لئونارد شرمن؛ استراتژیهای کسبوکارها برای آنکه بتوانند موفقیتآمیز باشند، باید بهطور واضح و مشخص تدوین شده و همه ذینفعان یک کسبوکار از آن درک مشترکی داشته باشند. چنین استراتژیهایی در گام دوم باید بتوانند بین تمام توانمندیهای کسبوکار توازن ایجاد کرده و از آنها در راستای انطباق با شرایط محیط بیرونی استفاده کنند؛ شرایطی که گاه بسیار پویا بوده و به سرعت تغییر میکنند.
در چنین شرایطی که نیاز به تدوین استراتژیهایی انعطافپذیر و قدرتمند وجود دارد، موانع و چالشهایی پیش روی مدیران مشاهده میشود که بسیاری از آنها ذهنی هستند. یکی از این موانع و چالشها بر سر راه تدوین یک استراتژی اثربخش، فرار از ریسکهای کوتاهمدت است. بسیاری از مدیران کسبوکارها خود را موظف میدانند که برای تامین خواستههای سرمایهگذاران، سودآوری کوتاهمدت را به حداکثر برسانند.
چنین مدیرانی از ریسکهای کوتاهمدت میگریزند، هزینههایی را که اضافی تصور میکنند کاهش میدهند و بسیاری از سرمایهگذاریهای بلندمدت را متوقف میکنند. چنین شرکتهایی بودجه چندانی به بخش تحقیقات و توسعه خود اختصاص نمیدهند و در صورتی که در بازاری پویا فعالیت داشته باشند، به سرعت جای خود را به سایر رقبا خواهند داد. مدیران باید به این موضوع توجه کنند که هر چند اختصاص منابع مالی به فعالیتها و محصولات جدید، ریسک مالی آنها را افزایش میدهد (بهدلیل قطعی نبودن پذیرش محصول جدید به وسیله بازار، فراهم نبودن فناوریهای کافی و مشکلات اجرایی در تولید نهایی)، بیتوجه بودن به آینده و عملکرد بلندمدت نیز ریسک به همراه دارد.
حتی موفقترین شرکتهای کنونی نیز، در صورتی که تمام تمرکز خود را روی محصولات حال حاضر خود قرار دهند، به تدریج شاهد آن خواهند بود که بهدلیل قدیمی شدن محصولات، میزان فروش و عملکرد مالی آنها شرایط دشوار و رو به افولی را تجربه خواهد کرد. مهمترین ریسک چنین شرکتی، ناتوانی در واکنش به فرصتها و تهدیدهای جدیدی است که احتمالا در آینده با آنها مواجه خواهند شد.
اما مشکلات شناختی و ذهنی دیگری نیز بر سر راه تدوین استراتژیهای اثربخش وجود دارد. دو مورد از این چالشها، ریسکزدگی و لنگرسازی است. منظور از ریسکزدگی آن است که رفتار افراد ممکن است به جای ریسکپذیری براساس فرصتها و افزایش سودآوری شکل بگیرد. چنین نگرشی که شاید ناشی از فقدان جسارت باشد، باعث میشود تا در پی فرار از ریسک فعالیتها، بسیاری از فرصتهای مالی نادیده گرفته شوند.
این فرصتها هم میتوانند در کوتاهمدت و هم در بلندمدت خود را نشان دهند. اما در بلندمدت، بهطور معمول، واضحتر مشاهده میشوند. به عنوان مثال، براساس پژوهشی که موسسه مککنزی انجام داد، شرکتهایی که در تخصیص منابع به فعالیتهای شرکت بازنگری کرده و به فعالیتهای 3 سال آینده و بعد از آن نیز منابعی اختصاص دادهاند، عملکرد مالی کمتری در دورههای کوتاهمدت داشتهاند. با این حال، عملکرد بلندمدت این شرکتها نسبت به رقبای ایستاتر خود، بسیار بهتر بوده است.
مساله لنگرسازی که یکی دیگر از چالشهای پیش رو برای تدوین استراتژیهای اثربخش است، اشاره به این موضوع دارد که برخی از افراد، در تصمیمگیریهایشان بر بخش برجستهای از اطلاعات متمرکز میشوند و تصمیمهایشان را براساس آن بخش میگیرند. این اشتباه در تعیین بودجه سالانه شرکتها اغلب مشاهده میشود. مدیرانی که باید میزان بودجه مورد نیاز یکسال و سهم هر بخش را تعیین کنند، بهطور معمول تصمیمهایشان را براساس بودجه سال گذشته میگیرند؛ حتی اگر شرایط بازار تغییر کرده باشد و نیاز به تغییراتی بنیادین در اختصاص بودجه به بخشهای مختلف مشاهده شود.
علاوه بر این چالشها، گاهی در تعیین استراتژی شرکتها و اختصاص منابع مالی به بخشهای مختلف آن با رفتارهایی مواجه میشویم که از بیرون، به هیچ وجه منطقی به نظر نمیرسند. فرهنگ بسیاری از شرکتها شامل رقابت بین بخشهای مختلف آنها است.
در این صورت و با آنکه باید تمام بخشها و قابلیتهای یک شرکت در راستای تحقق اهداف نهایی همگام شده باشند، میتوان مدیران بخشهایی را مشاهده کرد که در حال رقابت با یکدیگر هستند؛ آنها نمیخواهند که میزان بودجه و منابع مالیشان نسبت به سایر بخشها کاهش یابد و بر خواستههای بخشی خود تاکید میکنند.
این رفتارها از آنجا تقویت میشود که بسیاری از پاداشهای مدیران اجرایی، پیشرفت شغلی و حتی اعتماد به نفس آنها از عملکرد کوتاهمدت آنها نشات میگیرد. در چنین شرایطی، هیچ مدیری احساس نمیکند که باید نقش رابینهود را ایفا کند (و از بودجه مورد نیاز بخش خود بکاهد) تا عملکرد کلی شرکت بهبود یابد.
نگرش کوتاهمدت در بخشها و واحدهای کوتاهمدت شرکتها ممکن است در پی دوره کوتاهمدت فعالیت مدیران نیز تقویت شود. اگر مدیری بداند که تنها یک تا 3 سال دیگر در شغل کنونی خود باقی خواهد ماند، ترغیب میشود که تمرکز خود را بر نتایج کوتاهمدت بگذارد. در این صورت، شکست احتمالی بخش یا شرکت مزبور به پای مدیر بداقبال بعدی نوشته میشود.
اما در بسیاری موارد، حتی مدیرانی که به دنبال نگاه بلندمدت و منطقی به شرایط بازار هستند، بهدلیل بوروکراسی اداری از پیگیری برنامههای خود ناتوان میمانند. چنین مدیرانی ممکن است در پی رویهها و دستورالعملهای پیچیده اداری برای اختصاص منابع، ارزیابی کارکنان، مذاکره قراردادها و ارتباطات داخلی و خارجی نتوانند نقش موثری در پیشبرد اهداف خود داشته باشند.
چنین وضعیتی در شرکتهای بزرگ، اغلب مشاهده میشود و بهویژه در محیطهای پویا به شرکتها ضربه اساسی خواهد زد. اگر یک شرکت در حال فعالیت در محیط و بازاری است که به شدت پویا است و تغییراتی اساسی را از سر میگذراند، نیاز است تا از میزان رسمی بودن رویههای آن کاسته شده تا کارکنان و مدیران سطوح پایینتر بتوانند خلاقیت و جسارت خود را نمایان کنند. در نهایت فقدان اطلاعات و درک کافی از استراتژیهای کنونی شرکت، منابع ارزشمند و ارزشآفرین یا شرایط بازار و تغییرات در حال اتفاق آن نیز میتوانند بر تدوین استراتژیهای اثربخش، اثر منفی بگذارند.
مترجم: مهدی نیکوئی
برگرفته از کتاب: اگر در جنگِ سگی هستی، گربه شو