خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: او از سرداران صادق و مخلص انقلاب و دفاع مقدس بود؛ فرمانده شهیدی که رهبر مجاهد انقلاب دربارهاش میفرمایند: «...شهید باکری یکی از همین جوانهاست؛ من آن شهید را قبل از انقلاب از نزدیک می شناختم. این جوان مومن و صالح مشهد پیش من آمد؛ حقِ او بود که بعد از انقلاب یکی از سرداران این انقلاب بشود؛ چون صادق و مخلص بود و حق او بود که شهید بشود...»
سخن از مهدی باکری است؛ متولد سال 1333 در میاندوآب. کودک بود که مادرش را از دست داد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ارومیه گذراند و البته از همان ایام، رنج نیازمندان و مردم محروم را میفهمید. نقل است که روزی در حالیکه گونهها و دستهایش سرخ و کبود شده بود؛ از مدرسه به خانه میآید؛ پدرش همان شب تصمیم میگیرد که پالتویی برایش تهیه کند.
دو روز بعد با پالتویی نو و زیبا به مدرسه میرود. غروب که از مدرسه بر میگردد، پالتو را با کمال ناراحتی به گوشه اتاق پرت می کند و وقتی با نگاه بُهت زده اعضای خانواده رو به رو می شود، در حالی که می گرید؛ می گوید: «چطور راضی میشوید که من پالتو بپوشم؛ اما دوست بغل دستی من در کلاس از سرما بلرزد!؟»
او نوجوان بود که برادرش علی باکری به دست دژخیمان ساواک به شهادت رسید. شاید همین امر هم سبب شد تا وی با مبارزان انقلابی آشنا شود و به جمع انقلابیون بپیوندد. اینگونه بود که وی به همراه برادرش حمید، در مبارزات انقلابی مردمی شرکت می کرد و حتی برای تهیه اسلحه، حمید را به خارج از کشور میفرستاد؛ این بود که وی و حمید، همیشه تحت نظارت و ردیابی مأموران ساواک بودند و البته زندگی مخفیانهای داشتند.
مهدی در آن سالها از ادامه تحصیل هم غافل نبود و در رشته مهندسی مکانیک دانشگاه تبریز پذیرفته شد.
انقلاب اسلامی که به پیروزی رسید، مهدی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در سازماندهی سپاه ارومیه ایفاگر نقش فعال بود. او در همان سالها، حدود یک سال هم به عنوان شهردار ارومیه برگزیده شد که آن روزها، یادآور خاطرات یک شهردار مردمی برای اهالی ارومیه است.
همسر شهید مهدی باکری از آن روزها خاطرهای دارد: «زمانی که آقای مهدی شهردار ارومیه بودند؛ شبی باران بسیار تندی باریدن گرفت. میخواست از منزل خارج شود که پرسیدم این موقع و توی این هوا کجا می روی؟ گفت باید بروم. حسّ کنجکاوی مرا بر آن داشت تا همراهش بروم. با لندور شهرداری راه افتادیم تو شهر.
نزدیکیهای فرودگاه یک حلبی آباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه پس کوچههایش پر از آب و گل بود. آب وسط کوچه صاف میرفت توی یکی از خانهها. در خانه را که زد پیرمردی آمد دم در. ما را که دید شروع کرد به بد و بیراه گفتن به شهردار. میگفت آخه این چه شهرداریه که ما داریم؛ نمییاد یه سری بهمون بزنه ببینه چی میکشیم. آقا مهدی بهش گفت خیلی خب پدر جان؛ شما یه بیل به ما بده درستش میکنیم. پیرمرد گفت برید بابا شما هم؛ بیلم کجا بود! از یکی از همسایه ها بیل گرفتیم. تا نزدیکیهای اذان صبح توی کوچه آبراه می کندیم.»
مهدی در آن سالها و در مقطعی، مسئولیت جهاد سازندگی استان آذربایجان غربی را هم بر عهده گرفت و البته روزهایی هم به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد.
جنگ که آغاز شد، او به جبهه ها شتافت و معاونت تیپ نجف اشرف را پذیرفت. مهدی باکری در عملیاتهای متعددی شرکت کرد که فتح المبین، والفجر مقدماتی، والفجر یک تا چهار، مسلم بن عقیل، رمضان و بیت المقدس از آن جمله است. او بعدها به فرماندهی تیپ عاشورا رسید؛ تیپی که چندی بعد به لشکر تبدیل شد و به عنوان یکی از لشکرهای خط شکن دفاع مقدس شناخته میشد.
مهدی باکری در چند عملیات هم مجروح و به عقب جبهه منتقل شد که البته تلاش داشت تا به سرعت به خط بازگردد. در عملیات خیبر بود که برادرش، حمید به شهادت رسید و او، شهادت حمید را از الطاف الهی دانست. پیکر حمید البته امکان انتقال به پشت جبهه را نیافت و وقتی برخی از رزمندگان با اصرار میخواستند تا برای انتقال پیکر مطهر حمید به جلو بروند؛ مهدی باکری به آنان گفت: «هرگاه فرصتی پیش آمد تا پیکر مطهر همه رزمندگان را به عقب منتقل کنیم؛ آنوقت پیکر حمید را هم میآوریم.»
همان روزها بود که مهدی برای پابوسی امام رئوف(ع)، به مشهد مقدس رفت و از آن حضرت تقاضای شهادت کرد. او سپس به محضر امام امت و سپس آیتالله خامنهای شرفیاب شد و از ایشان هم خواست تا برای شهادتش دعا کنند.
مهدی باکری در شب عملیات بدر برای رزمندگان سخن گفت و در بخشی از بیاناتش چنین بیان کرد: «... من به خاطر سختی عملیات تاکید می کنم که شما باید مثل حضرت ابراهیم(ع) باشید که رحمت خدا شامل حالش شد؛ مثل او در آتش بروید. خداوند اگر مصلحت بداند به صفوف دشمن رخنه خواهید کرد. باید در حد نهایی از سلاح مقاومت استفاده کنیم؛ هرگاه خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شامل حال ما میگرداند ... فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم؛ ما وسیله هستیم برای بردن شما به میدان جنگ. وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اطاعت از فرماندهی است... تا موقعی که دستور حمله داده نشده؛ کسی تیراندازی نکند. حتی اگر مجروح شد سکوت را رعایت کند؛ دندانها را به هم بفشارد و فریاد نکند. با هر رگبار سبحان الله بگویید. در عملیات خسته نشوید. بعد از هر درگیری و عملیات، شهدا و مجروحان را تخلیه کرده و با سازماندهی مجدد کار را ادامه دهید. حداکثر استفاده را از وسایل بکنید. اگر این پارو بشکند، به جای آن پاروی دیگری وجود ندارد. با همین قایقها باید عملیات بکنیم. لباسهای غواصی را خوب نگهداری کنید. یک سال است دنبال این امکانات هستیم ...»
و سرانجام او در همین عملیات و در مانند چنین روزی، یعنی در بیست و پنجمین روز از اسفند ماه سال 1363 به معراج رسید و وقتی همرزمانش تلاش داشتند تا پیکرش را به پشت جبهه منتقل کنند؛ قایق حامل پیکر مطهر، بر اثر اصابت آر پی جی منهدم شد و جسد مطهر سردار شهید مهدی باکری به آبهای هورالعظیم و دجله پیوست.
درباره سیره و توصیههای شهید باکری سخنان زیادی گفته شده است؛ اما باید گفت یکی از مهمترین سفارشات او درباره اطاعت از ولایت و رهبری بود؛ او معتقد بود سخنان امام خمینی الهام گرفته از آیات الهی است که باید جلو چشمان ما باشد تا همیشه آنها را ببینیم و از یاد نبریم؛ به همین دلیل بود که عادت داشت تا سخنان امام را بشنود و آنها را بنویسد؛ همچنین اگر فرصت شنیدن پیدا نمی کرد؛ سفارش می کرد تا سخنان امام را برای او ضبط کنند تا بتواند بعدا آنها را بشنود و درس بگیرد.
او وصیتنامهاش را در روزهای ابتدایی سال شهادتش یعنی در فروردین ماه سال 1363 نوشت که بخشهایی از آن، پایان بخش این گفتار خواهد بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم
یا الله یا محمد(ص) یا علی(ع) یا فاطمه زهرا(س) یا حسن(ع) یا حسین(ع) یا علی(ع) یا محمد(ع) یا جعفر(ع) یا موسی(ع) یا علی(ع) یا محمد(ع) یا علی(ع) یا حسن(ع) یا حجه(عج)
و شما ای ولیّ مان یا روح الله و شما ای پیروان صادق امام، ای شهیدان.
خدایا چگونه وصیت نامه بنویسم در حالیکه سراپا گناه و معصیت، سراپا تقصیر و نا فرمانی ام. گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم. میترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم. یا رب العفو ... آه چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربّ اش؛ ولی چه کنم تهیدستم؛ خدایا قبولم کن. سلام بر روح خدا! نجات دهنده ما از منجلاب عصر حاضر؛ عصر ظلم و ستم، عصر کفر و الحاد، عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعی اش. عزیزانم! اگر شبانه روز شُکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به ما عنایت فرموده باز کم است. آگاه باشیم که سرباز راستین و صادق این نعمت شویم. خطر وسوسه های درونی و دنیافریبی را شناخته و بر حذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل تنها چارهساز ماست. ای عاشقان ابا عبدالله! بایستی شهادت را در آغوش گرفت؛ گونه ها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند. بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل نماییم تا بلکه قدری از تکلیف خود را در شکرگزاری بجا آورده باشیم ...»
سردار شهید مهدی باکری وصیت نامه اش را با این عبارت به پایان می آورد: «خدایا مرا پاکیزه بپذیر.»