در زمان های دور، در سرزمین یمن مرد با ایمانی زندگی می کرد. او باغ و بستان بزرگ و آبادی داشت و به هنگام برداشت محصول، فقیران و تهی دستان به باغ او می آمدند و بهره می بردند. وقتی که پدر از جهان رخت بر بست پسران مالک باغ شدند و تصمیم گرفتند از میوه و ثمره باغ به مستمندان چیزی ندهند. زمان برداشت محصول فرارسید، آنان با خود گفتند: