ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

تشییع-شهید-مدافع-حرم

صبح‌ها که آقا محمد با موتور می آمد مدرسه، با هم آنجا آشنا شدیم، آن موقع ها که تلفن نبود، به هم نامه می نوشتیم. آقا محمد که می آمد زنگ تفریح که می شد من نامه‌ام را می گذاشتم جلوی موتورش.
صبح‌ها که آقا محمد با موتور می آمد مدرسه، با هم آنجا آشنا شدیم، آن موقع ها که تلفن نبود، به هم نامه می نوشتیم. آقا محمد که می آمد زنگ تفریح که می شد من نامه‌ام را می گذاشتم جلوی موتورش.
صبح‌ها که آقا محمد با موتور می آمد مدرسه، با هم آنجا آشنا شدیم، آن موقع ها که تلفن نبود، به هم نامه می نوشتیم. آقا محمد که می آمد زنگ تفریح که می شد من نامه‌ام را می گذاشتم جلوی موتورش.
حداقل برای منی که این همه سال در ناز و نعمت در یک شهری در ایران زندگی کردم و بزرگ شدم، خیلی از مسائل تازگی داشت. وقتی وارد آنجا شدم تازه قدر شهر و کشورم را فهمیدم.
به مادرم خیلی می گفتند که دعا کن؛ گره کار من به دست تو باز می شود که تو باید راضی باشی تا من بروم، که خدا من را ببرد و شهیدم کند! خیلی دوستانشان هم که شهید شدند روی حالشان خیلی تاثیر داشت.
به مادرم خیلی می گفتند که دعا کن؛ گره کار من به دست تو باز می شود که تو باید راضی باشی تا من بروم، که خدا من را ببرد و شهیدم کند! خیلی دوستانشان هم که شهید شدند روی حالشان خیلی تاثیر داشت.
ما را با هواپیمای باری آوردند. نمی دانم هواپیمای باری سوار شدید یا نه؟ سر و صدای زیاد، سرمای شدید در اوج زمستان؛ 14 اسفند بود؛ 4، 5 تا پتو دورمان بود؛ کاپشن و کلاه و همه چیز داشتیم اما باز سردمان بود.
ما را با هواپیمای باری آوردند. نمی دانم هواپیمای باری سوار شدید یا نه؟ سر و صدای زیاد، سرمای شدید در اوج زمستان؛ 14 اسفند بود؛ 4، 5 تا پتو دورمان بود؛ کاپشن و کلاه و همه چیز داشتیم اما باز سردمان بود.
ما را با هواپیمای باری آوردند. نمی دانم هواپیمای باری سوار شدید یا نه؟ سر و صدای زیاد، سرمای شدید در اوج زمستان؛ 14 اسفند بود؛ 4، 5 تا پتو دورمان بود؛ کاپشن و کلاه و همه چیز داشتیم اما باز سردمان بود.
ما را با هواپیمای باری آوردند. نمی دانم هواپیمای باری سوار شدید یا نه؟ سر و صدای زیاد، سرمای شدید در اوج زمستان؛ 14 اسفند بود؛ 4، 5 تا پتو دورمان بود؛ کاپشن و کلاه و همه چیز داشتیم اما باز سردمان بود.
پیشخوان