برترین ها - ایمان عبدلی:
ناظم متعرض یا (تشویش هفته)
شاید تا پیش از این شعار «مدرسه؛ خانه دوم» باور مسلم خیلی هامان بود و حالا با اتفاقاتی که در آن مدرسه مرزداران افتاده این باور دچار نقصان شده، فکرش را بکنید ناظم (معلم پرورشی) که به عبارتی باید پناه بچه ها باشد خودش یک تهدید شده...بگذریم، اما در مواجهه با چنین واقعیت دردناکی ذکر چند نکته ضروری است.
نکته اول این که ابتدا باید تصورات نادرست را کنار بزنیم و با نگاه به گذشته باور کنیم که عموما در برخی از جوامع که ارتباط پسر و دختر با تعاریف متفاوتی مواجه است، گرایشهای خاص بیشتر دیده میشود. این گزاره البته انکار نمیکند که در آزادترین جوامع هم این گرایش به دلایل مختلف وجود دارد، اما اگر نگاهی تاریخی بیاندازیم، در کشورهایی با شرایط فرهنگی خاص میل به پسران نوجوان ریشه دارد.
در صحت این مدعا جالب است که بدانید حتی در قالب غزل، واژه هایی چون «نظر بازی» ساخته شده و مختص برای این فضاست. این مثال نه که در جهت کمرنگ کردن اتفاق غرب تهران باشد و صرفا در جهت این است که شواهد بسیاری وجود دارد که ثابت می کند این میل تازه نیست و امروز صرفا به خاطر گسترش رسانهها بیشتر دیده و شنیده میشود. در همین رابطه از برخی فرقههای انحرافی هم اسنادی هست که حتی این میل را مرحلهای در جهت رسیدن به عشق واقعی قلمداد میکردند! پس این تفسیر که گمان کنیم که این فجایع تازگی دارد، صحیح نیست. اگر با این فرض پیش برویم که چنین مسائلی ریشه دار است، خب طبیعتا علاج بهتری خواهیم یافت.
نکته دوم این که ما هیچ گاه این مساله را به سطح گفتگو نیاوردیم و چون این فضا در پستو مانده، دائما مثل یک قارچ سمی حیاتش را امتداد میدهد، وگرنه چه کسی است که نداند خیلی هامان فضاهایی مشابه از اذیت و آزار را در مدارس (خیلی جاهای دیگر) مشاهده کرده ایم و به قولی رازهای مگوی زیادی در کلاسهای درس وجود دارد و حرفهایی که شاید فقط در جمعهای محدود همسالان شنیده میشود.
با این وصف که رفت ما با یک «مساله سابقه دار مغفول مانده» مواجهیم که حالا در فضای پر از رسانه مثل یک دُمل چرکین بیرون زده، نکته سوم همین جاست که حالا ما باید با این دُمَل چگونه مواجه شویم؟ شاید بیش از هر چیز دقیقتر شدن و همه جانبه دیدن، بهتر بتواند کمک حالمان باشد.
باید روی اتفاق غرب تهران دقیق شویم؛ تجاوز، تعرض یا اذیت و آزار؟ هر کدام این ها معانی کاملا متفاوتی دارد. صرف دست به دست کردن چند کلیپ جز ایجاد یک فضای خشم و نفرت عمومی کارایی دیگری ندارد. آن چه که با توجه به شواهد می توان گفت اتفاق غرب تهران مصداق تعرض و تحریک است. معلم پرورشی خطاکار با به اشتراک گذاشت محتوای نامناسب نوجوانان را در فضای تحریک قرار میداده و همان طور که در کلیپ بحث برانگیز مشاهده کرده ایم، فضای تحریک بر تجاوز غلبه دارد. دقت روی این واژهها این شناخت را میدهد که فضای محرک و متکثر ماهوارهها و گوشیها از نوجوانانمان چیزهایی دیگری ساخته، باید برای رفع نیازهای آنها تدبیری کنیم. از همین گزاره به این نتیجه هم میرسیم که خانوادهها ناتوان شده اند وهنوز گفتگو درباره مسائل جنسی در خانوادههای طبقه متوسط ایرانی که شمایل مدرنیته را لحاظ میکنند، عمومیت نیافته. کما این که آن مدرسه در منطقه مرزداران جایی برای متوسط به بالاهاست. همهی این حرفها ما را به اینجا میرساند که یک «مساله ریشه دارمغفول مانده داریم که در جهان امروز عوامل تشدیدزایی آن را تقویت کرده اند و از طرفی آموزش و پرورش و خانوادههایی داریم که از لحاظ ساختاری معیوبند»، باقی اش با سیاست گذاران و... از کلمه کاری جز توصیف بر نمیآید.
پی نوشت: ارجاعات تاریخی این بخش با تکیه بر کتاب «زنان سبیلو و مردان ریش دار» نوشته شده است.
ناصر ملک مطیعی یا (فقدان هفته)
ناصر ملک مطیعی درگذشت و قابل پیش بینی بود که پس از فوت او با یک نبرد مواجه خواهیم بود. دو طرف این نبرد را هم سال هاست که میشناسیم؛ یک طرف بخشهای زیادی از طبقه متوسط جامعه است که از کنار بن بستهای سالهای اخیر هر چه که مربوط به گذشته باشد را فارغ از کیفیت آن میستاید. یک طرف دیگر ماجرا هم یک ایدئولوژی غالب شده دارد و یک رفتار قابل پیش بینی، آنها در هر واقعهای آن کاری را میکنند که در جهت حفظ وضع موجود باید انجام بدهند..
رفتار هر دو دسته، اما یک نتیجه دارد، هر دو گروه «واقع گرایی» را در میان جماعت میکُشد. مراد از امر واقعی (در این مورد) همین است که کیفیت کار هنرمند، میزان ارج نهادن به او و اصلا قضاوت درباره مسائل فرهنگی، زیر لوای مسائل مختلف اجتماعی قرار میگیرد و آن چه که دیده نمیشود جایگاه واقعی افراد است. خب نتیجهی چنین فضایی آشفتگی فضای هنری است که ریشه در قطبیت سازی دارد. این کلیت ماجراست و در ادامه با ذکر مصداق شرح ملموس تری از این فضا خواهم داد، با این توضیح که با دسته دوم کاری نداریم (تکلیفشان مشخص است)، گلایه از دستهی اول است که با احساسات زدگی فضا را اغراق زده میکنند.
برای لمس بهتر ماجرا فارغ از هر پیش داوری باید این را بپذیریم که ناصر ملک مطیعی بنا به بررسی کارنامه بازیگری اش، یک هنرپیشه مردمی و محبوب بوده است، اما آثار قابل ذکر زیادی به عنوان یک هنرمند تکنیکی ندارد. به هر حال هر کسی کارنامه کاری دارد و کارنامه کاری اش را میشود در گذر زمان و با تطبیق با استانداردها سنجید. در همان سالها و در همان فضا یکی مثل بهروز وثوقی هم هست که نمیشود و نباید ارزش کار هنری اش زیر سوال برود. او «سوته دلان» و «قیصر» را در بالاترین کیفیت بازی کرده و بازیهای درخشان و دشوار زیادی داشته، اما ملک مطیعی صرفا ایفا کننده یک نوع تیپ بوده است.
آنهایی که با فضای بازیگری بیشتر آشنا هستند میدانند که در آوردن تیپ کار خیلی دشواری نیست. در تیپ سازی با استفاده از یک سری از نشانههای ثابت، بازیگر کار را در میآورد. مثلا لوطی مسلکی نیاز به یک کلاه شاپو و ومیمیکی منقبض و بدنی تنومند دارد، که برخی اکتسابی و برخی ذاتی هستند. لوطیها در تمام دورهها نشانههای ثابتی دارند؛ ازهمان «قیصر» و داش فرمون تا مجموعه «شهرزاد» و اطرافیان قباد، آنها واجد مولفههای ثابتی هستند. شخصیت سازی، اما نیاز به درگیری ذهنی زیادی دارد، مثلا آن چه که وثوقی در «سوته دلان» و یا «گوزن ها» و حتی «کندو» انجام داده، علاوه بر این که جزئیات زیادی را میطلبد طبیعتا رنج روانی فراوانی را هم به کسی مثل وثوقی تحمیل کرده و این یک ارزش است.
مرادم این نیست که ملک مطیعی نباید تجلیل شود که اتفاقا باید بشود و آنهایی هم که ممنوعش کردند، باید پاسخگو باشند که چرا لذت تماشای یک شمایل را از ما محروم کردند. مضاف بر این که او را ناامید ساختند. اما با همهی این حرفها ما در رثای ملک مطیعی نباید چیزی بیشتر از آن چه که هست از او بسازیم.
ملاحظه میکنید که او را با با بهروز وثوقی قیاس کردم که حرفی هم نماند. وقتی در وصف آدمها و اتفاقات، تمایلات و عقدههای بی ربط نسبت به آن فضا را وارد قضاوتمان میکنیم، عرصه برای برخیها آماده میشود که از آب گل آلود شده ماهی بگیرند. خیل هنرمندان کم بنیهای که با اسم ملک مطیعی لایک و کامنت گرفته اند و ندای حق طلبی سر داده اند از جمله سو استفاده کنندگان از فضایی هستند که ما ساخته ایم، ملک مطیعی سالها به ناروا ممنوع بود و حالا قرار نیست روزها بستر سواستفاده باشد.
تحریم کنندگان افطاری یا (شومنهای هفته)
برخی هنرمندان، افطاری رئیس جمهور را تحریم کرده اند. این دسته از هنرمندان به دلیل شرایط نامساعد اقتصادی، ترجیح داده اند که به مهمانی رئیس جمهور نروند. از آن طرف کسانی هم چون: محمود دولت آبادی، علی نصیریان و جمشید مشایخی دعوت رئیس جمهور را پذیرفته اند.
پرسشی که با میماند؛ اصلا سلبریتیها چقدر محق هستند که به افکار عمومی خط و ربط بدهند؟ چقدر باید اینها را جدی بگیریم؟ پاسخ این دو سئوال، شاید ما را به تحلیلی منطقی از درک فضای فکری تحریم کنندگان افطاری رئیس جمهور برساند.
پیشتر چند باری از عدم وجود ساختارهای سالم در نظام حزبی ایران نوشتیم و از این که احزاب نیستند یا اگر هستند مقبولیت ندارند، یا اگر دارند فراگیر نیستند. جای نظریه پردازهای سیاسی در میان مردم خالی است و مخاطب آنها محدود هستند، آنها حرفشان را نمیتوانند به مردم برسانند. در چنین فضایی سلبریتیها نقش آفرینی میکنند و خب مردم هم در مواجهه با سلبریتیها به واسطه ایده آلهایی (مثل شهرت و ثروت) که آنها دارند و احتمالا حسرت برانگیز است، خلع سلاح میشوند. هر چه سلبریتی گوید به گوش جان میخرند، همین میشود که آن سلبریتی به نسبت بضاعتی که دارد راهکارهایی میدهد که البته غافل از آن است که تاثیر کلان دارد و سیاستمداران هم این را خوب دریافته اند و هر بار در میان آنها یارگیری میکنند.
سلبریتی نگون بخت به نسبت بضاعتش در میانه ایامی، چون انتخابات راهکار و توصیه میدهد، مردم پشت او حرکت میکنند. بعدها که به هر دلیل اتفاق که باید نیفتاد، سیاستمدار غیب میشود و سلبریتی میماند و دایرکتهای تُند اینستاگرامی. او مجبور است باز هم پا به پای مخاطبش پیش برود، چون سلبریتی برخلاف سیاستمدار سرمایه اش کاملا مردمی است و چشم امید چندانی به لابیهای پشت پرده ندارد، پس در چنین بزنگاهی مهمانی رئیس جمهور را تحریم میکند، موضعی که علاوه بر دلبری از مخاطب، کم هزینه هم هست و تبعات آن چنانی ندارد (حداقل در دولتی مثل دولت روحانی)
مقصود این که نه آن توصیههای انتخاباتی خیلی عمق دارد و نه این تحریم دستهای از هنرمندان، آنها بازتاب کنشهای مخاطبانشان هستند. واضح است که رفتار آنها دائما متنقاض است، کما این که مثل یک عامیِ کم سواد درک نکردند که خیلی از شعارهای انتخاباتی روحانی عملا مجالی برای تحقق نداشته و به آن امید بسته بودند! مثلا «رفع حصر» منوط به اجماع چند نهاد موازی است، پس اگر روحانی در آن فضا حرفی زده و شعاری داده، صرفا بیان موضع بوده.
سلبریتی ها، اما ای کاش در آن برهه از «امکان» میگفتند نه از «ایده آل»، انتخاب روحانی یک «امکان» بود. در میان امکانهای دیگر، این نزدیکترین بود به «ایده آل». خیلی واضح و مبرهن است که این خودِ «ایده آل» نبود. مساله تاسف آور این است که سلبریتیهای وطنی همین امر بدیهی را درک نکرده اند و مطالبه ایجاد کردند و بدتر این که آن عدم درک پیشین را با یک خطای دیگر میپوشانند. این بار آنها آدرس غلط میدهند، یعنی نمیدانند معضلی به نام ترامپ و مسائل منطقهای و ... که دولت درصد کمی در آن نقش دارد، کار امروزمان را این گونه کور کرده است؟ اگر نمیدانند که چرا خط مشی مشخص میکنند و اگر میدانند که چرا آدرس غلط میدهند؟ صرفا، چون ژست اعتراضیِ ارزان بگیرند؟ نمیدانند نهادهایی دیگری هم هست که میشود به آنها اعتراض کرد؟