«ببین روانشناسان میگویند که… .» احتمال دارد برای شما هم پیش آمده باشد که در زمان گپوگفتی دوستانه، یکی از دوستان شما در رابطه با موضوعی، جملهای را این طور شروع کند که «ببین روانشناسان میگویند که… .» چنین اظهارنظرهایی برای غالب روانشناسان یا افرادی که مطالعات گسترده روانشناسی دارند، حساسیتبرانگیز است؛ چرا که متأسفانه برخی اوقات اظهارنظرهایی که به روانشناسان نسبت داده میشود نادرست است یا حداقل دارای افراط و تفریطهایی است که درستی آنها را محل بحث قرار میدهد. گاهی اوقات این اظهارنظرها به صورت کلی نادرست هستند و هیچ نظریه یا پژوهش روانشناسی از آنها حمایت نمیکند، اما گاهی اوقات جملهٔ بیانشده که به نمایندگی از تمامی دیدگاههای روانشناسی بیان میشود، در واقع خود یکی از موضوعات محل بحث در روانشناسی است و دیدگاههای متفاوت یا حتی متضادی در بارهٔ آن وجود دارد. قصد داریم برخی از این جملات آشنا را با شما مرور کنیم تا دیدی دقیقتر در رابطه با روانشناسی برای شما ترسیم کنیم.
«ببین روانشناسان میگویند، اگر میخواهی حال خوبی داشته باشی، باید گذشته خودت را خوب بشناسی و یک کنکاش درستوحسابی در دوره کودکی خودت داشته باشی!»
این جمله و جملاتی از این دست برای بیان اهمیت بسیارزیاد دوران کودکی و گذشتهٔ ما بیان میشوند. هر چند این حرف تا حدی درست است و از نکاتی است که برخی روانشناسان تاکید زیادی بر آن دارند، اما از سوی دیگر، دیدگاه برخی روانشناسان را به درستی بیان نمیکند. در واقع میتوان گفت که همهٔ روانشناسان چنین دیدگاهی ندارند؛ به عنوان مثال، برخی روانشناسان معتقدند شما برای داشتن حالی خوب، لازم نیست خیلی در گذشته خود کنکاش کنید؛ بلکه لازم است در «زمان حال» و در «همین جا» زندگی کنید و اصلاً بازگشت مکرر به گذشته ممکن است، خود یکی از دلایل ناراحتیهای ما باشد. البته این روانشناسان اهمیت آنچه ما تا به امروز تجربه کردهایم را انکار نمیکنند، بلکه تاکید آنها بر این است که لازم نیست زمان و انرژی زیادی برای بررسی گذشته خود صرف کنیم تا بتوانیم خوب زندگی کنیم. گاهی تنها لازم است یاد بگیریم در زمان حال و در همین موقعیتی که داریم زندگی کنیم. این گروه از روانشناسان روشهای ویژه خود را برای ترغیب ما به زندگی در اکنون و همین جا دارند.
«ببین روانشناسان میگویند باید همهٔ احساسات خودت را بیرون بریزی و خواستههای خودت را بدون هیچ سانسوری بیان کنی تا بتوانی خوب زندگی کنی.»
بیان احساسات یا خواستهها بدون هیچ محدودیتی از جمله موضوعاتی است که توصیه به انجام آن به روانشناسی نسبت داده میشود؛ اما واقعیت این است که چنین توصیهای را از هیچ روانشناس منصفی نخواهید شنید. در واقع در روانشناسی بیان خواستهها و احساسات بدون توجه به شرایط، از جمله ویژگیهای کودکان، آن هم در محدوده سنی زیر سه یا چهارسال در نظر گرفته میشود. انتظار از افراد بالغ این است که احساسات و خواستههای خود را با توجه به شرایط خودشان بیان کنند و اگر شرایط ایجاب کرد، اصلاً آنها را بیان نکنند. در واقع میتوان گفت که این جمله که بُعدی افراطی دارد، در نقطه مقابل دیدگاهی است که از افراد انتظار دارد تا به بهانههای مختلف، هیچ کدام از خواستهها یا احساسات خود را بیان نکنند. توجه داشته باشید که همان قدر که بیاننکردن خواستهها یا احساسات دارای عوارض است و ممکن است باعث آسیب به خود ما و البته تخریب روابط ما با دیگران شود، بیان آنها بدون درنظرگرفتن شرایط نیز ممکن است، موقعیتی مشابه را برای ما رقم بزند.
«ببین روانشناسان میگویند، همهٔ ما یک کودک درون داریم.»
به احتمال زیاد شما نیز اصطلاح کودک درون را شنیدهاید، اصطلاحی که محبوبیت خاصی در کارهای سینمایی و تلویزیونی هم دارد و به همین دلیل نیز غالب افراد با این مفهوم تا حدی آشنا هستند. از طرفی بسیاری افراد احساس میکنند چنین مفهومی دربارهٔ آنها صدق میکند و در نتیجه آن را به راحتی به عنوان واقعیتی انکارناپذیر در نظر میگیرند؛ اما آیا این مفهوم این قدر که ادعا میشود موافق نظر تمامی روانشناسان است؟
مفهوم کودکِ درون برخاسته از دیدگاه اریک برن است. اریک برن معتقد است افراد دارای سه بخش کودک، بالغ و عاقل هستند که تعامل این سه بخش با همدیگر در شکلگیری رفتارهای ما تاثیرگذار است. این مفاهیم و به ویژه مفهوم کودک درون که از دیدگاه او وام گرفته شده است، از محبوبیت خاصی بین مردم برخوردار است؛ اما بد نیست بدانید در واقع در بین روانشناسان این قدر محبوبیت یا به عبارت بهتر مقبولیت ندارد. شاید بخشهایی از دیدگاه برن توسط برخی روانشناسان پذیرفته شده باشد، اما باید در نظر داشته باشید که همهٔ روانشناسان چنین دیدگاهی را قبول ندارند و البته اولین انتقاد آنها به این موضوع، عدماثبات آن در طی آزمونها و فرایندهای علمی است. با توجه به این موضوع اگر شما زمانی احساس کردید که چندان این مفهوم را قبول ندارید، میتوانید با خیال راحت اما به شکلی منصفانه به آن انتقاداتی را وارد سازید و مطمئن باشید که دیدگاه شما تقابلی با دیدگاه روانشناسی علمی ندارد و در میان روانشناسان نیز گروهی هستند که با شما همنظر باشند.
«ببین روانشناسان میگویند ما باید خودخواه باشیم.»
این اشتباهی است که بسیاری از افراد، بعد از مطالعهٔ برخی کتابهای روانشناسی مرتکب آن میشوند. اینکه در روانشناسی تأکید میشود افراد برای خود ارزش قائل باشند، به نیازها و خواستههای خود اهمیت بدهند و احساسات خود را به رسمیت بشناسند، باعث شده است عدهای از افراد تصور کنند روانشناسی خودخواهبودن را تجویز میکند. البته، اگر بخواهیم واقعبین باشیم، در برخی متون روانشناسی به نظر میرسد چنین دیدگاهی به صورت غیرمستقیم یا حتی مستقیم القا میشود. اما توجه داشته باشید در مقابل آن در بسیاری از متون روانشناسی افراد تشویق میشوند به نیازها، احساسات و خواستههای اطرافیان خود توجه داشته باشند و برای آنها ارزش قائل شوند.
به عنوان مثال فرانکل، از روانشناسان معناگرای نیمهٔ دوم قرن بیستم، تمرکز صرف بر خود را به نوعی نقص تلقی میکند. فرانکل افراد را تشویق میکند معنایی بیرون از وجود خود برای زندگیشان پیدا کنند.
در متون جدیدتر روان شناسی نیز چنین مفاهیمی دیده میشود؛ بهعنوان مثال سلیگمن در کتاب «خوشبینی آموختهشده»، یکی از عوامل مؤثر در ایجاد افسردگی را «غرور جمع» میداند. سلیگمن در کتاب خود اشاره میکند برای داشتن زندگی بهتر و البته ابتلای کمتر به افسردگی باید از خودخواهی خود کم کنیم.
شاید دیدگاه واقعبینانهتر چنین چیزی باشد که روانشناسان توصیه میکنند: «ما به خود اهمیت بدهیم، اما نه به قیمت نادیدهگرفتن اطرافیانمان.»
«ببین روانشناسان میگویند، اگر در سن کم با بچه کار کنی، میتوانی بهرهٔ هوشی او را حسابی افزایش بدهی.»
اختلاف نظر روانشناسان دربارهٔ افزایش بهرهٔ هوشی یکی از بحثهای قدیمی این رشته است.
بین روانشناسان از قدیم دو دیدگاه وجود داشته است، گروهی معتقد بودند هوش پدیدهای ذاتی است که احتمال افزایش یا کاهش آن وجود ندارد؛ اما در مقابل گروهی معتقد بودند هوش بهشدت تحت تاثیر یادگیری است و شرایط محیطی ممکن است باعث افزایش یا کاهش بهرهٔ هوشی در حد زیادی شود. این روزها دیدگاه غالب روانشناسان دیدگاهی است بین این دو.
یعنی آنها معتقدند محدودهٔ بهرهٔ هوشی توسط ژنتیک مشخص میشود؛ اما شرایط محیطی میتواند تعیین کند فرد در کجای این محدوده قرار بگیرد. در واقع محیط تا حدی در افزایش یا کاهش بهرهٔ هوشی دخالت دارد، اما این مسئله در محدودهٔ تعیینشده توسط ژنتیک اتفاق میافتد.
«ببین روانشناسان میگویند اگر هر روز صبح که از خواب بیدار میشوی جلو آیینه به خودت جملات مثبت بگویی حالت بهتر میشود.»
جملاتی از این دست که «بازگویی جملات مثبت باعث بهبود خُلق ما میشود» یا «نصب جملات مثبت روی در یخچال، کمد و آیینه به ما کمک میکند حال بهتری داشته باشیم»، توسط عدهای جزء اصول پذیرفتهشده روانشناسی در نظر گرفته میشود؛ اما آیا واقعاً روانشناسی علمی نیز چنین دیدگاهی دارد؟
گاهی اوقات برخی افراد استفاده از چنین روشهایی را توصیهٔ روانشناسی مثبتگرا معرفی میکنند. بهتر است بدانید روانشناسی مثبتگرا بهعنوان شاخهای از روانشناسی علمی، روی چنین روشهایی نهتنها تأکید ندارد که در رابطه با کارآمدی آنها در طولانیمدت نیز تردید دارد.
به طور کلی میتوان گفت کارایی روشهایی از این دست بر مبنای تلقین است. فرد موضوعی را به دفعات زیاد به خود تلقین میکند و به این ترتیب آرامآرام تغییراتی را در خود احساس میکند. روانشناسی علمی نیز از گذشته نقش تلقین را نادیده نگرفته و معتقد است با تلقین، آن هم در دفعات زیاد، میتوان تغییراتی را ایجاد کرد.
اما دربارهٔ ثبات این تغییرات بحثهای زیادی وجود داشته و دارد. این روزها روانشناسان معتقدند روشهای بهتر و کارآمدتری برای بهبود خُلق وجود دارد که بهتر است افراد از آنها استفاده کنند.
«ببین روانشناسان میگویند، زنوشوهرها میتوانند طوری تغییر کنند که دیگر دعوا و اختلافی بین آنها پیش نیاید.»
افسانهٔ داشتن زندگی مشترک آرام، عاشقانه و بدون اختلاف و دعوا یکی از آرزوهای دیرینهٔ انسانها بوده است؛ البته در گذشته به نظر میرسد واقعبینی در این زمینه بیشتر بوده است و مثلاً «نظامی گنجوی» نیز بهدرستی متوجه شده بود که اگر قرار باشد لیلی و مجنون زیر یک سقف بروند، بعد از مدتی متوجه میشوند دربارهٔ برخی موضوعات آبشان توی یک جوی نمیرود! اما آیا واقعاً روانشناسی معتقد است میتواند کاری کند که اختلافات و دعوا بین زن و شوهرها به صفر برسد؟
واقعیت این است که هیچ روانشناس مجربی در مشاوره با زوجها چنین هدفی را برای خود تعریف نمیکند و از آن مهمتر هیچ روانشناسی راهی را بلد نیست که بتواند میزان اختلافات را به صفر برساند.
هدف واقعبینانهتر برای غالب روانشناسان یاددادن روشهایی برای مدیریت اختلافات به همسران است، روشهایی که همسران با کمک آنها بتوانند در زمان اختلاف بدون آسیبزدن به خود یا همدیگر، مسائل را مطرح و در کوتاهترین زمان مشکلات پیشآمده را حل کنند.
اما اگر شما هنوز به دنبال راهی برای ازبینبردن اختلافات به صورت کلی هستید، شاید بهترین راه همان راهی باشد که نظامی، چندصدسالپیش، جلو پای لیلی و مجنون گذاشت: اینکه هیچ وقت زندگی مشترک خود را آغاز نکنید!