دوستان می گفتند زودتر از این برنامه، دو سال قبل تر از مرگ آقاتختی در منطقه زردبند.
اگر اشتباه نکنم آقای حسین زردبندی خدابیامرز می گفتند. تو باغ ایشان در منطقه زردبند لواسون آقاتختی می خواست با هفت تیر خودکشی کند که به یکباره صدایش می زنند و او منصرف می شود و زمان این کار تا دو سال به عقب می افتد و این بار با سیانور خودکشی می کند. خود تختی در دست نوشته اش اشاره کرده که هیچ کس مقصر نیست. به هر حال خدا رحمتش کند. تصمیم به خودکشی یک لحظه است. اگر من آن روز با او رفته بودم شاید اصلا آن شب به هتل نمی رفت و آن اتفاق نمی افتاد. خبر مرگ تختی که آمد آنقدر شلوغ شده بود که نگو و نپرس. تا حالا یک همچین چیزی در دنیا ندیده ام.
شما اشاره کردید که تختی گفته است هیچ کس مقصر مرگش نیست، پس دلیل خودکشی چه بوده است؟ چیزی ذهن شما را مشغول نکرده در این حدود 50 سال که مثلا دلیل خودکشی تختی باشد؟
- دیگر وقتی یک نفر رفت از کجا باید بفهمیم چرا رفت. یعنی کسی فکر می کرد آقاتختی دست به این کار بزند؟ نه.
جلال آل احمد جمله ای دارد با این مضمون که «مگر می شود قهرمان باشی و مردم نداشته های خود را در داشته های تو جستجو کنند و خودکشی کنی؟»
- نه نمی شود.
اما گویا تختی این کار را کرده است.
- من یک چیزی را به شما می گویم. آدمای مهم دست به خودکشی می زنند. من تا حالا زیاد دیده ام و این که مثلا وقتی آقاتختی فوت کرد یک بوکسوری بود به نام پرویز مافی که با خوردن داروی نظافت حمام خودش را کشت. پرویز واقعا آدم گردن کلفتی بود. ببینید حالا تختی چه کسی بود که این آدم خودش را به خاطر آن می کشد.
درست است، آن زمان خیلی ها خودشان را به خاطر تختی کشتند. حرف و حدیث هایی هم هست و می گویند سیستم حکومت شاه تختی را اذیت می کرد، تختی به خاطر همین خودکشی کرد. این چقدر می تواند درست باشد؟
- اصلا درست نیست.
چرا؟
- خب برای چه یک آدم باید بابت این موضوع خودش را بکشد؟
ما آن زمان نبودیم و نمی دانیم.
- خب اینهایی که می گویند آدم باید از آنها بپرسد که برای چه این حرف ها را می زنند؟
البته این وسط ماجرای شاهپور غلامرضا هم هست؟
- ببین عزیزم! غلامرضا رئیس کمیته المپیک بود و البته برادر شاه و وقتی آمد به سالن مردم بلند شدند و دست زدند و بعد نشستند و تمام. مثل همیشه. بعد تختی آمد، خب تختی یک چهره مردمی بود و با آمدنش سالن به هم خورد، آنها هم شاید ناراحت شدند که چرا تختی این مقدار مورد تایید است و البته این طبیعی است. درست مثل آن خواننده جوانی که مرد و مردم به خاطرش به خیابان آمدند. چی بود اسم این خواننده که فوت کرد؟ یادم آمد، مرتضی پاشایی که مردم رفتند سر قبرش اما خب کسی از مسئولان ناراحت نشد که این همه آدم رفتن سر قبر این خواننده چون مردم دوست داشتند و این فرق می کند. دیدید که چه جمعیتی بود؟
بله، مردم دوست دارند و نمی شود هم جلوی دوست داشتن شان را گرفت.
- بله و این ارتباطی هم به سیاست ندارد. مردم دوست دارند و قصدی هم از این کارشان ندارند. این به خاطر علاقه شان نسبت به آن آدم است. آخر می دانید هنرمندان و ورزشکاران در دل مردم جا دارند. آقا تختی هم در دل مردم جا داشت. مردم قهرمانان خود را دوست دارند. ما قهرمانان هم یک کاری می کنیم که دوستمان داشته باشند. پس برای چه قهرمان می شویم، برای چه باید هنرمند داشته باشیم؟ اگر کسی ما را دوست نداشته باشد، ما هم نمی توانیم زندگی کنیم.
شواهد نشان می دهد که شاه و خانواده اش ورزش را خیلی دوست داشتند؟
- آره، خود شاه ورزشکار بود و ورزش را خیلی دوست داشت. برادرش علیرضا که با هواپیما با کوه برخورد کرد و مُرد هم در ورزش حضور داشت و رئیس انجمن ورزشی ارتش بود.
اجازه دهید از این بحث شاه گریزی هم بزنیم به عبدالله موحد. ما با آقای موحد که صحبت می کردیم ایشان می گفت آن زمان به مشکل خوردند. سیستم یک مقدار اذیتش کرد. داستان آقا عبدالله چه بود. اصلا شما از چه زمان عبدالله موحد را می شناسید؟ از چه وقت با او رفاقت دارید؟ اولین بار کجا با او آشنا شدید؟
- از اول ورزش مان سال 1964، 50 سال است که ما با هم در ورزش هستیم. با هم قهرمان شدیم. در سال 1974 در المپیک مونیخ موحد در مسابقات جهانی کتفش در آمد. دکترها کتفش را بستند، نتوانست کشتی بگیرد. بعد که شمس الدین سیدعباسی و محمد قربانی هم خوب کشتی نگرفتن و مدال نگرفتن گفتند آقا عبدالله گفته است کشتی نگیرید. مگر می شود ایرانی از این مملکت برود بیرون نخواهد کشتی بگیرد؟ یا نخواهد وزنه بزند؟ نخواهد بدود، نخواهد پرتاب کند، نخواهد افتخارآفرینی کند؟ پس همه اینها را کهت می گویند دروغ است. شاید یک چیزی بوده دیگر. بعد از آن آنها را یکی دو سال محروم کرد. بعد از آن بود که آقا موحد دیگر رفت.
گویا اجازه خروج از کشور به آقا عبدالله نمی دادند تا این که بالاخره برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتند.
- بله، بعد هم دکترا گرفتند. به نظر من عبدالله موحد پر افتخارترین است. من بگویم می گویند چون رفیقش بوده، گفته، اما من بدون اغراق می گویم که موحد بهترین کشتی گیر مغزی دنیاست. این را نه من بلکه دنیا می گوید. شما می توانید از هم دوره هایش سوال کنید. من از شما خواهش می کنم آقا عبدالله را با هیچ کس مقایسه نکنید.
چرا باید مقایسه کنیم؟ هر کس جایگاه خودش را دارد و اصلا نیازی به مقایسه نیست.
- اینجا آقای داریوش واعظی حضور دارد و می توانید از ایشان که با هم همدوره بودیم سوال کنید. آقا داریوش خود از اساتید هستند و رییس بنده در راه آهن بودند. واقعا که داریوش واعظی زمانی که در راه آهن بودند چقدر حواس شان به قهرمان ها بود. شأن قهرمان ها را حفظ می کرد و حواس شان به همه چیز و همه کس بود.
اجازه دهید یک مقدار از بحث قهرمانی فاصله بگیریم و به حاشیه ورزش در اجتماع بپردازیم و شرایط اجتماعی امروز را با گذشته مقایسه کنیم. آن موقع ها رفتار با قهرمان ها به چه شکل بود و حالا به چه شکل است؟
- باید برگردیم به عقب، 40 سال 50 سال. آن زمان با حالا خیلی فرق داشت. آن موقع جمعیت ایران نصف الان هم نبود. در خیابان باید کلی می ایستادی تا یک ماشین بیاید و رد شود و برود اما حالا چه؟ جمعیت چند برابر شده. شما نصف شب هم که می آیید بیرون شلوغ است. سر ظهر همین طور. بعدازظهر بدتر، خلاصه همه چیز با امروز فرق داشت، حتی وسایل تمرین ما. الان مردم گرفتار شده اند اما با این حال هنوز ورزش و قهرمانان شان را دوست دارند. نگاه کنید سالن های مسابقات را مردم در گرما، سرما، باران و برف در صف می ایستند، پول می دهند، بلیت می خرند، از زن و بچه شان دوری می کنند که چه؟
بیایند در سالن و مسابقه قهرمانان شان را تماشا کنند. تا حالا شده استادیوم خالی بماند؟ واقعا دستشان درد نکند ورزشگاه همیشه پر است؛ چرا؟ برای این که قهرمان شان را دوست دارند. می دانند قهرمانان شان افتخار آفرینان مملکت هستند. شما سرود مملکت را کجا می توانید پخش کنید که همه دنیا بشنوند و پرچم کشور را بالا ببرند و به احترامش بلند شوند؟ میلیاردها خرج کنید اگر سرود را پخش کردند؛ اما در ورزش می شود و همه به سرود و پرچم شما احترام می گذارند، چون می دانند یک قهرمان زحمت کشیده تا پرچم کشورش را به اهتزاز در آورد.
محمد نصیری
بی تردید المپیک و مسابقات جهانی بهترین جا برای این کار است.
- من پیشکسوتان این مملکت را که 80 سال از عمرشان می گذرد به مسابقات جهانی که شلوغ ترین رقابت در دنیاست بردم و چهار مدال طلا گرفتیم، پنج نقره و دو برنز. در این مسابقات شش بار رکورد دنیا به دست ایرانی ها شکسته شد. به عنوان قهرمان قهرمانان معرفی شدیم. سرودمان خوانده شد و پرچمان بالا رفت. نشان لیاقت کشور فنلاند را هم به من اهدا کردند. خب این زیبا نیست؟
برای این مملکت قشنگ نیست؟ اگر برای این مملکت قشنگ نیست که قهرمانش نشان لیاقت یک کشور دیگر را کسب کند، پس برای کدام مملکت قشنگ است؟ اما چه کسی به این موضوع اشاره کرد و نوشت که پیشکسوتان این مملکت در خارج از مرزها کسب افتخار کرده و پرچم ایران را به اهتزاز در آوردند؟ بزرگان ما دیگر چه می خواهند از یک قهرمان؟ مگر امثال من بد کاری کردیم که کسب افتخار کردیم که در زمان اعزام با هزار مشکل تیم را به مسابقات اعزام می کنند!
گویا خروس طلایی دل پر خونی دارد! نظرتان در مورد لقب «خروس طلایی وزنه برداری ایران» که به شما داده اند چیست؟
- من در دسته 56 کیلوگرم یا همون خروس وزن وزنه می زدم و مدام طلا می گرفتم. برای همین به من لقب خروس طلایی را دادند.
اسامی دسته های وزنه برداری در گذشته خیلی جالب بوده است، شما به یاد دارید ترتیب این دسته ها را؟
- بله، مگس وزن، خروس وزن، پروزن، سبک وزن، میان وزن، نیم سنگین، میان سنگین و سنگین وزن. ما در ایران اینها را می گفتیم. حالا عوض شده است و نمی خواهند اینها را. ضمن این که ما در گذشته برخلاف امروز که دو حرکت در وزنه برداری داریم، سه جور وزنه برداری داشتیم، یعنی سه حرکت در مسابقات بود. علاوه بر حرکت یک ضرب و دو ضرب که امروز در مسابقات می بینیم، حرکت پرس هم بود.
پرس به چه شکل بود؟ دراز می کشیدید و وزنه می زدید؟
- نخیر، همان حرکت دو ضرب را تا سینه بالا می آوردیم و وزنه را با فشار دست بالای سر می بردیم.
یعنی حرکت قیچی را انجام نمی دادید؟
- نه اصلا جایی از بدن تان نباید تکان بخورد.
این حرکت که خیلی سخت است.
- بله و من می خواهم پهلوانی اش را بگویم. می گویم چون هم رکورد دنیای این حرکت در دست من بود، هم رکورد المپیکش. رکورد دو ضرب هم دست من بود. 13 ساله کسی در دنیا نمی توانست رکورد من را بزند. از سال 1968 تا 1981. جالب این که خودم هم هر وقت آمدم بزنم این رکورد 151 کیلوگرم را یک جایم شکست و نتوانستم بزنم و 13 سال ماند. در ایران کسی نمی تواند بزند. هر کس می تواند بزند بسم الله، بیایند بزنند. نروند قرص بخورند، آمپول بزنند و دوپینگ کنند. همه هم می گویند اینها برای آینده تان خوب نیست. بچه های تان فلج می شوند. عمرتان کم می شود. با این که هر روز می بینند، باز دست به این کارها می زنند.
یعنی شما به هیچ وجه دوپینگ نکردید؟
- چرا من هم کردم.
واقعا؟؟؟
- بله.
پس چرا دیگران را منع می کنید در حالی که خودتان هم این کار را کردید؟ کسی که رطب می خورد نمی تواند دیگران را از خوردن رطب منع کند.
- من جور دیگری دوپینگ می کردم.
مگر شما به چه شکل دوپینگ می کردید؟
- با مردم ایران.
متوجه منظورتان نشدم. یعنی می گویید دوپینگ تان مردم ایران بودند؟
- بله و آیا چیزی از این قشنگ تر می توانیم داشته باشیم؟ این افتخاری است برایم که مردم به من محبت دارند. من با مردم و با عشق مردم دوپینگ می کردم و وزنه می زدم. با اشک هایی که مردم برای من می ریختند، موقع رفتن به مسابقات و برگشتن می آمدند پای هواپیما و من را بدرقه می کردند. این مردم عشق من هستند. من به جز مردم کس دیگری را قبول ندارم، برای همین است که الان ورزش را قبول ندارم.
چرا ورزش را قبول ندارید؟
- برای این که امروز خیلی مواد کثیف در ورزش است. همه اش شده است دوپینگ و اگر دوپینگ نکنند انگار نمی توانند متاسفانه گرفتار شده اند ورزشکاران. البته الان دیگر به بچه های ما ثابت شده که تا این برنامه باشد، درست و حسابی قهرمان نمی شوند. یعنی یک سال می شوند، دو سال نمی شوند. ما این را امتحان کردیم و دیدیم که می گویم. شما کدام قهرمان را سراغ دارید که چندین سال پشت سر هم بیاید وزنه بزند و مدال بگیرد؟! من 15 سال پشت سر هم وزنه زدم و مدال گرفتم.
با دوپینگ قدرت دو روز به بدن می آید و بعد می رود و دیگر نمی توانید وزنه بزنید. یک قهرمان باید همیشه قهرمان باشد. اگر می خواهید قهرمان باشید و قهرمان بمانید باید سالم ورزش کنید. من سال های سال در قهرمانی آسیا، بازی های آسیایی، قهرمانی جهان و المپیک شرکت کردم و مدال گرفتم. در چهار المپیک روی تخته رفتم و در سه المپیک به مدال رسیدم، برای همین شدم خروس طلایی.
به نظر شما دلیل این که ورزشکاران ما به دوپینگ روی می آورند و ورزش ایران با تمام استعدادهایی که دارد در المپیک ها تنها توسط چند رشته خاص به مدال می رسد چیست؟
- خیلی ها چاره کار را سرمایه گذاری مالی می دانند و می گویند برای موفقیت باید پول خرج کرد؛ اما اگر این طور بود پس چرا فوتبال که این همه پول در آن هزینه می شود موفق نیست؟! چاره کار فقط پول نیست. آقای واعظی به عنوان استاد بنده هم اکنون کنار من نشسته اند و همیشه به این موضوع اشاره داشته و به درستی هم می گویند که در ورزش ایران به علم و تحقیق توجه نمی شود.
برای همین وقتی از کانادا برای دیدن ایشان به آمریکا رفتم از داریوش خان سوال کردم که چرا به آمریکا آمده اید که در جواب به بنده گفت که من مشکل و کمبود بزرگ ورزش ایران را در تحقیق می بینم و برای همین کار به آمریکا آمده ام تا طرح و تحقیقات خود در مورد ورزش را کامل کنم. من از سال های دور از نوجوانی با داریوش واعظی آشنا هستم و ایشان را می شناسم. من شاهد بودم که واعظی از نظر توان بدنی تا چه اندازه ضعیف بود. او آنقدر ضعیف بود که هیچ باشگاهی اجازه ورود به باشگاه را به او نمی دادند
تا این که حاج آقا فعلی مربی آقاتختی با پارتی بازی و ... اجازه داد تا واعظی به باشگاه کیان آمده و تمرین کشتی کند. داریوش در کمتر از 10 سال آنقدر از نظر توان بدنی و فنی پیشرفت کرد که توانست قهرمانان نامی ایران را شکست دهد و در ادامه بر قهرمانان جهان و المپیک نیز غلبه کند. می خواهم بگویم چطور واعظی که این اندازه ریز و کوچک بود توانست تبدیل به یک کشتی گیر گردن کلفت شود؟ من بعدها از آقای واعظی این سوال را پرسیدم که چطور این اندازه پیشرفت کردی؟ که گفت من با آزمون و خطا به روشی دست پیدا کردم کهت کمک می کند تا توان بدنی یک ورزشکار افزایش یافته و به اوج آمادگی برسد.
- داریوش واعظی: راست می گوید. من آنقدر کوچک و ضعیف بودم که در سن 13 سالگی به اندازه یک کودک 8 ساله بودم اما با این روش به چنان آمادگی رسیدم که در پاره ای از مواقع موفق شدم قهرمانان جهان و المپیک را با 10 امتیاز اختلاف شکست دهم. بعدها این روش را روی بسیاری از شاگردانم امتحان کردم و آنها هم توانستند بر قهرمانان بزرگی غلبه کنند. آقای نصیری یادتان هست که امیر تهرانی چطور یوردانف را شکست داد.
- محمد نصیری: بله، امیر از شاگردان خوب آقای واعظی بود که توانست به کمک همین روش استاد، پشت والنتین یوردانف، قهرمان بلند آوازه بلغارها را به خاک رساند. داشتم می گفتم داریوش واعظی گفت به آمریکا آمدم تا روش خود را در آمریکا پیاده کنم و ببینم این ادعا که روش من یکی از بهترین روش ها برای آماده سازی است، درست است یا نه. یک روز داریوش به من زنگ زد که بیا برگردیم ایران. گفتم چطور؟ گفت من برای بررسی روشم آمده بودم و حالا دریافتم که این روش بهترین روش برای آماده سازی قهرمانان است. برای همین می خواهم به ایران برگردم و این روش را در اختیار قهرمانان کشورم قرار دهم و تو هم بیا با من به ایران برویم.
خیلی دوست داشتم همان موقع با داریوش عزیزم به ایران برگردم، اما بیماری زنم به من اجازه نداد؛ اما خب وقتی برگشتم دیدم که داریوش از بازگشت پشیمان است. پرسیدم داریوش جان چرا ناراحتی که گفت من برگشتم تا به مملکتم خدمت کنم اما اینجا همه دنبال منافع خود و پول هستند و کسی به علم در ورزش توجه نمی کند. در حالی که موفقیت نه در هزینه مالی بلکه در روش درست علمی است. خودش اینجا نشسته و می توانید از خود ایشان بپرسید که حتی وقتی تصمیم گرفت، تضمین داده و خانه و اموالش را گرو بگذارد تا اگر روش اش موفق نشد، همه اینها را واگذار کند، با او به بی مهری برخورد کردند. در صورتی که من مطمئنم این روش، روش خوبی است که واعظی کم توان را تبدیل به ورزشکاری تنومند کرد.
- داریوش واعظی: محمد جان! من با عشق و خدمتبه قهرمانان کشورم به ایران بازگشتم. در سال هایی که در آمریکا تحقیق می کردم، متوجه شدم که برای موفقیت پول لازم است اما همه چیز پول نیست و با مقداری سرمایه گذاری جزیی می توان از قهرمانی معمولی، قهرمانی بزرگ ساخت. من حالا هم مدعی هستم که روش من بهترین روش دنیا برای آمادگی است. مگر یک سرمربی در تیم ملی تا چه اندازه می تواند از نظر فنی و بدنی به ورزشکاران خود کمک کند؟ نهایتا 10 درصد.
به عنوان مثال در تیم ملی والیبال وقتی تیم در شرایط فشرده قرار گرفت نتوانست بازدهی لازم را داشته باشد و همه کاسه و کوزه ها سر مربی شکسته شد در حالی که 90 درصد این موضوع مربوط به علم بدنسازی و روش آماده سازی است که متاسفانه ما ازآن غافلیم. من باز تاکید می کنم که این روش بهترین روش است و تضمین کرده و دست نوشته می دهم که اگر روش من جواب ندهد کل اموالم مصادره شود.
داریوش واعظی
اجازه دهید از موضوع اصلی دور نشویم. این خروس طلایی هم داستانی دارد برای خودش. از داستان تاج خروس که زیر آفتاب برق زده و طلایی می شود و گویا یکی از دلایل لقب خروس طلایی که به شما دادند همین است تا داستان آدامس خروس که آن زمان تولیدش سروصدای زیادی به پا کرد! منظورم آدامس خروس است که بعد از قهرمانی های شما تولید شد و به خاطر لقب خروس طلایی که به شما دادند، آدامس معروف و پرفروشی شده بود.
- بله، بعد از این که من معروف به خرو سطلایی شدم آدامسی تولید کردند به اسم آدامس خروس. آن موقع از این لقب سوءاستفاده کردند. البته نوش جان شان. آن زمان آمدند به من گفتند فلانی برو از دستشان شکایت کن، گفتم برای چه شکایت کنم. بگذارید یک آدامس هم به اسم خروس ننه مرته که مرغ عروسی و عزاست تولید شود.
پس اصلا نیامدند با شما صحبت کنند و بدون اجازه دست به تولید زدند؟
- هیچ وقت نیامدند.
اما گفته می شد آمدند اجازه گرفتند و پولی هم به شما دادند؟
- نه اصلا. آن زمان ما از لیگ پول می گرفتیم. در لیگ کوکاکولا بود، پپسی بود، راه آهن بود، سازمان آب بود و ما برای این تیم ها وزنه می زدیم و صدتا تک تومنی می گرفتیم؛ الان است که صد میلیون تومان می گیرند. حالا در فوتبال میلیاردی می گیرند. البته حالا هم ما در وزنه برداری میلیاردی نمی خواهیم و همان صد میلیون را بدهند بد نیست.
بله صد میلیون پول کمی نیست؛ اما وقتی با پول هایی که در فوتبال رد و بدل می شود مقایسه می کنیم پولی نیست.
- فوتبال ورزش دیگری است، از فوتبال بیایید بیرون.
فوتبال بیشتر از این که یک ورزش باشد یک تجارت به حساب می آید.
- بله، فوتبال چیز دیگری است. قربانت بروم. فوتبال ورزش ما نیست، ورزش ما همین هایی هستند که مدال می گیرند. تکواندو می رود و مدال می گیرد، مگر چیزی بهشان داده اند. بنده خداها، دختر و پسر زحمت می کشند و می روند و در دنیا مدال می گیرند؛ اما آن طور که باید و شاید حمایت نمی شوند. البته همین که بدون توجه به پول کسب افتخار می کنند، برای ایران قشنگ است. بوکسورها همین طور. مگر در دو و میدانی احسان حدادی بد مدال گرفت.
چه کسی به فکرش می رسید یک روز یک نفر در دوومیدانی، آن هم در پرتاب دیسک برود و مدال المپیک بگیرد. واقعا دستش درد نکند. ما در گذشته دو ورزش مدال آور بیشتر نداشتیم، یکی وزنه برداری بود که باعث افتخار بنده است که اولین مدال ایرانی ها به سینه یک وزنه بردار که مرحوم جعفر سلماسی بود زده شد. بعد از او هم مرحوم نامجو در وزنه برداری خوش درخشید. بعد تازه کشتی میاد. بعد حالا می گویم کشتی ورزش ملی ما است. اگر از من سوال کنند می گویم ورزش ملی ما اول وزنه برداری است. درست که رستم هم کشتی می گرفته اما حضرت علی هم وزنه بردار بوده است!
اما علی (ع) چطور وزنه بردار بوده است؟
- در خیبر را چه کسی بلند می کند؟!
بله، متوجه منظورتان شدم.
- پس یادتان باشد. من هم تاریخم را بلد هستم. بعد از مسابقات از من پرسیدند این کیست که موقع وزنه زدن صدایش می کنید، گفتم امام من است، او هم وزنه بردار بود.
پس شما وقتی وزنه می زدید اسم امام علی (ع)رو صدا می کردید؟
- بله، من علی (ع) را صدا می کردم.
در تمام سال هایی که وزنه می زدید؟
- همه سال ها.
یا علی می گفتید؟
- یا علی.
آن زمان دیگر وزنه برداران هم موقع وزنه زدن از ائمه اطهار مدد می خواستند؟
- بله، دیگر وزنه برداران هم مدد می گرفتند اما خب یا علی من در دنیا بی نهایت معروف شده بود. الان هم که بروید و در اینترنت جستجو کنید و نام من را بزنید، اسم مولا می آید. به فاطمه زهرا قسم ما آن زمان یک قرص هم نمی خوردیم. دلم برای آشپز هم می سوخت که می آمد و می گفت آقای نصیری من چه چیزی برای شما درست کنم که بخورید. می گفتم دستت درد نکند، قهرمانان هم دارند می خورند، من نمی توانم در حال حاضر چیزی به جز همین نان و خربزه بخورم. همین غذای ساده برایم کافی است. شما آشپز خوبی هستید اما من با همین نان و چای راحت تر هستم. دست تان درد نکند که به من محبت دارید و وقت می گذارید و غذا درست می کنید.
خب چرا نمی خوردید؟
- نمی توانستم. من اصلا با غذا میانه خوبی نداشتم.
پس زیاد اهل غذا خوردن نبودید؛ اما این برای یک قهرمان که باید خوب تغذیه کند نمی تواند زیاد جالب باشد.
- ببینید همه قهرمانان می دانند، چه قدیمی ها که با هم در اردو بودیم و چه آنهایی که حالا با هم هستیم، من اصلا توجه به غذا نداشتم.
پس چطور این وزنه های سنگین را مهار می کردید؟ بدون تغذیه خوب در واقع به نوعی می توان گفت امکان پذیر نیست. تغذیه حکم سوخت را برای ورزشکار حرفه ای دارد.
- ما آن زمان نمی دانستیم سوخت و این حرف ها چیست قربانت بروم. ما مغزمان راحت بود، حقوق هم نداشتیم، برنامه هم به آن شکل نداشتیم، با عشق و به عشق مردم وزنه می زدیم.
چطور شد که فیدل کاسترو لقب سامسون را به شما داد؟
- سامسون یک شخصیت داستانی است که هر موقع موهایش بلند می شد، قدرتش نیز بیشتر می شد و بدون موی سر قدرتی نداشت. در مسابقات جهانی 1973 به خاطر این که سر وزن برسم، موهایم را از ته تراشیدم و بعد در عرض 10 دقیقه2 مدال طلا گرفتم. در حرکت دو ضرب رکورد دنیا را شکستم. اگر حرکت پرس از مسابقات حذف نشده بود می توانستم 3 مدال طلا کسب کنم. همانجا فیدل کاسترو به من لقب سامسون داد و گفت نصیری ثابت کرد که حتی اگر موی سر را کوتاه کنیم باز هم می شود زور آدم زیاد شود. حتی نوشته آن را دارم. لقب های دیگری مثل هرکول ایرانی، مرد آهنین و مرد طلایی دارم که نمی دانم از کجا در آمد. فکر کنم رسانه ها آنها را گذاشتند چون هر جا می رفتم طلا می گرفتم؛ اگر مدالم نقره می شد، همه ناراحت می شدند.
پس همین که از نظر روحی، روانی آماده بودید برای تان کافی بود؟
- آن موقع ها به این شکل که امروز می بینید نبود. آنقدر محبت بود، الان همه برای پول ورزش می کنند.
منظورتان این است که آن زمان هدف از ورزش کردن ملی تر بود و برای پول نبود؟
- شما به قهرمانان امروز نگاه کنید. مثلا یک فوتبالیست برای تیم باشگاهش همه جوره بازی می کند اما در تیم ملی نه، چرا که می ترسد مصدوم شود و دیگر در باشگاهش به او پول ندهند. برای همین مادر وزنه برداری صحبت کرده ایم تا در لیگ به بچه ها فشار زیادی نیاورند تا بتوانند برای تیم ملی در مسابقات بین المللی کسب افتخار کنند.
اگر اجازه دهید بازگردیم به سراغ چهره ها. شما علاوه بر ناصر ملک مطیعی، دیگر با کدام یک از بازیگران و چهره های شاخص رفیق بودید؟
- تقریبا می توان گفت با همه.
مثلا محمد علی فردین؟
- اوه فردین؟ مگر می شود کسی با او رفیق نباشد، خودش قهرمان دوم دنیا در کشتی بود.
برای همین که فردین خود کشتی گیر و بازیگر بود، می خواهیم بدانیم. همان طور که با ناصر ملک مطیعی رفیق بودید و شمال می رفتید، با فردین هم رفاقت داشتید؟
- نه مثل ناصر خان؛ رفاقت من با ناصر جور دیگری است.
پس آنقدرها هم با هم رفیق نبودید؟
- قبل انقلاب چرا اما بعد از انقلاب نه دیگر. چون من رفتم خارج از کشور و دیگر ندیدمش . با فردین رفیق بودیم، می رفتیم همدیگر را می دیدیم، بگو و بخند داشتیم.
به نظر می رسد شما تنها وزنه برداری هستید که با قهرمانان رشته های دیگر به خصوص کشتی این مقدار صمیمی و رفیق هستید.
- بله قربان تان بروم، چه کسی این را به شما گفته، درست است.
این را به عینه دیده یا در مصاحبه های تان که در آن به قهرمانان دیگر رشته ها اشاره کرده اید، خوانده ایم یا مثلا زمانی که با آقای موحد صحبت می کنیم از شما یاد می کند و شما از آقاموحد، با تختی بوده اید، با آقای واعظی بودید و هستید و خیلی های دیگر.
- قدیم بیشتر ورزشکاران در رشته های ورزشی با هم رفیق بودند و خب، من بیشتر از بقیه با قهرمان ها رفاقت داشتم.
چرا همه دوست داشتند با محمد نصیری رفیق باشند؟
- آنها من را دوست داشتند دیگر، دوست داشتند با من صحبت کنند، منم خیلی دوست شان داشتم و دارم.
به هر حال محمد نصیری انسانی دوست داشتنی است.
- واقعا آن زمان ها خیلی قشنگ و لذتبخش بود. مثلا می رفتیم مسابقات کشتی بود، والیبال بود، بسکتبال بود و همه با هم رفیق بودیم. مدال طلا را که می گرفتم در همان سالن همه قهرمان ها برایم جشن می گرفتند.
به نظر می رسد با قهرمانان رشته های دیگر بیشتر رفاقت داشتید تا وزنه برداری؟
- با وزنه بردارها هم رفیق بودم و هستم. با آقای عطار اشرفی، با آقا پاکیزه جم، با همه بودم.
بیایید به گذشته های دورتر برگردیم، به دوران کودکی شما.
- من خدا رو شکر می کنم که همه ملت ایران زندگی من را می دانند.