جعفر طهماسبی از جمله تخریبچان پیشکسوت لشکر10سیدالشهداء است. او در رابطه به خاطرهای از شکار تانک دشمن توسط یکی از همرزمانش روایت میکند: یکی از اعجوبههای تخریب شهیدغلامرضا زعفری بود که عاشق کار کردن در معبر تعجیلی بود. این شهید وقتی هم از خاطراتش تعریف میکرد آنقدر خوش سخن بود که نمیفهمیدیم زمان چگونه میگذرد. حین تعریف خاطراتش از حرکات دست وسرش هم استفاده میکرد که این جذابیت روایت خاطراتش را دو چندان میکرد.
بعد از شهادت شهیدحاج قاسم اصغری و رسول فیروزبخت خیلی پَکر بود. بچهها دورهاش کرده بودند که حالش را عوض کنند. برای همین غلام را متقاعد کردند که خاطرهای تعریف کند.اون هم تعریف کرد: «عملیات خیبر همراه با حاج قاسم اصغری در درگیریهای جزیره مجنون کنار هم بودیم. توی محاصره تانکها نزدیک دهکده (در محدوده عملیات لشکر 10 سیدالشهداء(ع) در جزیره مجنون جنوبی دهکدهای داخل هور قرار داشت که سختترین درگیریهای رزمندگان اطراف آن بود و اکثر پاتکهای دشمن در روزهای 15 و 16 و 17 اسفند 62 در اطراف این دهکده بود که رزمندگان تیپ سیدالشهدا و حضرت عبدالعظیم مقابل دشمن ایستادند) داخل جزیره گیر افتاده بودیم.
خاکریزی که پشتش بودیم با گلولههای مستقیم تانک هر لحظه داشت کوتاهتر میشد. با شهادت و مدفون شدن فاصله ما کم شده بود. دیدم سر و صدایی میآید. نگاه کردم دیدم یکی از تانکها به چند متری ما رسیده است. به حاج قاسم اشاره کردم. دیدم تند تند دارد حمد و سوره میخواند. بهش گفتم: «برادر اصغری داری فاتحه خودت رو میخونی التماس شفاعت.» دیدم دارد با پین نارنجک بازی میکند. گفتم: «میخواهی چیکار کنی؟» جواب داد: «مواظب من باش میرم سراغ تانک. اگر تانک به خاکریز برسه دخل همه رو میاره.»
در یک آن، با همه توانش دوید سمت تانک واز شنیها بالا رفت و برجک را باز کرد و نارنجک را داخلش انداخت. چند ثانیه بعد تانک منفجر شد. وقتی حاج قاسم پشت خاکریز آمد تلو تلو میخورد. بهش گفتم: «برادر اصغری داشت قلبم میومد توی جورابم.» گفت: «خدا بهم رحم کرد.»
یاد این دو عزیز بخیر. حاج قاسم اصغری 10آبانماه سال 66 با انفجار مین والمر از منطقه عملیاتی سردشت پرکشید و شهید غلامرضازعفری هم در اسفند ماه 66 از جبهه جنوب به او پیوست.