قضا و قدر از بحث های مهم کلامی است که از عصر معصومین علیهم السلام همواره در جوامع علمی مورد بحث قرار گرفته است و ارتباط بسیاری نیز با مباحث اخلاقی دارد.
قبل از بحث در این موضوع، لازم است این نکته را متذکر شویم که در برخی از اخبار و احادیث، از بحث قضا و قدر به مبحثی پیچیده و راهی ژرف و دشوار تعبیر شده و تصریحاً و تلویحاً از ورود در کنه این مباحث نهی شده است، به دو روایت در این زمینه توجه کنید:
قال رسول الله صلی الله علیه و آله: مَنْ تَکلَّمَ فی شَی ءٍ مِنَ الْقَدَرِ سُئِلَ عَنْهُ یوْمَ الْقِیمَةِ، وَ مَنْ لَمْ یتَکلَّمْ لَمْ یسْئَلُ عَنْهُ.[1]
آنکه از مسایل قدَر جویا شود، از همان در قیامت مورد مواخذه قرار خواهد گرفت و آنکه از قدّر بحث نکند، مورد سؤال از آن قرار نخواهد گرفت.
جاءَ رجل الی علی علیه السلام فقال: یا امیرَالْمؤمِنین اخْبِرْنی عَنِ الْقَدَرِ؟ قال: طَریقٌ مُظْلِمٌ لا تَسْلُکهُ، قال یا امیرالمؤمنین اخْبِرْنی عَنِ الْقَدَرِ؟ قالَ: بَحْرٌ عَمیقٌ لا تَلُجُّهُ، قال یا امیرالمؤمنین اخْبِرْنی عَنِ الْقَدَرِ؟ قال: سِرُّ اللَّهِ قَدْ اخْفِی عَلَیک فَلا تَفْشِهِ.[2]
شخصى نزد حضرت امیر علیه السلام آمد و عرض کردند، اى امیرمؤمنان مرا از قدر خبر ده، حضرت فرمود: راهى است تاریک و ظلمانى در آن وارد نشو. سپس دوباره گفت مرا از قدر خبر ده، و حضرت فرمود: دریایى است ژرف و آن را نمىپیمایى. باز هم سؤال را تکرار کرد و حضرت فرمود: سرّ خداوند است و بر تو مخفى شده پس آن را آشکار مساز.
در تفسیر و تبیین این دسته از احادیث توجه به دو مطلب زیر لازم است.
اول آنکه: مراد این اخبار نهی از ورود کسانی به بحث از قضا و قدر است که مایه علمی قوی ندارند و ممکن است نتوانند این مسئله مهم را دریافته و لذا چه بسا به بیراهه روند.
دوم آنکه: مراد این گونه اخبار، سؤال از علل و اسرار رضای خداوند است که چرا چنین کرده و چرا چنان؟ بدیهی است که این سؤالات به واسطه قصور علم بشر و ضعف درک او نسبت به عوالم بالا قابل پاسخ نیست و جز اینکه بر تحیر انسان بیفزاید اثری ندارد، پاسخ به این سؤالات دلهای مستعد و عقول رهائی یافته از اسارت ماده را می طلبد.
مفهوم قضا
واژه قضا از متشابهات قرآن کریم بوده و ده معنا برای آن متصور است.
سُئِلَ امیرُالمؤمنین علیه السلام عَنِ الْمُتَشابِهِ فِی الْقَضاءِ، فَقالَ: هُوَ عَشْرَةُ اوْجُهٍ مُخْتَلِفَةِ المَعْنی.[3]
از حضرت امیر علیه السلام در مورد متشابهات قضا سؤال شد، حضرت فرمودند آنها ده وجه گوناگونند.
سپس آن حضرت ده معنا را برای آن بیان فرمودند که عبارتند از:
1- پایان کار، مانند: فَإِذا قَضَیتُمْ مَناسِککمْ فَاذْکرُوا اللَّهَ....[4]
وقتى مناسک حج را به پایان بردید، یاد خدا کنید.
2- انجام عهد، مانند: وَ قَضی رَبُّک أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ....[5]
پروردگارت چنین مقرر کرده که غیر او را نپرستید.
3- اعلام نمودن، مانند: وَ قَضَینا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَینِ....[6]
ما به بنى اسرائیل در کتاب تورات اعلام کردیم که شما دوباره در زمین فساد خواهید کرد.
4- انجام عمل، مانند: ...فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ....[7]
هر آنچه مىخواهى انجام ده.
5- پایان عذاب، مانند: وَ قالَ الشَّیطانُ لَمَّا قُضِی الْأَمْرُ....[8]
و شیطان زمانى که عذاب الهى پایان پذیرد مىگوید ...
6- عمل معین، مانند: ...وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیا.[9]
این امرى است معین شده که جاى بحث ندارد.
7- انتهای موعد، مانند: ...أَیمَا الْأَجَلَینِ قَضَیتُ فَلا عُدْوانَ عَلَی....[10]
هر کدام از این دو مدت را به پایان برى بر من ستمى نشده است.
8- حُکم و قضاوت، مانند: ...وَ قُضِی بَینَهُمْ بِالْحَقِّ....[11]
در قیامت بین فرشتگان به حق حکم مىشود.
9- خلقت، مانند: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یوْمَینِ....[12]
آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفرید.
10- مرگ، مانند: وَ نادَوْا یا مالِک لِیقْضِ عَلَینا رَبُّک....[13]
دوزخیان فریاد کشند، اى مالک دوزخ، پروردگارت ما را بمیراند.
دامنه قضا و قدر
گستره قضا و قدر به وسعت همه عالم است و هر فعلی از افعال و قولی از اقوال را در بر می گیرد. تمام عالم مخلوق خداوند و او همه را به قدَری معین خلق کرده و حتمیت بخشیده است، حضرت امیر علیه السلام در وصف خدای متعال او را به تقدیر کننده تمامی علوم می ستاید.
الْمُقّدَّرُ لِجَمیعِ الْامُورِ بِلا رَویةٍ وَ لا ضَمیرٍ.[14]
تقدیر و اندازهگیرى جمیع امور به دست اوست بدون اینکه نیاز به تفکر و رجوع به ضمیر و وجدان داشته باشد.
بعد از جنگ صفین، و پایان نتیجه شوم آن در تاریخ، مردی به حضور حضرت امیر علیه السلام رسید و عرضه داشت آیا جنگ ما و این مردم (مردم شام) مطابق قضا و قدر الهی بود؟
حضرت در پاسخ او فرمودند:
ما عَلَوْتُمْ قَلْعَةً وَ لا هَبَطْتُمْ وادِیاً الّا وَ اللَّهِ فیه قَضاءٌ وَ قَدَرٌ.[15]
از بلندى بالا نرفتید و از پستى فرود نیامدید مگر این که به خدا سوگند قضا و قدر الهى بود.
حکمت در مقدرات
انسان موجودی زمانی است و منحصر در محدوده ای از زمان است. افکار او نیز محدود به حدّی معین از زمان بوده به طوری که بعد از اوان آن حد، چه بسا بطلان عقیده سابقش روشن شود. ولی خداوند متعال خارج از زمان و مافوق زمان است و بر همین اساس افعال او بر طبق حکمت عالیه ای منظم شده، که فکر قاصر بشر را بدان راهی نیست.
قال علی علیه السلام: انَّ اللَّهَ سُبْحانَهُ یجْری الْامُورَ عَلی ما یقْتَضیهِ لا عَلی ما تَرتَضیهِ.[16]
خداوندسبحان امور را بر اساس حکمت خاص خود جارى مىسازد نه بر اساس خواسته دل تو.
او که انسان را خلق نموده و وی را به عنوان اشرف کائنات برگزیده و همه عالم را برای حرکت و سکون او آفریده است، بی تردید جزء به صلاح او حکمی ننموده، چیزی را مقدر نکرده و حتمی نمی نماید. رسول خدا صلی الله علیه و آله دراین باره فرموده اند:
فی کلِّ قَضاءِ اللَّهِ خِیرَةٌ لِلْمُؤْمِنِ.[17]
در هر چیزى که از ناحیه خداوند حتمیت یابد، خیرى براى مؤمن نهفته شده است.
در روایت ذیل، این مطلب را با تفصیل بیشتری بیان فرموده است.
عَجَباً لِلْمُؤْمِنِ لا یقْضِی اللَّهُ عَلَیهِ قَضاءً الّا کانَ خَیراً لَهُ، سَرَّهُ اوْ سائَهُ، انِ ابْتَلاهُ کانَ کفَّارَةً لِذَنْبِهِ وَ انْ اعْطاهُ وَ اکرَمَهُ کانَ قَدْ حِبَّاهُ.[18]
عجیب است بر مؤمن، خداوند جیزى بر او حتمى نفرمود مگر اینکه در آن براى وى خیرى است. چه او را با آن عمل شاد کند یا ناراحت، اگر او را مبتلا به بلایى کند کفاره گناهش خواهد بود و اگر او را چیزى عطا نموده و اکرام کند، به واسطه دوست داشتن وى مىباشد.
و امام ششم علیه السلام در همین باره می فرمایند:
عَجِبْتُ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ لا یقْضِی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ قَضاءً الّا کانَ خَیراً لَهُ، وَ انْ قَرَّضَ بِالْمَقاریضِ کانَ خَیراً لَهُ، وَ انْ مَلَک مَشارِقَ الْارْضِ وَ مَغارِبَها کانَ خَیراً لَه.[19]
تعجب مىکنم از مسلمان که خداوند متعال حکمى را بر او حتمى ننمود مگر اینکه خیرى در آن بود، اگر با قیچى قطعه قطعهاش کند، خیرى در آن است، و اگر او را مالک مشرق و مغرب عالم نماید باز هم خیرى در آن است.
«سدیر» که از اصحاب امام صادق علیه السلام است، می گوید: از آن حضرت شنیدم که می فرمود:
بنی اسرائیل از حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام خواستند تا از خداوند بخواهد هر وقت خودشان اعلام کردند باران ببارد و هرگاه نخواستند نبارد. حضرت خواسته قوم خود را به خداوند عرضه داشت و ربّ جلیل به وی وحی فرمود که: بعد از این چنین خواهد شد.
پیامبر، اجابت خواسته قوم بنی اسرائیل را به آنان خبر داد، آنها هر چه تخم داشتند کاشتند، و با تقاضایشان باران از آسمان سرازیر شد و هر وقت می خواستند قطع می گشت. کشت هایشان چون کوه بلند گشت و وقت درو فرا رسید، وقتی کار برداشت پایان پذیرفت دیدند آن همه زراعت هیچ محصولی عایدشان نشده است.
آنان ناله کنان به حضور پیامبر رسیدند و گفتند: هر وقت می خواستیم باران می آمد ولی خداوند آن را موجب ضرر ما قرار داد، حضرت شکوه بنی اسرائیل را به خداوند عرضه داشت، خطاب خداوند فرا رسید که: ما مقدرات بنی اسرائیل را وضع کرده بودیم ولی آنها راضی نشده و خواستند خودشان به دست بگیرند، و ما قبول خواسته آنها نمودیم و شد آنچه که دیدید.[20]
بلی قَدَر الهی مطابق با حکمت و عدالت اوست و غیر آن نه مطابق حکمت است و نه عدالت.
حضرت امیر علیه السلام در وصف خداوند سبحان می فرماید:
الَّذی عَظُمَ حِلْمُهُ فَعَفا، وَ عَدَلَ فی کلِّ ما قَضی.[21]
خداوندى که حلمش بسیار بوده و عفو مىکند، و در فرمانش و مقدراتش به عدالت رفتار مىنماید.
سه گروه اعتقادی
امامیه و دو گروه اهل سنت بنامهای معتزله و اشاعره، مباحثات و مناقشاتی وسیع در برخی امور اعتقادی و از جمله «قضا و قدر» داشته اند. اشاعره عقیده «جبر» را پسندیده و تمام افعال و حرکات انسان را منسوب به خدا می دانند. «ابوالحسن اشعری» و «جهم بن صفوان» از سران این اندیشه اند که آنها را «مجبره» و یا «مرجئه» می خوانند.[22] معتزله قول به تفویض را اختیار نموده اند، آنها می گویند: اراده الهی در اداره انسان دخیل نیست، خداوند بشر را خلق نموده و با او کاری ندارد و لذا تمام افعالش بدون دخالت خداوند صورت می گیرد. این گروه را «مفوّضه» می نامیم.[23]
به روایاتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله در این باره توجه کنید:
یکونُ فی آخِرِ الزَّمانِ قَوْمٌ یعْمَلُونَ الْمَعاصِی وَ یقُولُونَ: انَّ اللَّهَ قَدْ قَدَّرَها عَلَیهِمْ، الرَّادُ عَلَیهِمْ کالشَّاهِرِ سَیفَهُ فی سَبیلِ اللَّهِ.[24]
در آخرالزمان گروهى خواهند آمد که معصیت مرتکب شده و مىگویند: خداوند بر آنها چنین مقدر ساخته است، هر که آنان را ردّ کند و به جاى خود نشاند، مانند کسى است که در راه خدا شمشیر کشیده است.
صِنْفانِ مِنْ امَّتی لَیسَ لَهُمْ مِنَ الْاسْلام نصیبٌ، الْمُرجِئَةُ وَ الْقَدَرِیةُ.[25]
دو دسته از امت من بهرهاى از اسلام ندارند، آنها عبارتند از مرجئه و قدریه.
الْقَدَرِیةُ الَّذینَ یقُولُونَ الْخَیرُ وَ الشَرُّ بِایدینا، لیسَ لَهُمْ فی شَفاعَتی نَصیبٌ وَ لا انَا مِنْهُمْ وَ لا هُمْ مِنّی.[26]
قدریه(مفوضه) آنان که مىگویند خیر و شر به دست ماست، از شفاعت من بهرهاى نداشته، من از آنان نیستم و آنان از من نمىباشند.
امام کاظم علیه السلام در بیان علت این انحراف از معتزله می فرماید: آنان می خواسته اند در مقابل اشاعره، وصف عدالت را برای خداوند اثبات کنند، ولی پا را فراتر گذاشته و اساس سلطنت و حکومت خدا بر عالم را نفی نموده اند.
مَساکینُ الْقَدَرِیةِ، ارادُوا انْ یصِفُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَدْلِهِ فَاخْرَجُوهُ مِنْ قُدْرَتِهِ وَ سُلْطانِهِ.[27]
قدریههاى بیچاره خواستهاند خداوند عز و جل را به عدالت توصیف نمایند، ولى قدرت و سلطنتش را نادیده گرفتهاند.
معتزله هر چند همانند امامیه «عدلیه» خوانده می شوند و عدالت را وصف الهی می دانند، و معتقدند که هرگز خداوند ستم نکرده و جزای نیکوکاران را غیر نعمت، و جزای بدکاران بخشوده نشده را غیر نقمت قرار نمی دهد، ولی چون از برکات امامان معصوم علیهم السلام بی بهره بوده اند در شبهه ای عظیم گرفتار گشته اند. آنان بعد از توصیف خداوند به عدل، دچار این مشکل شده اند که اعمال انسان به خود او منتسب است یا به خداوند؟
اگر به خدا منسوب باشد می بایست نه عمل نیک وی بهره داشته باشد و نه معصیت او، چون این دو عمل در واقع عمل خداوند است نه انسان.
در پی این نقض و ابرام آنان به این نتیجه رسیده اند که بگویند اعمال انسان به خود او منسوب است و خداوند در آن هیچ مدخلیتی ندارد. مَثَل خدا و خلق چون بَنّا و ساختمانی است که بعد از ساخت، دیگر محتاج به بَنّا نمی باشد. معتزله با این عقیده مصداق دقیقی شده اند برای مثل معروف که «می خواست ابرویش را درست کند چشمش را کور کرد». آنها از چاله در آمده به چاه افتادند.
امّا امامیه که از نعمت ارشاد و راهنمایی واسطه های نعمت الهی یعنی ائمه معصومین علیهم السلام همواره بهره مند بوده و هستند، این شبهه را با وجهی بسیار لطیف و بدون هیچ آثار منفی حل نموده اند.
شخصی از امام صادق علیه السلام پرسید: آیا خداوند بندگان را به معصیت مجبور ساخته است، حضرت فرمودند: خیر، عرض کرد: آیا امورشان را به خودشان افاضه فرموده است؟
حضرت پاسخ داد: خیر، پرسید پس جریان چیست؟ چاره کدام است؟ حضرت فرمودند:
لطفی است از خداوند بین این دو چیز.
لُطْفٌ مِنْ رَبِّک بَینَ ذلک.[28]
لطف در این روایت معنای وسیعی دارد و عبارت «بین الامرین» در روایت ذیل آن را تفسیر می نماید.
«مفضّل بن عمرو» از شاگردان برجسته امام صادق علیه السلام می گوید که آن حضرت می فرمود:
لا جَبْرَ وَ لا تَفْویضَ بَلْ امْرٌ بَینَ الامْرَینِ.
نه جبرات و نه تفویض، بلکه چیزى است میان آن دو.
مفضل که گویا این پاسخ را درک نکرده بود تفسیر آن را طلبید، حضرت با بیان مثالی این سرّ مهم را تبیین کردند.
مَثَلُ ذلِک، مِثلُ رَجُلٍ رَأیتَهُ عَلی مَعْصِیتَةٍ، فَنَهَیتَهُ فَلَمْ ینْتَهِ، فَتَرَکتَهُ، فَفَعَلَ تِلْک الْمَعْصِیةَ، فَلَیسَ حَیثُ لَمْ یقْبَلْ مِنْک فَتَرَکتَهُ کنْتَ انْتَ الَّذی امَرْتَهُ بِالْمَعْصِیةِ[29]
مثل این مانند کسى است که تو او را در حال آغاز انجام گناهى مىبینى، و او را از عمل زشتش نهى مىنمایى، ولى او به تو اعتنایى نمىکند، تو هم بعد از اینکه نهى از منکر را بى اثر دیدى وى را رها مىکنى و او گناه را به پایان مىبرد، حال که او حرف تو را نپذیرفته و تو ترکش کردهاى، دلیل بر این نیست که به گناه امرش نموده باشى.
خداوند بشر عاصی را بعد از نهی او از انجام معصیت و بیان عذاب و عقاب گناه رها کرده و به حال خود گذاشته و این دلیل نمی شود که بگوئیم او به معصیت امر کرده یا بدان راضی می باشد.
حضرت امیر علیه السلام در ادامه سخنش با مرد شامی که از قضا و قدر جنگ صفین می پرسید فرموده اند:
وَیحَک لَعَلَّک ظَنَنْتَ قَضاءً لازِماً، وَ قَدَراً حاتِماً، وَ لَوْ کانَ ذلِک کذلِک لَبَطَلَ الثَّوابُ وَالْعِقابُ، وَ سَقَط الْوَعْدُ وَ الْوَعیدُ، انَّ اللَّهَ سُبْحانَهُ امَرَ عِبادَهُ تَخییراً، وَنَهاهُمْ تَحْذیراً، وَ کلَّفَ یسیراً، وَ لَمْ یکلِّفُ عَسیراً، وَ اعْطی عَنِ الْقَلیلِ کثیراً، وَ لَمْ یعْصَ مَغْلوُباً، و لَمْ یطَعْ مَکرُوهاً.[30]
واى بر تو گویا تو گمان کردى قضا لازم و قدر حتمى و بدون تغییر است، اگر چنین بود ثواب و عقاب و نیز وعده و وعید الهى بیهوده مىبود، خداوند سبحان بندگان خود را امر کرده و مخیّر ساخته و نهى کرده و بر حذر داشته است، تکالیف آسانى بر دوش آنها گذاشته و هرگز تکلیف سنگینى ننموده و در برابر کار اندک پاداش بسیار قرار داده است. هیچگاه کسى از روى اجبار وى را معصیت نکرده و از روى اکراه اطاعت ننموده است.
«حجّاج بن یوسف» به حسن بصری و عمر و بن عبید و واصل بن عطا و عامرالشعبی نامه نوشت که هر چه از قضا و قدر به آنها رسیده است، بیان کنند و بفرستند.
حسن بصری نوشت: بهترین چیزی که دراین باره به من رسیده است، فرمایش حضرت امیر علیه السلام است که می فرمود:
اتَظُنُّ انَّ الَّذی نَهاک دَهاک؟ وَ انَّما دَهاک اسْفَلَک وَ اعلاک وَ اللَّهُ بَری ءٌ مِنَ ذلِک.
آیا گمان مىکنى آن کس که تو را نهى مىدهد، تو را فریفته، در حالى که آنکه تو را بفریبد، و با تو مکر و حیله کند، تو را پست کرده و بالا برده و خداوند از این به دور است.
عمر بن عبید نوشت: بهترین چیزی که من دراین باره شنیده ام فرمایش حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام است که فرمود:
لَوْ کانَ الزُّورُ فِی الْاصْلِ مَحْتُوماً کانَ الْمُزَوِّرُ فِی الْقِصاصِ مَظلُوماً.
اگر اعمال قوّت و قدرت حتمى باشد، کشته شده بر طبق قصاص باید مظلوم شمرده شود.
واصل بن عطا نیز نوشت: بهترین چیزی که من پیرامون قضا و قدر شنیده ام کلام حضرت علی علیه السلام می باشد که فرمود:
ایدُلُّک عَلَی الطَّریقِ وَ یأْخُذُ عَلَیک الْمَضیقَ؟
آیا خداوند راه راى به تو نشان مىدهد و تو راى در تنگنا قرار مىدهد؟
و شعبی هم نوشت: بهترین شنیده من دراین باره فرمایش حضرت علی علیه السلام می باشد که فرمودند:
کلُّ ما اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ فَهُوَ مِنْک وَ کلُّ ماحَمِدْتَ اللَّهَ عَلَیهِ فَهُوَ مِنْهُ.
هر چه از آن استغفار و طلب بخشش از خداى نمایى از توست، و هر آنچه بر آن خداوند راى سپاس مىگویى از خداوند است.
وقتی نامه ها به حجّاج رسید و با دقّت در آنها نگریست، گفت آنان از چشمه ای صاف و زلال بهره برده اند.
لقد اخذوها فی عین صافیه.[31]
سرنوشت انسان
هر امری زمانی محقق می شود که تمام اسباب و شرایط آن مهیا گشته، و موانع آن برطرف شده، و علّت تامه اش تحقق یافته باشد. این قانون کلی در تمامی حوادث خارجی و امور وجودی چون خلقت جماد و نبات و حیوان.. .، و نیز در تمامی افعال انسان و کردار وی و همچنین در همه اعتباریات زندگی او چون رفع مخاصمات، وضع قوانین و... جاری است، بطوری که هیچ مخلوقی بدون وجود علّت تامّه خلق نمی شود.[32]
از آنجا که تمامی وقایع به خالق هستی بخش و خدای متعال منتسب است، او در رأس تمامی علل متصوره قرار گرفته و بدون اذن و امر او حادثه ای به وجود نمی آید.
...وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یعْلَمُها....[33]
هیچ برگى از درختى نمىافتد مگر اینکه او بدان آگاه است.
و با اذن اوست که هر چیزی حتمیت می یابد و این همان معنای قضا است.
...وَ إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یقُولُ لَهُ کنْ فَیکونُ.[34]
هنگامى که بخواهد موجودى پدید آید، به محض گفتن موجود باش فورا محقق مىشود.
و البته دانستیم که این قاعده نه تنها در تکوینیات، بلکه در امور تشریعی هم جاری است و لذا بدون حک حضرت امیر علیه السلام اراده الهی به پیروزی مسلمین در غزوات را منوط به وجود اخلاص در مسلمین می بیند.
فَلَمَّا رَأی اللَّهُ صِدْقَنا انْزَلَ بِعَدُوِّنا الْکبْتَ، وَ انْزَلَ علینا النَّصْرَ.[35]
هنگامى که خداوند راستى و اخلاص ما را مىدید، خارى و ذلت را بر دشمنان، و فتح و پیروزى را بر ما نازل مىکرد.
آن حضرت مقدرات الهی را از محدوده توان و قدرت دعا خارج نمی داند. و لذا به فرزندش امام مجتبی علیه السلام می فرماید برای مقدر شدن خوبی ها دعا نماید.
اسْتَوْدِعِ اللَّهِ دینَک وَ دُنْیاک وَاسْئَلُهُ خَیرَ الْقَضاءِ لَک فِی الْعاجِلَةِ و الْآجِلَةِ و الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ.[36]
دین و دنیایت را نزد خداوند به امانت گذار و از او بهترین مقدّرات را براى اکنون و فردا و دنیا و آخرت طلب نما.
به هر حال، تغییر سرنوشت به تصریح اخباری که گذشت از حدود اختیارات انسان می باشد، و او به هر شکلی که بخواهد مقدرات خویش را می تواند تغییر دهد. خداوند متعال این مسئله مهم را در آیه شریفه ذیل که یکی از پایه های جهان بینی اسلام شمرده می شود مطرح فرموده است.
...انَّ اللَّهَ لا یغَیرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یغَیرُوا ما بِانْفُسِهِمْ....
بنابراین، طالع، شانس، گردش اوضاع فلکی نمی توانند عامل تغییر سرنوشت باشند.
البته آنچه در ذیل آیه آمده است:
...وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ.[37]
خداوند سرنوشت هیچ قومى را تغییر نمىدهد، مگر اینکه آنان خود تغییر دهند، و هنگامى که خداوند اراده سوئى نسبت به قومى داشته باشد، هیچ چیز مانع انجام آن نخواهد شد، و جز خداوند سرپرستى نخواهند داشت.
اشاره به مطلبی است که قبلًا بیان شد و آن اینکه اگر در پی خواست انسان، اراده خداوند به چیزی تعلق گرفت، دیگر راه گریزی از آن نیست و قضا امضا شده بایستی محقق گردد.
البته باز هم لازم به یادآوری است که تحقق چنین قضایی با اراده آدمی منافات ندارد، چرا که انسان با اختیار خودش اعمالی انجام داده و راهی را رفته که نتیجه آن به همان ختم می شود.
نکته دیگری که می تواند در روشن تر شدن رابطه قضاء و قدر الهی و اختیار انسان مؤثر باشد، همان چیزی است که ما در مبحث «بداء» به آن پرداختیم و چکیده ای از آن را اینجا مطرح می کنیم.
تحقق هر عملی محتاج به ایجاد علت تامّه آن است. و از جمله عناوینی که علیت تامّه را تکمیل می کنند، اراده انسان می باشد.
اراده آدمی دو بخش دارد، بخش خواستن و قسم توانستن. توانستن منحصر به فرمان الهی و منوط به اراده خداوند است و تا او نخواهد چنین توانی افاضه نمی شود، ولی خواستن در اختیار آدمی است و تا او نخواهد عملی محقق نمی شود. با این توضیح می بینیم اراده انسان در سلسله عللی که علیت تامّه را محقق می کنند قرار می گیرد.
پس اگر اراده انسان «خواستن» با اراده الهی هماهنگ شد، علت تامّه محقق شده و فعل انجام می گیرد و بی تردید این هماهنگی در انجام اعمال خیر و افعال حسن صورت می پذیرد، چرا که اراده الهی بر هدایت تعلق گرفته است.
آری اراده الهی همواره بر هدایت و راهیابی انسان قرار گرفته است، اگر این اراده با خواستن آدمی هماهنگ شد فعل حسن و عمل خیر صورت می پذیرد.
ولی اگر بشر میل به گمراهی یافت، به همان سو حرکت می کند. و نتیجه چنین اراده ای جز تباهی نخواهد بود. بنابراین آنچه که در برخی اخبار و احادیث مبنی بر نسبت فعل حسن به خدا و فعل قبیح به بشر آمده است، به همین معنا اشاره داد چرا که فعل حسن معلول هماهنگی اراده الهی و خواست انسان است و فعل قبیح معلول خواست بشر می باشد.
قال علی علیه السلام: الْاعْمالُ ثَلاثَةٌ، فَرائِضٌ وَ فَضائِلٌ وَ مَعاصِی، فَامّا الفَرائِضَ فَبامْرِ اللَّهِ وَ مَشِیتِهِ وَ بِرِضاهُ وَ بِعِلْمِهِ، وَ امَّا الْفَضائِلَ فَلَیسَ بِامْرِ اللَّهِ لکنْ بِمَشیتِهِ،.. . و امّا الْمَعاصِی فَلَیسَ بِامْرِاللَّهِ وَلا بِمَشِیتِهِ.[38]
اعمال بر سه دستهاند، فرائض و واجبات، فضایل و محسنات، معاصى و گناهان، واجبات به امر خدا و خواست او و رضایت و علمش مىباشد، فضایل به امر خدا نیست ولى بر طبق خواست او صورت مىگیرد، معاصى نه به امر خداست و نه خواست او.
البته سخن از علم خداوند مبحثی بسیار گسترده تر است، همین نکته را می توان اینجا بیان کرد که علم، ذاتی خداوند است و او به همه چیز آگاه بوده و می داند بنده اش چه راهی را انتخاب می کند و خواست او به چه چیزی تعلق می گیرد.
پی نوشت ها
[1] کنزالعمال، 539.
[2] همان، 1561.
[3] بحارالأنوار، ج 93، ص 18 تا 20.
[4] سوره بقره، آیه 200.
[5] سوره اسراء، آیه 23.
[6] سوره اسراء، آیه 4.
[7] سوره طه، آیه 72.
[8] سوره ابراهیم، آیه 22.
[9] سوره مریم، آیه 21.
[10] سوره قصص، آیه 28.
[11] سوره زمر، آیه 75.
[12] سوره فصلت، آیه 12.
[13] سوره زخرف، آیه 77.
[14] نهج البلاغه، خطبه 204 به ترتیب فیض الاسلام و 213 به ترتیب صبحى صالح.
[15] ارشاد مفید، ص 120.
[16] غررالحکم.
[17] بحارالأنوار، ج 71، ص 139.
[18] همان، ج 77، ص 151.
[19] همان، ج 72، ص 231.
[20] فروع کافى، ج 5، ص 262.
[21] نهج البلاغه، خطبه 232 به ترتیب فیض الاسلام و 191 به ترتیب صبحى.
[22] مرجئه از واژه«ارجاء» و به معناى تأخیر انداختن است، این گروه عذاب مرتکب گناه کبیره را نامشخص مى دانند ومعتقدند که سرنوشت او تا قیامت نامعلوم است.
[23] این گروه را برخى قَدَرِیَّه خوانند ولى آنها این مطلب را قبول نداشته و مجبره را بنام قدریه مى شناسند، دلیل این بگو و مگوى به ظاهر لفظى، سخنى از رسول خدا صلى الله علیه و آله است که قدریه را آتش پرستان امت اسلام معرفى کرده است.
[24] بحارالأنوار، ج 5، ص 47.
[25] کنزالعمال، 558.
[26] همان، 651.
[27] بحارالأنوار، ج 5، ص 54.
[28] همان، ص 83.
[29] همان، ص 17.
[30] نهج البلاغه، حکمت 75 به ترتیب فیض الاسلام و 78 به ترتیب صبحى صالح.
[31] بحارالأنوار، ج 5، ص 58 و 59.
[32] معجزات نیز هر چند به ظاهر علل مادى آنها محقق نشده اما آنها خود حظى بسیار کاملتر از آنچه که ما به«علت تامه» از آن تعبیر آوردهایم دارا هستند.
[33] سوره انعام، آیه 59.
[34] سوره بقره، آیه 117.
[35] نهج البلاغه، خطبه 55 به ترتیب فیض الاسلام و 56 به ترتیب صبحى صالح.
[36] همان، نامه 31.
[37] سوره رعد، آیه 11.
[38] تحف العقول، ص 146.