ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

شهدای-مدافع-حرم

چراغ قوه گوشی را روشن کرد و به صورت پیکر انداخت. یکی از بچه‌های همراهش گفت: «ابو علی... آقانجفیه» با سر حرف او را رد کرد؛ یعنی نمی‌خواست قبول کند که او نعمت‌الله است. هر چند از دیشب از او بی خبر بود.
یک عضو جبهه اصلاحات در ردّ مواضع "چپ‌های تحریمی" تأکید کرد: با عدم مشارکت در انتخابات مطمئنا چیزی حل نخواهد شد.
مدیریت‌ها گاهی بر سر و صدا هستند و پرطمطراق گاهی هم آرام و بی صدا و چشم نوازند مثل اروند باید غور کنی در این رودخانه به ظاهر آرام تا ببینی که چه جوشش و چه هیجانی در عمقش پنهان شده...
فوری جواب داد من که شهید بشو نیستم، اما دوست دارم اگه شهیدم شدم با تیر قناص شهید بشم نه با مین و ترکش... لیوان چای را بین دو دستم گرفتم و خدا را بابت این دوستان شکر کردم.
این فقط محمد نبود که به کما رفته بود. همه ما و خانواده به کما رفته بودیم. همه ما زیر سنگینی اقمای محمد داشتیم استخوان خرد می‌کردیم. هر روز یک حرف و خبر به ما می‌رسید. شایعه شده بود که...
گویا قصدشان کشتن بچه مدرسه‌ای‌های ایرانی بود. پلیس مجبور بود مدارس بچه‌ها را جابه جا کند. یک هفته مدارس را تعطیل کردند. شرایط معصومه خیلی سخت بود. گریه می‌کرد. اما آرام نمی شد...
دکتر متخصص ریه گفت که این آقا از شدت ضرب سینه‌زدن ریه راست‌اش پاره شده و خیلی خطرناک است و باید تحت درمان باشد و اصلا هم نباید از این به بعد سینه‌زنی کند!...
به خودم‌ می‌گفتم چرا آقا الیاس اینطوری شده؟ چرا اینقدر آروم شده؟ چرا کم حرف می‌زنه و همه‌اش توی خودشه؟ نکنه اتفاقی افتاده و داره از من پنهان‌ می‌کنه؟ اصلاً فکرم به سمت هیچی نمی‌رفت و برام سئوال بود.
این موضوع رو یه روز با خواهرش در میان گذاشتم و بهش گفتم من نمی‌خوام به مردهای دیگر بی‌احترامی کنم. خیلی مردها رو دیدم توی زندگی‌های مختلف اطرافیانم ولی آقا الیاس یه چیز دیگه است.
یک شب مادربزرگم خانه ما شام اومد و نشست و در این مورد صحبت کرد. مادربزرگم گفت من می‌گم الهام رو به الیاس بدید هرچیزی هم شد من قبول می‌کنم و من تقصیرکارم. چون من میدونم که اینها خوشبخت می‌شن.
پیشخوان