
«لحظه سختی بود، خیلی سخت. پیشانیام را به پیشانیاش گذاشتم. حرفهایی را که از قلبم سرازیر شده بود، مختصر کردم. نمیخواستم آزارش بدهم، میدانستم از بغض من بغض میکند. انگار با من حرف میزند. محمدمهدی را در آغوشش گذاشتم. احساس کردم با دستش پسر کوچکش را گرفت...»