درآمد
چگونگی تعامل و رابطه امام علی (ع) با خلفا، یکی از موضوعات مهمی است که از دیرباز در مجامع علمی شیعه و اهل سنت مطرح بوده و در کتاب ها و رساله های بسیاری مورد بحث و نظر قرار گرفته است.[1] دراین میان، تعامل امام علی (ع) با خلیفه دوم -به دلیل حساسیتی که وجود دارد- به اختلاف بیشتری انجامیده و مباحث چالش آمیز فراوانی درباره آن مطرح گردیده است.
یکی از مسائلی که ستیز علمی صاحب نظران فریقین را به دنبال داشته و اخیرا از سوی برخی از عالمان اهل سنت بدان دامن زده شده است، [2]تعظیم و بزرگداشتی است که در یکی از خطب نهج البلاغه نسبت به خلیفه دوم صورت گرفته است. آنان، برخلاف تصور شیعه -که عمر را دشمن علی (ع) و غاصب حقّ وی می داند- بر این باورند که امام علی (ع) با خلیفه دوم رابطه ای مسالمت آمیز داشته و برای او احترام قایل بوده است.[3] مهم ترین گواه آنها بر این مدعا جملاتی است که در خطبه 228 نهج البلاغه انعکاس یافته است. در این کلام با تعابیری ستایش آمیز از خصایص خلیفه دوم یاد گردیده و از خدمات وی تقدیر شده است:
للّه بلاء فلان فلقد قوّم الأود و داوی العمد و أقام السّنّة و خلّف الفتنة ذهب نقی الثّوب قلیلا لعیب أصاب خیرها و سبق شرّها أدّی إلی اللّه طاعته و اتقاه بحقّه رحل و ترکهم فی طرق متشعّبة لا یهتدی بها الضّالّ و لا یستیقن المهتدی؛ خداوند فلانی را خیر دهد، چه این که کژی ها را راست کرد و درد را درمان نمود. سنّت را به پاداشت، و فتنه را پشت سر انداخت. با جامه پاک و کم عیب از دنیا گذشت. به خیر حکومت رسید و از بدی آن پیشی جست. بندگی حق را به جا آورد، و حقّ تقوای او را مراعات نمود. از میان رفت و مردم را در راه های گوناگون رها کرد، که گمراه در آن هدایت نیابد، و راه یافته پابرجای بر یقین نماند.[4]
گفتنی است که این خطبه از سوی جامعه علمی شیعی نیز با ابهامات مختلفی مواجه بوده و از جهات متعددی مورد سؤال قرار گرفته است؛ از جمله این که در نسخ موجود نهج البلاغه نامی از خلیفه دوم به میان نیامده و تنها تعبیر کنایی «فلان» به کار رفته است. ازاین رو، این سؤال به وجود آمده که مراد از «فلان» در کلام امام (ع) چیست و مقصود حضرت از شخصیتی که ستوده کسیت؟ دیگر، آن که به دنبال تشکیک برخی در نسبت این کلام به امام علی (ع) ،[5] این پرسش مطرح گردیده که آیا انتساب این کلام به امام علی (ع) قطعی است و این سخن از جانب حضرت صادر گردیده است؟ و بالاخره آن که در فرض صدور این سخن از حضرت، حکمت این تحسین و تمجید چه بوده است و این کلام امام (ع) چگونه با دیگر سخنان حضرت -مانند خطبه شقشقیه- جمع می گردد؟ آیا همان طور که بعضی از عالمان اهل سنت برداشت کرده اند، حضرت از خلیفه دوم قدردانی کرده است؟
ازاین رو، به نظر می رسد که بررسی این مسائل و ارائه تحلیلی درخور، امری ضروری است که این مقاله تلاش دارد عهده دار این مهم شود، بویژه آن که در باره این موضوع -افزون بر اظهارنظرهای پراکنده ای که صورت گرفته است- پژوهش مستقلی انجام نشده است. البته این قلم ادعا ندارد که بتواند در تمام این مسائل حقّ مطلب را ادا کرده، خواننده را در رسیدن به پاسخ سؤالات اقناع نماید، بلکه می کوشد تا با ارائه دیدگاه های موجود و تبیین زوایای موضوع، فضای روشنی را برای تحلیل داده ها و دریافت پاسخی شایسته را فراهم آورد.
هویت شخصیت ستایش شده
نخستین نکته ای که درباره خطبه 228 مطرح می گردد، این مسأله است که منظور از شخصیت ستایش شده کیست؟ آیا تعبیر کنایی «فلان» -که در نسخ متداول نهج البلاغه وجود دارد-در نسخ کهن نهج البلاغه نیز وجود داشته است و یا این که در برخی از آنها به اسم شخص مورد نظر تصریح شده است؟ درصورتی که در میان نسخ کهن نهج البلاغه نسخه ای یافت شود که نام شخص ستایش شده را ذکر کرده باشد، تمام احتمالاتی که درباره معنای عبارت «فلان» داده شده است، مردود می گردد؛ در غیر اینصورت، باید به سراغ مصادر خطبه رفت و مقصود از این جملات را در آنها جستجو کرد.
بررسی نسخ خطبه 228
با مراجعه به نسخ نهج البلاغه متوجه می شویم که در «همه» آنها، تنها تعبیر کنایی «فلان» به کار رفته و هیچ نام دیگری، چه در متن و چه در حاشیه، ذکر شده است؛[6] چنان که در نسخه های «نصیریه»،[7] «ابن مؤدب»[8] و «ابن شدقم»[9] -که از نسخ معتبر نهج البلاغه محسوب می گردند -هیچ نامی ذکر نگردیده است. حتی در نسخۀ دو شارح کهن نهج البلاغه، یعنی ابن ابی الحدید و ابن میثم بحرانی، -که به نسخة خطی سید رضی دسترسی داشته اند[10] -نیز تعبیر کنایی «فلان» آمده است. ازاین رو، می توان اطمینان پیدا کرد که در متن اصیل نهج البلاغه تعبیر «فلان» وجود داشته و سید رضی از ذکر نامشخص خودداری کرده است.
اما نکته ای که در این باره قابل توجه است، عبارتی است که در نسخۀ صبحی صالح آمده و به صورت غیر مستقیم به معنای «فلان» اشاره دارد: و من کلام له (ع) یرید به بعض أصحابه؛ از سخنان امام (ع) که به بعضی از اصحابش اشاره می کند.[11] این در حالی است که در هیچ یک از نسخ کهن و معتبر نهج البلاغه این عبارت وجود ندارد و در واقع می توان چنین گفت که این جمله، افزودۀ ناسخان و کاتبان نهج البلاغه است که در صدد تفسیر کلام امام (ع) بوده اند.[12]
با این همه، برای نخستین بار «ابن ابی الحدید» (م 656 ق) در شرح خطبه 228 تصریح کرده است که مقصود از کلمه «فلان» عمر بن خطاب است. وی به نقل از عالم شیعی و سید نسابه «فخار بن معد موسوی» می نویسد: و فلان المکنّی عنه عمر بن الخطاب و قد وجدت النسخة التی بخط الرضی أبی الحسن-جامع نهج البلاغة-و تحت فلان «عمر»، حدّثنی بذلک فخار بن معد الموسوی الأودی الشاعر...[13]
این سخن ابن ابی الحدید با عکس العمل های متفاوتی مواجه گردید؛ به طوری که بعضی-که بیشتر از عالمان اهل سنت بوده اند -آن را تأیید کرده[14] و بعضی دیگر، با استناد به تعارض و ناهماهنگی این خطبه با دیگر کلمات علی (ع) آن را نپذیرفته اند.[15] در این میان، سید عبد الزهرا خطب احتمال داده است که نوشتن نام خلیفه دوم زیر کلمه فلان، توسط صاحب نسخه ای صورت گرفته که اعتقاد داشته اوصاف ذکر شده درباره عمر است: یحتمل أن صاحب تلک النسخة رأی أن هذه الصفات لعمر فکتب تحت خط الرضی ذلک.[16]
لکن با توجه به این که ناقل اصلی این سخن (فخار بن معد موسوی) یکی از عالمان مورد اعتماد شیعی است،[17] این احتمال که وی در تشخیص نسخۀ سید رضی اشتباه کرده و یا مطلبی خلاف واقع را به سید رضی نسبت داده است، بعید می نماید.[18]
دیدگاه شارحان نهج البلاغه
باور بیشتر شارحان و مفسّرانی که درباره خطبه 228 اظهارنظر کرده اند، این بوده است که اوصاف ذکرشده با دیگر کلمات امام علی (ع) -که درباره خلیفه دوم وارده شده است-منافات دارد. ازاین رو با ردّ سخن ابن ابی الحدید، به بیان احتمالات و گمانه زنی های دیگر پرداختند که با تأسف، اکثر آنها فاقد مدرک است؛ چنان که قطب الدین راوندی (م 573 ق) -به عنوان نخستین شارح شیعی که دیدگاه متفاوتی با نظر ابن ابی الحدید ارائه کرده است- این خطبه را در وصف یکی از اصحاب امام علی (ع) دانسته که در زمان رسول خدا (ص) و قبل از پیدایش فتنۀ سقیفه از دنیا رفته است: مدح بعض أصحابه بحسن السیرة و أنه مات قبل الفتنة التی وقعت بعد رسول اللّه (ص) من الاختیار و الایثار.[19]
انتقادی که به این سخن وارد شده، این است که مضمون کلمات امام (ع) در نهج البلاغه با چهره ای که راوندی معرفی کرده همخوان نیست؛ چه، جملاتی که در تمجید شخصیت مورد بحث به کاررفته، نشان می دهد که او دارای قدرت و حکومت بوده و پس از رسول خدا (ص) ایامی را به زمامداری گذرانده است.[20]
ابن میثم بحرانی (م 679 ق) نیز با استناد به این که سخنان امام (ع) در این خطبه با مذمّت خلیفه دوم در خطبه شقشقیه[21] ناسازگار است، چنین اظهار داشته که این توصیفات به ویژگی های ابو بکر بیشتر شباهت دارد و احتمال این که این خطبه در مدح ابو بکر باشد، بیشتر است تا عمر. وی دراین باره می نویسد: أقول إرادته لأبی بکر أشبه من إرادته لعمر لما ذکره فی خلافة عمر و ذمّها به فی خطبتها المعروفة بالشقشقیة کما سبقت الإشارة إلیه...[22]
اما این سخن با اعتراض میرزا حبیب اللّه خویی (م 1324 ق) مواجه گردیده است. وی معتقد است که شکوه های علی (ع) از ابو بکر، اگر بیشتر از عمر نباشد، کمتر نیست؛ چنان که سخنان امام (ع) درباره غصب خلافت و نیز دوران تاریک خلیفه اول، گویای این حقیقت است.[23] ازاین رو، خویی تأکید دارد که مقصود امام (ع) از شخصیت ستایش شده مالک اشتر نخعی است؛ چه آن که چنین ستایش هایی درباره مالک سابقه داشته است: و علی إیقائها علی ظواهرها فلا بدّ من جعل المکنّی عنه شخصا آخر له أهلیة الاتّصاف بهذه الأوصاف و علیه فلا یبعد أن یکون مراده (ع) هو مالک بن الحرث الأشتر، فلقد بالغ فی مدحه و ثنائه فی غیر واحد من کلماته.[24]
این دیدگاه مورد تأیید آیت اللّه مکارم شیرازی نیز قرار گرفت و ایشان این نظر را بر دیگر احتمالات ترجیح دادند:
شارحان شیعه که یقین دارند این سخن نمی تواند درباره خلیفه دوم باشد، بسیاری آن را اشاره به مالک اشتر و بعضی به سلمان فارسی دانسته اند. به نظر می رسد که احتمال اول مناسب تر باشد و با موقعیت مالک و نقش او در میان اصحاب امیر مومنان (ع) و فرماندهی او در لشکر و فکر بلند و عزم راسخش تناسب دارد.[25]
از سوی دیگر، محمد دشتی به نقل از مرحوم شهرستانی احتمال دیگری مطرح کرده و نگاشته است: مرحوم شهرستانی نقل می کند که در نسخه خطّی سید رضی رحمه اللّه-که دخترش خدمت عموی بزرگوار، سید مرتضی آن را می آموخت- نام سلمان فارسی در ابتدای این خطبه نوشته شده بود. و همین درست است؛ زیرا با بررسی دیگر خطبه های نهج البلاغه: و شناخت تفکّرات امام (ع) و بررسی صحیح زندگانی یاران امام (ع) این حقیقت روشن می شود که شخص یاد شده باید سلمان فارسی یا مالک اشتر باشد و دیگر احتمالاتی که داده شده است با عصمت و اعتقادات امام (ع) سازگار نیست.[26]
لکن محمد مهدی جعفری با استناد به تاریخ الطبری، دیدگاه ابن ابی الحدید را پذیرفته و به صراحت گفته است:
از همه حدس و گمان ها که بگذریم، ما در تاریخ طبری با جریانی بر می خوریم که جای هیچ شکّی باقی نمی گذارد که شخص موصوف در این گفتار عمر بن خطاب است و نه هیچ کس دیگری.[27]
همچنین محمد عبده معتقد است که منظور از عبارت کنایی «فلان»، خلیفه دوم عمر بن خطاب بوده است.[28] گفتنی است که برخی دیگر از شارحان نهج البلاغه-که بیشتر از مفسّران کهن نهج البلاغه بوده اند، در شرح این خطبه سکوت کرده و توضیح خاصی ارائه نکرده اند.[29]
مقایسه خطبه 228 با دیگر کلمات امام (ع)
همان طور که اشاره شد، تنافی محتوای خطبه 228 با دیگر کلمات امام علی (ع) ، مهم ترین دلیل شارحان شیعی در اعتراض به دیدگاه ابن ابی الحدید بود. آنان بر این باور بودند که تعابیر به کار رفته در خطبه 228 با دیگر سخنان امام (ع) در تضادّ است و به همین دلیل، اوصاف ذکر شده نمی تواند در شأن خلیفه دوم باشد.[30] ازاین رو، شایسته است که با بررسی محتوای خطبه و مقایسه آن با دیگر آموزه های علوی، درستی یا نادرستی این گفته را تبیین نماییم.
اما قبل از هر چیز، باید خاطرنشان کرد که خطبه نام برده -چنان که در بررسی مصادر خطبه خواهد آمد-انشای علی (ع) نبوده و ابتدائا توسط ایشان ایراد نشده است. ازاین رو، این استبعاد که اوصاف یادشده با دیگر کلمات امام (ع) ناسازگار است، از اساس، جایگاهی ندارد، اگر از این نکته صرف نظر کنیم و جملات پیش گفته را با دیگر سخنان امام علی (ع) بسنجیم، به این نتیجه می رسیم که جملات بیان شده با دیگر گفتار امام (ع) درباره خلیفه دوم کاملا ناهمگون است؛ زیرا چگونه می توان پذیرفت که علی (ع) ، عمر را «بر پادارندۀ سنت پیامبر»[31] خوانده باشد، درحالی که تاریخ نمونه های بسیاری را از مخالفت آشکار وی با سنت پیامبر (ص) حکایت کرده است![32] چگونه می توان پذیرفت که عمر «با جامه ای پاک و کم عیب از دنیا رفته باشد»[33] و حال آن که امام (ع) به کثرت خطا و لغزش هایش تصریح کرده است![34] و چطور می توان پذیرفت که علی (ع) درباره عمر گفته باشد: «او حقّ تقوای الهی را مراعات نمود»،[35] درصورتی که در کلامی دیگر حاملان حقیقی تقوا را اندک شمرده[36] و تصریح کرده است که ستیزه جویان و خشونت طلبان هرگز نمی توانند تقوا پیشه کنند.[37] ازاین رو، باید تأکید نمود که جملات مورد بحث ازخطبه، قابلیت همنشینی در کنار دیگر کلمات امام علی (ع) را ندارد.
بررسی مصادر و منابع خطبه 228
با مراجعه به کتبی که به معرفی مصادر نهج البلاغه پرداخته اند، در می یابیم که گردآورندگان اسناد نهج البلاغه جز تاریخ الطبری کتاب دیگری را به عنوان مصدر خطبه 228 معرفی نکرده اند،[38] این درحالی است که با تتبع در منابع تاریخی متوجه می شویم که شمار دیگری از عالمان اهل سنت این کلام را نقل کرده اند.
1. تاریخ المدینة
ابو زید، عمر بن شبّه نمیری (م 262 ق) در تاریخ المدینة-که از مهم ترین مصادر طبری نیز بوده است- مسندا از «عبد اللّه بن مالک بن عیینة» [39] روایتی نقل می کند که بعضی از ابهامات موجود در گزارش سید رضی را برطرف می سازد. ابن عیینه می گوید: لمّا انصرفنا مع علی رضی اللّه عنه من جنازة عمر رضی اللّه عنه دخل فاغتسل ثم خرج إلینا فصمت ساعة ثم قال: للّه بلاء نادبة عمر لقد صدقت ابنة أبی خثمة حین قالت واعمراه! أقام الأود و أبدأ العهد[40] واعمراه! ذهب نقیّ الثوب قلیل العیب واعمراه! أقام السنة و خلّف الفتنة، ثم قال واللّه ما درّت هذا و لکنّ ها قوّلته و صدقت، و اللّه لقد أصاب عمر خیرها و خلف شرها و لقد نظر له صاحبه فسار علی الطریقة ما استقامت و رحل الرکب و ترکهم فی طرق متشعبة لا یدری الضالّ و لا یستیقن المهتدی؛
وقتی به همراه علی (ع) از تشییع جنازه عمر فارغ شدیم، او داخل منزلش شد و غسل کرد. سپس بر ما وارد شد و پس از آن که مدتی را به سکوت گذراند، گفت: خدا ندبه گر عمر را خیر دهد! همانا دختر ابی خثمه راست گفت، آن گاه که گفت: دریغا بر عمر! کجی را راست و بیماری را درمان کرد. دریغا بر عمر! پاک جامه و کم عیب از دنیا رفت. دریغا بر عمر! سنت را به پا داشت و فتنه را پشت گذاشت. آن گاه علی (ع) گفت: به خدا سوگند![دختر ابی حثمه خود] این جملات را نگفته است، بلکه به او تعلیم دادند. و راست گفت: به خدا قسم! عمر نیکی خلافت را دریافت و شرّ آن را پشت سر گذاشت و این در حالی بود که همراهش به او نگاه می کرد. پس در طریق [آخرت] گام نهاد و درنگ نکرد. از دنیا رفت و مردم را در راه های گوناگون انداخت [به طوری که] گمراه راه نمی یابد، و راه یافته به باور نمی رسد.[41]
2. انساب الاشراف
احمد بن یحیی بلاذری (م 279 ق) در این کتاب تنها سخنان دختر ابی حثمه را آورده و کلام امام علی (ع) را نقل نکرده است. وی به نقل از مداینی می نویسد: المدائنی قال: لما مات عمر رضی اللّه عنه ندبته ابنة أبی حثمة[42] فقالت: واعمراه! أقام الأود و أبرأ العمد و أمات الفتن و أحیا السنن، واعمراه! خرج من الدنیا نقیّ الثوب بریئا من العیب؛ زمانی که عمر مرد، دختر ابو حثمه بر او ندبه خواند و گفت: دریغ بر عمر! کجی را راست و بیمار را درمان کرد. فتنه ها را میراند و سنت ها را زنده کرد. دریغ بر عمر! از دنیا رفت درحالیکه پاک جامه و بی عیب بود.[43]
3. تاریخ الامم و الملوک
محمد بن جریر طبری (م 310 ق) نیز جریان یاد شده را مسندا از «مغیرة بن شعبه» نقل کرده است، اما فضای صدوری که راوی ماجرا (مغیره ) ترسیم کرده، با آنچه در گزارش ابن شعبه آمده، متفاوت است. او می گوید: پس از آن که عمر دفن شد، نزد علی (ع) رفتم، زیرا دوست داشتم سخنی از او در باره عمر بشنوم. پس علی (ع) درحالی که غسل کرده بود و آب از سر و صورتش می چکید، ملحفه ای به خود پیچید و از خانه خارج شد. گویا تردید نداشت که خلافت پس از عمر به او بازمی گردد. پس گفت: یرحم اللّه ابن الخطاب! لقد صدقت ابنة أبی حثمة لقد ذهب بخیرها و نجا من شرها اما واللّه ما قالت و لکن قوّلت؛ خدا پسر خطاب را بیامرزد! دختر ابی حثمه راست گفت، او از خیرش بهره برد و از شرّش خلاص یافت، به خدا سوگند!او [خود این سخنان را] نگفت، بلکه به زبانش نهادند.[44]
4. المعجم
احمد بن محمد بن زیاد، معروف به ابن الأعرابی (م 340 ق) در کتاب المعجم-که مورد توجه بزرگانی چون ذهبی و ابن حجر عسقلانی بوده است[45]-داستان یاد شده را به اسناد خود از «ابن بحینه» نقل کرده است. ابن بحینه می گوید: وقتی عمر مرد، [با خود] گفتم: به خدا قسم! نزد علی (ع) می روم تا سخنش را بشنوم. پس علی (ع) درحالی که غسل کرده بود، خارج شد و پس از مدتی سکوت گفت: للّه نادبة عمر عاتکة، و هو یقول: واعمراه! مات و اللّه نقی الثوب، مات و اللّه قلیل العیب، أقام العوج و أبرأ العهد. واعمراه! ذهب واللّه بحظها و نجا من شرها، واعمراه! ذهب واللّه بالسنة و أبقی الفتنة. قال علی رضی اللّه عنه واللّه ما قالت و لکنها قوّلت؛ خدا ندبه گر عمر، عاتکه را خیر دهد! درحالی که می گفت: به خدا قسم! پاک جامه مرد، به خدا قسم! کم عیب مرد، کجی ها را راست و عهد را ادا کرد. دریغا بر عمر! به خدا قسم از خلافت بهره برد و از شرّش نجات یافت، دریغا بر عمر! به خدا قسم سنت را برد و فتنه را باقی گذاشت. آن گاه علی (ع) گفت: به خدا سوگند، او [این سخنان را] نگفت، بلکه به او یاد دادند.[46]
5. معرفة الصحابه
ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی (م 430 ق) در کتاب معرفة الصحابة داستان پیش گفته را با سندی متفاوت، از «اوفی بن حکیم» نقل کرده است. وی می گوید: وقتی عمر هلاک شد، علی (ع) درحالی که غسل کرده بود، بر ما وارد شد. پس نشست و مدتی سر به زیر انداخت، آن گاه سر برداشت و گفت: للّه درّ باکیة عمر، قالت: واعمراه! قوّم الأود و أبرأ العمد، واعمراه! مات نقی الثوب قلیل العیب، واعمراه! ذهب بالسنة و أبقی الفتنة؛
خدا گریه کنندۀ عمر را خیر دهد! گفت: دریغا بر عمر! کجی را راست کرد و درد را درمان ساخت. دریغا بر عمر! پاک جامه و کم عیب مرد. دریغا بر عمر! سنت را برد و فتنه را باقی گذاشت.[47]
گفتنی است ابن عساکر شافعی (م 571 ق) ماجرای یاد شده را در تاریخ مدینة دمشق دو بار گزارش کرده است که یک بار به روایت «اوفی بن حکیم» و بار دیگر، به روایت «ابن بحینه» بوده است.[48] احمدبن عبد اللّه طبری، معروف به محب الدین طبری (م 694 ق) نیز روایت «اوفی بن حکیم» را با اندک تفاوتی در الریاض النضرة فی مناقب العشرة نقل کرده است.[49] همچنین این روایت را ابن اثیر (م 630 ق) در الکامل و ابن کثیر (م 774 ق) در البدایة و النهایة به نقل از طبری [50]و جلال الدین سیوطی (م 911 ق) در جامع الاحادیث و متقی هندی (م 975 ق) در کنز العمال به نقل از ابو نعیم اصفهانی ذکر کرده اند.[51]
نتایج بررسی مصادر و منابع
با بررسی تاریخ الطبری[52] و دیگر منابع نام برده، چنین به دست می آید که پس از مرگ خلیفه دوم، زنیکه از او با نام «ابنة أبی حثمة» یاد شده است، جملاتی را در رثای عمر بر زبان جاری ساخت که امام علی (ع) -در شرایطی که مغیره بن شعبه و دیگر راویان توصیف کرده اند-همان جملات را تکرار کردند.
این زن-که پدرش «ابو حثمة بن حذیفة بن غانم» و مادرش کنیزی از قبیله تنوخ و از اسیران جنگی اعراب بود[53] - «لیلی» نام دارد که از او دربارۀ اسلام عمر بن خطاب روایتی نقل شده است.[54] وی نخستین زنی بود که به همراه همسرش «عامر بن ربیعة» به مدینه هجرت کرد.[55] عامر بن ربیعه از همپیمانان عمر بن خطاب و از جمله مسلمانانی بود که به حبشه هجرت کرد.[56] گفتنی است که همسر دیگر ابو حثمه، «شفاء بنت عبد اللّه بن عبد الشمس» نیز با خلیفه دوم رابطه خوبی داشت؛ به گونه ای که نوشته اند: «عمر پیوسته با او مشورت می کرد و نظر او را بر رأی دیگران ترجیح می داد و گاهی نیز او را متولّی امور بازار می ساخت.»[57] اما نکته ای که در این باره حایز اهمیت است، آن است که تمامی مصادر و منابع یاد شده، با وجود اختلافی که در سند و متن روایات داشتند، در یک چیز مشترک بودند و آن این که این اوصاف و تعبیرات درباره خلیفه دوم وارد شده است؛ اگرچه این نکته فضیلتی را برای عمر بن خطاب ثابت نمی کند؛ زیرا-چنان که گفته آمد-ستایش انجام شده انشای امام علی (ع) نبوده و از اول، توسط ایشان صادر نشده است. علاوه بر این، با مقایسه منابع فوق با یکدیگر نکات دیگری نیز به دست می آیدکه از این قرار است:
1- از میان یازده کتاب نام برده، چهار مصدر نخست، یعنی تاریخ المدینه، انساب الاشراف، تاریخ الطبری و المعجم، مقدّم بر سید رضی بوده و پیش از تدوین نهج البلاغه تألیف شده اند.
2- راویانی که این ماجرا را گزارش کرده اند، سه نفرند که اسامی آنها بدین ترتیب است:
1) «ابن بحینه» در سه کتاب: تاریخ المدینه، المعجم و تاریخ مدینة دمشق.
2) «اوفی بن حکیم» در پنج کتاب: معرفة الصحابة، تاریخ مدینه دمشق، الریاض النضرة، جامع الاحادیث و کنز العمال.
3) «مغیرة بن شعبه» در سه کتاب: تاریخ الطبری، الکامل و البدایة و النهایة.
3- در تمام مصادر، جملات مورد بحث از خطبه به صورت حکایت از علی (ع) نقل شده است و در هیچیک از آنها این عبارات به طور مستقیم به حضرت نسبت داده نشده است.
4- فضای صدوری که در منابع مذکور نقل گردیده است، یکسان بوده و تمام راویان، پس از مرگ خلیفه دوم در پی شنیدن سخن امام (ع) درباره عمر بودند.
5- جملاتی که در نهج البلاغه به امام (ع) نسبت داده شده است، به صورت نقل به معنا در تمامی مصادر آمده است، لکن کامل ترین گزارش مربوط به ابن شبّه نمیری در «تاریخ المدینه» است.
6- در اکثر مصادر خطبه، جملات حکایت شده توسط امام (ع) ، با عبارت کنایه آمیز «ما قالت و لکن قوّلت؛ آن زن این جملات را نگفت بلکه به او تعلیم دادند» همراه بوده است.
بررسی سندی خطبه 228
از آن جا که سید رضی برای خطبه 228 سندی ذکر نکرده و آن را مرسلا گزارش کرده است، برای بررسی سند روایت باید به سراغ مصادر خطبه رفت. با مطالعه اسناد موجود، متوجه می شویم که تمامی گزارش ها به چهار طریق بازمی گردد که راوی دو تای آنها یک نفر است. این اسناد به ترتیب در کتاب های «تاریخ المدینة»، «المعجم»، «تاریخ طبری» و «معرفة الصحابة» نقل شده است که اینک مورد بررسی قرار می دهیم.
طریق ابن شبّة در تاریخ المدینة
حدثنا محمد بن عباد بن عباد، قال حدثنا غسان بن عبد الحمید، قال بلغنا أن عبد اللّه بن مالک بن عیینة الازدی حلیف بنی المطلب[58] قال...
ابن شبّه در این سند، تنها با دو واسطه به راوی ماجرا، یعنی «عبد اللّه بن مالک»، معروف به ابن بحینه می رسد. ابن بحینه-چنان که ابن حجر آورده است-فردی عابد و فاضل بود که در ایام خلافت مروان حکم درگذشت. نکته مهمی که درباره وی نقل شده است، آن است که او با مروان حکم معاشرت داشت و پیوسته بر او وارد می شد: «و کان ینزل به».[59] همچنین ابن سعد او را از کسانی شمرده که بعد از وفات عثمان، در مدینه فتوا می دادند و از پیامبر حدیث نقل می کردند.[60] لکن درباره دو راوی دیگر ویژگی خاصی ذکر نشده است.[61]
طریق ابن الاعرابی در المعجم:
نا ابن المنادی، نا إبراهیم بن یوسف الزهری، نا بردان، عن صالح بن کیسان، عن أبی نجیبة[62]قال...
ابن الاعرابی نیز در این سند با چهار واسطه به «ابن بحینه» می رسد که به غیر از وی، تنها «صالح بن کیسان» از معاریف و مورد وثوق رجالیون بوده است.[63]
طریق طبری در تاریخ الامم و الملوک:
حدثنی عمر، قال حدثنا علی، قال: حدثنا ابن داب و سعید بن خالد، عن صالح بن کیسان، عن المغیرة بن شعبة، قال...
طبری در این طریق با چهار واسطه به «مغیره بن شعبه» می رسد. مغیره-چنان که رجالیون اهل سنت نگاشته اند-فردی زیرک و حیله گر بود که برای هر مشکلی چاره ای می اندیشید؛ چنانکه گفته اند: اگر شهری هشت در داشته باشد که جز به مکر و نیرنگ نتوان از یکی خارج گشت، مغیره از تمامی درها خارج می شود.[64]
طریق ابو نعیم در معرفة الصحابة:
حدثنا أبو محمد بن حیان، ثنا محمد بن سلیمان، نا الخلیل بن أسد البصری، قال: ثنا نصر بن سلام الکوفی أبو عمرو، ثنا عباءة بن کلیب اللیثی، عن عثمان بن زید الکنانی، عن عیسی بن عبد الرحمن بن أبی لیلی، عن أوفی بن حکیم، قال...
در این طریق، ابو نعیم با هفت واسطه به راوی حدیث «اوفی بن حکیم» می رسد. ابن حکیم در میان مصادر رجال و انساب فردی مجهول و ناشناخته است. با این حال، خانواده اش از افراد سرشناس و معروف قریش بودند؛ چنان که پدرش «حکیم بن أمیة بن حارثة بن الأوقص السلمی» کسی بود که بنی امیه را از دشمنی رسول خدا (ص) باز می داشت و قبل از بعثت، سفیهان قریش را از کارهای ناشایست منع می کرد. [65]خواهرش «خولة بنت حکیم بن أمیة»، همسر عثمان بن مظعون و از زنانی بود که خودش را به پیامبر (ص) هبه کرده بود[66] و بالاخره همسرش «عزة» دختر ابو لهب عموی پیامبر بود.[67] در میان دیگر روات این سند، «عیسی بن عبد الرحمن» توثیق شده[68] و «عباءة بن کلیب لیثی» صدوق[69] خوانده شده است و بقیه آنها مجهول اند.
با توجه به نکاتی که گذشت، می توان چنین گفت که تمام این اسناد-به جهت مجهول بودن بسیاری از راویان و نیز ضعف برخی از آنها-ضعیف و غیر قابل اعتمادند. بااین حال، طرق متعدد و نیز متون فراوانی که این جریان را گزارش کرده اند، در ما گمان قابل توجهی ایجاد می کند که اصل ماجرای ذکر شده در روایات معتبر است. با این حال، وجود راویانی چون مغیرة بن شعبة اعتماد ما را به برخی گزارش ها کاهش می دهد.
بررسی صحّت انتساب خطبه 228 به امام (ع)
یکی دیگر از مباحثی که درباره خطبه 228 نهج البلاغه مطرح گردیده و در دوره معاصر نیز به صورت جدّی دنبال شده است، موضوع انتساب این خطبه به امام علی (ع) است. در این میان، «محمد تقی شوشتری» (معاصر) نخستین کسی است که انتساب این خطبه به امام (ع) را زیر سؤال برده و آن را نپذیرفته است. وی با انتقاد از روش سید رضی در اخذ کلمات منسوب به امام (ع) ، صدور این کلام از علی (ع) را بعید شمرده و گفته است: می گویم: همانا سخن در اصل این خبر و تحقق نسبت این خطبه به امام (ع) است؛ زیرا سیدرضی زمانی که کلام فصیحی را منسوب به امام علی (ع) می دید، بدون تدّبر در معنایش آن را می پذیرفت؛ هرچند که شواهدی بر خلافش وجود داشته باشد...[70]
هرچند سخن علامه شوشتری درباره نسبت خطبه 228 به امام (ع) قابل تأمل است، اما دیدگاه وی درباره سید رضی رحمه اللّه به هیچ روی پذیرفتنی نیست؛ زیرا گرچه انگیزۀ اصلی سید رضی رحمه اللّه در گزینش سخنان امام علی (ع) جلوه های فصاحت و بلاغت بوده است، اما این مسأله موجب نگردیده که وی از محتوا و مضمون احادیث نیز غفلت ورزد و به آن توجه ننماید. گواه این مطلب توضیحات عالمانه ای است که سید رضی رحمه اللّه در جای جای نهج البلاغه درباره کلمات امام (ع) ارائه کرده است.[71] افزون بر این، مقدمه سید رضی رحمه اللّه نیز نشان می دهد که نکته های ناب محتوایی برایش از ظاهر به هم پیوسته کلمات مهم تر بوده است:
چه بسا در میان آنچه انتخاب نموده ام، فصولی ناهماهنگ، و سخنان زیبایی نامنظم آمده، علت این مسأله آن است که من نکات و سخنان درخشنده را گردآوری می کنم، و قصدم نظم و پیوستگی میان آنها نیست.[72]
ازاین رو، تأکید می کنیم که سید رضی نه تنها ادیبی سخن شناس، بلکه عالمی حدیث شناس بود که ظرایف لظفی و معنوی کلمات امیر المؤمنین (ع) را به خوبی می شناخت و بدان آگاهی داشت.
بعد از علامه شوشتری، شهید مطهری دیگر اندیشمند شیعی است که با رویکردی انتقادی انتساب این خطبه به امام (ع) را زیر سؤال برده و اظهار داشت: در نهج البلاغه ضمن خطبه شماره 226 جمله هایی آمده است مبنی بر ستایش از شخصی که به کنایه تحت عنوان «فلان» از او یاد شده است. شرّاح نهج البلاغه درباره این که این مردی که مورد ستایش علی (ع) واقع شده کیست، اختلاف دارند؛ غالبا گفته اند مقصود عمر بن الخطاب است که یا به صورت جدّ و یا به صورت تقیه ادا شده است.[73]
وی سپس با استناد به گزارش ابن ابی الحدید از تاریخ الطبری، به صراحت اعلام کرده است: علی هذا جمله های بالا نه سخن علی (ع) است و نه تأییدی از ایشان است نسبت به گوینده اصلی که زنی بوده است و سید رضی رحمه اللّه که این جمله ها را ضمن کلمات نهج البلاغه آورده، دچار اشتباه شده است.[74]
گفتنی است این کلام شهید مطهری برای دیگر صاحب نظران نیز بابی گشود که در نسبت خطبه 228 به امام علی (ع) به دیده تردید بنگرند و با انکار انتساب آن به امام (ع)، به گمان خود، از باور شیعه درباره خلیفه دوم دفاع کنند.[75] در صورتی که اگر در سخن شهید مطهری تأمل شود، متوجه می شویم که دلیل او در این نظر، روایتی است که طبری در تاریخش نقل کرده است و این گزارش با نتیجه ای که از آن گرفته شده است، مغایرت دارد؛ زیرا نه تنها در گزارش طبری، بلکه در تمام نقل های خطبه به صراحت آمده است که جملات یاد شده بر زبان امام علی (ع) جاری شد و حضرت آن اوصاف را ایراد فرمودند. تنها نکته موجود، آن است که امام (ع) این کلمات را با واسطه و به نقل از دختر ابی حثمه ایراد فرمودند و این، غیر از آن چیزی است که شهید مطهری و دیگران از گزارش طبری برداشت کرده اند.
همچنین آیت اللّه جعفر سبحانی در گفتگوی مکتوبی که با «صالح بن عبد اللّه الدرویش» انجام داده است، این انتساب را نپذیرفته و نوشته است: آنچه از گزارش طبری ظاهر می شود، آن است که این خطبه از کلمات امام (ع) نیست، بلکه از سخنان دختر ابی حثمه است و امام (ع) تنها در دو کلمه «ذهب بخیرها، نجا من شرّها» او را تصدیق نمود.[76]
وی در ادامه، خطاب به صالح بن عبد اللّه الدرویش می نویسد: آیا صحیح است به کلامی استدلال شود که گوینده اش شناخته شده نیست و معلوم نیست که آیا از بافته های مغیرة بن شعبة است یا غیر او که آن جملات را به خاطر مصالحی معین به ندبه گر عمر القا کرده است؟![77]
روشن است که آیت اللّه سبحانی نیز در این رأی با استناد به گزارش طبری درباره گویند] خطبهداوری کرده است، اما-چنان که در نقد دیدگاه شهید مطهری گذشت-نقل قول سخنان دختر ابی حثمهو حکایت جملات وی از سوی امام (ع) ، انتقادی را متوجه سید رضی نمی سازد؛ زیرا او با استناد به منابع کهنی که در اختیار داشته است، این جملات را منسوب به امام علی (ع) دیده و بر همان اساس در نهج البلاغه گردآورده است. علاوه بر آن که ممکن است آنچه ما تا به امروز نسبت به مصادر این خطبه یافته ایم، تمام ماجرا نبوده و مصدر سید رضی در این خطبه، کتابی غیر از تاریخ الطبری و امثال آن بوده که به دست ما نرسیده است.
نکته ای که در این میان قابل توجه است، سخن لغت شناسان و صاحبان معاجم عربی است که در شرح واژگان خطبه، جملات یاد شده را به علی (ع) نسبت داده اند و این خود شاهدی بر صحت انتساب این خطبه به امام (ع) است؛ چنان که ابن قتیبه (م 276 ق) در غریب الحدیث،[78] زمخشری (م 583) در الفائق،[79] ابن اثیر (م 606 ق) در النهایة[80] و ابن منظور (م 711 ق) در لسان العرب[81] به این نسبت تصریح کرده اند؛ به عنوان مثال، ابن اثیر ذیل واژۀ «عمد» می نویسد: و فی حدیث عمر إنّ نادبته قالت: «واعمراه أقام الأود و شفی العمد»، العمد بالتّحریک: ورم و دبر یکون فی الظهر. أرادت أنه أحسن السّیاسة و منه حدیث علی: «للّه بلاء فلان فلقد قوّم الأود و داوی العمد».[82]
اعتبارسنجی تأیید امام (ع) از ستایش خلیفه
اکنون با پذیرش این مطلب-که ستایش ذکر شده در خطبه 228 انشای امام علی (ع) نبوده، بلکه حکایت جملاتی است که توسط نوحه گر خلیفه دوم ایراد گردید-این سؤال مطرح می گردد که چرا حضرت آن اوصاف را تکرار نمودند؟ آیا همان طور که بعضی از عالمان اهل سنت برداشت کرده اند، حضرت تلویحا ازخلیفه دوم تمجید و قدردانی کرده است؟
آن چه مسلم است، ستایش امام علی (ع) از خلیفه دوم به هیچ روی با مبانی و باورهای شیعه قابل جمع نیست و نمی توان صدور چنین محتوایی را از امیر المومنین (ع) پذیرفت؛ هرچند این محتوا در قالب گزارش های متعدد تاریخی نیز آمده باشد.[83] اما اگر بخواهیم علت این بازخوانی و دلالت آن بر ستایش خلیفه را بررسی و تحلیل کنیم، باید گفت که در این باره دیدگاه های متفاوتی از سوی دانشوران شیعی بیان شده است. برخی همچون ابن میثم بحرانی (م 679 ق) بر این باورند که این بازخوانی به منظور مماشات با پیروان خلیفه و جلب توجه آنان بوده است: فإنّه جاز أن یکون ذلک المدح منه (ع) علی وجه استصلاح من یعتقد صحّة خلافة الشیخین و استجلاب قلوبهم بمثل هذا الکلام.[84]
برخی دیگر، بیان این ویژگی ها را تعریضی به وضعیت خلیفه سوم دانسته و آن را روشنگری امام (ع) نسبت به فتنه عثمان تفسیر کرده اند؛ چنان که آیت اللّه سبحانی گفته است: اگر صدور این کلام از امام (ع) را صحیح بدانیم و از شکوک و ابهاماتی که پیرامون آن وجود دارد، چشم بپوشیم، باید گفت که این سخن برای هشدار به حکومتی ایراد شده که مسلمانان به زودی بدان مبتلا می گشتند و به همین جهت، او را با عبارت «فتنه را پشت سر گذاشت» توصیف نمود که با خلافت عثمان سازگار است.[85] ایشان در جای دیگر احتمال داده است: به احتمال قوی، تکرار کلام ندبه گر عمر از سوی امام علی (ع) از باب اظهار تعجب بوده است.[86]
بعضی، این حکایت را چنین معنا کرده اند که کلام علی (ع) در تصدیق سخنان دختر ابی حثمه، استفهامی بوده است و در حقیقت، ایشان از واقعیت آن اوصاف سؤال کردند؛ چنان که شهید مطهری آورده است:
ولی برخی از متتبعین عصر حاضر، از مدارک دیگر غیر از طبری داستان را به شکل دیگر نقل کرده اند و آن این که علی (ع) پس از آن که بیرون آمد و چشمش به مغیره افتاده، به صورت سؤال و پرسش فرمود: آیا دختر ابی حثمه آن ستایش ها را که از عمر می کرد، راست می گفت؟[87]
و بالاخره بعضی نیز تصدیق امام (ع) را تنها در مورد بخشی از جملات ذکر شده، پذیرفته و نسبت به بقیة آن انکار کرده اند؛ چنان علامه شوشتری گفته است: اما آن چه که ابن ابی الحدید از طبری نقل کرده است-با آن که روایت مخالف فی حدّ نفسه غیر مقبول است-چیزی از آن فهمیده نمی شود، جز آن که امام (ع) از سخنان دختر ابی حثمه، تنها جملۀ «از خیر خلافت بهره برد و از شرّش نجات یافت» را تصدیق نمود... اما باقی جملات افترا و تهمت است که یا از روی عمد به امام (ع) نسبت داده شده است و یا به خاطر کلام امام (ع) که فرمود: «همانا دختر ابی حثمه راست گفت»، گمان کردند که به تمام سخنان دختر ابی حثمه برمی گردد.[88]
با توجه به مطالب بیان شده، چنین می نماید که اصل تصدیق امام (ع) نسبت به سخنان دختر ابی حثمه، مورد قبول صاحب نظران واقع شده است و تنها در تأویل و توجیه و یا وسعت و ضیق معنا اختلاف نظر وجود دارد، درحالی که نقل ستایش های ندبه خوان خلیفه و بازگویی سخنان وی به معنای پذیرش و یا تصدیق آن جملات نیست؛ هرچند نمی توان امکان چنین برداشتی را انکار نمود؛ زیرا اولا، دلیلی که تصدیق و یا تأیید امام (ع) نسبت به اوصاف بیان شده را ثابت کند، در دست نیست و ثانیا، تمام قراین و شواهدی که در این باره وجود دارد، ضعیف و قابل خدشه است.
نقد و بررسی قراین کلامی ستایش خلیفه
صاحب نظران اهل سنت برای اثبات ستایش امام علی (ع) از خلیفه دوم، تنها به تعابیر به کار رفته در خطبه-که به گمانشان صریح در مدعاست -استناد کرده اند،[89] اما با تحلیل گزارش های موجود از خطبه 228می توان قراین و شواهدی را کشف کرد که بر تأیید و یا تصدیق امام (ع) از ستایش صورت گرفته دلالت دارد.
براساس گزارش برخی از منابع، امام علی (ع) ضمن بازگویی سخنان دختر ابی حثمه، ستایش وی در حقّ عمر را تصدیق کرده و فرمود: «لقد صدقت ابنة أبی حثمة؛ به درستی که دختر ابی حثمه راست گفت!».[90]
این عبارت، یکی از شواهدی است که می توان دست مایۀ مخالفان قرار گیرد و در اثبات ستایش علی (ع) از عمر بدان استناد شود. اما با ارزیابی مصادر خطبه متوجه می شویم که از میان یازده منبع نامبرده، تنها کتاب هایی این جمله را نقل کرده اند که راویان آنها از مخالفان مکتب اهل بیت علیهم السّلام (مغیرة بن شعبة) و یا از نزدیکان مکتب خلفا (ابن بحینة)[91] بوده اند.[92] علاوه بر آن که بعضی از این منابع از نظر وثاقت تاریخی نیز دچار ضعف بوده، قابل اعتماد نیستند.
گواه این مطلب، پژوهش روشنگرانه علامه عسکری است که درباره سیره طبری و ابن کثیر در تحریف حقایق تاریخی ارائه کرده است. ایشان دراین باره می نویسد: یکی از انواع پرده پوشی و کتمان در مکتب خلفا، حذف قسمتی از سنت پیغمبر و تبدیل آن به کلمه ای گنگ و مبهم است... نمونه این روش، کاری است که طبری و ابن کثیر درباره نامه محمد بن ابی بکر به معاویه انجام داده اند. در این نامه از فضایل و مناقب امام علی (ع) سخن به میان آمده و معاویه نیز در پاسخ، به همه آنها اعتراف کرده است. این در حالی است که طبری، با اشاره به سند خبر دو نامه، آنها را حذف کرده و چنین توجیه کرده است که مردم عامه تحمل شنیدن آن را ندارند! و ابن کثیر نیز در تاریخ خود به نامه محمد بن ابی بکر اشاره کرده است، اما تنها به این اندازه بسنده کرده که بگوید: در نامه خشونت به کار رفته است.[93] ازاین رو، می توان گفت که عبارت یاد شده جزء کلام امام علی (ع) نبوده و بعدها به ایشان نسبت داده شده است.
اما یکی دیگر از قراینی که گمان تأیید امام (ع) نسبت به اوصاف بیان شده را برمی انگیزاند، دعایی است که در ابتدای کلام امام (ع) نقل شده است. چنان که مطابق نقل طبری، امام علی (ع) پس از شنیدن مرثیه سرایی دختر ابی حثمه فرمود: «یرحم اللّه ابن الخطاب: خداوند فرزند خطاب را رحمت کناد!»[94]
پذیرش صدور این تعبیر از سوی امام (ع) می تواند بیانگر این مطلب باشد که آن حضرت، عمر را شایسته رحمت خداوند می دانست و لذا ستایش های ذکر شده در حق وی را نیز قبول داشت. اما با بررسی مصادر موجود درمی یابیم که تنها طبری این تعبیر را نقل کرده است و بقیة مورخان، عباراتی چون: «للّه درّ باکیة عمر»، «للّه درّ نادبة عمر»، «للّه نادبة عمر» و یا «للّه بلاء نادبة عمر» آورده اند که در حقیقت، بیانگر دعای حضرت در حق گویندۀ آن توصیفات (ابنة ابی حثمه) است، نه پسر خطاب![95] ازاین رو، این احتمال که تعبیر «یرحم اللّه ابن الخطاب» نیز جزء سخنان امام (ع) نبوده و بعدها بدان افزوده شده است، قوت مییابد.
اینک با عنایت به این که هر دو عبارت مورد بحث، یعنی «لقد صدقت ابنة ابی حثمة» و «یرحم اللّه ابن الخطاب»، تنها در کتابی نقل شده است که راوی آن «مغیرة بن شعبة» است، می توان چنین نتیجه گرفت که این عبارات ساخته و پرداخته وی بوده است؛ کسی که سابقة تاریکش در تحریف واقعیات و نیز دشمنی آشکارش با اهل بیت علیهم السلام، گواه روشنی بر این امر محسوب می گردد. چنان که امام علی (ع) در کلامی، ماهیت او را فاش ساخته و به این خصیصه وی تصریح نمودند.
شیخ مفید به نقل از «مالک بن ابی عامر» گزارش می کند: هنگامی که علی بن ابی طالب (ع) از مدینه به سوی بصره (برای جنگ جمل) روانه شد، من کنار مغیرة بن شعبه ایستاده بودم که عمّار بن یاسر رضی اللّه عنه پیش آمد و به او گفت: ای مغیره آیا به خدای عزّ و جلّ میل داری؟ مغیره گفت: کجا برایم چنین چیزی خواهد بود؟! عمّار گفت: در این دعوت داخل شو تا به گذشتگان برسی و بر آیندگان سروری پیدا کنی... امیر المؤمنین (ع) که ازجریان آن دو با خبر شد فرمود: ای ابا الیقظان، این یک چشم (مغیره) به تو چه می گوید؟ به خدا سوگند او پیوسته کوشش می کند که حق را به باطل بپوشاند و آن را وارونه جلوه دهد و به چیزی از دین نیاویزد مگر که موافق دنیا باشد.[96]
همچنین رابطۀ نزدیک و تنگاتنگ مغیره با خلیفه دوم گواه دیگری است که احتمال طرح شده را پررنگ می سازد. [97]علاوه بر آن که ارتکاب مغیره به گناه کبیره زنا و نجات وی از حدّ به خاطر ممانعت عمر از شهادت نفر چهارم، ماجرای معروفی است که جزئیات آن در کتب معتبر تاریخی آمده است.[98]
بررسی دلالی عبارت «ما قالت و لکن قوّلت»
آخرین قرینه و شاهدی که می تواند در تأیید ستایش عمر مورد استناد قرار گیرد، تعبیر پایانی امام (ع) است که بعد از تکرار سخنان ندبه گر عمر فرمود: «أما واللّه ما قالت و لکن قوّلت؛ به خدا سوگند دختر ابی حثمه [این سخنان را] نگفت بلکه به او تعلیم دادند».
این عبارت را -چنان که در کتب لغت عربی آمده است-چنین تفسیر کرده اند که دختر ابی حثمه خود توانایی انشای آن ستایش ها درباره عمر را نداشت، بلکه خداوند آن جملات را بر زبان او جاری ساخت و در واقع، آن کلمات به او الهام شده بود.[99] بر این اساس، این برداشت شکل می گیرد که تکرار سخنان ندبه گر خلیفه از سوی علی (ع) به معنای تأیید آن اوصاف بوده است و امام (ع) آن کلمات را مرتبه ای فراتر از توان بشری می دانست.
باید اظهار داشت که این نگاه نادرست به عبارت یاد شده، از این جهت ناشی شده است که برخی با اعتماد کامل به اهل لغت، سخن آنان در این باره را بدون تأمل پذیرفتند، در صورتی که اگر در کلام آنان دقت شود، متوجه می شویم که این معنا، تفسیر شخصی بعضی از اهل لغت بوده است، نه معنای حقیقی آن واژگان؛ زیرا با تتّبع در استعمالات ماده «قول» در باب تفعیل درمی یابیم که این کلمه به معنای تلقین کردن، تعلیم دادن و آموزش آنچه باید گفت، به کار می رفته است.[100] اما برخی از لغویون با اشاره به حدیث پیش گفته، آن را از جانب خود تفسیر کرده و به معنای الهام و غیره گرفته اند.
چنان که ابن قتیبه آورده است: فی حدیث عمر أن نادبته قالت: واعمراه! أقام الأود و شفی العمد فقال علی (ع) : أما واللّه ما قالته و لکنّها قوّلته... و أما قول علی (ع) : «ما قالته و لکنها قوّلته»، فإنه أراد: ما هی قالته و لکنها ألقی علی لسانها کأنّ اللّه جل و عز ألقاه علیه. یقال: أقولت فلانا کذا و کذا و قوّلته إذا لقّنته الشیء فقاله.[101] به روشنی پیداست که ابن قتیبه پس از اشاره به حدیث، با عبارت «فإنّه أراد...» به بیان دیدگاه و تفسیر خود پرداخته و سپس معنای واژه را بیان کرده است. ازاین رو، آنچه مربوط به رأی شخصی وی بوده با معنای واقعی کلمه در هم آمیخته است.
همچنین جار اللّه زمخشری در الفائق، پس از ذکر معنای کلمه «قول» به بیان مراد خود پرداخته و گفته است:
«قوّلته الشئ و أقولته: إذا لقّنته إیاه و ألقیته علی لسانه و المعنی أن اللّه أجراه علی لسانها.[102]
ابن اثیر جزری در النهایه نیز این چنین برخورد کرده و بعد از ذکر معنای واژه «قوّل» آن را از جانب خود تفسیر کرده است: و فی حدیث علی (ع) سمع امرأة تندب عمر فقال: «أما و اللّه ما قالته و لکن قوّلته» أی: لقّنته و علّمته و القی علی لسانها، یعنی من جانب الالهام أی: أنه حقیق بما قالته فیه.[103]
بنابراین، معلوم گردید که چگونه شماری از اهل لغت بین معنای عبارت موردنظر و دیدگاه شخصی خود جمع کرده و تصویر نادرستی از آن ارائه کرده اند، این در حالی است که به تصریح جوهری واژه «قوّل» نوعی ادّعا و نسبت دروغ را نیز در خود جای داده است[104] و این، مؤید دیگری است بر این که سخنان دختر ابی حثمه، گفتۀ خودش نبوده، بلکه ادعایی بود که دیگران بر زبانش گذاشتند و به او تعلیم دادند.
ارزیابی پایانی
با توجه به مجموع گزارش ها و فضای صدوری که در آنها ذکر شده است، چنین به نظر می رسد که حکایت سخنان دختر ابی حثمه توسط امام (ع) از روی رضایت نبوده و ایشان در این بازگویی هدف خاصی را دنبال می کردند. هدفی که با مطالعه دوباره و تأمل در سبب صدور خطبه قابل برداشت است.
محمد ابن جریر طبری از «مغیرة بن شعبه» نقل می کند: وقتی عمر دفن شد، نزد علی (ع) رفتم؛ زیرا دوست داشتم سخنی از او درباره عمر بشنوم. پس علی (ع) درحالی که غسل کرده بود و آب از سر و صورتش می چکید، ملحفه ای به خود پیچید و از خانه خارج شد. گویا تردید نداشت که خلافت پس از عمر به او بازمی گردد. آن گاه گفت...[105]
همچنین ابن اعرابی به نقل از دیگر راوی خطبه، «ابن بحینه» آورده است: وقتی عمر مرد، [با خود]گفتم: به خدا قسم! نزد علی (ع) می روم تا سخنش را بشنوم. پس علی (ع) درحالی که غسل کرده بود خارج شد و پس از مدتی سکوت گفت... .[106]
و سومین راوی خطبه، «اوفی بن حکیم» نیز در ترسیم فضای صدور خطبه گفته است: هنگامی که عمر مرد، [با خود] گفتم: به خدا قسم! نزد علی (ع) می روم و سخنش [درباره عمر] را می شنوم. پس [به در خانه علی (ع)] رفتم که ناگاه مردمی را دیدم که منتظرش بودند. پس مدتی درنگ کردیم تا آن که علی (ع) در حالی که ناخوش بود، از منزلش خارج شد و سلام کرد. او مدتی سر به زیر انداخت و آن گاه سر برداشت و گفت... .[107]
چنان که پیداست، راویان این جریان، همگی از طیف جریان حاکم و دارای سوابقی معلوم در ارتباط با خلیفه بودند. ازاین رو، با ذهنیتی پیش ساخته و به منظور شنیدن نظر امام درباره خلیفه، نزد ایشان رفتند. از سوی دیگر، این جملات در اجتماع مردم و در حضور افرادی ایراد گردید که بیشتر از دوستان خلیفه بودند و از نارضایتی امام از خلیفۀ تازه درگذشته اطلاع داشتند. ازاین رو، باید گفت که موقعیت امام برای ایراد خطبه کاملا غیر طبیعی و ناخواسته بود و حضرت در شرایطی قرار گرفتند که گویا چاره ای جز بیان جملاتی درباره خلیفه نداشتند. به همین خاطر، ناگزیر گردید که با این گونه سخن (حکایت کلام دیگری) -که شاید بوی ستایش نیز از آن استشمام گردد- به خواسته حاضرین پاسخ دهند.
نتیجه
با توجه به آنچه که در ارزیابی دیدگاه شارحان و صاحب نظران و نیز بررسی منابع و مصادر خطبه آوردیم، نتایج ذیل به دست می آید:
1- در تمام نسخه های موجود نهج البلاغه نام شخص ستایش شده معلوم نگردیده و تنها واژۀ کنایی «فلان» ذکر شده است. اما به استناد مصادری که خطبه را گزارش کرده اند، اوصاف ذکر شده درباره خلیفه دوم وارد شده است و احتمالات دیگری که در این باره ذکر شده، به دلیل عدم ارائه مستند مرجوح می گردد.
2- خطبه 228 نهج البلاغه انشای امام علی (ع) نبوده و مستقیما از سوی ایشان صادر نشده است، بلکه حضرت آن جملات را به نقل از دختر ابی حثمه -که در رثای خلیفه دوم ندبه خوانده بود- بدون تأیید و تصدیق بازگو نمودند. البته نسبت این خطبه به امام (ع) از آن جهت که بر زبان حضرت جاری شده و امام آن را ایراد فرمودند، صحیح است.
3- خطبه یاد شده در یازده منبع تاریخی یافت شده است که تاریخ نگارش چهار تای آنها -از جمله تاریخ الطبری-پیش از تدوین نهج البلاغه بوده است، اما گزارش طبری به دلیل ضعف سندی (وجود مغیرة بن شعبه) و محتوایی قابل اعتماد نیست.
4- برخلاف گمان صاحب نظران اهل سنت که ایراد این خطبه را به منزلۀ ستایش علی (ع) از عمر قلمداد کرده اند، بازخوانی جملات مذکور نشانۀ تصدیق و یا تأیید امام (ع) نبوده و تمام قراینی که در این باره وجود دارد، مخدوش و غیر قابل استناد است.
کتابنامه
-استناد نهج البلاغة، امتیاز علیخان عرشی، تحقیق: عزیز اللّه عطاردی، تهران: نشر عطارد، 1351 ش.
-الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ابن عبد البر، بیروت: دار الجیل، 1412 ق.
-أسد الغابة فی معرفة الصحابة، عز الدین ابن اثیر، بیروت: دار الفکر، 1409 ق.
-الاصابة فی تمییز الصحابة، ابن حجر عسقلانی، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1415 ق.
-اعلام نهج البلاغه، علی بن ناصر سرخسی، تحقیق: عزیز اللّه عطاردی، تهران: نشر عطارد، 1415 ق.
-الاغانی، ابو الفرج اصفهانی، بیروت: دار الاحیاء للتراث العربی، 1415 ق.
-الامالی، شیخ مفید، قم: کنگره هزاره شیخ مفید، 1413 ق.
-الامام امیر المومنین علی بن ابی طالب (ع) ، عزیز اللّه عطاردی، تهران: موسسه نهج البلاغه، 1413 ق.
-انساب الاشراف، احمد بن یحیی بلاذری، بیروت: دار الفکر، 1417 ق.
-البدایة و النهایة، اسماعیل بن عمر ابن کثیر، بیروت: دار الفکر، 1407 ق.
-بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه، محمد تقی شوشتری، تهران: انتشارات امیر کبیر، 1376 ش.
-پرتوی از نهج البلاغه، محمد مهدی جعفری، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد، 1380 ش.
-پیام امام امیر المؤمنین (ع) ، ناصر مکارم شیرازی، قم: انتشارات مدرسه امام علی بن ابی طالب، 1386 ش.
-تاج العروس من جواهر القاموس، زبیدی، بیروت: دار الفکر، 1414 ق.
-تاریخ الاسلام، احمد بن عثمان ذهبی، بیروت: دار الکتاب العربی، 1407 ق.
-تاریخ الامم و الملوک، محمد بن جریر طبری، بیروت: دار التراث، 1387 ق.
-تاریخ المدینة، ابن شبه نمیری، تحقیق: فهیم محمد شلتوت، قم: دار الفکر، 1410 ق.
-تاریخ الیعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، بیروت: دار الصادر، [بی تا].
-تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، تحقیق: علی شیری، بیروت: دار الفکر، 1415 ق.
-تأملات فی نهج البلاغة، صالح بن عبد اللّه الدرویش، [بی جا]، [بی تا].
-تصنیف نهج البلاغه، لبیب بیضون، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1375 ش.
-تعامل امام علی (ع) با مخالفان، اعظم ویسمه، پایان نامه ارشد، دانشکده اصول دین، 1381 ش.
-تقریب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1415 ق.
-تمام نهج البلاغة، سید صادق موسوی، تهران: مؤسسه صاحب الزمان (ع) ، 1376 ش.
-تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، بیروت: دار الفکر، 1404 ق.
-تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، جمال الدین یوسف مزی، بیروت: مؤسسه الرساله، 1406 ق.
-جامع الاحادیث، جلال الدین سیوطی، [بی نا]، [بی تا].
-حوار مع الشیخ صالح بن عبد اللّه الدرویش، جعفر سبحانی، قم: مؤسسه الامام الصادق، 1381 ش.
-الدیباج الوضی فی الکشف عن اسرار کلام الوصی، یحیی بن حمزه حسینی، صنعا: مؤسسه الامام زید، 1424 ق.
-روش- های تحقیق در اسناد و مدارک نهج البلاغه، محمد دشتی، قم: نشر امام علی (ع) ، 1368 ش.
-الریاض النضرة فی مناقب العشرة، محب الدین طبری، [بی جا]، [بی تا].
- السیرة النبویة، ابن هشام، بیروت: دار المعرفة، [بی تا].
-سیری در نهج البلاغه، مرتضی مطهری، قم: انتشارات صدرا، 1388 ش.
-شرح نهج البلاغة، محمد عبده، تحقیق: محمد محیی الدین عبد الحمید، مصر: مکتبه الاستقامه، [بی تا].
-شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، قم: مکتبه آیه اللّه مرعشی، 1337 ش.
-شکوه مولا (نگاهی دیگر به خطبه شقشقیه) ، مهدی مردانی، قم: انتشارات مشهور، 1385 ش.
-الصحاح، اسماعیل بن حماد جوهری، بیروت: دار العلم للملایین، 1407 ق.
-الطبقات الکبری، ابن سعد، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1410 ق.
-العواصم من القواصم فی تحقیق مواقف الصحابة بعد وفاة النبی، ابو بکر ابن العربی، بیروت: دار الجیل، 1407 ق.
-غریب الحدیث، ابن قتیبه دینوری، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1408 ق.
-الفائق فی غریب الحدیث، جار اللّه زمخشری، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1417 ق.
-الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة، احمد بن عثمان ذهبی، جده: دار القبله، 1413 ق.
-الکامل فی التاریخ، عز الدین ابن اثیر، بیروت: دار صادر، 1385 ق.
-کنزل العمال فی سنن الاقوال و الافعال، متقی هندی، بیروت: مؤسسه الرساله، 1409 ق.
-لسان العرب، ابن منظور: قم: نشر أدب الحوزه، 1405 ق.
-مجموعه مؤلفات (الشیعه و السنة) ، شیخ احسان الهی ظهیر، [بی جا]، [بی تا].
-مستدرک نهج البلاغه، هادی کاشف الغطاء، بیروت: مکتبه الاندلس، [بی تا].
-مصادر نهج البلاغة و اسانیده، سید عبد الزهرا خطیب، بیروت: دار الزهراء، 1367 ش.
-مصباح السالکین، ابن میثم بحرانی، [بی جا]، دفتر نشر الکتاب، 1362 ش.
-معارج نهج البلاغه، علی بن زید بیهقی، تحقیق: محمد تقی دانش پژوه، قم: مکتبة آیت اللّه مرعشی، 1409 ق.
-معالم المدرستین، سید مرتضی عسکری، تهران: مؤسسه البعثة، 1412 ق.
-معجم رجال الحدیث، سید ابو القاسم خویی، قم: مرکز نشر آثار شیعه، 1410 ق.
-المعجم، احمد بن محمد بن زیاد (ابن الأعرابی) ، بیروت: دار ابن الجوزی، 148 ق.
-معرفة الصحابة، ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی، ریاض: دار الوطن، 1419 ق.
-مفردات نهج البلاغه، سید علی اکبر قرشی، تهران: مؤسسه فرهنگی قبله، 1377 ق.
-منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، میرزا حبیب اللّه خویی، تهران: مکتبة الاسلامیة، [بی تا].
-منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، قطب الدین راوندی، قم: مکتبه آیه اللّه مرعشی، 1364 ش.
-مواضع سیاسی علی (ع) در قبال مخالفین، جلال درخشه، تهران: انتشارات امیر کبیر، 1379 ش.
-میزان الاعتدال فی نقد الرجال، احمد بن عثمان ذهبی، بیروت: دار المعرفة، 1382 ق.
-نسخه ابن شدقم، تحقیق: سید محمد مهدی جعفری، تهران: مؤسسه نشر و تحقیقات ذکر، 1388 ش.
-نسخه ابن مؤدب، قم: مکتبة آیت اللّه المرعشی النجفی، 1406 ق.
-نسخه نصیریه، تقدیم: حسن السعید، تهران: مدرسه چهل ستون، 1402 ق.
-النص و الاجتهاد، سید عبد الحسین شرف الدین عاملی، قم: دار الاسوه، 1416 ق.
-النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ابن اثیر، قم: مؤسسه اسماعیلیان، 1364 ش.
-نهج البلاغه، ترجمه: حسین انصاریان، تهران: انتشارات پیام آزادی، 1379 ش.
-نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتی، قم: نشر محدث، 1385 ش.
-نهج البلاغه، تصحیح و تحقیق: عزیز اللّه عطاردی، تهران: بنیاد نهج البلاغه، 1413 ق.
-نهج البلاغه، تصحیح: دکتر صبحی صالح، قم: مؤسسه دار الهجرة، [بی تا].
-نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغه، محمد باقر محمودی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد، 1376 ش.
پی نوشت
[1] به عنوان نمونه میتوان از پایاننامه ارشد«تعامل امام علی علیه السّلام با مخالفان و کتاب مواضع سیاسی امام علی علیه السّلام در قبال مخالفین» نام برد.
[2] ر.ک: تأملات فی نهج البلاغه،ص 10.
[3] همان،ص 8-11.
[4] نهج البلاغه،خطبه 228،ترجمه انصاریان.
[5] ر.ک: بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغة،ج 9،ص 481.
[6] این مطلب از تحقیق ارزشمندی که آقای عزیز اللّه عطاردی انجام داده و نسخه صبحی صالح را با 25 نسخه خطی نهج البلاغه مقایسه کرده اند، به روشنی قابل درک است. ر. ک: نهج البلاغه، تحقیق و تصحیح: عزیز اللّه عطاردی، خطبه 228.
[7] نسخه نصیریه، نگاشته شده در سال 499 ق، منتشر گردیده است.
[8] نسخه این مؤدب، نگاشته شده به سال 494 ق، به چاپ رسیده است.
[9] نسخه ابن شدقم، در میان سال های 994 تا 996 ق، از روی چهار نسخه معتبر رونویسی شده است.
[10] ابن میثم در مواضع متعددی از شرح خود به این مسأله تصریح کرده است؛ چنان که در شرح عبارتی از خطبه 190«و کان لیلهم فیدنیاهم نهارا» آورده است: «و فی نسخه الرضی رحمه اللّه بخطّه، کأنّ » (مصباح السالکین، ج 4، ص 209). همچنین ابن ابی الحدید در ذیل حکمت 471 نهج البلاغه تصریح کرده است: «و اعلم أنّ الرضیّ رحمه اللّه قطع کتاب نهج البلاغة علی هذا الفصل و هکذا وجدت النسخة بخطه... » (شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 180).
[11] نهج البلاغه، خطبه 228.
[12] البته به نظر می رسد که این جمله برگرفته از کلام قطب الدین راوندی باشد که در شرح خطبه 228 گفته است: «مدح بعض أصحابه بحسن السیرة... » (منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 402).
[13] شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 5.
[14] ر. ک: تأملات فی کتاب نهج البلاغه، ص 10؛ مجموعۀ مؤلفات (الشیعة و السنة)، ج 4، ص 135؛ شرح نهج البلاغه عبده، ص 249.
[15] ر. ک: منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 373 و نیز: پیام امام امیر المومنین (ع)، ج 8، ص 465.
[16] مصادر نهج البلاغة و اسانید، ج 3، ص 159.
[17] چنان که شیخ حر عاملی درباره وی گفته است: «لسید شمس الدین فخار بن معد بن فخار الموسوی الحائری، کان عالما، فاضلا، أدیبا، محدثا له کتب، منها کتاب الرد علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب حسن، جید و غیر ذلک. » (ر. ک: معجم رجال الحدیث، ج 13، ص 253).
[18] احتمال دیگری که با توجه به مصادر خطبه می توان مطرح کرد، این است که مقصود از عبارت کنایی (فلان) در نهج البلاغه، نوحه گرعمر (نادبة عمر) باشد، نه شخص عمر!و این معنا از تعابیری که در گزارش های فراوان خطبه انعکاس یافته، قابل استفاده است؛ چنانکه گزارش ابن شبّه نمیری در تاریخ المدینه مؤید مناسبی بر این مطلب است. وی همانند نسخ نهج البلاغه عبارت «للّه بلاء فلان » راآورده است؛ با این تفاوت که به جای لفظ «فلان» به نام اصلی تصریح کرده و «نادبة عمر» ذکر کرده است (ر. ک: تاریخ المدینة، ج 3، ص 941 ).
[19] منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 402.
[20] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 12، ص 5.
[21] شایان ذکر است که خطبه شقشقیه به لحاظ سند و استناد به امیر المؤمنین (ع) دارای پیشینه ای کهن و معتبر است و برخلاف گمان بعضی، انتساب آن به حضرت قابل خدشه نیست. (ر. ک: شکوه مولا (نگاهی دیگر به خطبه شقشقیه)، ص 27-52).
[22] مصباح السالکین، ج 4، ص 98. البته این نظر در میان اهل سنت رونق بیشتری دارد و بسیاری از عالمان اهل سنت به این قول متمایل شده اند؛ چنان که گفته اند: «و قد حذف الشریف صاحب النهج حفظا لمذهبه لفظ (أبی بکر أو عمر) و أثبت بدله (فلان)و لهذا الابهام اختلف الشراح فقال البعض هو أبو بکر و البعض عمر و رجّح الأکثر الأول و هو الأظهر». (تأملات فی کتاب نهج البلاغة، ج 1، ص 10 و نیز ر. ک: مجموعه مؤلفات (الشیعة و السنة)، ج 4، ص 135؛ العواصم من القواصم، ج 1، ص 275).
[23] منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج 14، ص 373.
[24] همان، ص 374.
[25] پیام امام امیر المؤمنین (ع)، ج 8، ص 465.
[26] نهج البلاغه (ترجمه دشتی)، خطبه 228. وی در کتاب روش تحقیق در نهج البلاغه نیز به این موضوع پرداخته و همین سخنان را تکرارکرده است.
[27] پرتوی از نهج البلاغه، ج 3، ص 744.
[28] شرح نهج البلاغه (عبده)، ص 249.
[29] ر. ک: معارج نهج البلاغة، ص 329؛ اعلام نهج البلاغة، ص 192؛ الدیباج الوضیّ، ص 1831.
[30] ر. ک: مصباح السالکین، ج 4، ص 98؛ منهاج البراغة فی شرح نهج البلاغة، ج 14، ص 373؛ پیام امیر المومنین (ع)، ج 8، ص 465.
[31] «أقام السنّة و خلّف الفتنة... » (نهج البلاغه، خطبه 228).
[32] ر. ک: النص و الاجتهاد، ص 125-294.
[33] «ذهب تقیّ الثّوب قلیل العیب... » (نهج البلاغه، خطبه 228).
[34] «فصیّرها فی حوزة خشناء یغلظ کلمها و یخشن مسّها و یکثر العثار فیها و الاعتذار منها؛ او (ابو بکر) خلافت را در اختیار کسی (عمر) قرار دارد که جوّی از خشونت بود، سخنش تند بود و ملاقات با او رنج آور، اشتباه و لغزش های بسیاری از او سر می زد و زیاد عذرخواهی می نمود» (همان، خطبه 3).
[35] «أدّی إلی اللّه طاعته و اتّقاه بحقّه... » (همان، خطبه 228).
[36] «فما أقلّ من قبلها و حملها حقّ حملها أولئک الأقلّون عددا و هم أهل صفة اللّه سبحانه إذ یقول و قلیل من عبادی الشّکور؛ چه اندک اند پذیرنده و گذارندۀ حق پرهیزگاری، شمارشان اندک است و آنان همان هایند که خدا در توصیفشان گفته سات: و اندکی ازبندگان من سپاسگزارند» (همان، خطبه 191).
[37] «و لا یستطیع أن یتّقی اللّه من خاصم؛ آن که ستیزه جوی است، هرگز نمی تواند از خدا بترسد. » (همان، قصار 298).
[38] ر. ک: مصادر نهج البلاغة و اسانیده، ج 3، ص 160؛ استناد نهج البلاغة، ص 51؛ روش های تحقیق در اسناد و مدارک نهج البلاغه، ج 4، ص 191؛ تمامنهج البلاغة، ص 602؛ مستدرک نهج البلاغة، ص 231؛ نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغة.
[39] وی همان «ابن بحینه ازدی» است که در دیگر اسناد نیز آمده است: «عبد اللّه بن مالک بن القشب الأزدی أبو محمد، حلیف بنیالمطلب یعرف بابن بحینة صحابی معروف مات بعد الخمسین» (تقریب التهذیب، ج 1، ص 527).
[40] کلمه «العهد» تصحیف کلمه «العمد» است. ر. ک: نهج البلاغه، خ 228 و نیز: تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 218).
[41] تاریخ المدینة، ج 3، ص 941.
[42] نام این زن در بسیاری از نقل ها با تصحیف همراه بوده و با عباراتی چون: ابنة ابن خنتمه، خیثمه، خثیمه، خثمه و... ذکر شده است.
[43] انساب الاشراف، ج 10، ص 430.
[44] تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 218.
[45] ذهبی در میزان الاعتدال و ابن حجر در تعلیق التعلیق از این کتاب نقل کرده اند.
[46] ...
[47] معرفة الصحابة، ج 1، ص 217.
[48] تاریخ مدینة دمشق، ج 44، ص 457 و 458.
[49] الریاض النضرة فی مناقب العثرة، ج 1، ص 197.
[50] الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 61؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 140.
[51] جامع الاحادیث، ج 32، ص 24؛ کنزل العمال، ج 12، ص 700.
[52] اهمیت تاریخ الطبری در میان منابع یاد شده از این جهت است که این کتاب یکی از مصادر سید رضی بوده است (ر. ک: نهج البلاغه، قصار373) . و لذا این احتمال که سید رضی، خطبه موردنظر را از تاریخ الطبری اخذ کرده باشد، بسیار است.
[53] ر. ک: الطبقات الکبری، ج 8، ص 210.
[54] خلاصة روایت از این قرار است که وقتی دختر ابی حثمه به همراه شوهرش آمادۀ هجرت به حبشه بود، عمر بن الخطاب-که تا آن روزمشرک بود-او را می بیند و از علت رفتنش سؤال می کند. دختر ابی حثمه پس از پاسخ می گوید: احساس کردم که در او رقّت ایجادشده و دلش برای پذیرش اسلام نرم شده است. (ر. ک: السیرة النبویة، ج 1، ص 343؛ أسد الغابة، ج 6، ص 257 )
[55] ر. ک: الإصابة، ج 3، ص 470.
[56] ر. ک: الاستیعاب، ج 2، ص 791.
[57] «و کان عمر یقدّمها فی الرأی و یرضاها و یفضّلها و ربّما ولاّها شیئا من أمر السوق» (ر. ک: الاستیعاب، ج 4، ص 1869) .
[58] وی همان «ابن بحینه ازدی» است که در دیگر اسناد نیز آمده است: «عبد اللّه بن مالک بن القشب الأزدی أبو محمد، حلیف بنی المطلب یعرف بابن بحینة صحابی معروف مات بعد الخمسین» (تقریب التهذیب، ج 1، ص 527 ) .
[59] تهذیب التهذیب، ج 5، ص 333.
[60] ر. ک: الطبقات الکبری، ج 2، ص 284.
[61] تاریخ الاسلام، ج 15، ص 374؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 334.
[62] «ابی نجیبه» تصحیف «ابن بحینه» است.
[63] «صالح بن کیسان المدنی أبو محمد أو أبو الحارث، مؤدب ولد عمر ابن عبد العزیز ثقة ثبت فقیه من الرابعة مات بعد سنة ثلاثین أو بعدالأربعین» (تقریب التهذیب، ج 1، ص 431) .
[64] «المغیرة بن شعبة بن أبی عامر بن مسعود... أسلم عام الخندق و أول مشاهده الحدیبیة... کان یقال له: مغیرة الرأی، و کان داهیة لا یستحر فی صدره أمران إلا وجد فی أحدهما مخرجا... عن الشعبی: سمعت قبیصة بن جابر یقول: صحبت المغیرة بن شعبة، فلو أن مدینة لها ثمانیة أبواب لا یخرج من باب منها إلا بمکر لخرج من أبوابها کلها» (تهذیب الکمال، ج 28، ص 369) .
[65] ر. ک: الاصابة فی تمییز الصحابة، ج 2، ص 96.
[66] . ر. ک: تهذیب الکمال، ج 35، ص 164.
[67] ر. ک: الاصابة فی تمییز الصحابة، ج 8، ص 239.
[68] همان، ج 1، ص 772.
[69] الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة، ج 1، ص 537.
[70] نهج الصباغة فی شرح نهج البلاغة، ج 9، ص 481.
[71] ر. ک: نهج البلاغه، خطبه های 16، 21، 28، 46 و 104.
[72] نهج البلاغه، مقدمه.
[73] سیری در نهج البلاغه، ص 165.
[74] همان، ص 166. لازم به یادآوری است که اختلاف شمار خطبه به در کلام شهید مطهری با آنچه در این مقاله اعلام گردید، به جهتاختلاف نسخ نهج البلاغه بوده است.
[75] ر. ک: مفردات نهج البلاغه، ج 1، ص 100؛ تصنیف نهج البلاغه، ص 442.
[76] حوار مع الشیخ صالح بن عبد اللّه الدرویش، ص 70.
[77] همان، ص 73.
[78] ر. ک: غریب الحدیث، ج 1، ص 291.
[79] ر. ک: الفائق فی غریب الحدیث، ج 1، ص 59.
[80] ر. ک: النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ج 3، ص 297.
[81] ر. ک: لسان العرب، ج 3، ص 305.
[82] النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ج 3، ص 297.
[83] چنان که یکی از معیارهای پذیرفته شده نقد الحدیث، مخالفت با مبانی و باورهای مذهب است و این قاعده می تواند حتی احادیث صحیح السند را نیز مخدوش کرده و زیر سؤال ببرد.
[84] مصباح السالکین، ج 4، ص 99.
[85] حوار مع الشیخ صالح بن عبد اللّه الدرویش، ص 74.
[86] همان، ص 73.
[87] سیری در نهج البلاغه، ص 166.
[88] بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 481.
[89] ر. ک: تأملات فی کتاب نهج البلاغة، ص 10؛ مجموعۀ مؤلفات (الشیعة و السنة) ، ج 4، ص 135؛
[90] تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 218.
[91] چنان که اشاره شد، این بحینه از اشخاصی بود که پیوسته بر مروان حکم وارد می شد. (ر. ک: تهذیب التهذیب، ج 5، ص 333) .
[92] چنان که تاریخ المدینة ابن شبّه، تاریخ الطبری، الکامل ابن اثیر و البدایة و النهایة ابن کثیر از این گروه اند یادآور می شویم که ابن اثیر و ابن کثیر روایت مورد بحث را به نقل از طبری گزارش کرده اند.
[93] با تلخیص از معالم المدرستین، ج 1، ص 404-406.
[94] تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 218.
[95] لازم به یادآوری است که دعای حضرت در حق «نوحه گر عمر» نیز به معنای تأیید وی نبوده است، بلکه بدین خاطر بود که این زن مقصر اصلی نبود و تنها آلت دست دیگران قرار گرفته، بر اثر تعلیم آنها این جملات را بر زبان رانده بود. البته می توان تعبیر به کاررفته (للّه درّ نادبة عمر) را نوعی کنایه دانست که در عرف ما نیز به کار می رود و شخص به خاطر دلخوری و گلایه مندی از دیگری، بهجای نکوهش کردن می گوید: «خدا خیرش دهد!»
[96] الامالی، ص 218؛ نهج البلاغه، قصار 405.
[97] این ارتباط نزدیک چنان بوده که آورده اند: «همانا برای مغیره نزد عمر جایگاه ویژه ای است؛ [زیرا] او در ساعتی بر عمر وارد می شود که هیچ کس وارد نمی گردد» (الاصابة فی تمییز الصحابة، ج 6، ص 157 ) .
[98] ر. ک: شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 237؛ الکامل فی التاریخ، ج 8، ص 373؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 146؛ الاغانی، ج 16، ص 332.
[99] ر. ک: النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ج 4، ص 123.
[100] چنان که زبیدی به نقل از یکی از لغت شناسان کهن آورده است: «و قال شمر: تقول: قوّلنی فلان حتی قلت: أی علّمنی و أمرنی اناقول» (تاج العروس، ج 15، ص 639) .
[101] غریب الحدیث، ج 1، ص 291.
[102] الفائق فی غریب الحدیث، ج 1، ص 59.
[103] النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ج 4، ص 123.
[104] «و یقال: قوّلتنی ما لم أقل و أقولتنی ما لم أقل، أی: ادّعیته علی» (الصحاح، ج 5، ص 1806) .
[105] تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 218.
[106] المعجم، ج 1، ص 120.
[107] الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج 1، ص 197.