در این خاطره نگاری آمده است؛
رابطه پدر و پسری که جای خود دارد اما نگاه حاج احمد آقا بیش از اینها بود و امام را مراد خود می دانست و همه تلاشش این بود که خاطر او را مکدر نکند.
یکی از شب های اسفند ماه سال 73 بود و هنوز حاج احمد آقا در سلامت بود که دکتر صدر در یک مهمانی خانوادگی با او دیدار می کند و کمی با هم گفت و گو می کنند. آن شب حاج احمد از خاطره ای می گوید که باعث جاری شدن اشک امام می شود.
او می گوید: بیماری های مختلف بسیار آزارم می داد و گاهی تحمل درد برایم بسیار سخت و دشوار می شد. یک روز که خدمت آقا بودم و کسی به غیر از من و ایشان نبود، گفتم: اگر جمعی از اولیای خدا بر روی زمین باشند قطعا یکی از آنها شمایی و من از شما درخواست دارم که برایم دعا کنید تا کمی از این دردها رهایی پیدا کنم و تسکین.
به محض خارج شدن این کلمات از دهان من، اشک های آقا جاری شد و من بسیار پشیمان و ناراحت که با این درخواست باعث ناراحتی امام شده بودم.
2929