«اگر نیاز مادر نوآوری است، کنجکاوی قطعا پدر آن است»، این جملهای است که ویل گمپرتز (Will Gompertz) در ابتدای فصل سوم کتاب «مانند یک هنرمند فکر کنید» میآورد.
اگر بخواهیم منصفانه نگاه کنیم احتمالا هیچ حرفه دیگری را نخواهیم یافت که نوآوری و خلاقیت در آن به اندازه هنر لازم به نظر برسد. در حقیقت اگر در هنر به اندازه کافی خلاق نباشید، خود به خود از بازی حذف خواهید شد. آقای ویل گمپرتز که نویسنده، روزنامهنگار و کارشناس هنری است، سعی میکند در این کتاب طرز فکر هنرمندان را به کارآفرینان معرفی کند.
این طرز تفکر را با کارآفرینان موفق مقایسه میکند و معتقد است کارآفرینان موفق همان فاکتورهای شخصیتی را دارند که هنرمندان موفق دارا هستند و از سوی دیگر هنرمندان بزرگ را نیز میتوان از زاویهای دیگر بهعنوان یک فروشنده خبره در نظر گرفت که با زیرکی دریافتهاند برای فروش آثار خود باید چگونه فکر کنند.
او که سالهاست در زمینه تحلیلی هنر فعالیت میکند و بسیاری از برترین هنرمندان جهان را از نزدیک میشناسد، معتقد است، این هنرمندان در ناخودآگاه خود مانند یک کاسب فکر میکنند؛ یا بهتر است بگوییم، کاسبان و کارآفرینان موفق مانند یک هنرمند با فعالیت حرفهای خود برخورد میکنند.
هنرمندان نیز در نهایت باید بتوانند آثار خود را به فروش برسانند و به همین دلیل باید راهی خلاقانه برای آن بیابند. آقای گمپرتز در مقدمه کتابش مینویسد، من تا کنون به هیچ هنرمندی برخورد نکردهام که نسبت به محیط اطراف خود بیتفاوت بوده باشد؛ آنها همیشه درباره چیزی کنجکاو هستند. آنها منتظر نمیشوند تا یک اثر سراغشان بیاید، بلکه به دنبال ایجاد یک اثر هستند.
در ادامه کتاب که به یازده فصل تقسیم میشود، نویسنده شاخصههای مختلف هنرمندان را برمی شمارد. او معتقد است چنین شاخصههایی در همه افراد وجود دارد، اما هنرمندان (احتمالا بهدلیل ماهیت فعالیت خود) بیشتر از هر صنف دیگری به این شاخصههای خود بال و پر میدهند و آنها را توسعه میدهند.
او در هر فصل با معرفی یک یا چند هنرمند مطرح دنیا به بررسی این شاخصهها میپردازد. این لیست را با معرفی اینکه «هنرمندان شکست نمیخورند» آغاز میکند. نویسنده کتاب معتقد است در کل چیزی به نام شکست وجود ندارد، بلکه احساس شکست وجود دارد که متاسفانه احساس ناخوشایندی نیز هست، اما یکی از اجزایی است که بدون آن نمیتوان به خلاقیت دست یافت. او در زمینه ممارست، توماس ادیسون را یک هنرمند میداند و به نقل از ادیسون مینویسد: «من 10 هزار بار شکست نخوردهام. حتی یک بار هم شکست نخوردهام. بلکه موفق شدهام نشان دهم که 10 هزار راه وجود دارند که به هیچ جا نمیرسند. وقتی این 10 هزار راه غلط را حذف کردم، مسیر درست را یافتم.»
این طرز فکر یک فرد خلاق است: او از اینکه مسیر جدیدی را امتحان کند خسته نمیشود. با دیدن اینکه مسیر جدید جواب نمیدهد، دست از کار نمیکشد، بلکه به سراغ یافتن مسیری دیگر میرود. هنرمندان موفقی که نام و آثار آنها پس از سالها هنوز باقی ماندهاند، بهدلیل همین عدم قبول شکست به موفقیت رسیدهاند. آنها توانستهاند، یک راه حل دوم (Plan B) برای خود بیابند.
در این فصل نویسنده ماجرای موفقیت هنرمندان مختلفی را ذکر میکند که در بعضی موارد کلا روش کار خود را تغییر دادهاند. این در حالی است که بسیاری از افراد عادی در برابر تغییرات اساسی مقاومت میکنند. اما برای اینکه بتوانید مسیرتان را تغییر دهید باید بتوانید ایدههای جدید خلق کنید. جان اشتاینبک، نویسنده آمریکایی، میگوید: «ایدهها مانند خرگوش میمانند. همینکه بتوانید چند جفت از آنها را به دست بیاورید و کنار هم قرار دهید، بهزودی چند جین زاده خواهند شد.»
یکی از مواردی که هنر را از سایر بخشها مجزا میسازد این است که شما میتوانید یک مدرک دانشگاهی یا آکادمیک در هنر بگیرید، اما ممکن است هیچگاه یک هنرمند نشوید. در واقع ساز و کار دنیای هنر طوری شکل گرفته است که اگر فرد نتواند خلاقیت خود را به نمایش بگذارد، مدرک برایش موفقیتی به همراه نخواهد آورد.
این در حالی است که در فعالیتهای دیگر، چنانچه یک فرد مدرکی در دست داشته باشد، این مدرک ممکن است با قابلیت او برای انجام وظایفش معادل در نظر گرفته شود. درحالیکه در عمل همه ما مشاهده کردهایم که چنین اتفاقی الزامی نیست.
دیوید آگیلوی (David Ogilvy)، مدیر و کارآفرین بریتانیایی که به او لقب «پدر تبلیغات» داده شده است میگوید: «اگر نمیتوانید محصولتان را به فروش برسانید برای این است که آن محصول به اندازه کافی خلاقانه نیست.»، اما برای اینکه بتوانید محصولی بیافرینید که به اندازه کافی قابل توجه باشد، لازم است خودتان به اندازه کافی در مورد دنیای اطرافتان توجه به خرج دهید. نویسنده کتاب مینویسد، هنرمندان موفق به شدت کنجکاو هستند.
اما کنجکاوی به تنهایی به خلاقیت منتهی نمیشود. خلاقیت شاخصهای است که باید بتوانید آن را پرورش دهید. نویسنده در بخشهای بعدی کتاب توضیح میدهد، چگونه هنرمندان برای آفریدن یک اثر خلاقانه مسیری تکاملی را میپیمایند. او پابلو پیکاسو را به عنوان نمونهای معرفی میکند که توانسته است این مسیر را به درستی طی کند. پیکاسو میگوید: «یک هنرمند خوب کپی میکند، یک هنرمند فوقالعاده میدزدد.» البته باید با دقت بسیار به مفهوم «دزدیدن» در جمله پیکاسو فکر کنیم.
نویسنده کتاب مفهوم نهفته در این جمله پیکاسو را چنین بیان میکند که دستیابی به خلاقیت یک روند پیوسته است. طبیعتا کسی را نمیتوانیم بیابیم که بگوید آثار پیکاسو دزدی اثر فرد دیگری بوده است. میتوانید «دزدیدن» را با این مثال روشن کنید؛ گاهی به مواردی برمیخوریم که ایده اصلی نهفته در شکلگیری یک اثر، یک محصول جدید یا یک طراحی بهخوبی از سوی خالق آن به اجرا درنیامده است.
به عبارتی ایدهای که در پشت آن بوده است در میانه راه یا نیمهکاره رها شده است یا به بهترین شکل ممکن ارائه نشده است. چنین اتفاقی ممکن است به دلایل بسیاری بیفتد. اینکه فردی که آن را پیاده کرده است، از مهارت کافی برخوردار نبوده است یا شرایط زمانی و مکانی فرصت رشد کافی به این ایده را نداده است. اگر به گذشته نگاه کنیم، میبینیم که فرد دیگری، بعدا همان ایده را به صورتی کاملتر پرورانده است و توانسته آن را به بهترین شکل ممکن ارائه کند.
تقریبا تمامی هنرآموزان در ابتدای کار یاد میگیرند که آثار سایر هنرمندان را کپی کنند. پیکاسو با این جمله میخواهد بگوید شما نمیتوانید یک هنرمند فوقالعاده شوید بدون اینکه هنرمند خوبی باشید. نویسنده با توضیح برخی از آثار پیکاسو این مفهوم را به درستی برای خواننده روشن میکند که «خلاقیت یا ایدهای کاملا نوین به صورت مطلق وجود خارجی ندارد» و هنرمندانی که توانستهاند این مساله را به خوبی درک کنند، با ترکیب کنجکاوی میتوانند اثری جدید خلق کنند. در واقع یکی از چیزهایی که پیکاسو در آثارش نشان میدهد این است که نوآوری لزوما به معنای اضافه کردن جزئیات بیشتر نیست، بلکه به معنای حذف کردن است.
هرچه بتوانید ایدهها را سادهتر کنید، احتمال اینکه بتوانید خلاقیت بیشتری در آنها ایجاد کنید بیشتر خواهد بود. از دیگر شاخصههایی که میتوانند به خلق ایدههای جدید کمک کنند و بسیاری از هنرمندان آن را دارا هستند، بدبینی است. شکاک بودن در کار میتواند زاویههای جدیدی را پیش چشمانمان قرار دهد که بتوانیم کار یا اثر خود را از این روزنهها نگاه کنیم. اشکالات آن را بیابیم؛ تغییرش دهیم یا حتی بهطور کلی آن را کنار بگذاریم. اگر در مورد ایدههایمان شکاک نباشیم نمیتوانیم تمامی جوانب آن را بسنجیم.
نویسنده معتقد است، زیر سوال بردن مسائل یا ایدهها، خلاقیت را سختتر نمیکنند، بلکه به ایدهها خلوص و شفافیت بالایی اعطا میکند. وقتی هرآنچه را که میشنویم یا میخوانیم بدون، چون و چرا بپذیریم، عملا روح خلاقیت را در خود از بین بردهایم.
درحالیکه با سوال پرسیدن بیشتر و بیشتر، متوجه نادانستههایمان میشویم و همین موضوع باعث میشود سراغ پاسخ سوالات برویم. نویسنده در ادامه داستان طراح و معمار ایتالیایی، فلیپو برونلسکی (Flippo Brunelleschi) را شرح میدهد که چطور با پیروی از فلسفه سقراطی در اوایل قرن 15 میلادی پرسپکتیو را در نقاشی و طراحیها ایجاد کرد.
تا آن زمان تمامی نقاشیها بدون بعد شکل میگرفتند. به این ترتیب یک نقاش تا آنجا که صفحه جا داشت میتوانست طرحهای مختلف را در تصویر بگنجاند. فلیپو با معرفی سایه و نور در نقاشی توانست به آن بعد دهد و بتواند بیشتر از آنچه که در تصاویر دوبعدی میتوان نشان داد، به نمایش بگذارد. او با زیر سوال بردن مداوم، توانست تحولی عظیم در هنر ایجاد کند.
البته همچنانکه یک هنرمند یک شبه خلاق نمیشود و در طول زندگی خود سبک یا آثار خلاقانه خلق میکند، نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که یک کارآفرین نیز یک شبه خلق شود. خلاقیت یک سفر است که با یافتن ایدههای جدید، بهکارگیری آنها، تغییر یا کنار گذاشتن برخی دائما تکامل مییابد.
اما اگر بتوان این سفر را از کودکی آغاز کرد، احتمال دستیابی به موفقیت در آینده بیشتر و بیشتر خواهد بود. آقای گمپرتز معتقد است اگر مدارس به درس هنر توجه بیشتری نشان دهند، بالطبع در آینده میتوانیم افرادی خلاقتر داشته باشیم. طبیعی است که همه کودکان هنرمند نخواهند شد، اما از آنجا که در سنین پایین اکثر کودکان خلاقیت بالایی دارند با پرورش این قوه میتوانیم آینده و جامعهای بهتر را در چشم انداز داشته باشیم.
احتمالا یکی از بزرگترین اشکالاتی که میتوانیم به نظام آموزشی کشور بگیریم، همین کم توجهی به پرورش روح خلاقانه کودکانمان است که در بهترین حالت، آنها را در آینده به همان هنرمندی تبدیل میکند که میتواند آثار هنرمندان پیشکسوت را کپی کند. اما از آنجا که هیچ وقت به پرورش شاخصههای دیگر نپرداخته است در ایجاد اثری نوین باز میماند. اما شاید همین امروز نیز تغییر برای بهتر شدن دیر نباشد.
کتاب «مانند یک هنرمند فکر کنید» در 200 صفحه و در سال 2015 از سوی انتشارات وایکینگ منتشر شده است. نسخه الکترونیکی آن را میتوانید در اینترنت تهیه کنید. در طول مطالعه این کتاب با خصلتهایی آشنا خواهید شد که میتوانید رفته رفته با تمرین در خود ایجاد کنید و در ایجاد خلاقیت در کارتان از آنها بهره بگیرید.