گروه فرهنگ و هنر مشرق - «یه دفعه چشمم به یه اتوبوس افتاد که جلوی روی همه اومد و صاف وایساد توی ایستگاه.
راننده اتوبوس رو خاموش کرد و سوتزنان از اتوبوس پیاده شد.
رفتم جلو، سلام کردم و گفتم: عذر میخوام. امروز اتوبوس نیست؟
گفت: نه، امروز اعتصابه.
دوست داشتم بدونم اعتصاب برای چیه؛ به خصوص که داشتم متضرر میشدم و ناخواسته در زنجیره نتایج اعتصاب دخیل شده بودم.
گفتم: ببخشید... میشه بدونم برای چی رانندهها اعتصاب کردند؟ راننده اتوبوس یه نگاهی به من انداخت و گفت: این یهموضوع ملیه. به خارجیا ارتباطی نداره.»
این بخش از کتاب «خاطرات سفیر» برای هر کسی که کتاب میخواند انواع و اقسام حسها را منتقل میکند، این کتاب، خاطرات نیلوفر شادمهری از دوران زندگیاش در فرانسه است. کتابی که با نگارشی صمیمی و ساده، خواننده را به خوابگاهی در پاریس میبرد و او را با رویدادها، تجربهها و خاطرات این دختر دانشجوی مسلمان شریک میکند؛ خاطرات دختر مسلمانی که در کشور فرانسه، هرچند برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری حضور دارد اما سفیری شده است برای دفاع از حقیقت اسلام. مواجهه او با آدمهای مختلف و اتفاقات متفاوت، این خاطرات را جذابتر میکند؛ از قبول نشدنش در بهترین دانشگاه فرانسه تنها به دلیل حجابش و دست ندادن با سرشناسترین اساتید مرد تا برگزاری دعای عهد در اتاق خوابگاه. این کتاب در نمایشگاه کتاب تهران پرفروشترین اثر انتشارات سوره مهر بود. گفتوگویی کوتاه با نیلوفر شادمهری داشتهایم تا برایمان از روایتهای آن روزها و بازخوردهایی که از انتشار کتابش گرفته برایمان بگوید.
از کتابتان شروع کنیم و اینکه چرا تصمیم گرفتهاید این کتاب را بنویسید؟
من واقعا تصمیمی برای چاپ کتاب نداشتم. نثر این کتابی که الان میبینیم و شکل و شمایلش، دقیقا نشان میدهد که تصمیم اولیه من برای نگارش چاپ کتاب به این شکل نبود. من خاطراتم را به شکل روزانه یادداشتبرداری میکردم و بخشی از اینها را زمانی که فرانسه بودم روی وبلاگم گذاشتم. بعد درسهایم سنگین شد و فرصت این کارها نبود و وبلاگم مسکوت ماند تا اینکه برگشتم ایران و همسرم گفت که پرینت خاطرات وبلاگ را به من بده و این کار را کردم و اصلا در جریان نبودم که ایشان چه کاری انجام میدهد و واقعا کل این ماجرا لطف ایشان بود. یک روز به من گفت که بقیه خاطرات را هم بده. بعد که جریان را پرسیدم، گفت خاطرات را به انتشارات سوره مهر دادهام و میخواهند آن را در قالب یک کتاب چاپ کنند و اینگونه شد که سال 92 خاطرات را دادیم و سال 96 کتاب چاپ شد.
شما طراحی صنعتی خواندهاید. چه شد که تصمیم گرفتید در فضای آموزشی دیگری غیر از ایران ادامه تحصیل دهید؟
قطعا میخواستم بروم و دکترایم را بگیرم. به چند دلیل، اول اینکه در مطالعاتم به حیطهای رسیدم که به نظر خودم قابل اثبات بود و بسیار حیطه مهمی بود و خیلی دلم میخواست که روی این موضوع کار مطالعاتی انجام دهم. اما این در قالب یک تز دکتری امکانپذیر بود و ما در ایران دکتری طراحی صنعتی نداشتیم. نهتنها آن موقع نداشتیم، الان هم نداریم و برای همین تنها راهی که برای من باقی میماند این بود که به خارج از کشور بروم. طراحی صنعتی هم چون جزء رشتههایی است که به دیزاین برمیگردد همه کشورها هم آن را ندارند. برخی رشتهها مثل «علوم پزشکی» و «مهندسی» را همه کشورها دارند اما یکسری از رشتهها هستند که همهجا ندارند. در آن کشورهایی که این رشته را داشتند و در بحث آموزش به صورت حرفهای در این زمینه فعال بودند، من فرانسه را خیلی دوست داشتم؛ مرحله اول آنکه به واسطه اینکه من در حیطهای از فرهنگ و محصول کار میکردم و فرانسه هم کشوری بود که در زمینه ارزش گذاشتن برای هنر و ادبیات و زبان ادعا داشت، برایم مهم بود که بدانم اینها حرفی برای گفتن دارند یا نه، که داشتند؛ چون زیاد در این حیطه کار کرده بودند.
مرحله دوم این بود که زبان فرانسه را هم خیلی زبان غنیای میدانستم و آن موقع انگلیسی را کامل بلد بودم و فکر میکردم که اگر بخواهم بروم و یک زبان دیگر یاد بگیرم، کدام زبان را دوست دارم؟ به لحاظ موسیقایی معتقدم هیچ زبانی به زیبایی زبان فرانسه نیست و این بود که ترجیح دادم به فرانسه بروم.
کتاب «خاطرات سفیر» غرب را سیاه نشان نمیدهد که اگر کسی بخواهد آنجا درس بخواند فقط این سیاهیها را ببیند و از رفتن پشیمان شود.
نکته اینجاست که خیلی سیاه نیست. حالا سوالی از شما میپرسم. آیا در مورد کشور خودمان میتوانیم بگوییم که فضای کاملا سیاهی یا مطلقا فضای سفیدی دارد؟ همه کشورها همینطور هستند؛ سیاهی و سفیدی مطلق وجود ندارد.
معمولا تصویری که از رفتن به خارج از ایران وجود دارد این است که اگر کسی بخواهد در آنجا ادامه تحصیل بدهد یا باید در کل شبیه آنها شود یا اینکه تعاملش با دیگران سخت میشود. شما چقدر موافق این نظرید؟
بخشی از این مسائلی که شما گفتید به آن آدمی که میخواهد برود، برمیگردد. من اگر افغانستان هم میرفتم خاطرات شاد و جذابی برای بازگو کردن، داشتم. ببینید همه چیز به این بستگی دارد که دنبال چه چیزی میگردید. اینکه با چه قصد و غرضی میروید، حجم داشتههایتان چقدر است تا در فرهنگ آنها هضم نشوید. همین الان خیلی از دانشجوهای من سوال میکنند که برویم؟ و در جوابشان میگویم. بروید از این جهت که یک تجربه است؛ یک تجربه زندگی. اما قبل از رفتن باید بدانی که تو چه چیزی داری. اگر ندانی که داشتههای تو کدامش غلط است و کدامش درست، به اشتباه میافتی، اما به آن معنی نیست که ما اجازه تجربه را به آدمها ندهیم.
مگر چقدر میتوانیم جلوی تجربه آدمها را بگیریم؟ اگر دانشجویی که به این سفر میرود را متوجه ظرفیتهای فرهنگی و علمی خودش کنیم و اینکه چه اثرگذاریای میتواند داشته باشد، اتفاقا در این موضوع سود هم بردهایم. من چیزی را که برایم در آن روزها اتفاق افتاده است روایت کردهام. قصدم این نبوده که کسی را تفهیم کنم و به جهت خاصی بکشانم. آن چیزی را که اصل ماجرا بود روایت کردهام و شاید همین باعث شده که روایت من از زندگی در خارج از کشور نه سیاه باشد و نه سفید.
مطمئنا فضای فرهنگیای که در آنجا غالب بوده است برای شما مساله شده و کتاب را نوشتهاید. اگر بخواهید به عنوان کسی که مثل اسم کتاب، سفیر است برای دانشجویانی که آنجا داریم، نکتهای را بگویید چه چیزی را عنوان میکنید؟
واقعا به داشتههای فردی که میرود بستگی دارد. کسی که نمیداند چه کاری دارد انجام میدهد، خیلی طبیعی است که در آن شرایط قرار بگیرد و نتواند هیچ دفاعی بکند و به داشتههایش شک کند. یعنی به این فکر میکند که نکند اینها راست میگویند. برای همین قبل از رفتنش باید جواب همه سوالهایی را که ممکن است از او بپرسند، داشته باشد. شما وقتی وارد فرهنگ دیگری میشوید تقابل رفتارها و گفتارها و فرهنگها را به شکل عمده میبینید. خیلی هم بدیهی است که به همه چیز دوباره فکر کنید.
من در آنجا در فضای دانشگاه و زندگی در فرانسه به دلیل داشتن حجاب تضاد زیادی را با دیگران حس میکردم، وقتی در اجتماع قرار میگیرید و مدام قرار باشد با یک جمعیت و گروهی برای دفاع از عقایدت وارد بحث شوی، فشار هنجاری زیادی را برایت به ارمغان میآورد، دوستان فرانسوی هم داشتهام که مسلمان بودهاند و سه نفر از اینها میگفتند که بعد از اتمام تحصیلشان به انگلستان خواهند رفت؛ چون امکان کار برای زنان محجبه در فرانسه نیست و حتی در دوران تحصیلشان هم بسیار اذیت شدهاند.
شرایط در فرانسه طوری بود که هرازچندگاهی با نگاه و با کلام مورد بازخواست قرار میگرفتم. به شکل مکرر باید پاسخگو میبودم که اینها خودش فشار زیادی را به من وارد میکرد. جدای از اینها چون خیلی از مسائل اسلامی و اخلاقی را رعایت میکردم، زیاد مورد تذکر و بازخواست قرار میگرفتم که مثلا چرا در این مراسم دست ندادید، خیلی برای ما بد شده است یا چرا شما یکسری آداب و رسوم ما را زیر پا گذاشتهاید؟ به هر شکل با این موارد مواجه بودهام و مدام تذکر میگرفتم. فشار زیادی به من وارد میکردند و با وجود پیشنهاد تدریس در دانشگاههای فرانسه، به دلیل فشار زیادی که بابت حجاب به من وارد کرده بودند و همچنین ارائه دانش و تخصصم به مردم کشورم بعد از اتمام تحصیلاتم به ایران بازگشتم.حالا اینکه اینها درست میگویند یا ما؟ الان وضعیت این کشور در رابطه با فلان وضعیت کشور من چه فرقی دارد؟ دلیلش چه چیزی میتواند باشد؟ همه این سوالها وجود دارد و اتفاقا اگر شما انسان فرهیختهای باشید، به همه این موارد فکر میکنید و مهم این است که جواب همه این سوالها را داشته باشید و مهم این است که حقیقت را بدانید. تمام ایرانیهایی که از ایران خارج میشوند به عنوان سفیر ایران محسوب میشوند.
ای کاش یکجوری بود که تمام مردم ما وقتی میرفتند خوش بگذرانند و پایشان را از مرز بیرون میگذاشتند، پیش خودشان میگفتند من الان سفیر ایران هستم یا وقتی به کشور باز میگردند نظر چند نفر را عوض میکردند. کاش اصلا سر این بخش مسابقه میگذاشتیم. کاش یک کمپین ارائه ایران داشته باشیم. از این جهت من خیلی دلم برای کشورم میسوزد. به این دلیل که ما هم مثل همه کشورهای دنیا، مشکلاتی داریم. یک زمانی هست من و شما کنار هم نشستهایم و بابت اتفاقاتی که در کشورمان میافتد، حرص میخوریم. حالا این بخشها میتواند فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و... باشد. با هم حرف میزنیم که چطور میشود این را درست کرد؟ من و شما قرار نیست برویم از یک نفر که آنور آب است، بپرسیم. به نظر تو من کشورم را چطور میتوانم درست کنم؟ او خودش و کشورش هزار مشکل دارد و باز هم او برای من کاری انجام نمیدهد. من باید برای خودم و کشورم فکر کنم.
برای همین میگویم که ای کاش ما کمپینهای ارائه ایران داشتیم. به اندازه کافی همه دنیا دارند تلاش میکنند تا از ما چهره منفی بسازند. آنها یک برگبرنده دارند و اینکه کشورهای دیگر سعی در نشان دادن چهره منفی از آنها ندارند و به ندرت اتفاق میافتد. مثلا چقدر شما دیدید آمریکاییها سعی کنند چهره منفیای از فرانسویها یا دانمارکیها ارائه دهند؟
چنین چیزی نیست. اما باید متوجه این مساله باشیم. بخش غالبی از دنیا که دستشان به رسانههای جدی میرسد، تصویر منفیای از ایران نشان میدهند. اگر این دوستانی که در شبکههای اجتماعی مثل اینستاگرام فعال هستند یا کانال و سایت دارند، به این فکر کنند که هر عکسی که من میگذارم قابل سرچکردن است، هر یک جملهای که درباره کشورم مینویسم، در معرض دیدگان جهان قرار میگیرد و اثرگذار است، قطعا نسبت به محتوایی که از کشورشان ارائه میدهند، دقت میکردند. کمپینی تشکیل دهیم برای اینکه ایران را قشنگ معرفی کنیم. برای همین نهتنها دانشجوهایی که شما گفتید بلکه همه افرادی که حتی برای تفریح از کشور خارج میشوند، سفیران ایران هستند.
آیا برایتان اتفاق افتاده است در آن مدتی که در فرانسه بودید، نسبت به راهی که انتخاب کردید، متزلزل شوید؟
نه اصلا، خیلی فکر میکردم و میتوانم بگویم اصلا دچار تردید نشدم. یک چیزی را میدانستم. مثلا خیلی اوقات بین بحثها پیش میآمد که به این فکر میکردم جواب این چیزی که این الان گفت را من نمیدانم. من هرگز در حقانیت ائمه شک نکردم. اما گاهی ادعاهایی میشد که مثلا گفته میشد چنین حدیثی وجود دارد، جوابش چیست؟
خب من اصلا این حدیث را نشنیده بودم. آن لحظه به آن فرد میگفتم اجازه بده اول ببینم آن چیزی که تو گفتی چه چیزی است و بعد با هم بحث کنیم و آنها چون میدانستند که من عرب نیستم از طریق همین برای خودم زمان را میخریدم. اما همه اینها باعث نمیشد من به عصمت ائمه شک کنم، به این فکر نمیکردم که نکند وجود ائمه دروغ بوده است و اینها نبودهاند. میرفتم مطالعه میکردم و چند روزی در موردش فکر میکردم و بعد بحثم را ادامه میدادم.
لذتبخشترین خاطرهتان در این مدت را برایمان بگویید؛ چیزی که در کتاب هم نیامده باشد.
خیلی زیاد هستند. این کتاب تنها بخشی از خاطرات سادهتر من در سال اول حضورم در فرانسه را در بر میگیرد؛ از زمانی که وارد دانشگاه شدم تا زمانی که برای اولینبار به ایران بازگشتم. بخش زیادی از مباحثه من با دانشجویانی بود که مباحث دین اسلام را میشناختند و گاهی مناظرههای ما ساعتها به طول میانجامید و این در کتاب وجود ندارد.
برخی از این خاطرات برای من تاثرآور است به دلیل اذیتی که در این مدت شدم. ولی خیلی راضی هستم. اینکه اذیت شدم به این معنی نیست که ناراضی هستم، بلکه خیلی هم راضی هستم چون نتایج خوبی برایم داشت. درکل از دوران دانشجوییام خیلی راضی هستم.
کمی هم درباره بازخوردهای کتاب برایمان صحبت کنید.
بازخوردهای خوبی از کتاب به من داده شده و تا امروز جز بازخوردهای مثبت از این کتاب ندیدم؛ اگرچه معمولا انتظار نداریم کتابی که رگههای اعتقادی دارد این حجم بازخورد مثبت داشته باشد. باید بگویم که تا الان ایمیل و کامنتهای مثبتی برای من ارسال شده است و خیلی خوشحالم که این حجم کم خاطرات من دیده شد و تعداد زیادی از دانشجویانی که در خارج از کشور هم هستند، کتاب را دیدهاند و نظر مثبتی داشتند.
ممکن است کسی از نثر و ظاهر کتاب خوشش بیاید یا از خاطرات کتاب متاثر شده باشد. من فقط خاطراتم را تعریف کردم و آنچه در کتاب آمده یکپنجم خاطراتی است که در سال اول نوشتم. خاطرات کتاب برای من خاص بود. این تاثیرگذاری اتفاقی عادی نبود و بازخورد کتاب را در درازمدت باید مشاهده کرد.
میخواهید جلد دوم کتاب را هم منتشر کنید؟
ماجرای ادامه «خاطرات سفیر» حجمی از یادداشتبرداریهایی است که از خاطرات روزانهام داشتم که آن را به ناشر تحویل دادم. جلد دوم کتاب درباره سه ماهی است که به ایران آمدم و دوباره به فرانسه برگشتم. اگر قرار باشد جلد دوم این کتاب منتشر شود بخشی از خاطرات سال دوم را خواهم نوشت که البته بستگی دارد تا کجای خاطرات را تغییر بدهم. البته باید بگویم قرار نیست جلد دوم کتاب به این زودی منتشر شود و زمان میخواهد.
حاضرید دوباره به فرانسه برگردید و آنجا زندگی کنید؟
فرزندم متولد فرانسه است و میدانم مشکلی نداریم از این لحاظ که بخواهم در آنجا زندگی کنم. یعنی مشکلی با زبان آنها نداریم و با فرهنگشان هم آشنا هستم. تعداد زیادی از دوستانم هم در آنجا زندگی میکنند. خیلی از دوستانم که همکلاسیهایم بودند، میگویند بیا اینجا چون پروژههای زیادی داریم و میتوانی به ما کمک کنی. هیچ مشکلی از لحاظ دودو تا چهارتای زندگی در فرانسه ندارم اما زندگی برای امثال من در آنجا سخت است. من میتوانستم بمانم اما نخواستم. من الان که به دانشگاه میروم با دانشجویانم صحبت میکنیم، بحث میکنیم، دعوا میکنیم، سر به سر هم میگذاریم و درس میخوانیم. اما من با آدمهایی طرف هستم که اطلاعاتی را به اندازه دارند. هر روز میتوانید در سطح بالا با اینها بحث کنید. دعوا کنید. اما آنجا با آدمهایی طرف هستید که بدیهیترین چیزها را هم نمیدانند. شما تا کی میخواهید با آدمها درباره هوای خوب و قشنگ مناظر و اینکه ایران هوایش چطور است، صحبت کنید؟
وقتی از آنها بپرسید به نظرتان دنیا دارد به چه سمتی میرود؟ طرف گیج میشود. برای من خیلی این مساله خستهکننده بود. مگر اینکه مجبور شوم بروم؛ یعنی اینکه کشورم، من را مامور کند که به کشور دیگری بروم. آن زمان با طیبخاطر سفیر کشورم خواهم شد ولی در کل من از اینجا راضی هستم.
یک موقعی دانشجویانم از من میپرسند استاد واقعا راضی هستی؟ و من در جوابشان میگویم خیلی خوشحال و راضی هستم از اینکه در ایران زندگی میکنم. میگویند مگر نمیبینید که چه وضعیتی داریم؟ و من هم به آنها میگویم خوب میفهمم چه وضعیتی است اما اینها به سبک زندگی خودمان بستگی دارد. دلم میخواهد به منزل ما بیایید و ببینید که ما چطور زندگی میکنیم. هرکسی که وارد خانه ما میشود، میگوید چقدر این خانه خالی است. همیشه من و همسرم در جوابشان میگوییم ما دقیقا چیزهایی را که احتیاج داریم میخریم و بقیه وسایل هم واجب نیست. شما هم نخرید چون اینجوری راحتتر زندگی میکنید.