ماهان شبکه ایرانیان

آزادی در ثانیه‌های آخر

اسلحه‌ها را ازدست سربازهای عراقی درآوردیم. جلوی راننده را گرفتیم و نگذاشتیم اتوبوس را برگرداند. سپس در اتوبوس را بازکردیم و پایین پریدیم.

آزادی در ثانیه‌های آخر

به گزارش ایسنا، محمدرضا یزدیان از جمله آزادگان دوران هشت سال دفاع مقدس است. او در خاطره‌ای پیرامون لحظه قطع تبادل اسرا در مرز ایران  و فرار اسرای ایرانی از چنگ نیروی‌های بعثی روایت می‌کند: بالاخره پس از کش و قوس‌های فراوان به همراه تعدادی دیگراز اسرا سوار اتوبوس‌ها شدیم و کاروان ما به سوی آزادی راه افتاد.

 چند ساعت بعد، اتوبوس‌ها در مکانی بیابانی توقف کردند. در فاصله 100 متری‌مان، اتاقکی قرار داشت که تعدادی نیروی مسلح در اطراف آن دیده می‌شد. هنوز نمی‌دانستیم کجا هستیم و ما را کجا می‌برند؟ اتوبوس ما جلوتر از سایر اتوبوس‌ها بود. ناگهان متوجه شدیم اتوبوس‌های پشت سرمان، یکی یکی در حال دور زدن هستند. نمی‌دانستیم چه اتفاقی افتاده و چرا اتوبوس‌ها در حال بازگشت هستند؟ دوباره چشمم به امتداد جاده و آن اتاقک افتاد. یکی دو نفراز نظامیانی که آن طرف اتاقک ایستاده بودند، شبیه ایرانی‌ها بودند ومحاسن داشتند. خوب که دقت کردم، دریافتم بچه‌های سپاه‌اند.

 تا فهمیدم نزدیک مرزیم، ازخوشحالی فریاد کشیدم: «بچه‌ها! اینجا مرزه، اینجا مرز ایرانه، آنها ایرانی‌ان!» به یکباره همه بچه‌ها هلهله و شادی کردند. اتوبوس ما هم مثل اتوبوس‌های دیگرشروع به دور زدن کرد، به راننده و نگهبان‌های داخل اتوبوس گفتم: «پس چرا داریم دورمی‌زنیم؟ »  یکی از آنها مرا هل داد و گفت: «به تو مربوط نیست، برو سرجات بشین.»

 گفتم: «بچه‌ها! دارن ما رو برمی‌گردونن. الله اکبر. الله اکبر». صدای «الله اکبر» بچه‌ها بلند شد. اسلحه‌ها را از دست سربازهای عراقی درآوردیم. جلوی راننده را گرفتیم و نگذاشتیم اتوبوس را برگرداند. سپس در اتوبوس را بازکردیم و پایین پریدیم. داخل اتوبوس‌های دیگرهم درگیری شده بود. صدای فریادهای ما و درگیری‌مان با عراقی‌ها، باعث شد وضعیت مرزی به هم بخورد.

 چند نفراز نیروهای ایرانی دوان دوان خود را به ما رساندند. یکی از آنها گفت: «برادرا! تبادل قطع شده، زود فرار کنین و خودتون رو به اون طرف مرز برسونین.»

 همه دوان دوان از دست عراقی‌ها فرار کردیم و به طرف مرز دویدیم. جلوی خط مرزی، تعداد زیادی از نیروهای ایرانی تجمع کرده بودند و هرکدام از ما را که به مرزمی‌رسیدیم، به زور از چنگ سربازان عراقی که مانع فرارمان به سمت خاک ایران می‌شدند، رها می‌کردند. دست ما را می‌گرفتند و به طرف خودشان می‌کشیدند. آنگاه پیکر نحیف و نیمه جان مان را بغل کرده و از کنار مرز دورمان می‌کردند.

 به این ترتیب پس از سال‌های سال اسارت، سختی و رنج در20 شهریورماه سال 1369 طعم شیرین آزادی را چشیدیم و به میهن عزیزمان بازگشتیم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان