ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

تخریب‌چی

شرایط سختی بود. نه من و نه علی یک لحظه هم به این فکر نکردیم که حسین را رها کنیم و خودمون را نجات بدهیم. زیر آتش دو نفری سفت به حسین چسبیده بودیم.
سال 66 آخرین سالی بود که فرمانده ما شهید زینال حسینی در میان ما بود و هرچه توانست در برگزاری جشن ولادت امام حسن علیه السلام سنگ تمام گذاشت.
وقتی انسان گرفتار میدان مین می‌شود، وحشت می‌کند زیرا تصور می‌کند هر لحظه ممکن است با انفجار مین زندگی‌اش خاتمه یابد و یا دست و پایش قطع شود.
با شنیدن این جمله قلبم یک دفعه فرو ریخت برای اینکه مطمئن شوم که درست شنیده‌ام پرسیدم:«اکبر چی گفتی؟ دوباره بگو درست نشنیدم.» و اکبر درجواب دوباره همان جمله را تکرار کرد.
با لحنی بغض آلود گفت: «سعید چرا نمیزاری من داخل میدان مین برم؟ مگه خون من از خون بچه‌های دیگه رنگین تره؟ اگه نزاری برم اونوقت نیروهای دیگه پیش خودشون نمی‌گن که بین داداش خودش با دیگران فرق می زاره؟»
مهمترین سرمایه یک کشور نیروی جوان آن کشور است که با استعدادترین آنها در مدرسه و دانشگاه مشغول به تحصیل هستند، برخی از آنان نیز «طریق بسمل» شدن پیش می‌گیرند و همچون «علی‌اکبر» در کربلای جبههه‌های ایران حماسه خلق می‌کنند.
برای اعلام خبر شهادت به خانواده ایشان مراجعه کردند پدرشان پرسیده بود:«قبل از اینکه چگونگی شهادت او را بیان کنید چند سوال می‌پرسم؟» «عباس آیا سر به تن دارد ؟» گفتیم: «نه. «آیا دو دست دارد ؟» باز هم گفتیم: «نه.»
هر چه به او می‌گویند که کار تو تمام شده و الآن خسته‌ای، به عقب برگردد حاضر نمی‌شود برگردد. در طول این عملیات از ناحیه پا زخمی می‌شود او را به همراه چند زخمی دیگر در چادری می‌گذارند ولی در پاتک عراق اثری از این چادر باقی نمی‌ماند و او مفقود می‌شود.
پشت یک تپه خودروایستاد و پیاده شدیم. نگاهی به اطراف ماشین کردیم.همه جایش را ترکش‌ها سوراخ سوراخ کرده بودند به جز شیشه‌ها و لاستیک‌ها. با خنده به آقا سید گفتم: «این بود بیت‌المال، بیت‌المال گفتنت! ببین تمام ماشین رو آبکش کردن.»
رفتند پلاستیک هم آوردن و پهن کردند که من را درونش شکلات پیچ کنند. اما سید محمد می‌گفت: «بابا پاهاش هنوز داغه این شهید نشده.» با اصرار شهید سید محمد من را برای مداوا به عنوان مجروح عقب فرستادند و زخم‌هایم را بستند.
پیشخوان