ایان؛ فیلیپ میروفسکی، دوستان، شهروندان، تازهکارها: ما داریم قلعه را در هم میکوبیم، خلوتکدۀ علم منتظر شماست. زوال عصر سلسلهمراتبهای صلب فرا رسیده است. اکنون زمانِ دانش شبکهای است، زمان جمعسپاری و رایانش ابری، زمان آنکه کندوی ذهن جمعی برخیزد و توان پرصدای خود را نشان دهد.
لذت بازکردن اولین جعبۀ تجهیزات شیمی، یا ساختن اولین موشک مدل، یا نوشتن اولین خط کد نرمافزاری در یاد بسیاری از ما مانده است. آیا کسی مخالف آزادی شهروندان همقطارش است که بهقصد پیشرفت علمی دنبال پروانهها بدوند و کروموزومها را فهرستنگاری کنند؟
پیش از حرفهایسازی علم در قرن نوزدهم، فقط تلاشهای علمی عوام در کار بود و بس. امروزه چنین جماعتی را «علمورزان شهروندی» 1 مینامند. دارلن کاوالیر، استاد دانشگاه ایالتی آریزونا، این جماعت را چنین تعریف میکند: «گروهی از مردم که در پژوهش علمی مشارکت میکنند، آن هم نه در مقام خوک آزمایشگاهی یا تأمینکنندگان بودجه بلکه با انجام آزمایش، مشاهده، جمعآوری داده و اختصاص ذهنشان به کارهایی که از دست بهترین رایانههای امروزی هم برنمیآید». به عقیدۀ برخی ناظران، این کار همان ولگشتن بیضرر است یا کمی بهتر از آن. ولی پرچمداران این کار، ازجمله کاوالیر، میگویند که دستکمی از یک کار انقلابی ندارد.
اصل همین برچسب «علم شهروندی» (بهجای مثلاً «آماتور» یا «بروندانشگاهی») این نکتۀ نهچندان ظریف و دقیق را القا میکند که علم باید نوعی دموکراسی مشارکتی باشد، نه یک رژیم استبدادی ناخوشایند. هوادارانش مدعی انواع و اقسام اثرات جانبی مبارکاند و میگویند: مردم علمی را که میخواهند از طریق کنش مستقیم به دست میآورند، بهجای آنکه نخبهگرایان دانشگاههای برتر آن را در حلقومشان فرو کنند.
برخی شهروندان تردیدهای نگرانکنندهای دربارۀ مشروعیت مراجع علمی دارند، که اگر خودشان دستی در آتش پژوهش داشته باشند، شاید این تردیدها برطرف شوند؛ و در بحث داروها، علیرغم همۀ تدابیر نومیدانۀ صنعت داروسازی، کشف درمانهای نو روزبهروز سختتر میشود، ولی مشارکت شهروندان میتواند به پژوهش شتاب داده و تکرار نتایج را سادهتر کند؛ و درنهایت، بحران پسگرفتن مقالات بهخاطر ناتوانی در تکرار نتایج که هماکنون گریبان ژورنالهای دانشگاهی را گرفته، نشان میدهد که علم «درست» شاید چندان هم درست نباشد. شاید وقت آن رسیده که به بدیلها فکر کنیم.
این استدلالها حول سه مضمون اصلی میچرخند. در برخی موارد، علم شهروندی را نوعی «علاج» مینامند. در موارد دیگر، آن را یک سوپرشارژر میدانند که به مکانیسمهای درحالاحتضارِ جریان اصلیِ علم انرژی میبخشد؛ و در آخر، آن را راهی برای آزادسازی قدرت شگرف نوآوری میدانند که در آزمایشگاههای آکادمیک گیر افتاده و زیر دست اساتید مغرور خفه شده است. به تعبیر مجلۀ فوربس در سال 2011، «جنبش زیستهک 2 برای زیستفناوری همان نقشی را بازی میکند که استیو جابز در مقابل مینفریم S/360 شرکت آی. بی. ام داشت».
اما دقیقتر که نگاه کنید، خبری از آن درخشش نیست. تصادفی نیست که علم شهروندی هزینۀ پژوهشهایی را میکاهد که نیازمند حجم بالایی از زحمت و کار روتین است. خوشبختانه دور و بر ما پُر است از آن ابزارهای طراحی که میتوانند حرکات تکراری و بیتوجه را به چیزی اعتیادآور تبدیل کنند و بهطرز غریبی مفرح باشند: بازیها.
مثلاً گلکسی زو، یک پروژۀ نجوم آماتوری که در ابتدا با دادههای اسلون دیجیتال اسکای سروی 3 راهاندازی شد، از شرکتکنندگان میخواهد میلیونها تصویر سماوی را رصد کنند تا ریختشناسیهای مشابه کهکشانی را پیدا کنند. بازیکنان برای حفظ توجهشان میتوانند املای کلمات را با اسامی منظومهها تکرار کنند یا با یافتن هر ساختار کهکشانی بامزه امتیاز بگیرند. یا اسمارتفین، که محصول مؤسسۀ اقیانوسشناسی اسکریپز در دانشگاه کالیفرنیا-سندیهگو است، از موجسوارها میخواهد یک حسگر به تختۀ موجسواری خود وصل کنند و دادههای میزان شوری، دما و امثال آن را جمع کنند، که پس از برگشت به ساحل و وصلکردن حسگر به گوشی هوشمندشان این دادهها به اسکریپز فرستاده میشود.
صدها «دوربین تله»، که در پارک ملی سرنگتی در تانزانیا پراکندهاند، تصاویر موجودات را ثبت میکنند که سپس کاربران نرمافزار اسنپشات سرنگتی آنها را شناسایی کنند تا جمعیت حیوانات رصد شود. آدمها برای سرگرمکردن خودشان میتوانند روی عکسهای محبوبشان نظر بدهند (مثلاً «چه بُز بانمکی» بهجای «چه گربۀ بانمکی» که در عکسهای محیط معمولِ پیرامونمان رایج است).
اگر علم شهروندی یک شور سیاسی مردمی بود که از پایین به بالا رشد میکرد، بحث دیگری بود. ولی اجازه بدهید ببینیم که چه کسانی پشت برخی طرحهای جدید ایستادهاند: بنیاد ملی علوم در ایالات متحده که بودجۀ مجموعۀ «جمع و ابر» (2017) را تأمین کرد، کنگرۀ ایالات متحده که در «قانون نوآوری و رقابتپذیری آمریکا» (2017) در جهت توانمندسازی علم شهروندی قانونگذاری کرد، آژانس پروژههای پژوهشی پیشرفتۀ دفاعی (دارپا) متعلق به پنتاگون که پس از سال 2012 مبلغ ده میلیون دلار اختصاص داد تا فضای بیوهک در بیش از یک هزار دبیرستان ساخته شود، یک سازمان مردمنهاد به نام «انجمن علم شهروندی اروپا»، و بنیادهای مختلفی که با جیبهای پرپولی که ته ندارند وقف بهاصطلاح «علم باز» شدهاند. جای چندانی برای آدمهای عادی نمانده است. بهواقع در این جبهۀ شلوغ برنامههای بوروکراتیک و نوآوریهای کارآفرینانه، که همگی ملتهباند تا یک جمهوری بنا کنند که در آن علم شهروندی رونق بگیرد، گویا خود «شهروند» غایب است.
طنز ماجرا آنجاست که گویا آنارشیسم شورشگرانه علیه بنگاههای بزرگ یا بیاعتمادی شدید به حکومت (حالوهوایی که در ردههای زیستهک جاری است) انگیزۀ برخی از کسانی است که در این پروژهها مشارکت میکنند. ولی همان حکومتها و شرکتهایند که پول تزریق میکنند و قوۀ محرکۀ این جنبش را تشدید مینمایند. این وسط یک چیزی جور درنمیآید.
واقعاً چه چیزی پشت علم شهروندی است؟ چند روند و دستورکار متمایز در کارند. یکی طغیان مشهود خصومت علیه کارشناسان است که در سراسر جهان غرب رواج یافته است. این خصومت در ملیگرایی انتقامجویانه، جنبش ضد واکسیناسیون و انکار گرمایش جهانی خودنمایی میکند.
علم شهروندی گویا تلاشی برای مصادره و تبدیل آن خصومت به یک چیز دیگر، به چیزی مفید، است. حکومتها به خودبزرگبینی مردم عادی متوسل میشوند، با این انتظارِ (شاید عبث) که آنها بهطور طبیعی خصومتشان با تخصص علمی را تعدیل کرده و قدری ساماندهی و انضباط را بپذیرند.
ولی سخت میشود فهمید که علم شهروندی چگونه واقعاً میتواند روند پساحقیقت را معکوس کند. با دیدن تحقیقات جامعهشناختی که میگویند سطح بالاتر آموزش بههمراه تمایلات سیاسی راستگرا تردید در علم راستآیین را نهتنها کاهش نداده که وخیمتر میکند، این امید رنگ میبازد.
دوم آنکه، در بخش عمدۀ علم شهروندی موجود، مردم زحمت و دادههای بیدستمزد خود را به نهادههای آنلاین با مالکیت خصوصی میبخشند که متعاقباً توسط آن نهادهها در قالب «دادههای بزرگ» هضم و تحلیل میشود. به بیان دیگر، جنگی از شبکهها و شرکتهای نوپای انتفاعی وجود دارد که درصدد جذب، برداشت و سودآوری از زحمتکشانی هستند که به خدمت طلبیده شدهاند.
نیک سرنیسک، مدرس اقتصاد دیجیتال در کینگزکالج لندن، این پدیده را «سرمایهداری پلتفرمی» 4 نامیده است. ورود چنین شرکتهایی به فرایند پیشرفت علمی این خطر را ایجاد میکند که آنها درنهایت نفوذی بیش از مقدار فعلی بر دستورکارهای پژوهشی گستردهتر داشته باشند.
یک مثال PatientsLikeMe [به معنای «بیمارانی مثل من»]است: بیمارانی که گروههای هواداری با آنها تماس گرفتهاند جزئیات تجربۀ خود از بیماری و معالجه را در این پلتفرم بارگذاری میکنند، این اطلاعات سپس به شرکتهای داروسازی فروخته میشود تا دادههای بدیلِ آزمایشهای بالینی متعارف فراهم شود، این یعنی بسط اقتصاد اشتراکی به بطن پژوهش علمی.
جایی که قبلاً برای کار باید پول داده میشد، اکنون وضعیتی شکل گرفته که شبکهها میتوانند منابع مازاد افراد (زحمت، زمان، سرمایه، خودشیفتگی) را در جهت استفادۀ کل شبکه (بهویژه صاحب پلتفرم که درنهایت از همۀ این فعالیتها سود میبرد) فعال و جهتدهی کنند. انگار با تلاقی سایت مچ 5 و آمازون مواجه باشیم و همه در جهت علم شهروندی. برندۀ این سناریو مدیر شرکت نوپا و سرمایهگذار خطرپذیر است و نمیشود دید که دقیقاً چه چیزی گیر شهروند میآید.
همچنین فهم یک چیز دیگر از علم شهروندی هم لازم است: این پدیده در حاشیۀ یک جنبش اصلاحاتطلب گستردهتر موسوم به «علمِ باز» 6 است. علم باز قرار است مقیاسدار، استانداردشده و قادر به اجرا و موشکافیِ تودهای و آنلاین باشد؛ مسئلهاش آن است که علم را به شفافیت بیشتر وادارد، که از آزمایشگاه بگریزد و از برج عاج پایین بیاید.
روشنفکر، نقد و مداخله در پژوهش باید در همۀ مراحل رخ بدهد: از اولین مرورها بر ادبیات پژوهشی و تحلیل دادهها تا ثبت پیشنویسها و مقالههای نهایی آنلاین. اما علم باز هم بر پایۀ سرمایهداری پلتفرمی طراحی شده است، که در آن «باز بودن» یعنی مکمل مالکیت بودن. از یک جهت، علم شهروندی همان ارتش ذخیرۀ ضروری از کارگرانی است که رژیم جدیدِ علم باز به آن نیاز دارد.
درنهایت، بخش دولتی سعی دارد پایش را از کسبوکار علم بیرون بکشد، این حقیقتْ بنزین موتور علم شهروندی است. حداقل از دهۀ 1990، بسیاری از حکومتها سعی داشتهاند مسئولیت تأمین بودجه و هماهنگسازی پژوهش و آموزش علمی را از دوش خود بردارند. حمایت از دانشگاهها کاهش یافته است، دفاتر سیاستگذاری علم کرکرهها را پایین کشیدهاند و پژوهش در کمال میل به اسپانسرهای خصوصی سپرده شده است. حکومتها دیگر احساس نمیکنند که باید یک کادر ملی از افراد بسیار آموزشدیده در حوزۀ علم، فناوری، مهندسی و ریاضی را تولید و حفظ کنند.
سیاستگذاران، بهطور ویژه، شیفتۀ علم شهروندیاند، چون گویا نوید مرحلۀ بعدی برونسپاری و کاهش سرمایهگذاری در سبد سابق پژوهشیشان را میدهد؛ اکنون این زمینداری به «جمع» سپرده میشود.
مثلاً آژانس حفاظت زیستمحیطی ایالات متحده با اشتیاق به استراتژیهای علم شهروندی روی آورده است و در این فرایند، بخش زیادی از نیروی کارش که دانشمندان مدرکدار بودهاند را کنار گذاشته تا دادهجمعکنهای «شهروندی» را جایشان بنشاند. در یکی از آخرین همایشهای ملی نظارت زیستمحیطی، این مسئله مطرح شد که آیا از علمورزان شهروندی برای جبران کاهش بودجه و پرسنل استفاده میشود یا خیر. درمقایسه با نظام قبلی، که باید خود را با فرامین «کارشناسان» وفق میداد، نتیجۀ این ماجرا افزایش کنترل سیاسی مستقیم بر تنظیم عملی آلودگی است.
هالۀ درخشان و گرمی که علم شهروندی را احاطه کرده ریشه در آن باور عصر روشنگری دارد که به عطش درونی برای دانستن اعتقاد داشت، به سائقۀ درونیِ هر کدام ما برای کسب خردههایی از دانش. اما میل به کالاییسازی اطلاعات در قالب بلوکهای تعویضپذیر دادهها میلی است برای پنهانسازی انگیزههای واقعی افراد. کسی که از بیماری آسم رنج میبرد شاید بخواهد بداند که آیا اوزون اضافهای در محیطش هست یا نه، ولی لزوماً علاقهای به یادگیری ترکیب شیمیایی اوزون یا مکانیسمهای فیزیولوژیک تحریک نایژهها در ریه ندارد.
علم شهروندی، به یک معنا، تلاشی است که میخواهد دلواپسیهای مردم را به یک عرصۀ معرفتشناختی متفاوت منتقل کند: از آن قلمرویی که مردم به ایمنی شخصی یا پیامدهای تغییرات زیستمحیطی علاقه دارند، به قلمرویی که در آن قرار است نگران مسائلِ فرضاً «علمی» باشند.
حرف و استدلال من این است که علم شهروندی به نحوی ساختار نیافته است که معرفت واقعی تولید کند، بلکه مسئلهاش ساماندهی دوبارۀ روابط قدرت است. قدرت آن ناشی از نوع خاصی از بنیادگرایی بازار (یک خلقوخوی سیاسی که میتوانیم نئولیبرالیسم بنامیم) است که در آن باورهای مردم دربارۀ علم صرفاً تراکنشهایی در بازار ایدههاست، مثل انتخاب پودر لباسشویی در یک سوپرمارکت که نمیشود زیر سؤال برد.
همۀ اینها یعنی چه؟ یعنی بگذارید بازار اینها را غربال کند، نه جامعۀ علمی. به نظر نئولیبرالها، بازار سرشت حقیقت را بهتر از هر انسانی میداند، علمورزان و دانشمندان هم در دستۀ این «انسانها» قرار دارند.
مشکل این استدلال آن است که نمیپذیرد ذهن باید آماده باشد تا بتواند اهمیت برخی انواع خاص از اطلاعات را درک کند. محور دانشمند بودن و شدن متابعتِ مؤمنانه از یک «روش علمی» استعلایی نیست، بلکه نتیجۀ یک بازۀ طولانیِ غوطهوری در فرهنگ خاصی از انضباط است، چنانکه فرد بهتدریج قادر به ادراک آن میشود که پرسشهای معتبر، روشهای مرجّح، سبکهای موجه پژوهش و... چیست.
در نقطۀ مقابل، علم شهروندی اغلب به این ادعای عریان میرسد که میتوانید همه چیز (ازجمله سالهای طولانی تحصیل و کارآموزی) را رها کنید و ظواهر صوری علم (دستگاههای باحال، اندازهگیری، واداشتن ارگانیسمها به سوسوزدن) را تقلید کنید و بااینحال سهمی «ماندگار» در معرفت داشته باشید. خوب، اگر قرار بود مردم برای کارهای ملالآور استفاده شوند و کارشناسان به بررسی و پیگیری بپردازند، مسئلهای نبود، اما علم شهروندی اینطور تبلیغ نمیشود.
همۀ جنبشهایی که مردم را وامیدارند رفتاری شبیهتر به دانشمندان داشته باشند یک تناقض درونی مهلک دارند: اگر شرکتکنندگان واقعاً جدی بودند، باید بهجای یک لقمۀ کممایه و گذری از روششناسی تمرین و آموزش واقعی میدیدند. اما حاصل آن کار، بنا به تعریف، دیگر علم شهروندی حساب نمیشد.
باید گفت که برخی تلاشهای جدی و مولد برای پرورش دیالوگ بین آماتورها و حرفهایها انجام شده است. بودجۀ انجمن علم شهروندی، که آزمایشگاه پرندهشناسی دانشگاه کرنل در سال 2007 آن را راهاندازی کرد، با کمکهزینههای حکومت و صندوق اس. دی. بچتل جونیور (شاخۀ بشردوست بزرگترین شرکت ساخت و مهندسی عمران ایالات متحده) تأمین میشود. انجمن علم شهروندی اروپا از دل یک طرح ابتکاری با بودجۀ لاتاریها ایجاد شد تا یک نهاد هواداری اروپایی برای علم شهروندی ایجاد کند.
هر دو سازمان گویا در پی هدفی مشابهاند که در ذات خود پارادکس دارد، یعنی «حرفهایسازیِ» جنبشی که بالضروره غیرحرفهای است: نشر استانداردهایی برای جمعآوری و تطبیق دادهها، ترویج استانداردهای بهگزینیشده برای مؤسساتی مانند دی. آی. وای. بیو 7 (لطفاً از بیماریها اسلحه نسازید!)، تأیید اولیۀ گروهها برای آنکه صلاحیت دریافت کمکهزینههای حکومتی را پیدا کنند، انتشار ژورنالهای اختصاصی، و مجموعهای از فعالیتهای آشنا برای ساکنان قلمروی علم مشروع.
پیشفرض ریشهای علم شهروندی، در عمق خود، آن است که افراد عادی که در کوچهخیابانها میبینیم میخواهند بسیاری از فعالیتهای دانشمندان واقعی را تقلید کنند، ولی دردسرهای پرزحمت ورود واقعی به یک رشتۀ علمی را به جان نخرند. اگر این کارها فقط یکجور پانتومیم بود، یعنی نقشبازیکردنِ محض، شاید بیضرر میبود، اما مبلغان علم شهروندی مدعی اهداف والاتری هستند. نکتۀ مغفول آن است که علم شهروندی واقعاً در خدمت منافع چه کسانی است.
عجیب آنکه جنبشی که مفتخر است منبع سرشاری از معرفت را فراهم میکند تا چه حد مبتنی بر جهل آشکار است: نادیدن انگیزهها و دستورکارها و نادیدن رویههای علمی در شرکتکنندگان. اگر حکومتها و بنگاهها بستر این جنبش را ساخته باشند، نمیتواند واقعاً علم مردمی باشد، و اگر واقعاً مصمم باشد که مردم را متقاعد کند که کارشناس یعنی اتلاف وقت و انرژی، نمیتواند علم مردمی باشد.
مثلاً پروژۀ بریتیشگات را در نظر بگیرید که با همکاری پروژۀ امریکنگات راهاندازی شده است. بریتیشگات مدعی است که بزرگترین پروژۀ علم باز در انگلستان است. از هر شهروند شرکتکننده انتظار میرود حداقل 75 پوند «اهدا» کند و یک نمونۀ مدفوع ارسال کند که به آزمایشگاهی در دانشگاه کالیفرنیا-سندیهگو میرود. (بیچاره پستچی!) میکروبیوم موجود در مدفوع مرتب شده و نتایج، یعنی فهرست میکروارگانیسمهای مختلف آن نمونه، برای اهداکننده فرستاده میشود.
آیا این یکجور مشارکت غیرخودخواهانه در پژوهش زیستشناختی است یا طلیعۀ بازاری جدید برای خدمات شخصیسازیشدۀ رصدِ بدن؟ دانشمندان از این نتایج برای ساخت یک پایگاه دادۀ پژوهشی استفاده میکنند، اما بهخاطر مشارکت بنگاهها انگیزۀ تعاملِ بیشتر با «مشتری» جهت رسیدگی به رژیم غذایی، تغییرات سبک زندگی و امثال آن وجود دارد.
تقلید از رویههای علمی، در عین دورزدنِ نیاز به علمدانی، یک ناسازگاری است که علم شهروندی هنوز به آن نپرداخته است. هرگونه تلاشی برای «آموزشِ» علم شهروندی، بنا به ماهیتش، نامرغوبتر از اصل جنس درمیآید. اربابرجوع آن معمولاً خبر ندارند که اهداف نهایی پروژههایی که در آنها شرکت میکند چیست یا واقعاً چطور از زحمتی که کشیده است استفاده میشود.
آیا شرکتکنندگان در طرحهای رصد کیفیت آب میدانند که تلاشهایشان شاید پیشدرآمدی برای خصوصیسازی منابع آب بهدست آژانس حفاظت زیستمحیطی باشد؟ آیا کسانی که برای PatientsLikeMe محتوا تولید میکنند میدانند که تجمیعکنندگان اطلاعات دادههای سلامت آنها را خریدوفروش میکنند؟
هیچیک از این موارد در جهت بسطِ «دموکراسی» هم نیست. هیچیک از پروژههایی که شرح دادهام هم، حتی بهتقریب، شبیه آنی نیست که اکثر مردم از «دموکراسی مشارکتی» میفهمند. دورنمای آنکه قشر موسوم به پُرکارها [قشر بیثبات و متزلزل]بتواند دستورکار پژوهشی خود را تأسیس کند بسیار کمرنگ است، چه رسد به آنکه تعیین کند معرفت حاصل برای چه منظوری استفاده شود. شاید هدف علم شهروندی آن باشد که مردم را رامتر کند و قابلیتشان برای بهکرسینشاندن حقوق سیاسیشان را کاهش دهد.
نهایتاً بازیِ آخر در این فرایند ساماندهی دوبارهای به علم است که آن را به قهقرا میبرد: در آنجا، بیرونآمدن علم از قلمرو آکادمی و رفتنش به دامن کسبوکارهای بزرگ شتاب مییابد و بازاریابی برای «علم شهروندی» در میان جماعت سادهدلی که آسان گول میخورند، بهعنوان نوعی شورش پوپولیستیِ لذتبخش علیه نخبگانِ بیخبر از همهجا، ماجرا را بیشازپیش طنزآمیز میکند.
منبع: ترجمان
مترجم: محمد معماریان
پینوشتها:
• این مطلب را فیلیپ میروفسکی نوشته است و در تاریخ 20 نوامبر 2017 با عنوان «Against citizen science» در وبسایت ایان منتشر شده است و برای نخستینبار با عنوان «علیه علم شهروندی» در ششمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی ترجمه و منتشر شده است. وبسایت ترجمان نیز آن را در تاریخ 13 خرداد 1397 با همان عنوان و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• فیلیپ میروفسکی (Philip Mirowski) استاد اقتصاد و مطالعات سیاسی، و تاریخ و فلسفۀ علم در دانشگاه نوتردام است. آخرین کتاب او، که با همکاری ادوارد نیکخواه نوشته شده، علمی که با اطلاعات از دست دادیم (The Knowledge We Have Lost in Information) نام دارد.
[1]citizen scientists
[2]Biohacking: یک جنبش اجتماعیِ زیستفناوری که در آن افراد، گروهها و سازمانهای کوچک با همان روشهای رایج در مؤسسات پژوهشی سنتی به مطالعۀ زیستشناسی و علم زندگی میپردازند [مترجم].
[3]Sloan Digital Sky Survey
[4]Platform Capitalism
[5]سایتی برای یافتن شریک زندگی [مترجم].
[6]Open Science
[7]DIYBio