ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

تخریب‌چی

اسلحه فرمانده گروهان را گرفتم و رفتم پایین و پشت یک سنگ سنگر گرفتم و شروع به تیراندازی به سمت عراقی کردم. عراقی متوجه من شد و شروع به تیراندازی به سمتم کرد. سنگی که پشتش سنگر گرفته بودم کوچک بود.
پیش خودم فکر کردم حتما می‌گوید: «از اون طرف بیاتو.» پس از این‌که دو قدم برداشتم ناگهان دیدم صدای تیراندازی بلند شد.
رزمنده‌ها خودی اسلحه به دست دورم را گرفتند. تمام هیکلم غیر از گردی صورتم گل آلود بود. به خیالشان از دشمن اسیر گرفتند. تا آمدم بگم: «من ایرانی هستم و از بچه‌های تخریبم» دو تا سیلی محکم خوردم.
رزمنده‌ها خودی اسلحه به دست دورم را گرفتند. تمام هیکلم غیر از گردی صورتم گل آلود بود. به خیالشان از دشمن اسیر گرفتند. تا آمدم بگم: «من ایرانی هستم و از بچه‌های تخریبم» دو تا سیلی محکم خوردم.
وقتی متوجه شد من مأموریت باز کردن معبر را دارم خیلی حالش گرفته شد و با حالت التماس به من گفت:« برادر میشه این کا رو من انجام بدم؟!»
علی همیشه سعی می‌کرد سه کنج اتاق یا سنگر نماز بخواند تا به کسی راه ندهد پشت او نماز بخواند و همیشه می‌گفت: «من لیاقت امامت جماعت را ندارم.»
بچه‌ها موقع بخیه زدن خیلی سرو صدا می‌کردند و حاج شعیب هم سرشان داد می‌زد و من هم سعی می‌کردم هر دو طرف را آروم کنم. زخم بچه‌ها را پانسمان کرد و این قضیه گذشت. این خبر به گوش بهداری لشکر رسید که حاج شعیب خودش بچه‌ها را جراحی کرده است.
شهید حاج سید محمدزینال حسینی، فرمانده تخریب لشکر 10 سیدالشهدا (ع) همه مسئول تیم‌ها را در زیر پل «هفتی هشتی» جمع و آخرین مطالب را یادآوری کرد و روی نقشه هوایی که زمین پهن بود نقطه‌ای را درون شهر «ابوالخصیب» عراق نشان داد.
هروقت بین عملیات‌ها فرصتی بود فرمانده‌هان ما کاروان زیارتی راه می‌انداختند و ما به پابوس‌ آقا امام رضا (ع) می‌رفتیم.
به حاج قاسم اشاره کردم. دیدم تند تند دارد حمد وسوره می خواند. بهش گفتم: «برادر اصغری داری فاتحه خودت رو می‌خونی؟! التماس شفاعت.»
پیشخوان