در قرآن کریم خدای سبحان گاهی می فرماید پیامبر اُسوه شماست و هر کاری که او می کند شما بکنید ﴿لَقَدْ کانَ لَکمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾.[1] فرمود بعضی از کارها من اُسوه شما هستم و همچنین ملائکه اُسوه شما هستند؛ ببینید من چه کار می کنم، شما همان را انجام دهید؛ ببینید فرشته ها چه می کنند، شما همان را انجام دهید. در کارهای عادی برابر این جمله سوره «احزاب» فرمود: ﴿لَقَدْ کانَ لَکمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾، امّا در گرامیداشت روح مطهّر پیامبر، فرمود ببینید من چه می کنم، شما همان کار را بکنید؛ ببینید ملائکه من چه می کنند، شما هم همان کار را بکنید. در سوره «احزاب» فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبِی﴾؛ فرمود من شخصاً بر پیغمبر درود می فرستم و همه فرشتگان در برابر آن حضرت درود می فرستند. کاری که من نسبت به پیغمبر می کنم شما هم بکنید و کاری که فرشته های من نسبت به پیغمبر می کنند شما هم بکنید ﴿یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلیماً﴾،[2] این گرامیداشت نشان می دهد که وجود مبارک آن حضرت حقّ حیات نسبت به ما دارد.
در جریان درود فرستادن به آن حضرت در روایات ما گذشته از اینکه برای ذکر صلوات فضایلی هست، گفتند هر مؤلّف و مصنّفی که در کتاب وقتی نام مبارک حضرت برده شد در همان کتاب بر حضرت درود بفرستد، تا این مرکب و اثر چاپ هست فرشته ها برای او طلب مغفرت می کنند، از بس این کار مهم است! چرا این همه اجلال و تکریم؟ اگر ما یک بار نام مبارک حضرت را در کتاب بردیم و گفتیم: «صلّی الله علیه و آله و سلّم»، تا این نوشته هست برای ما طلب مغفرت می کنند، چرا؟ این صلوات خاصّی که به دستور امّام سجاد(سلام الله علیه) در ظهر روزهای ماه شعبان خوانده می شود را مغتنم بشمرید؛ در این درود گفته می شود این ماه، ماه پیامبر است، چرا؟ برای اینکه شب ها به نماز شب و روزها به روزه تا زنده بود «إِلَی مَحَلِّ حِمَامِهِ»؛ ـ حِمام یعنی مرگ ـ تا زمان رحلت این کارها را می کرد، چه بهره ای به ما می رسد؟ بهره ای که ما از از ذات اقدس الهی می گیریم چند چیز است: بعضی از آن امور این است که به خدا عرض می کنیم: «وَ اجْعَلْهُ لِی شَفِیعاً مُشَفَّعاً»؛ خدایا او در قیامت از ما شفاعت کند و شفاعتِ او «تشفیع» شود؛ شفیعی که شفاعت او مقبول است را «شفیع مُشفَّع» می گویند. به برخی از عالمان دین در قیامت گفته می شود «قِفْ تَشْفَع »؛[3]یعنی بایست و شفاعت کن از کسانی را که هدایت کردی، شفاعتِ تو مقبول می شود. «شفیع مُشفَّع» شفیعی است که «مقبول الشفاعة» است. ما در این دعا و درود از خدای سبحان می خواهیم حضرت برای ما «شفیع مُشفَّع» باشد؛ یعنی شفاعت کند و شفاعت او هم مقبول باشد که این برای صحنه قیامت بود. «وَ طَرِیقاً إِلَیک مَهْیعاً»[4] او راه مستقیم است، انسانِ کاملِ معصوم «صراط الله» است. ما راهی جای دیگر نداریم که روش ائمه و انبیا را با آن راه تشخیص دهیم. قانون ما نسبت به خود ما نوشته است، امّا نسبت به اینها نانوشته است. کاری را که اینها انجام میدهند برابر وحی الهی قانون است، این طور نیست که قبلاً دستورهایی داده باشند و بعد اینها برابر آن دستور عمل کنند، بلکه دستور مستقیماً به ارواح و قلوب اینها القا می شود، اینها این دستور را از ذات اقدس الهی دریافت می کنند و عمل می کنند. ما اگر خواستیم ببینیم چه چیزی جزء دین است، چه چیزی واجب است و حلال است و مانند آن، باید ببینیم اینها چه فرمودند، اینها چه کردند و اینها چه روشی داشتند؛ سیره و سنّت اینها صراط مستقیم است و اینها راهیان راه هستند. ما در این دعا و تحیت از ذات اقدس الهی مسئلت می کنیم که خدایا وجود مبارک آن حضرت را طرزی به ما معرفی کن، گرایش ما به آن حضرت را طرزی قرار بده و معرفت ما را نسبت به آن حضرت طرزی قرار بده که «وَ طَرِیقاً إِلَیک مَهْیعاً»، «مَهیع» یعنی وسیع؛ نه تنگ است، نه تاریک است، نه محدود است، نه مزاحم دارد، نه فراز و فرود دارد، نه درّه و امثال درّه دارد. این دشت های وسیع بی مانع را «مهیع» می گویند. همه شما از جریان میقات «جُحفه» باخبرید، زمانی هم این تفسیر به عرض شما رسید؛ «جُحفه» یکی از مواقیت حاجیان و معتمران است، قبلاً اسم این سرزمین «جُحفه» نبود، بلکه قبلاً «مهیعه» بود، «مهیعه» یعنی «أرض» و طریق «واسعه»، دشت پهن و واسعی که مانعی در کار نباشد. وقتی سیلی رسید و بخشی از این زمین را بُرد، به اصطلاح آنها اجحافی به این سرزمین شده است که از آن به بعد آن بقیه را می گویند «جُحفه»؛ یعنی سرزمین اجحاف شده، وگرنه قبلاً یک دشت وسیعی بود که می گفتند «مهیعه»؛ یعنی راه باز. ما در این مناجات، در این صلوات و در این تحیت ها به ذات اقدس الهی عرض می کنیم که وجود مبارک حضرت را برای ما راه باز قرار دهد؛ یعنی طرزی او را بشناسیم که نه نقصی در شناخت ما باشد و نه عیبی. مستحضرید اگر این دو مانع در کار بود، هرگز انسان به مقصد نمی رسد. بین نقص و بین عیب خیلی فرق است؛ ممکن است چیزی معیب نباشد، ولی ناقص باشد؛ مثلاً اتاقی که مساحت آن سیمتر است، اگر شما فرش بیست متری پهن کردید، این فرش ولو پرنیانی هم که باشد ناقص است؛ یعنی همه مساحت را پُر نمی کند، معیب نیست، ولی ناقص است؛ امّا اگر خود این فرش، زده و پوسیده باشد می گویند فرش معیب؛ عیب چیزی است و نقص چیز دیگری است، هر کدام از این دو مانع است. طریق «مهیعه» مصون از عیب است، یک؛ محفوظ است نقص است، دو؛ اگر انسان یک شناخت این چنینی نسبت به حضرت داشته باشد، گرایش پیدا می کند، وقتی گرایش پیدا کرد این راه برای او آسان می شود.
در قرآن فرمود ما خیلی از کارها را که سخت است برای یک عده آسان می کنیم: ﴿فَسَنُیسِّرُهُ لِلْیسْری﴾؛[5] ما آن کار را آسان میکنیم. می بینید درس خواندن و به مقام عالی رسیدن کار آسانی نیست، ولی برخی ها به آسانی این راه را طی می کنند، برخی ها با دشواری و برخی ها هم از بین راه برمی گردند. اگر خدای سبحان کار دشواری را برای کسی آسان کرد، او به سهولت این راه را طی می کند. وجود مبارک حضرت برای ما «طریق مهیع» شود؛ یعنی یک دشتِ باز که ما اگر بخواهیم راه پیغمبر را طی کنیم، نه مزاحم کسی باشیم و نه کسی مزاحم ماست؛ در این دشت های باز و پهن کسی مزاحم کسی نیست، مقصد همه مشخص است، راه همه هم وسیع و هیچ تزاحمی هم نیست. در کارِ خیر هیچ تزاحمی نیست! در جریان کار خیر ـ از باب تشبیه معقول به محسوس ـ ذات اقدس الهی می فرماید وقتی در خیرات مسابقه می دهید یا در خیرات سرعت می گیرید ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَیراتِ﴾[6] است یا ﴿سارِعُوا﴾ است ـ یا سرعت است یا سبقت ـ میدان مسابقه ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾،[7] اگر میدان مسابقه به اندازه مساحت سپهر باشد مزاحمتی نیست، تصادفی نیست و هیچ برخوردی نیست، چون راه وسیع است، در خیرات این چنین است! اگر همه مردم بخواهند عادل باشند، متواضع باشند، متّقی باشند و در تقوا و زهد و عدل و عقل مسابقه دهند، هیچ تصادف و زحمتی در کار نیست، چون خَیر «مهیعه» است، خَیر ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾ است. اگر در سالنی همه بخواهند متواضع باشند، هیچ تزاحمی نیست؛ امّا در یک سالن دو نفر بخواهند صدرنشین باشند، اول برخورد است؛ دو نفر بخواهند متکبّرانه رفتار کنند، اول برخورد است؛ دو نفر بخواهند ظالمانه برخورد کنند، اول برخورد است؛ امّا اگر هزارها نفر بخواهند متواضعانه برخورد کنند، هیچ تزاحمی نیست. در تزاحم ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾ است در عدل ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾ است، در عقل ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾ است. سابقاً از باب تشبیه معقول به محسوس می گفتند «هفت درویش»، این یک تشبیه است؛ یعنی در تواضع و عقل و عدل تزاحمی نیست. «ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند»؛[8]یعنی اگر مسیر، مسیر حق بود «مهیعه» است؛ اگر راه، راه باطل بود اوّلین قدم، قدم تزاحم است. ما هر وقت در خود احساس کردیم مزاحم کسی هستیم، بدانیم که بیراهه می رویم، وگرنه در عدل و حق هیچ مزاحمتی در کار نیست؛ ممکن است دیگری ایجاد زحمت کند، ولی ما مزاحم کسی نخواهیم بود. غرض آن است که این دعاها مدرسه است، این درودها مدرسه است؛ بین دو نماز گفتند این درودها را بخوانید و بگویید خدایا او را طریق «مهیعه» قرار بده برای دولت ما، ملت ما، جامعه ما، جهان اسلامِ ما، جهان بشریت ما که هیچکس مزاحم کسی نباشد، احساس کنند راه ترقّی برای همه باز است «وَ طَرِیقاً إِلَیک مَهْیعاً»، این همّت بلند که در بیان نورانی امّام سجاد هست مسبوق است به سخنان نورانی سیدالشهداء(سلام الله علیهما) و آن هم مسبوق است به بیان نورانی خود پیغمبر(علیهم آلاف التحیة و الثناء)؛ وجود مبارک سیدالشهداء یک بیان لطیفی دارد که این مسبوق است به بیان نورانی جدّ بزرگوارشان که فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ مَعَالِی الأُمُورِ وَ یکرَهُ سَفْسَافَهَا»؛[9] فرمود خدای سبحان همّت بلند، نظر بلند، اندیشه بلند و انگیزه بلند را دوست دارد، اگر وارد حوزه علمیه شدید بکوشید مجتهد بشوید و برگردید؛ اگر به دانشگاه رفتید، بکوشید استاد مسلّم دانشگاه شوید؛ اگر در رشتههای دیگر هستید، بکوشید فنآور و متخصص شوید، هرگز به این فکر نباشید که پیرو کسی باشید و هرگز به این فکر نباشید که از دیگری کمک بگیرید، خود حسین بن علی قدمی برداشت که در عالَم دومی ندارد. دیدید که بعد از گذشت هزار و اندی سال بیست میلیون جمعیت با پای پیاده و غیر پیاده در اربعین حضور پیدا کردند، این نام فراموش شدنی نیست! این نام دومی هم ندارد! فرمود خدای سبحان همّت های بلند را دوست دارد «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ مَعَالِی الأُمُورِ وَ یکرَهُ سَفْسَافَهَا»، مانند کسی که همّت او نازل باشد، پَست باشد، پایین باشد نباش! گفت:
چو سرو و سنبله بالاروش کن ٭٭٭ بنفشه وار سوی پست منگر[10]
بنفشه همیشه سرش به طرف پایین است، امّا سرو همیشه سرش بالاست!
چو سرو و سنبله بالاروش کن ٭٭٭ بنفشه وار سوی پست منگر
«إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ مَعَالِی الأُمُورِ وَ یکرَهُ سَفْسَافَهَا»، نشانه این علوّطلبی و نشانه کراهت پَست همّتی این است که فرمودند: هر کس بگوید من فارغ التحصیل شدم «أُصِیبَتْ مَقَاتِلُه »؛[11]اگر کسی دهن باز کرد این حرف را زد که من فارغ التحصیلم و همین مقدار بس است، آن جایی که جای خطر است و مرگبار است، آن جا جای تیر شد و تیر دارد اصابت می کند. آدم دهن باز می کند و می گوید من فارغ التحصیل هستم؟! ما تا نفس می کشیم،
از باده مغز تر کن و آن یار نغز جو ٭٭٭ تا سر رود به سر رو و تا پا به پا بپو[12]
شما می بینید مفاخر ایران یکی ابوریحان بیرونی است، این ابوریحان بیرونی وصیت کرده است آبی را که برای شستشو و غسل بدنم گرم می کنید، هیزم دیگر نیاورید از همین براده ها باشد که من ذخیره کردم. عرض کردند این براده ها چیست؟ فرمود آن وقتی که من دست به قلم بردم تا اکنون که در آستانه مرگ هستم ـ آن روزها قلم، قلم نی بود و دیگر قلم های فلزی نبود ـ هر قلمی که من تراشیدم این براده ها را جمع کردم که یک جا بماند و در انبار محفوظ باشد تا با این براده آب گرم کنند و مرا با آن غسل دهند که من از برکت این قلم در آن جا نجات پیدا کنم، این کار بزرگان ما بود و این شده ابوریحان! اینها هزار سال و هزار و چند سال می مانند! اینها نه امام بودند و نه امامزاده، ما هم می توانیم این چنین باشیم؛ امّا به این شرط که بیان نورانی حسین بن علی(سلام الله علیه) را بپذیریم. آنها به ما فرمودند خدا فکر پَست را دوست ندارد، نزد خدا مکروه است «وَ یکرَهُ سَفْسَافَهَا»، امّا «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ مَعَالِی الأُمُورِ»؛ اصلِ این حدیث از وجود مبارک رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) است.
در این ماه پربرکت شعبان مستحضرید از ما چیزی خواستند که قبلاً به ما دادند؛ به ما گفتند این عطایا را حفظ کنید، این موهبت ها را حفظ کنید، ما از شما چیزی نخواستیم که به شما نداده باشیم، شما این داده های ما را حفظ کنید؛ در دو مقطع از داده های ما سخن گفتند. شما می بینید یک ترجیع گونه ای در سوره مبارکه «الرحمن» هست به عنوان ﴿فَبِأَی آلاءِ رَبِّکما تُکذِّبانِ﴾،[13]یک ترجیع گونه ای هم در سوره مبارکه «قمر» است که فرمود این «تذکره» است: ﴿هَلْ مِنْ مُدَّکرٍ﴾.[14]«مُدَّکر» یعنی متذکر، این ﴿هَلْ مِنْ مُدَّکرٍ﴾ در آن سوره فراوان هست؛ یعنی ما شما را داریم یادآوری می کنیم، آیا کسی هست که به یادش بیاید؟ یعنی ما مطلب تازه ای از شما نخواستیم و یک کار جدیدی از شما طلب نکردیم. مطلبی که قبلاً با هم قرار گذاشتیم، شما هم دیدید، پذیرفتید و تعهّد سپردید را عمل کنید. ما در درون شما بر اساس ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[15]این را نهادینه کردیم، به شما سپردیم و شما هم پذیرفتید. در اخذ میثاق ـ حالا یا عالم جدایی است، یا عالم فطرت است یا عالم عقل است ـ ما آن عالم را پشت سر گذاشتیم، ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾[16] کجاست ما نمی دانیم، ولی به قول حافظ:
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ این قدر هست که بانگ جرسی می آید.[17]
خیلی ها می بینند که فقط یک ندای بلند بگو «لا اله الاّ الله» هست و خیال می کنند قبر چاله است، انسان می رود در گودال و دیگر هیچ و می پوسد. حرف حافظ و امثال حافظ این است که انسان در چاله نمی رود، انسان در گودال نمی رود، انسان نمی پوسد، اینها قافله هستند، کجا می روند معلوم نیست؛ ولی صدای زنگ گردن شتر این قافله می آید. «جَرَس» یعنی زنگ، «این قدر هست که بانگ جرسی می آید». ما بلند بگو «لا اله الاّ الله» را می شنویم، امّا کجا می روند را نمی دانیم، ولی این قدر هست که صدای زنگ را می شنویم:
کس ندانست که منزلگه و مقصود کجاست ٭٭٭ این قدر هست که بانگ جرسی می آید
بعضی ها اصلاً یادشان رفته که بانگ جرسی بود و ما در قافله ای بودیم. اصرار قرآن کریم بر این است که این تذکره است، آیا مدکری پیدا می شود؟ ﴿وَ ذَکرْ فَإِنَّ الذِّکرَی تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ﴾،[18]«ذکری» و «تذکر» فراوان هست، معلوم می شود ما عالمی را پشت سر گذاشتیم که در آن عالم همه اینها مطرح بود؛ هم در درون ما نهادینه شده است ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ که این سرمایه را ما داریم و هم برابر آیه سوره «اعراف» ما تعهّد سپردیم ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّک﴾، کجا بود ما نمی دانیم. اگر کسی قباله ای تنظیم کرد و تعهّدی سپرد حالا یا در شرق یا در غرب، یا در شمال یا در جنوب، آن مهم نیست قباله مهم است، فرمود یادت باشد که امضا کردی و خودت شاهد بودی؛ خودت، خودت را دیدی یا علیه خودت گواهی دادی ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکمْ قالُوا بَلی﴾، پس آن جا گفتیم ﴿قالُوا بَلی﴾ و در درون ما هم گفتیم ﴿بَلی﴾، برای اینکه ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ این دو مرحله هست، بعد هم وقتی به دنیا آمدیم رهبران الهی را برای ما فرستادند، انبیا را برای ما فرستادند که یادمان باشد در درون ما و در اخذ میثاق یک ﴿قالُوا بَلی﴾ هست؛ اینها این فتیله ها را بالا کشیدند «وَ یثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول»[19] شدند، بعضی ها که جزء اوحدی از اهل معرفت هستند، هم ندای فطرت یادشان هست و هم ندای اخذ میثاق یادشان هست که می گویند: «کأنّه فی اذنی» آن ﴿بَلی﴾ که من گفتم اکنون گویا در گوش من است، ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکمْ﴾[20] که شنیدم گویا اکنون در گوش من است «کأنّه فی اذنی» اینها جزء اوحدی از اهل معرفت هستند هم آن صحنه اخذ میثاق یادشان است، هم ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ یادشان است، هم انبیا که آمدند به اینها بگویند چنین عالمی هست اینها می گویند آری ما یادمان هست. برخی ها که توده مردم میباشند و از آن فطرت و اخذ میثاق خبری ندارند، ولی حرف های انبیا را می شنوند، وقتی شنیدند قرآن کریم می فرماید اینها به یادشان می آید که چه چیزی گفتند اینها اهل ذکر هستند. برخی ها هستند که هم آن اخذ میثاق یادشان رفتند، هم ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ یادشان رفته، آن قدر خوابشان سنگین است که حرف انبیا و ائمه(علیهم السلام) اینها را بیدار نکرده است. یک بیان نورانی حضرت امیر دارد که فرمود آن قدر خوابشان سنگین است که گویا مُرده اند: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیوَانٍ لاَ یعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیتَّبِعَهُ وَ لاَ بَابَ الْعَمَی فَیصُدَّ عَنْهُ وَ ذلِک مَیتُ الْأَحْیاءِ»؛[21]فرمود اینها یک جنازه عمودی هستند که بعد جنازه افقی می شوند، اینها مُرده اند «وَ ذلِک مَیتُ الْأَحْیاءِ»؛ در زنده ها به صورت یک جنازه عمودی هم راه می رود، این بیان نورانی حضرت است در نهج البلاغه است؛ فرمود اینها کسانی هستند که نه به یاد می آورند و نه حاضرند که کسی به یادشان بیاورد، اینها ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾؛[22] اینها خدا را فراموش کردند، آن چنان فراموش کردند که گویا اصلاً این صحنه اخذ میثاق نبود، یک؛ صحنه ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ نبود، دو؛ حرف انبیا در اینها هیچ اثر نگذاشت، سه؛ ﴿نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیهُمْ﴾[23]یا ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾؛ اینها کسانی هستند که اصلاً همه چیز را فراموش کردند، هویت خودشان را هم فراموش کردند، بعد یک وقت یادشان می آید که هیچ سودی ندارد.
اینکه به ما فرمودند: ﴿یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکرُوا اللَّهَ ذِکراً کثیراً﴾،[24] این ذکر کثیر مخصوصاً در ماه های رجب و شعبان و ماه مبارک رمضان، آن اذکار سر جایشان محفوظ است؛ یکی از مصادیق بارز ذکر کثیر تسبیح حضرت صدیقه کبرا(سلام الله علیها) است که سر جایش محفوظ است؛ امّا مهم ترین ذکر کثیر «ذُکر» است؛ یاد خدا در دل اصل است و نام خدا بر لب فرع! آن یاد خدا در دل باعث می شود که آن ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ یادمان نرود، ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّک﴾ یادمان نرود؛ ما دائماً وقتی به یاد این امور باشیم، دیگر عامل غفلت و نسیان ما را فرا نمی گیرد و فرو نمی برد، وگرنه ذکر لسانی بدون «ذُکر» قلبی آن دو خاصیت و آن دو اثر را ندارد که امیدواریم ذات اقدس الهی آن برکت و توفیق را به همگان مرحمت کند که هم اخذ میثاق یادشان باشد، هم ﴿فَأَلْهَمَها﴾ یادشان باشد، هم بیان نورانی سیدالشهداء(سلام الله علیه) یادشان باشد و هم دستور ذات اقدس الهی نسبت به وجود مبارک پیغمبر تا عملاً ما آن حضرت را طریق «مهیعه» خود بدانیم.
پی نوشت ها
[1] سوره احزاب، آیه21.
[2] سوره احزاب، آیه56.
[3] علل الشرائع، ج 2، ص394؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ إِذَا کانَ یوْمُ الْقِیامَةِ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْعَالِمَ وَ الْعَابِدَ فَإِذَا وَقَفَا بَینَ یدَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قِیلَ لِلْعَابِدِ انْطَلِقْ إِلَی الْجَنَّةِ وَ قِیلَ لِلْعَالِمِ قِفْ تَشْفَعْ لِلنَّاسِ بِحُسْنِ تَأْدِیبِک لَهُم».
[4] مصباح المتهجد، ج 2، ص829.
[5] سوره لیل، آیه7.
[6] سوره بقره، آیه148؛ سوره مائده، آیه48.
[7] سوره آل عمران، آیه133.
[8] گلستان سعدی، باب اول در سیرت پادشاهان، حکایت3.
[9] عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج 1، ص67؛ المعجم الکبیر، ج3، ص131، ح2894؛ «عَنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ حُسَین: عَنْ حُسَینِ بْنِ عَلِی قَالَ، قَالَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ مَعَالِی الأُمُورِ وَ أَشْرَافَهَا وَ یکرَهُ سَفْسَافَهَا».
[10] دیوان شمس، غزل1044.
[11] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت85؛ «مَنْ تَرَک قَوْلَ لَا أَدْرِی أُصِیبَتْ مَقَاتِلُه ».
[12] دیوان ملا هادی سبزواری، غزل150.
[13] سوره الرحمن، آیه13.
[14] سوره قمر، آیه15.
[15] سوره شمس، آیه8.
[16] سوره اعراف، آیه172.
[17] اشعار منتسب به حافظ، شماره11.
[18] سوره ذاریات، آیه55.
[19] نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه1.
[20] سوره اعراف، آیه172.
[21] نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه87.
[22] سوره حشر, آیه19.
[23] سوره توبه, آیه67.
[24] سوره احزاب, آیه41