یکی از خطرناکترین افراد قرن بیستم بود و در برکشیدن آلمان نازی و پشبرد اهداف هیتلر نقشی اساسی داشت. با این همه نامش در زیر سنگینی نام هیتلر باقی مانده است. سرباز ذخیره ای که در جنگ جهانی اول حتی فرصت مبارزه پیدا نکرد به ناگاه در دومین جنگ به یکی از شاخص ترین چهره ها مبدل شد که خیلی زود توانست سلسله مراتب قدرت را درون حزب نازی طی کند و با نظر مساعد پیشوا در بالاترین رده های حکومتی قرار گیرد.
آغازین روزها
هاتریش لویتپولد هیملر متولد 7 اکتبر 1900 در مونیخ آلمان است. وی در خانواده ای کاتولیک و محافظه کار به دنیا آمد و دومین پسر «جوزف گیبارد هیملر» و «آنا ماریا هیملر» بود. پدرش معلم بود و هانریش در مدرسه ای درس خواند که او در آنجا سمت معاونت مدیر داشت.
آغازین سال های حیات هانریش با داستان هایی ملی از قدرت آلمان ها که توسط پدر برای آنها گفته می شد، سپری شد. از همان کودکی به دنبال توجه و ستایش بود و دوست داشت از توانایی های خود برای کسب احترام بهره ببرد اما چندان موفق نبود و اغلب به انزوا رانده می شد.
او در زمره نیروهای ذخیره ای بود که مشغول سپری کردن دوران آموزش خود بودند اما هرگز این فرصت را پیدا نکرد که مستقیم در میدان نبرد حاضر شود و گلوله ای به دشمن شلیک کند چرا که در همان روزهای آموزشی، جنگ در نوامبر 1918 با شکست آلمان ها به پایان رسید و افسر تازه کار به خانه بازگشت. در روزهای سرگردانی بعد از جنگ هانریش بار دیگر به مدرسه بازگشت تا تحصیل دبیرستان را به پایان رساند. سپس وارد دانشکده فنی مونیخ شد و در سال 1922 در رشته کشاورزی از این دانشگاه فارغ التحصیل شد.
ضد یهود، ضد صلح
نخستین بارقه های ضدیهودی او در همین سال های دانشگاه نمودار شد. در آن سال ها موضوع عدم محبوبیت یهودیان از مسائلی بود که در آلمان جریان داشت و اگرچه موانع اندکی پیش روی آنها به لحاظ حقوقی و حضور در عرصه عمومی وجود داشت اما از نظر اجتماعی تا حدود زیادی منزوی بودند و بسیاری از مردم تمایلی برای ارتباط با آنها نداشتند.
مسیحی کاتولیکی که در یک خانواده محافظه کار به دنیا آمده بود و در جستجوی مقبولیت اجتماعی بود، طبیعی بود که از مد اجتماعی آن روزها یعنی ضدیت با یهودیان تبعیت کند. او به صورتی غیرمستقیم از همکلاسی ها و دیگر یهودیان حاضر در دانشگاه اجتناب می کرد اما این اجتناب تا آن حد نبود که از انجمن محبوب خود در دانشگاه که ریاستش بر عهده یک نفر یهودی بود صرف نظر کند.
زمانی که در 24 ژوئن 1922 «والتر راتنو» وزیر امور خارجه آلمان به قتل رسید، هیملر رادیکال تر شد. در این هنگام موضوع مجازات های آلمان برای شکست در جنگ و پرداخت غرامت که در قالب «معاهده ورسای» تنظیم شده بود، در آلمان اعتراضات و نارضایتی های بسیاری را به دنبال داشت.
چنین شرایطی کاهش سطح زندگی در آلمان را به دنبال داشت و حتی خانوداه هیملر نیز دیگر توان پرداخت هزینه های تحصیل او را نداشت و در نتیجه او مجبور شد از دانشگاه خارج شود و به یک شغل دست چندم برای تأمین مخارج خود اکتفا کند. این ساحت شخصی از زندگی نیز او را لاجرم به یکی از مخالفین جدی قرارداد ورسای مبدل کرد، امری که در آن سال ها عامل بدبختی و تورم در آلمان شناخته می شد.
خروج از حاشیه
زندگی هیملر برای بیش از یک سال وضعیتی رو به رکود داشت. تا آنکه در ماه اوت 1923 به حزب نازی پیوست و در «کودتای مونیخ» مشهور به «کودتای آبجوفروشی» که تلاشی از سوی حزب نازی به منظور کسب قدرت بود، شرکت کرد.
این اتفاق زندگی او را دگرگون کرد. اگرچه شواهدی مبنی بر دخالت وی در جریان کودتا به دست پلیس نیفتاد اما به همین دلیل کار کوچکی را که در آن سال ها با مشقت پیدا کرده بود نیز از دست داد و با توجه به مهارت های محدودی که داشت، دیگر قادر به پیدا کردن شغلی تازه نبود. این امر در کنار شکست در اولین کنش سیاسی و حزبی او را به شدت سرخورده کرد، به ویژه که برای تأمین مخارجش نیز با سختی روبرو بود و ناچار شد بار دیگر به منزل پدری مراجعت کند.
یک نیروی نخبه گرا
نیرویی که تحت عنوان «اس اس» در ساختار حزب نازی تعریف شده بود، نخست به عنوان گارد هیتلر و برای حفاظت از جان او در نظر گرفته شده بود. رهبری این گروه به وفادارترین افراد حزب که هیتلر آنها را انتخاب کرده بود یعنی «یولیوس شرک» و «یوزف برشتولد» واگذار شد. به پیشنهاد هیتلر چندی بعد گردان های حفاظتی مشابهی برای حفاظت از جان دیگر رهبران بلندپایه حزب ایجاد شد.
پس از استعفای «ارهارد هایدن»، فرمانده نیروهای اس اس در ژانویه سال 1929، مسئولیت هماهنگی این گردان ها را به هانریش هیملر که پیش تر به اس اس پیوسته بود، واگذار کردند. هیملر پیش تر شروع به جمع آوری اطلاعاتی از یهودیان، فراماسون ها و کسانی که آنان را دشمنان حزب می دانست کرده بود و در این زمان فرصت مناسبی در اختیار او گذاشته شد تا تکلیف این افراد را یکسره کند.
وی در سال بعد نیروی اس اس را از حدود 290 مرد به حدود 3000 نفر افزایش داد و سرانجام در سال 1930 هیتلر را متقاعد کرد که اس اس را به عنوان یک سازمان جداگانه اداره کند.
ایستاده بر فراز قدرت
با توجه به قدرت یابی روزافزون «اس اس»، سازمان تحت رهبری روهم روز به روز ضعیف تر میشد و هیملر که «اس آ» را مزاحمی برای پیشبرد برنامه های خود می دید، سعی کرد با آن گروه از رهبران حزب که در حال تبلیغ علیه او بودند، همراه شود. مشخص نیست که آیا حقیقتا ارنست روهم برنامه ای برای کودتا علیه هیتلر در دستور کار داشته یا خیر اما به نظر می رسد در اوایل سال 1934 هیتلر متقاعد شده بود که چنین طرحی وجود دارد و بنابراین تصمیم گرفت روهم و دیگر رهبران «اس آ» را حذف کند.
در 20 آوریل 1934 کنترل گشتاپو (نیروی پلیس مخفی آلمان نازی) نیز به هیملر واگذار شد. همچنین در آن تاریخ هیتلر وی را رهبر تمام پلیس آلمان در خارج از پروس قرار داد و در ادامه این تغییر در 21 ژوئن تصمیم گرفت که روهم و دیگر رهبران «اس آ» را از قدرت حذف کند.
عملیاتی شدن این طرح با «اس اس» بود. سرانجام در 30 ژوئن این تصمیم عملیاتی شد و در یک تسویه حساب درون حزبی تمام افراد بلندپایه «اس آ» کشته شدند و به روهم نیز این فرصت داده شد تا خودکشی کند اما چون از این امر امتناع کرد، با شلیک گلوله او را از پای در آوردند. به این ترتیب هیملر از این پس موفق شد دست بالا را در ساختار قدرت حزب نازی به دست آورد.
مرگ خودخواسته
با پخش یک گزارش از بی بی سی در مورد تلاش های هیملر برای مذاکره با غرب، هیتلر تازه از این امر آگاهی پیدا کرد و از خیانت یکی از وفادارترین افرادش مطلع شد و دستور دستگیری و تیرباران او را در همانجا صادر کرد. در روز 29 آوریل، هیتلر یک روز قبل از خودکشی، هیملر را از تمام ادارات حزب و دولتش جدا کرد و او را به عنوان خائن از حزب نازی اخراج کرد.
به این ترتیب هیملر رانده شده از دوستان سابق و در فرار از دست متققین، در نهایت به چنگ سربازان بریتانیایی افتاد و ترجیح داد به جای آنکه منتظر محاکمه سهمگین خود باشد که تصویری به جز مرگ در پیش رو نداشت، خود مرگش را رقم بزند و در 23 مه 1945 با خوردن قرص در داخل سلولش خودکشی کرد.»
منبع: روزنامه سازندگی