مسوولیت پذیری در دستگاه حکومت
مسؤولیت پذیری در دستگاه حکومت وقت بنا به مصلحت سازمانی، حزبی، صنفی، مذهبی و دینی گاهی تابع وظیفه است و گاهی عملی است به داعی ضرورت و ناچاری. در هر حال نگاهی به اسناد تاریخی نشان می دهد که اقدام به قبول مسؤولیت دولتی بر حسب وظیفه در موقعیت تقیه از نپذیرفتن مسؤولیت رجحان بیشتری داشته، بلکه در بعضی موارد واجب عینی بوده است؛ چنان که در رابطه با علی بن یقطین می بینیم. او می گوید: من از این کار دل تنگم و از امام کاظم (علیه السلام) می خواهد که او را ارشاد به استعفا نمایند، ولی امام (علیه السلام) چنین رخصتی به او نمی دهند و می گویند باید تو در این سنگر برای حفظ منافع شیعه ی ما باشی و کار کنی (کلینی، 1365، 110/5). علی بن اسباط، راوی حدیث، می گوید: علی بن یقطین در دستگاه هارون هرچه را که به ظاهر جبراً از شیعه می ستاند، بعد از آن مخفیانه به آنان باز می گرداند. با عبرت و درس آموزی از نوع کار علی بن یقطین و فرمان امام در می یابیم که قبول مسؤولیت در دستگاه حکومت - هرچند که جائر هم تلقی می شود - و در هر زمان و مکان به عنوان یک فرصت مغتنم تلقی می شود و عملی است بر اساس تقیه.
گاهی نیز چنان که اشاره شد همکاری با دستگاه حکومت تابع احبار و اکراه است. مصلحتی که در اقدام به این نوع تقیه نهفته است نیز بسته به موقعیت شخص و زمان و جایگاه و سایر شرایط متفاوت است. گاهی مصلحت در حفظ وحدت امت اسلام و ترس از خدشه دار شدن شوکت دین و اقتدار آن در مقابل دشمنان خداست؛ چنان که در همکاری های امام علی (علیه السلام) در مدت بیست و پنج سال با خلفای راشدین شاهد بودیم. گاهی دیگر این نوع همکاری به موجب تهدیدی است که از ناحیه ی رئیس قدرت حاکم او را ناچار به پذیرفتن مسؤولیت نموده است. این جا هم در مسأله باید به تفصیل نگریست، اگر شخص در موقعیت بسیار حساس مذهبی و گروهی است، مثل این که رهبر و رئیس فرقه باشد، و امتناع او را از قبول مسؤولیت، خود به خود یک اعلان تهدید علیه حکومت تلقی شود، عقل و شرع در این مورد حکم به پذیرفتن مسؤولیت می نماید، زیرا حفظ جان رهبر یک مصلحت عالیه است.
البته در این موقعیت او خود بهتر می تواند مصلحت مذهبی و دینی را تشخیص بدهد که آیا خواهد توانست با قبول مسؤولیت از کیان مذهب دفاع نماید و متهم به وهن مذهب نشود یا خیر، که بدیهی است در صورتی که نتیجه چندان مشخص نباشد نمی توان حکم به جواز نمود، اما اگر خطری از این بابت مکتب را تهدید نخواهد کرد، بلکه رجحانی نیز در قبول مسؤولیت هست، تکلیف الهی قبول مسؤولیت است؛ چنان که نمونه ی این مورد را در قبول مسؤولیت امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) به روشنی می توان مشاهده نمود.
ریان بن صلت می گوید: بر امام رضا (علیه السلام) وارد شدم و اظهار داشتم که مردم نسبت به مسؤولیت پذیری شما در دستگاه مأمون عباسی ظنین هستند و می گویند این با اظهار زهد امام جور در نمی آید. امام (علیه السلام) گفت: خدا می داند چقدر کراهت دارد از اینکار، اما من چون که در میانه ی پذیرش و کشته شدن مخیر مانده بودم، مسؤولیت مشروط را بر قتل حتمی ترجیح دادم. بنابراین اگر ولایت عهدی کذایی مأمون را پذیرفته ام به داعی اجبار و ناچاری بوده است. وانگهی صورت واقعی این مسؤولیت هم طوری است که انگار در دستگاه او نیستم (برای آگاهی بیشتر از چگونگی شرایط و قبول ولایت عهدی امام رضا (علیه السلام) مراجعه شود به: حر عاملی، 1409ه، 203/17 روایت اباصلت هروی).
التفات به این نکته ی حساس لازم است که امام رضا (علیه السلام) در آن شرایط بحران اگر به دلیل امتناع از قبول مسؤولیت در دستگاه حکومت شهید می شد، ریان امامت به کلی منقطع می گردید، لذا هرگز نمی توانست تن به قتل بدهد و ناگزیر از پذیرش یک طرفه بوده است. با این حال چنان که در شرح حال امام (علیه السلام) در دوره ی ولایت عهدی ایشان می خوانیم، امام (علیه السلام) هیچ امتیاز مثبتی در این مدت به دستگاه مأمون نداده، وی را در هدف شومش ناکام گردانید، چنان که وی در نهایت ناگزیر از اقدام به شهادت امام (علیه السلام) گردید.
پناه بردن به آوارگی و گمنامی
مطالعه ی تاریخ نشان می دهد که در اثر تغییر شرایط زمان و مکان و یا عناصر انسانی تحول های بسیاری در جوامع انسانی رخ داده است و تاریخ اسلام نیز از این قاعده مستثنی نبوده، فراز و نشیب های مختلفی را پیموده است.
در پیگرد این روند تاریخی، آن گاه که نگاه خود را روی نقطه ی تشیع متمرکز سازیم، در می یابیم که در بعضی از دوره های صدر اسلام، همچون دوره ی حکومت بنی امیه و بنی عباس، شدت فشار بر شیعیان به انتهای مراتب خود می رسیده است؛ به اندازه ای که شیعیان ناچار به کوچ اجباری و اقامت در قصبات و نقاط دور افتاده می شدند و در آن جا در اختفای کامل به سر می بردند، چنان که نمونه ی آن را در سرگذشت جناب عبدالعظیم حسنی (از اصحاب امام هادی و امام عسکری (علیه السلام)) مشاهده می کنیم.
وی به نقل نجاشی (نجاشی، 1407ه، 248) از شر سلطان زمانش به ری پناه آورد و تا هنگام وفات به گونه ی کاملاً ناشناخته در خانه ی یکی از شیعیان مخفیانه زندگی می کرد. پس از درگذشت وی رقعه ای در جیب او پیدا شد که در آن نوشته بود: «انا ابوالقاسم عبدالعظیم بن عبدالله بن علی بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن ابی طالب (علیهم السلام)».
اختفای مدارک و اسناد روایی
وضعیت سختی که از شیعه در چنین احوالی بدان دچار بوده است، عوارضی همچون اختفای مدارک و اسناد روایی را نیز درپی داشته است، که گاهی منجر به نابودی آنها می گردیده است.
به طور قطع وظیفه ی بزرگان شیعه در ایامی این چنین تیره و تار سنگین تر از سایر دوره ها بوده است و آنان سعی و تلاش بسیاری در حفظ این گونه آثار و سپس عرضه داشت آنان بر امامان عصر خود داشته اند تا صحت و اعتبار آن مورد تأیید واقع شود و بتوانند در بیان احکام و مآثر اهل بیت (علیهم السلام) از آن آثار بهره گیری نمایند.
کلینی در این رابطه مطلبی را از محمد بن حسن شینوله نقل می کند که می گوید: به امام جواد (علیه السلام) گفتم بزرگان ما مطالبی را از امام باقر و امام صادق (علیه السلام) روایت کرده اند و چون تقیه شدید بوده است، کتاب های خود را پنهان کرده اند و لذا چیزی در آن عصر از آنان نقل نشده است، اما حالا پس از وفات آنان این کتاب ها در اختیار ما قرار گرفته است. چه کنیم؟ امام (علیه السلام) فرمود: آن احادیث حق است می توانید آنها را روایت کنید (کلینی، 1365، 53/1).
التفات به مطلب زیر نشان می دهد که چگونه دانشمندان مبرزی چون جابر بن یزید جعفی به خاطر اختناق حاکم نمی توانسته اند رسالت تعلیمی - تبلیغی خود را در جامعه ی ظلمت نشان به خوبی ایفا نمایند و در نتیجه گوهرهای حکمت ناب رسالت را با خود به گور ببرند.
جابر می گوید امام باقر (علیه السلام) نود هزار حدیث به من آموخت که تاکنون به احدی نگفته ام و هرگز هم نخواهم گفت. جابر سپس می گوید به امام گفتم: با این همه رازهای ناگفتنی بارگرانی بر دوش من نهاده ای، اکنون با توجه به این که آنها را به احدی نگویم، بسا ممکن است سینه ام دچار خفقان شود و به چیزی مثل جنون دچار شوم. فرمود: ای جابر هر وقت چنین احساسی کردی به صحرا برو، گودالی بکن و سرت را در آن فرو ببر و بگو محمد بن علی به من چنین و چنان گفت (محدث نوری، 1408ه، 299/12) (7).
محمد بن ابی عمیر ازدی نیز از زمره ی همین افرادی است که نقل انبوهی از احادیث را بنا به مصالحی کتمان نموده است، هرچند که علت آن با دلیل جابر متفاوت است.
کشی در این مورد داستانی را از جناب فضل بن شاذان نقل می کند که گفت: پدرم از محمد بن ابی عمیر پرسید که تو با وجود این که اساتید بزرگواری را درک کرده ای چطور چیزی از آنها دریافت نکرده ای؟ گفت: دریافت کرده ام، اما وضع به گونه ای بوده است که آنان معجونی از حدیث عامه و خاصه را چنان با هم مخلوط نموده بودند که تمیز آن حتی برای خودشان مشکل بود و گاهی حدیث خاصه را از عامه نقل می کردند و گاهی حدیث عامه را از خاصه. بنابراین من ترجیح دادم که همه ی آنها را رها کنم و به همین مقدار رو بیاورم که می بینید.
وی در ادامه و در ارتباط با موضوع فشار حکومت بر شیعیان، مطلبی را درباره ابن ابی عمیر از زبان ابوعبدالله شاذانی از فضل بن شاذان نقل می کند که علیه او در پیشگاه سلطان (مأمون عباسی) سعایت شده بود و به اصطلاح کسی او را لو داده بود که لیست اسامی شیعه پیش اوست. هنگامی که او از نامبرد اسامی شیعیان سرباز زد، به دستور سلطان او را عریان نموده، به داری بین دو درخت خرما بستند و صد ضربه ی شلاق بر او زدند. ابن ابی عمیر بعداً گفته بود که وقتی ضربه های شلاق نزدیک به صد بود شدت صدمه و دردی که تحمل می کردم به قدری بود که نزدیک بود چند اسمی را بر زبان آورم، اما ناگاه صدای محمد بن یونس بن عبدالرحمن در گوشم طنین انداز شد که ای محمد به یاد جایگاهت نزد خدای تبارک و تعالی باش! من از شنیدن این سروش رحمانی تقویت شدم و تا آخر استقامت کردم و بحمدالله چیزی افشا نکردم (کشی، 1348، 591-590).
«این قصه سردراز دارد» که در کتاب های سیره و رجال و تاریخ اسلام و فرق اسلامی نگاشته شده است.
منبع: نشریه امامت شناسی 88-87.